تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۳ | جلسه ۳

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس |  آیه  ۳ | یکشنبه ۱۳۹۶/۱۰/۲۴ | جلسه ۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

متن تفسیر

 

 

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۳)

پروردگار شما خدایی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر عرش قرار گرفت. کارها را تدبیر می‌‌کند. شفاعت کننده‌ای نیست، جز به اذنِ او. این است خداوند، پروردگار شما؛ او را بپرستید! آیا متذکر نمی‌‌شوید؟

إِنَّ رَبَّکُم؛ «ربّ» یعنی مربی؛ پرورش‌‌دهنده؛ کسی‌که می‌‌داند استعدادِ انسان چگونه است؛ در چه چیزهایی باید صرف شود و برای شکوفایی آن چه باید بکند و چگونه او را تعلیم دهد.

غیراز امور مادی مثل تحصیل، صنعت، طب و غیره، مربی روحانی هم داریم که خصوصیاتِ نفس را می‌‌شناسد. این کار، منحصراً مربوط به پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و بعضی اولیای خاص است و هرکسی نمی‌‌تواند مدعی چنین مقامی بشود. اگر شد، دلیل بر نافهمی و نابلدی اوست.

خدای تعالی «ربّ‌الأرباب» است؛ یعنی اولین و بالاترین مربی. مشرکان مکه می‌‌گفتند پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله ساحر و مجنون است و ما از گذشته‌ تا به حال ندیدیم خدا به کسی وحی بفرستد؛

﴿أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ﴾

«آیا برای مردم عجیب است که به مردی از خودشان وحی فرستادیم که مردم را بترساند؟»

آنها با دستِ خود سنگ‌ها را می‌‌تراشیدند و صورت‌هایی از بشر یا حیوان درمی‌آوردند و می‌‌گفتند: این ربّ باران است؛ این ربّ زراعت است؛ این ربّ رزق و روزی است و… ۳۶۰ بت داشتند که رئیسشان بتِ بزرگ بود. برای هرکدام یک اسم گذاشته بودند. مقابل آنها می‌‌ایستادند و آنها را شفیعِ خود پیش خدای تعالی می‌‌دانستند.

برخی از آنها خدا را قبول داشتند و اگر از آنها می‌‌پرسیدی خدای شما کیست؟ می‌‌گفتند «اللّه». یعنی اللّه جلّ‌جلاله را به عنوان ربّ بزرگ و خدای بزرگ قبول داشتند، لکن می‌گفتند این بت‌ها بین ما و او واسطه هستند. ما دستمان به خدا نمی‌‌رسد و این‌ها می‌‌توانند پیش او شفیع واقع شوند.

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّه؛ خدای تعالی می‌‌فرماید این‌ها ربّ شما نیستند. ربّ شما «اللّه» جلّ‌جلاله است؛ کسی‌که همۀ اسماء و صفاتِ حسنا را دارد. هزار و یک اسمِ او در دعای جوشن کبیر آمده است؛ نام‌هایی که هرکدام نشان دهندۀ کارهایی است که انجام می‌‌دهد.

«یَا دَلِیلَ الْمُتَحَیِّرِینَ یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ یَا صَرِیخَ الْمُسْتَصْرِخِینَ یَا جَارَ الْمُسْتَجِیرِینَ یَا اَمَانَ الْخَائِفِینَ یَا عَوْنَ الْمُوْمِنِینَ یَا رَاحِمَ الْمَسَاکِینِ یَا مَلْجَاَ الْعَاصِینَ یَا غَافِرَ الْمُذْنِبِینَ یَا مُجِیبَ دَعْوَهِ الْمُضْطَرِّینَ»

«ای راهنمای سرگردانان ای فریادرس فریادخواهان ای دادرس دادخواهان ای پناه پناه‌جویان ای امان‌بخش ترسیدگان ای کمک‌کارِ مؤمنان ای رحم کنندۀ مسکینان ای پناه عاصیان ای آمرزندۀ گناهکاران ای اجابت کنندۀ دعای درماندگان»

این‌ها اسماء خدای تعالی است. پروردگاری که همۀ موجودات را به شکلِ مناسبِ خود پرورش می‌‌دهد.

«إِنَّ رَبَّکُم» ربّ شما یعنی کسی‌که شما را از جهت ظاهر و باطن پرورش می‌‌دهد. از جهت ظاهر، بشر چه بود جز نطفه‌ای که از مرد و زن؟ قطرۀ آبی که منی نام دارد و از هزاران سلول تشکیل شده که یکی از آنها اسپرم است و با تخمکِ زن (اُوِن) جمع می‌‌شود و نطفه را تشکیل می‌‌دهد. سپس سلول‌ها تکثیر می‌‌شوند. هر سلول شروع به انجام کاری می‌‌کند تا علقه به‌وجود می‌‌آید که یک تکه خون است. به‌تدریج علقه تبدیل به مُضغه می‌‌شود که شبیه گوشتِ جویده است و پس‌از مدتی استخوان‌بندی درست می‌‌شود، امّا استخوان‌ها در این مرحله بسیار نرم هستند و حالتِ غضروفی دارند. پس‌از آن گوشت بر استخوان می‌‌روید. همۀ بشر همین مراحل را طی کرد تا به‌دنیا آمد، حتی پیامبران و امامان.

وقتی از شکمِ مادر بیرون می‌‌آید، می‌‌بینی همان قطرۀ آب، صاحبِ چشم و گوش و زبان و اعضاء و جوارح شده، همه‌چیزش در جای خود قرار گرفته است. بعد هم به‌تدریج بزرگ و بزرگتر می‌‌شود.

چه کسی این کارها را انجام می‌‌دهد؟ خداوند می‌فرماید: من ربّ شما هستم؛ کسی‌که نطفه را پرورش داد تا به انسانی کامل تبدیل شد. امّا او خودش کجاست؟ همه‌جا هست و جای خاصی ندارد. جسم نیست؛ سلول ندارد؛ او خالقِ مکان و جسم است. فعلاً باید از آثارِ او، او را بشناسی و بدانی که دستی در کار است؛ کسی هست که نامش اللّه جلّ‌جلاله است.

حال این بشر استعدادِ یادگیری دارد. به همین دلیل کسانی را واداشت تا یادش بدهند. از درون هم چیزهایی ملتفت می‌‌شود. هرکسی بسته به استعدادش، به کاری مشغول می‌‌شود؛ یکی به صنعت، یکی به کسب، یکی به علم و… این استعدادها کجا بوده؟ معلوم است کسی آن را درست کرده و پرورش می‌‌دهد، امّا بشر چون غافل است، فکر می‌‌کند خودش کاره‌ای است؛ ملتفت نیست دیگری او را تا اینجا رسانده.

این‌ها همه از جهت ظاهری است، امّا بشر استعدادهای درونی هم دارد که باید کسی از طرفِ خدا بیاید و آنها را یادش بدهد تا بارور شود. قرارِ خدای تعالی این است. خودت نمی‌‌توانی آنها را بارور کنی؛ باید به‌وسیلۀ این آقا که نامش پیامبر است، هدایت شوی. او واسطۀ بین تو و خداست. تو انسانی؛ سرآمدِ همۀ موجوداتی. این آقا به تو می‌‌گوید برای اینکه استعدادهای درونی و معنوی‌ات بارور شود، این کار را بکن و این کار را نکن. درونت هم می‌‌گوید که حرف بشنو! اگر حرف شنیدی و انجام دادی؛ اگر چون و چرا نکردی و وسطِ کار ناگهان نگفتی من خودم همه‌کاره‌ام، چرا باید زیربارِ پیامبر و امام بروم، به‌تدریج خدای تعالی را بیشتر می‌‌شناسی. با کمکِ خودِ او متوجه می‌‌شوی که دستِ دیگری در کار است؛ کسی‌که نامش «اللّه» جلّ‌جلاله است و او همۀ کارهایت را تدبیر می‌‌کند. نگاه خودت می‌‌کنی، می‌بینی کاره‌ای نیستی. درضمن می‌‌فهمی باید دنیای دیگری هم باشد که نامش عالم برزخ و قیامت است. آنجا چیزهای دیگری در کار است. این‌ها را به‌وسیلۀ پیامبر و امام بیشتر می‌‌آموزی. خلاصه هرروز بیشتر با خدای خود آشنا می‌‌شوی، تا وقتی که مرگت می‌‌رسد.

استعدادهای خارق‌العاده

خدای تعالی تکه گوشتی را در دهانِ انسان قرار داد که با آن حرف می‌‌زند و نامش زبان است. عجایبی در مغز قرار داده که انسان حیرت می‌‌کند. بعضی مغزِ خیلی عجیبی دارند. شاید هزاران کتاب در این مغز گنجانده‌اند؛ در همین سلول‌ها. این‌ها همه از جهت ظاهری است و مثلاً اگر مرضی بگیرد، همه‌چیز از یادش می‌‌رود. عجیب‌تر از این، استعدادهای روحی و نفسی است؛ مثل طی‌الأرض. یکباره اراده می‌‌کند و در عرض چند ثانیه از این طرف دنیا می‌‌رود آن طرف دنیا! این چیست که این جثه را این‌گونه حرکت می‌‌دهد؟ قرآن کریم دربارۀ عاصف بن برخیا که تخت بلقیس را نزد سلیمان آورد چنین می‌‌فرماید:

﴿قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَه‏ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنی‏ أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ﴾[1]

«کسی که علمی از کتاب داشت، گفت: من آن را پیش‌از آنکه چشم برهم زنی برایت می‌‌آورم. پس چون (سلیمان) آن را نزد خود حاضر دید، گفت این از فضلِ پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی می‌‌کنم.»

او پیامبر نبود و شاگردِ جناب سلیمان به‌حساب می‌‌آمد، ولی کمی از علم کتاب بهره داشت. این در حالی است که در آخر سورۀ رعد می‌‌فرماید:

﴿وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلا قُلْ کَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ﴾[2]

«و کافران گویند: تو فرستاده خدا نیستی. بگو: میان من و شما، گواهی خدا و کسی که علمِ کتاب نزد اوست بس است.»

در اینجا «مَن عنده علم الکتاب» به مولا علی علیه‌السلام تفسیر شده است. این علم مالِ خداست، همان‌طور که علمِ پیامبر از خداست و علی علیه‌السلام شاگردِ پیامبر است. می‌‌فرمود: «پیامبر هزار درِ علم به‌روی من باز کرد که از هر در، هزار در باز می‌‌شد». ولی جز امام حسن و امام حسین علیهماالسلام کسی را پیدا نمی‌‌کرد ‌که کمی از این علوم را به او بچشاند، به‌ناچار در بیابان‌ها چاه می‌‌کَند و آنجا راز و نیاز می‌‌کرد.

به‌هرحال حضرات معصومین علهیم‌السلام علم و قدرتشان از خودشان نیست؛ ایشان هم بندۀ ضعیف و مخلوقِ خدا هستند و به بندگی و ضعفِ خود اعتراف دارند. البته خداوند استعدادِ انسانی واقعی به آنها عطا کرده است. اگر یک‌میلیاردم علمِ مولا علی علیه‌السلام را به ما بدهند، منفجر می‌‌شویم؛ نمی‌‌توانیم تحمل کنیم و دیوانه می‌‌شویم. ولی انسان چنین استعدادهایی دارد. اگر بندۀ خدا شود -هرکس به اندازۀ خودش- خدا به او می‌‌دهد، به‌شرطِ اینکه وسطِ کار یکدفعه نگوید من کاره‌ای هستم. من که آمد، دیگر فایده‌ای ندارد.

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض فی‏ سِتَّهِ أَیَّام؛ ربّ شما «اللّه» است. این خدا کسی است که آسمان و زمین را در شش روز خلق کرد. هیچ‌چیز غیراز خدا نبود «کانَ اللّه و لم یکن معه شیء» خدا بود و هیچ نبود. خدا واجب‌الوجود است. جا و مکان نمی‌خواهد. او بود، قبل‌از اینکه مکان خلق شود. او عین وجود است. وجود، جا ندارد؛ در دست نمی‌‌آید؛‌ دیدنی نیست و حتی ظریف‌تر از روح است. روح تلألو وجود است.

﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا﴾[3]

«و از تو دربارۀ روح می‌‌پرسند، بگو روح از عالمِ امرِ پروردگارم است و از علم، جز اندکی به شما نداده‌اند.»

روحِ ما با چشم دیده نمی‌‌شود، ولی می‌‌فهمیم روح داریم. این‌طور نیست که روح در بدن باشد، بلکه بدن به‌وسیلۀ روح می‌‌چرخد؛ یعنی روح مسلط بر بدن است. خدای تعالی خالقِ روح است. او همه‌چیز را خلق کرد. همه ظهورِ خود اوست.

آسمان چیست؟ همان که امروز می‌‌گویند ۵ فضای نوری و دو فضای تاریک که هنوز کشف نشده. این‌ها را هم که کشف کردند، قیامتی است و هرروز چیزهای جدیدی از آسمان و کراتی که در آن است کشف می‌کنند. بعضی از این‌ها میلیاردها سال پیش خلق شده است. نورِ بعضی از کرات به زمین رسیده و خودشان از بین رفته‌اند؛ نوری که هر ثانیه ۳۰۰ هزار کیلومتر حرکت می‌‌کند.

در آیاتِ دیگر می‌فرماید هفت آسمان. از امام صادق علیه‌السلام روایت شده: «آسمانِ دنیا در مقابل آسمانِ دوم مانند حلقه‌ای است در بیابان، همین نسبت براى هر آسمانى نسبت به آسمان دیگر وجود دارد و باز همین نسبت براى آسمان هفتم است نسبت به ظلمت و ظلمت در مقابل نور.»[4]

در همین آسمانِ دنیا هزاران هزار منظومۀ شمسی کشف شده که ستاره‌های برخی از آنها چندین برابرِ خورشید است؛ خورشیدی که یک میلیون و سیصد هزار برابر زمین است. حال ما یک بشرِ ناچیز هستیم و این‌همه من‌من می‌‌کنیم؛ این از نافهمی است.

منظور از «سِتَّهِ أَیَّام» شش دوره است. چون روز و شب از چرخشِ زمین به‌دورِ خورشید درست می‌‌شود؛ لذا معلوم است که منظور از ایام، دوره است و خدا داند که هر دوره به‌حسابِ ما چند میلیون سال می‌‌شود و چگونه بوده. مولا علی علیه‌السلام در خطبۀ اول نهج‌البلاغه آغاز خلقت را به‌زیبایی تشریح می‌‌فرماید. این خطبه را پیش‌از این ترجمه کردیم و توضیح داده‌ایم. می‌‌توانید مراجعه کنید.

‌خدای تعالی از این دستگاه خلقت هدف و غرضی داشته است. باید آدم‌ها بیایند و در بین آنها یکی مثل جناب ابراهیم علیه‌السلام پیدا شود؛ مثل حضرت عیسی و موسی و سرآمدِ همه پیامبر گرامی اسلام صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله پیدا شوند. حضرت موسی یک عصا می‌‌انداخت و ناگهان اژدهایی می‌‌شد که سنگ‌ها و چوب‌ها و انسان‌ها را می‌‌خورد. هیچ مار و اژدهایی نمی‌‌تواند سنگ بخورد، ولی اژدهای موسی می‌‌خورد. بعد هم که می‌‌گرفتش، دوباره می‌‌شد همان عصای چوبین. این کجا رفت؟‌چه شد؟ این معجزۀ حضرت موسی از خودش نیست؛ از خدا؛ خدایی که این آسمان‌ها را خلق کرده، می‌‌تواند عصا را هم اژدها کند.

تعجب از این بشر است که تا چیزهایی یاد می‌گیرد، من‌من می‌‌کند؛ باد می‌‌کند. همه همین طورند؛ کوچک و بزرگ فرقی نمی‌‌کند؛ روی کرسی باشد و میلیون‌ها نفر زیر نظرش باشند یا خودش باشد و خانواده‌اش. می‌‌بینی به زن و بچه‌اش ظلم می‌‌کند؛ به همین دو، سه‌تایی که دارد، اذیت می‌‌کند؛ گویی شاهی است که همه باید دست بر سینه‌اش باشند.

چطور می‌‌تواند به ذلت خودش پی ببردش؟ با بندگی خدای تعالی و فهم! باید از خدا بخواهد که بفهمد کاره‌ای نیست؛ چیزی نیست؛ اگر خدا عنایت کند و این فهم پیدا شود، درست سرِ جای خودش می‌‌نشیند و واقعاً می‌‌گوید: «انا عبدک الضعیف الذلیل». اگر خودش بخواهد، خدا می‌‌دهد و کم‌کم به فهم می‌‌رسد؛ می‌‌شود همان که پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام می‌‌گفتند.

 

[1] ـ نمل، ۴۰.

[2]ـ رعد، ۴۳.

[3] ـ اسراء، ۸۵.

[4] ـ بحارالأنوار، ۲۵، ۳۸۵.

 
 
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است