تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۱۶ و ۱۷ | جلسه ۱۵

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس |  آیه ۱۶ و ۱۷ | یکشنبه ۱۳۹۶/۱۲/۱۳ | جلسه ۱۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس

متن تفسیر

 

 

قُل لَّوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لَا أَدْرَئکُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِّن قَبْلِهِ أَ فَلَا تَعْقِلُونَ(۱۶)

بگو: اگر خدا می‌خواست آن را بر شما نمی‌‌خواندم و او هم به شما یاد نمی‌داد. من پیش‌از این عمری درمیانِ شما به‌سر برده‌ام، آیا تعقل نمی‌کنید؟

 

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ‏ عَلىَ اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ(۱۷)

پس کیست ستمکارتر از کسی‌که بر خدا دروغ بندد یا آیاتش را تکذیب کند؟ بی‌شک مجرمان رستگار نخواهند شد.

 

قُل: بگو

لَّوْ شَاءَ اللَّهُ: متضمنِ معنای شرط است یعنی اگر خدا می‌‌خواست.

لَا أَدْرَئکُم بِه: او (خدا) به شما یاد نمی‌‌داد.

لَبِثْتُ: درنگ کردم

عُمُراً: اصلِ عمر از عمران و آبادی است و آن را به این جهت عمر می‌‌خوانند که انسان تا زنده است بدنش به‌وسیلۀ روح آباد است؛ وقتی روح منعزل شد، بدن خراب می‌‌شود.

أَظْلَمُ: ستمکارتر. افعل تفضیل است.

افْتَرىٰ: دروغ بستن. کَذِب تأکیدِ آن است.

این دو آیه بعداز آیه‌ای است که مشرکان گفتند: قرآنِ دیگری بیاور یا این را تبدیل کن؛ چیزهایی را حذف کن و چیزهایی بگذار که ما بپسندیم. رسول گرامی اسلام صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرمودند من تابعِ وحی هستم و از خودم چیزی نمی‌‌توانم بگویم. بعد هم فرمود: اگر عصیانِ پروردگارم کنم، عذاب عظیم دارم.

قُل لَّوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُم؛ این دو آیه که در مقابل سخنِ مشرکان در آیه پیشین است، به سه نکته اشاره می‌‌کند؛ یکی اینکه می‌‌فرماید اگر خدا می‌‌خواست، من این قرآن را بر شما تلاوت نمی‌‌کردم؛ یعنی قرآن وحیِ پروردگار است و من چیزی از خودم نمی‌توانم بگویم. در آیاتِ دیگر هم خدای تعالی به این نکته اشاره و حتی پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را در این باره تهدید فرموده است؛

﴿تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ ۞ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ ۞ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ۞ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ ۞ فَمَا مِنکمُ مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ ۞ وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَهٌ لِّلْمُتَّقِینَ﴾[1]

«از سوی پروردگارِ جهانیان نازل شده ۞ و اگر بعضی سخنان را به‌دروغ به ما نسبت می‌‌داد ۞ به‌شدت او را می‌‌گرفتیم ۞ سپس شاهرگش را قطع می‌‌کردیم ۞ و احدی از شما نمی‌‌توانست سپرِ او شود ۞ و بی‌شک این تذکری برای پرهیزکاران است.»

در سورۀ اسراء می‌‌فرماید:

﴿وَ إِن کادوا لَیَفتِنونَکَ عَنِ الَّذی أَوحَینا إِلَیکَ لِتَفتَرِیَ عَلَینا غَیرَهُ وَ إِذًا لَاتَّخَذوکَ خَلیلًا ۞ وَ لَولا أَن ثَبَّتناکَ لَقَد کِدتَ تَرکَنُ إِلَیهِم شَیئًا قَلیلًا ۞ إِذًا لَأَذَقناکَ ضِعفَ الحَیاهِ وَ ضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَینا نَصیرًا﴾[2]

«نزدیک بود از آنچه به تو وحی کردیم تو را فریب دهند تا غیر آن را به ما نسبت دهی و آن‌گاه تو را دوستِ خود بگیرند ۞ و اگر تو را ثابت‌قدم نمی‌‌کردیم، نزدیک بود کمی به آنها متمایل شوی ۞ در این صورت دوبرابر در دنیا و دوبرابر در مرگ به تو عذاب می‌‌چشاندیم سپس در مقابل ما یاوری برای خود نمی‌‌یافتی.»

اگر لطف خدای تعالی با انسان نباشد و همیشه از خدای تعالی نخواهد او راحفظ کند، چه‌بسا با وسوسۀ نفس و شیطان ادعاهایی کند یا چیزهایی بگوید که سزاوارِ پروردگار نیست. دربارۀ پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نیز همین‌طور. لذا در روایت است حضرت شبانه‌روز به خدا پناه می‌‌برد و همیشه می‌‌گفت:

«اللّهُمَّ لا تَکِلنی إلى نَفسی طَرفَهَ عَینٍ أبَدا»[3]

«بار خدایا! هرگز مرا چشم برهم‌زدنى به خود وامگذار»

اینکه خدای تعالی این‌طور دربارۀ پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌‌فرماید بیشتر معلوم می‌شود که قرآن از شخصِ پیامبر نیست و وحیِ پروردگار است؛ همان‌که پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را خلق و از اول حفظش کرد؛ از آباء و اجدادش تا نطفه‌بندی، پدر و مادر، در طفولیت و سپس در جوانی که الهام یا نوعی وحی خصوصی به حضرت می‌شد تا چهل سالگی که آماده شدند برای نبوت تا به‌وسیلۀ وحی خدای تعالی معلمِ بشر از اولین تا آخرین شوند. پس خدای تعالی زمینه‌ای ترتیب داد و خودشان هم با اختیارِ خود دنبالِ آن را گرفتند و راهی را که خدا معیّن کرده بود، رفتند تا به‌وسیلۀ این قرآن و کلمات شریفشان شدند معلمِ اولین و آخرین تا روز قیامت.

از نظر شیعه پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام معصوم هستند. یعنی عمداً سهواً خطأً هیچ گناهی و هیچ خلاف دستور قرآن از ایشان سرنمی‌زند. این عصمت را خدای تعالی به ایشان داده است. اگر معصوم نباشند، نمی‌توانیم بگوییم خطا نکرده‌اند. شاید خطا گفته و خطا نکرده باشند!

در سورۀ انعام می‌‌فرماید:

﴿اللَّـهُ أَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَه﴾[4]

«خدا بهتر می‌‌داند رسالت خود را کجا بگذارد.»

یعنی کسی‌که می‌‌تواند و انعام‌های خدای تعالی را پس نمی‌‌زند، صلاحیت دارد که خداوند پیوسته به او لطف کند و پله‌پله او را به نهایت درجه‌ای که باید، برساند.

توضیح بیشتر: ممکن است کسی بگوید اگر عنایتی که خدا به پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله کرد، به ما هم می‌‌کرد، ما هم پیامبر می‌‌شدیم. این‌طور نیست. خداوند به همۀ بشر عنایت کرده، فطرتِ همه را بر توحید قرار داده است. فطرت از جهتی همان عقل است و خدا به همه عقل داده.

﴿فَأَقِم وَجهَکَ لِلدّینِ حَنیفًا فِطرَتَ اللَّـهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها﴾[5]

«پس روی خود را خالصانه به این دین کن! این فطرتی است که خدا مردم را بر آن سرشته است.»

عقلِ انسان خوبی و بدی را فی‌الجمله می‌‌فهمد و پیامبران آن را شرح و بسط می‌‌دهند. هرکسی از ۱۵ سالگی و قبل‌از آن بدیِ بعضی چیزها را می‌‌فهمد؛ مثلاً یک بچۀ ده‌ساله اگر بخواهد از جیبِ پدرش چیزی بردارد، مخفیانه برمی‌دارد یا مثلاً زشتی‌ها را پنهانی انجام می‌دهد؛ چراکه می‌داند این کارها بد است. بنابراین خدای تعالی این‌ را در فطرتِ انسان قرار داده است. اگر کسی بخواهد فطرت را که عنایت پروردگار است، پاک نگه دارد، باید هیچ گناهی نکند؛ اگر با اختیارِ خود هیچ گناهی نکرد و از خدا هم خواست، خداوند پشتِ‌سر هم به او عنایت می‌‌کند و دائم مرتبه‌اش را تا حدی که باید برسد، بالا می‌‌برد. امّا کدام بشر می‌‌تواند این کار را بکند، جز آن‌که خدا انتخابش کرده است؟

از اولِ خلقتِ بشر تا امروز، کسی‌که همواره مطابقِ فطرتش راه رفته که هیچ نافرمانی و گناهی نکرده باشد، بسیار کم است. میلیاردها بشر که آمدند و رفتند و می‌آیند، نمی‌‌گذارند این فطرت پاک بماند و گناه می‌‌کنند. هیچ‌کس نیست که از قبل‌از بلوغ، دانسته، هیچ گناهی نکرده باشد، حتی یک دروغ هم نگفته باشد، جز عدۀ قلیلی که پیامبران هستند.

پس اگر می‌‌گوییم چرا خدا به ما وحی نمی‌‌کند، ابتدا باید ببینیم این عنایت باید کجا باشد؛ چطور بیاید؛برای که بیاید؟ ‌برای کسی‌که بند را پاره نکند و عهدِ خدای تعالی را نشکند. چنین کسی می‌‌تواند عنایاتِ خیلی قوی را بگیرد و آن، پیامبران هستند و مهم‌ترینِ آنها که حتی ترک‌اولیٰ هم نکرد، پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله بود. همان‌طور که در سورۀ انعام می‌‌فرماید: ﴿اللَّـهُ أَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَه﴾[6] خدای تعالی می‌‌داند این شخص می‌‌تواند عنایاتِ او را یکی پس از دیگری قبول کند و با توسل به خدای تعالی و با یاریِ او پا بر آنها نمی‌‌گذارد؛ به نعمت‌هایی که خدا به او داده ظلم نمی‌‌کند و به آنها لگد نمی‌زند. فرقِ ما با پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام همین است.

خدای تعالی می‌‌داند رسالت و ولایت و امامتش را کجا بگذارد؛ نزد کسی‌که از ابتدای تمییز تا آخر با توکل بر خدا هیچ خلافی انجام نمی‌‌دهد و خدا هم می‌‌داند؛ لذا از وقتی می‌خواهد خلقشان کند، عنایتِ ویژه به ایشان دارد.

تهدیدهای شدید برای چیست؟

شاید سؤال شود چرا خداوند که پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را این‌گونه دربارۀ کم‌وزیاد کردن آیات خود تهدید می‌‌کند، چنین تهدید و عِقابی را دربارۀ پیامبران دروغین انجام نمی‌‌دهد؛ آنها که اساسِ ادعایشان دروغ است؟

پاسخ این است که وقتی کسی واقعاً از طرف خدای تعالی آمده و راستگوست، عده‌ای از روی فطرت از او پیروی می‌‌کنند. اگر خدای تعالی او را حفظ نکند و این‌طور تهدید نکند، خطا یا حتی ترک‌اولای او باعث می‌‌شود نعمتی که خداوند باید به مؤمنان بدهد، به آنان نرسد. مردم چه گناهی کرده‌اند؟ آنها با صفای خود پشتِ‌سرِ این شخص آمده‌اند، درحالی‌که خدا هم به او وحی می‌‌فرستد؛‌ پس اگر اشتباهی کند و پروردگار جلوی او را نگیرد، به بندگان خود نوعی ظلم کرده است، و او هرگز به احدی ظلم نمی‌‌کند، ولی آنها که ادعای دروغین دارند، مثل بقیۀ دروغگوهاست، البته خداوند از راه فطرت، پیروانشان را ملتفت می‌‌سازد، ولی آنها اعتنا نمی‌‌کنند و درحقیقت به خود ستم می‌کنند.

بنابراین خدای تعالی در اثر عنایتی که به بندگان خود دارد، افرادی را به‌سویشان می‌‌فرستد که زیرنظرِ خودِ او باشند و زمینه را مساعد می‌‌کند که انحرافی برایشان پیش نیاید. این منّتی است از طرف خدای تعالی بر مردم.

﴿لَقَد مَنَّ اللَّـهُ عَلَى المُؤمِنینَ إِذ بَعَثَ فیهِم رَسولًا مِن أَنفُسِهِم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَهَ وَ إِن کانوا مِن قَبلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ﴾[7]

«بى‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت گذاشت که در میان آنان رسولى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان سازد و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد؛ گرچه پیش‌از آن در گمراهى آشکارى بودند.»

به همین دلیل ما اطمینانِ بیشتری پیدا می‌‌کنیم که راهمان درست است؛ در صراط مستقیم هستیم و بندگی‌مان از روی تقلید نیست؛ صرفِ اعتقاد نیست، بلکه بیش‌از اعتقاد است. علم پیدا می‌‌کنیم که راه ما واقع است و ما را به آنچه خدا برایمان معیّن کرده، می‌‌رساند.

از طرفی می‌دانیم فطرت پاکی که خدای تعالی به همۀ ما داده، بر توحید، عبادت و عبودیتِ پروردگار است و می‌‌دانیم خلاف‌هایی هم از ما سرزده. هیچ‌کس نمی‌‌تواند بگوید از اول بلوغ هیچ گناهی از من سرنزده؛ هیچ دروغی، تهمتی، کارِ ناپسندی و… ولی این را می‌دانیم که خدای تعالی دستگیرِ ماست. بنای ما این نبود که مقابل خدا بایستیم؛ مثل بعضی که می‌گویند هرکاری می‌‌خواهی بکن؛ من همین‌طور هستم! اگر کسی هم چیزی در ذهنش آمده باشد، وسوسه است. ممکن است خلافی از ما سر زده باشد؛ گناه کبیره یا صغیره‌ای، ولی بنامان این نبوده.

بنای ما بر این بوده که بندۀ خدا باشیم و تابه‌حال که به این سن رسیدیم، خودِ او کمک کرده و از این به بعد هم می‌‌گوییم خدایا کمکمان کن! «اِهدِنَا الصراطَ المستقیم» یعنی همین. از علی علیه‌السلام پرسیدند: مگر ما هدایت نشدیم؟ فرمود: یعنی «ثَبِّتنا علی الصراط». (ما را بر صراط ثابت بدار) یکی از معانی آن همین است. همیشه در نماز می‌‌گوییم «اِهدِنَا الصراطَ المستقیم»؛ می‌‌گوییم «استغفر اللّه ربی و اتوب الیه»؛ «بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد» یعنی به حول و قوه خداست که می‌‌ایستم و می‌‌نشینم. می‌‌گوییم «سبحان اللّه» تو منزهی، ظلم نمی‌‌کنی. این‌ها چیزهایی است که از خدای تعالی می‌خواهیم و خدا هم به اندازۀ طلبمان، ثابت‌قدم قرارمان داده است. هرکس طلبش بیشتر باشد، خداوند عنایت می‌‌کند.

این را هم بدان اگر شما چیزی را بخواهی که سلمان و ابوذر و مقداد و عمار ملتفت بودند، نمی‌‌توانی در دنیا زندگی کنی؛ دیوانه می‌‌شوی و شب و روزی نداری. فرض کنید اگر به‌اندازۀ خورشیدی به ما نور بدهند یا به‌اندازۀ مهتاب نور بدهند و خودمان هم بفهمیم، نمی‌‌توانیم زندگی کنیم و زندگی برایمان نمی‌‌ماند. مصیبت از این بدتر اگر چیزی بفهمانند و کمی متلفت شویم! دیگر چه کسی می‌‌تواند بگوید من خیلی پایین هستم؛ بد هستم. می‌‌گوید خیلی هم خوبم؛ ببین چقدر نور دارم! ‌این مصیبت دیگر است؛ چه‌بسا فکر می‌‌کند خداست! لذا همۀ این‌ها حساب است. خدای تعالی خودش به‌تدریج انسان را هدایت می‌‌کند و قدم به قدم او را می‌‌برد تا به جایی برسد که بگوید خدایا من هیچ اندر هیچ اندر هیچ‌ام؛ این را باید در همین دنیا فهمید. «ای هیچ ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ».

شخصی در خدمت آیت‌اللّه انصاری این شعر را می‌‌خواند:

گر بشکافند سراپای من                      جز تو نیانند در اعضای من

حضرت آیت‌اللّه انصاری سر در گوشِ او کرده، گفتند «گر بشکافند سراپای تو جز تو نیابند در اعضای تو»

کسی‌که این ادعا را می‌ کند، باید هم این‌طور جوابش را بدهند، البته آقا در مقامِ تربیت بودند و خواستند بگویند این‌طور نیست که فکر می‌‌کنی.

 

[1] ـ الحاقه، ۴۳ تا ۴۸.

[2] ـ اسراء، ۷۳ تا ۷۵.

[3] ـ بحارالأنوار، ، ۱۷، ۵۳.

[4] ـ انعام، ۱۲۴.

[5] ـ روم، ۳۰.

[6] ـ انعام، ۱۲۴.

[7] ـ آل‌عمران، ۱۶۴.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است