تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۱۴ | جلسه ۱۳

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس |  آیه  ۱۴ | یکشنبه ۱۳۹۶/۱۲/۰۶ | جلسه ۱۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

 

متن تفسیر

 

 

ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلَائفَ فىِ الْأَرْضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (۱۴)

پس بعداز آنها شما را در زمین جانشین قرار دادیم تا ببینیم چگونه عمل می‌کنید.

جَعَلْنَاکُم: فعل و فاعل و مفعول است یعنی شما را قرار دادیم. جَعْل یعنی قرار دادن.

خَلَائفَ: جانشین.

لِنَنظُرَ: تا ببینیم.

در آیۀ قبل فرمود: قبل‌از شما عدۀ زیادی از پیشینیان را به‌خاطرِ ستم‌هاشان هلاک کردیم. پیامبران الهی با دلایلِ روشن به‌سوی آنها آمدند، ولی آنها بنا نداشتند ایمان بیاورند؛ مثل قوم نوح، عاد، ثمود، نمرودیان، فرعونیان و… آنها گمان می‌‌کردند اگر ایمان بیاورند، همه‌چیز از دستشان می‌رود. لذا سرانشان جلو افتادند و مردمِ عادی به تبعِ آنها از پذیرفتن ایمان سر باز زدند. مهم‌ترین ظلمِ آنها این بود که نه خود ایمان می‌‌آوردند و نه می‌‌گذاشتند دیگران ایمان بیاورند. ترس و وحشت در دلِ مردم می‌‌انداختند و مردم هم آن‌قدر توانایی نداشتند که بتوانند به آنها بی‌اعتنا باشند، علاوه بر این حاضر نبودند فهمِ خود را هم به میدان بیاورند؛ از همین رو تابع می‌‌شدند.

حضرت نوح ۹۵۰ سال مردم را به‌سوی خدا دعوت کرد. سایر پیامبران هم هرکدام سال‌ها دعوت به حق‌پرستی کردند، ولی هیچ فایده‌ای نداشت. وقتی آنها را از عذاب الهی می‌‌ترساندند و می‌‌گفتند اگر ایمان نیاورید، مثل اقوام گذشته بلا بر سرتان می‌‌آید، اعتنا نمی‌‌کردند یا می‌‌گفتند زودتر بلا را بفرست. هرچه خدا مهلت می‌‌داد، آنها پیامبران و اندک مؤمنان را بیشتر اذیت می‌‌کردند؛ پس به‌خاطرِ ظلم‌هاشان هلاک شدند و استحقاقِ این هلاکت را داشتند. ظلم خیلی زود دامنِ ظالم را می‌‌گیرد، البته خدای تعالی مهلتِ زیادی به آنها داد، شاید به‌هوش آیند و برگردند، امّا نیامدند.

بعد هم فرمود قومی را که مرتکب جرم شدند و هیچ اعتنایی به باطن خود نکردند و حقایق را انکار کردند، این‌گونه جزا می‌‌دهیم. درواقع اعمالِ خودِ آنها دست و پاگیرشان شد؛ زیرا هرکسی در گرو عملِ خویش است؛ ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَهٌ﴾[1]

عملِ خوب انسان را عاقبت به‌خیر می‌کند و از جهت روحی دنیای خوبی برایش به ارمغان می‌‌آورد؛ از آن جهت که همیشه درونش از خدای تعالی راضی است و در این رضایت، نوعی شادی نهفته است؛ چراکه می‌‌فهمد به غیر خدا وابسته نیست و فقط به او وابسته است و خدای تعالی جز خوبی ندارد؛ لذا همیشه خوب است؛ صفاتِ خوب درونش است و از صفاتِ بد مبرّاست.

همچنین عملِ خوب؛ یعنی عملی که خالص برای خدا باشد، انسان را از مادیات خلاص می‌‌کند و نمی‌‌گذارد تعلقی به غیر خدا داشته باشد؛ به همین جهت مال و ریاست و اولاد و زیبایی‌های دنیا نمی‌‌توانند او را گیر بیندازند؛ از دنیا فرار می‌‌کند و اگر هم ناچار شد، پناه به خدا می‌‌برد. یقیناً خدا هم کمکش می‌‌کند. او وعده داده مؤمنان را نصرت کند؛

﴿وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾[2]

«و یاری مؤمنان حقّی است برعهدۀ ما.»

کسی‌که خوبی می‌‌کارد، خدای تعالی در دنیا گشایشِ معنوی به او می‌‌دهد و گاهی هم گشایشِ مادی. همچنین دمِ مرگ با راحتی و فرح بر خدای تعالی وارد می‌شود. اگر جامعه رو به خوبی بیاورد، خدای تعالی مشکلات را بر مردم آسان می‌کند و در مقابل، اگر رو به بدی بیاورد، آسان‌ها هم سخت می‌شود.

ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلَائفَ فىِ الْأَرْضِ؛‌ شما را جانشینِ گذشتگان قرار دادیم در زمین. «خلیفه» یعنی جانشین. در قرآن دو معنا برای جانشین استعمال شده است؛ یکی جانشینی آیندگان از کافران و فاسقانی که عذاب بر آنها نازل شد -که همین معنا در اینجا مراد است- و یک معنا، جانشینی خداوند در زمین.

﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی‏ الْأَرْضِ‏ خَلیفَهً﴾[3]

«من در زمین جانشینی قرار خواهم داد.»

همۀ انسان‌ها خلیفۀ خدا در زمین هستند، لکن به‌صورتِ بالقوه، البته پیامبران و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام خلیفۀ بالفعل خداوند هستند. خلیفه یعنی چه؟ یعنی می‌‌توانیم خود را به صفاتِ خدای تعالی که درون ما قرار دارد، متصف شویم؛ در این صورت خلیفۀ خدا می‌‌شویم یعنی می‌‌شویم نسخۀ ثانی یا ثالث یا پایین‌ترِ او که بویی از اسماء و صفاتش دارد.

خدای تعالی صفات بد ندارد؛ همۀ صفاتش خوب و کامل است. او صاحب صفات کمالیه و جمالیه است. این صفات خوب در ما نیز هست، ولی به‌طورِ بالقوه که اگر به فعلیت برسد و ظاهر شود، بهره‌ای از خلیفهاللهی خواهیم داشت. مرتبۀ کامل این صفات و این مقام را خداوند نصیب پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و اولیای بزرگ خود کرده است و مراتب ناقصِ آن را مؤمنان، هرکدام به اندازۀ خود، از برکت عنایت خدای تعالی دارند.

خلیفۀ خدا حیوانیتش را سرکوب کرده؛‌ یعنی دیگر عاشق این نیست که مثل حیوانات از صبح تا شب بخورد و بخوابد و شهوترانی کند. بعضی حیوانات همیشه در حال خوردن هستند؛ بعضی دیگر مثل خرس و مار بسیار می‌‌خوابند؛ بعضی هم در شهوات آزاد و پراشتهایند، امّا بشر نباید این‌طور باشد؛ نه اینکه نخورد و نخوابد، امّا همان‌طور که دستور اولیای دین است، حواسش باشد و خواب و خوراک و شهوت و حتی خیالش را کنترل کند تا حالت ملکوتی در او پیدا شود؛ این معنای خلیفهاللهی است.

لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُون‌؛ شما را جانشین آنها کردیم تا ببینیم چه می‌‌کنید. علمِ خدای تعالی محدود نیست. علمِ او امروز با میلیاردها سال پیش که چیزی در این جهان نبود، یکسان است. پس «لِنَنْظُر» یعنی تا برای خودتان معلوم شود با اختیاری که دارید، خوبی را انتخاب می‌‌کنید یا بدی را. خدای تعالی هرکسی را که خلق می‌‌کند، می‌داند در آینده با اختیارِ خودش چه راهی انتخاب می‌‌کند؛ پس اینکه می‌گوید:

می‌ خوردن من حق ز ازل می‌‌دانست

گر می‌ نخورم علم خدا جهل شود

این شعر برخلافِ قرآن و روایات است؛ خلافِ ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ است؛ خلافِ سخن امام صادق علیه‌السلام است که فرمود: «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» به‌قول مولوی:

اینکه گویی این کنم یا آن کنم  

خود دلیل اختیار است ای صنم

کسی نمی‌تواند بگوید «مجبورم» چراکه می‌‌فهمد به‌اختیار خودش کار می‌کند. رعشۀ بی‌اختیار دست با حرکت اختیاری آن فرق دارد و هرکسی این فرق را می‌‌فهمد. پس اینکه می‌‌فرماید «لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ» یعنی ببینیم شما چکار می‌‌کنید.

جانشینان انقلاب

در زمان شاه مساجد خلوت بود؛ مردم اعتنایی به نماز و روزه و عبادت نداشتند و ظلم و فساد فراگیر بود. آمریکا، انگلیس، روسیه و دیگر بیگانگان ثروت‌های ما را می‌‌بلعیدند. به‌تعبیرِ بنده سلول‌های مردم هم به آمریکا وصل شده بود. بی‌حجابی بیداد می‌‌کرد. نگویید آن‌وقت بهتراز حالا بود. ظلم و فساد در آن زمان خیلی زیاد بود. شاه و اطرافیانش مالِ مردم را می‌خوردند و به بانک‌های دیگر کشورها می‌ریختند. هرکه زورش بیشتر بود، بیشتر ظلم و فساد می‌‌کرد. شاه می‌‌گفت مذهب در ایران نقشی ندارد. رضاخان عجیب‌تر بود. اگر جایی می‌‌رفت و از باغ و باغچه و ساختمانی تعریف می‌‌کرد، فوری آنجا را به نام او می‌‌زدند و اگر صاحبش مقاومت می‌‌کرد، سرش را زیرِ آب می‌‌کردند. خلاصه جانِ مردم از ظلم و فساد به لب رسیده بود.

همۀ بشر در هرجا باشند، فطرت دارند و اگر حق را ببینندو تجربه کنند، آن را می‌‌پذیرند. وقتی امام خمینی آمد و مردم ایران ندای «یااللّه» از ایشان شنیدند، با کمک خدا  و رهبری او  توانستند خود را نجات دهند. از آن پس مساجد پر شد؛ امیدِ‌ زیادی در مردم ایجاد شد؛ ظلم کم شد و جوان‌های باایمان به‌جای اینکه درپی شهوات باشند، به جبهه می‌‌رفتند؛‌ آن‌هم نه با ناراحتی و اجبار، بلکه با میل و اشتیاق و سرور. آیات قرآن هم شاهد و مؤیدِ کارشان بود.

آنها جانشین طاغوتیان شدند و از مردمِ عادی تا مسؤولان همه سعی کردند و تا آنجا که می‌‌توانستند، به‌خیر و عافیت گذراندند. آن روزها گذشت و خداوند امروز شما را جانشین آنها قرار داد تا ببیند چه می‌‌کنید؛ «لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ». آنها امتحانِ خود را پس دادند و خداوند امروز نظاره‌گرِ شماست که به‌جای شاه آمدید تا ببیند از بالا تا پایین، آیا صالح می‌‌شوید و نماز به‌پا می‌‌دارید یا نماز و روزه و حجاب و دیگر احکام الهی را وامی‌گذارید و عدالت را رها می‌‌کنید!

در پیشگاه الهی شهدا جواب می‌‌دهند که ما صالح بودیم؛ خلیفۀ خوبی به‌جای فاسدان شدیم و همه‌چیزمان در راه خدا بود. امّا بعد‌از آنها چطور؟ «لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ» یعنی اگر شما هم مثل ستمکاران شدید، مدتی خواهید بود و بعد ازبین می‌‌روید، ولی اگر صالح شدید و بر خدای ایستادید،  پاداشتان با خداست.

در این میان تکلیفِ ما این است که اولاً: حواسمان به خودمان باشد. باید واجبات و محرمات را بیاموزیم به آنها مقید باشیم. ظاهر و باطنِ خود را مهذّب کنیم. ثانیاً: حواسمان به اطرافیانمان هم باشد. سعی کنیم دست یکی‌دو نفر را بگیریم و به‌سوی خدا بیاوریم و آنها را متوجه خدای تعالی کنیم. جوان‌ها و نوجوان‌ها نگویند ما زورمان نمی‌‌رسد! خیلی از جوان‌ها باطنِ خوبی دارند و می‌‌شود با حرف آنها را به‌راه آورد. فراموش نکنیم این روایت را که شخصی گوید: از امام صادق علیه‌السلام دربارۀ این آیه پرسیدم: «هرکس انسانى را جز براى قصاص بکُشد، گویا همۀ مردم را کشته و هرکه او را زنده کند، گویا همۀ مردم را زنده کرده است»[4] فرمود: هرکه او را از گمراهى به‌سوی هدایت بَرَد، گویا او را زنده کرده و هرکه او را از هدایت به‌سوى گمراهى بَرَد، گویا او را کشته است[5].

ضرورت حسابرسی از خود

یکی از دستوراتِ حضرات معصومین علهیم‌السلام حسابرسی از خویش است.

«حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ‏ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[6]

«به حسابِ خود برسید قبل‌از آنکه به حساب شما برسند.»

از امام کاظم علیه‌السلام نقل شده:

«لَیْسَ‏ مِنَّا مَنْ‏ لَمْ‏ یُحَاسِبْ‏ نَفْسَهُ‏ فِی کُلِّ یَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَیْهِ»[7]

«از ما نیست کسى‌که هرروز حساب خود را نکشد؛ پس اگر کار نیکی کرده، از خدا فزونىِ آن را بخواهد و اگر کار بدی کرده، به‌خاطرِ آن از خدا آمرزش بخواهد و از آن توبه کند.»

بعضی شهدا دقت زیادی در حسابرسی از خود داشتند. شهید رسول گلبن‌حقیقی دفتری داشت و اعمال روزانۀ خود را یادداشت می‌‌کرد.

حسابرسی دو قسم دارد؛ یکی دربارۀ اعمال است؛ یعنی هرشب قبل‌از خواب، بین خود و خدای تعالی ببیند امروز چقدر خلاف کرده؛ زبانش، چشمش، گوشش، دست و پایش حتی خیالاتش را به حساب بکشد. عباداتش را هم حساب کند، ببیند چقدر یادِ خدا بوده. این را دستِ‌کم نگیرید!

حسابرسی دیگر مربوط به قلب است. مرض‌های قلب به سادگی رفع‌شدنی نیستند. باید پیوسته به خدا التماس کرد تا به‌تدریج رفع شوند. کینه، کبر، عُجب، ریا، سوءظن و… امراضِ قلبی هستند که از آنها گناهان بزرگی چون غیبت، تهمت، فاش کردن اسرارِ دیگران و سایر گناهان ظاهر می‌‌شود. علاوه بر این قلب محل وسوسۀ شیطان واقع می‌‌شود و این مصیبت از جهتی از بقیه بدتر است؛ لذا باید مرتب حساب کند، ببیند در هر روز کدامیک از مرض‌های قلبی ظهور پیدا کرد. اگر هر شب از خودش حساب نمی‌‌کشد، لااقل هفته‌ای یک‌بار این کار را بکند.

نجات از مرض‌های قلبی

امّا چطور این مرض‌ها را رفع کند؟ علمای اخلاق و بزرگان دین در کتاب‌های خود دستورهایی داده‌اند؛ ازجمله مرحوم نراقی در معراج‌السعاده یا شهید آیت‌اللّه دستغیب در قلب سلیم. این‌ها همه خوب است ، ولی این مرض‌ها به این زودی علاج نمی‌‌شود. آنچه بنده به آن رسیدم این بود که مهم‌ترین مطلب پناه بردن به خدا و از خدا خواستن است. باید شبانه روز، وقت و بی‌وقت دائم از خدا بخواهد و بگوید خدایا کمکم کن. مرض‌هایی را که می‌‌داند دارد و هرکدام ظهور بیشتری دارد، یکی‌یکی اسم ببرد و از خدا بخواهد برطرف شود، امّا انتظار نداشته باشد همین امروز و فردا درست شود. طول می‌‌کشد، شاید یک‌سال، شاید ده‌سال، ولی بالأخره می‌‌شود به‌شرطِ اینکه خواستن از خدا را رها نکند. یقیناً  خداوند نجاتش می‌‌دهد و جای صفات بد را صفات خوب می‌‌گیرد.

چطور اگر مرضی بگیرد، دائم ناله و فریاد می‌‌کند و از خدا می‌‌خواهد خوب شود، این مرضِ قلب بدتر از آن است و اگر مداوا نشود، انسان را از نظر معنوی می‌‌کُشد. خدا داند در عالم دیگر چقدر باید گرفتار باشد و زجر بکشد که این‌ها از دلش بیرون رود و تا نرود، راهی به بهشت ندارد. کسی‌که کبر و کینه دارد، به بهشت راهش نمی‌‌دهند. اگر اینجا از دلش بیرون نرود، آنجا باید بسوزد و گرفتاری‌های مختلف داشته باشد تا از دلش بیرون رود.

برای بچه‌هایت هم از خدا بخواه. همان‌طور که اگر مریض شوند، شب و روز در فکر هستی و از خدا می‌‌خواهی خوب شوند، وقتی می‌‌بینی بچه‌ات قلبش بیمار است، نجاتش را از خدا بخواه و بگو خدایا کمکش کن؛ خدایا نماز نمی‌‌خواند؛ دروغ می‌‌گوید. نه یک‌بار و دوبار، مرتب بگو و رها نکن. هم برای بچه‌ات بخواه، هم برای برادرت، هم برای اقوام و هم برای برادرِ دینی‌ات . این دعا کردن به نفعِ خودت است و اول به خودت برمی‌گردد، بعد به دیگران.

دل مالِ اینجا نیست؛ این ظهور آن است. صفات در نفس است و نفس جلوۀ روح است و باقی می‌‌ماند و در عالم برزخ به‌صورتِ جسمِ برزخی ظاهر می‌‌شود

پس یکی از برنامه‌هامان از همین امشب این باشد و فراموش نکنیم. لازم هم نیست برای کسی بگوییم؛ پیش خودمان به‌عنوان یک برنامه‌ داشته باشیم. ما هم سعی می‌‌کنیم از برکت شما از خدای تعالی بخواهیم مرض‌هامان را برطرف کند و جای آن چیزهایی خوب بنشاند. زندگی واقعی این است؛ حیاتِ طیبی که قرآن می‌‌فرماید همین است.

 

[1] ـ مدّثر، ۳۸.

[2] ـ روم، ۴۷.

[3] ـ بقره، ۲۰.

[4] ـ مائده، 32.

[5] ـ کافی، ۲، ۲۱۰.

[6] ـ بحارالأنوار، ۶۷، ۷۳.

[7] ـ کافی، ۲، ۴۵۳.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است