تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۱۲ | جلسه ۱۱

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس |  آیه  ۱۲ | یکشنبه ۱۳۹۶/۱۱/۲۹ | جلسه ۱۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

 

متن تفسیر

 

 

وَ إِذَا مَسَّ الإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنَا إِلَىٰ ضُرٍّ مَسَّهُ کَذَٰلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ(۱۲)

و چون گزندی به آدمی رسد، به‌پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده ما را می‌‌خواند، امّا هنگامی که گرفتاری‌اش را برطرف کنیم، چنان می‌‌رود که گویی اصلاً به‌خاطرِ گزندی که به او رسیده بود، ما را نخوانده است. رفتارِ اسرافکاران این‌گونه درنظرشان زینت داده شده است.

مَسَّ: دراصل به‌معنای برخورد و لمس است.

ضُرّ: ضرر و ناراحتی

دَعانا: ما را می‌‌خواند. از «دعا یدعو» است.

جَنب: پهلو.

کَشَفنا: از «کَشف» یعنی برداشتن پرده از روی چیزی. برطرف کردن.

مَرَّ: دراصل یعنی مرور کرد. در اینجا یعنی بی‌اعتنا می‌‌رود و فراموش می‌‌کند.

زُیِّنَ: آراسته و زینت داده شده. فعل مجهول است و فاعلِ آن ذکر نشده.

مُسرِفین: اسرافکاران

وَ إِذَا مَسَّ الإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا؛ مردم دو دسته‌اند؛ گروهی همین‌طور که آیه می‌‌فرماید و گروه دیگر مؤمنانی هستند که وقتی ناراحتی و گرفتاری برایشان پیش می‌‌آید، مولا و آقای خود را می‌‌خوانند؛ یعنی همان کسی‌که خلقشان کرده؛ سرورانی را که از طرفِ خالقشان آمده (پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام) می‌‌خوانند و می‌‌گویند یااللّه، یامحمّد، یاعلی، یافاطمه از این گرفتاری و فقر و مرض نجاتم دهید.

در ناراحتی‌ها و گرفتاری‌های ظاهری مثل فقر، بی‌اعتنایی و بدگویی مردم، اختلاف با همسر و فرزندان و پدر و مادر و خویشان، مؤمن به خدا ملتجی می‌‌شود و دعا را رها نمی‌‌کند، درعین‌حال می‌‌داند خداوند هرچه صلاحش باشد، پیش می‌‌آورد. او خودش فرموده:

﴿ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾[1]

«مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.»

اجابتِ خدای تعالی گاه به این است که گرفتاری را رفع می‌‌کند و گاهی به‌صورت‌های دیگر است؛ اگر گرفتاری‌اش برطرف شد، سجدۀ شکر به‌جا می‌‌آورد. بعضی چیزها را هرگز فراموش نمی‌‌کند و تا وقتی زنده است یاد می‌‌کند و شکر می‌‌کند. یک‌وقت بچه‌اش می‌‌خواست بمیرد، متوسل به یکی از حضرات معصومین علهیم‌السلام می‌‌شود و ازطرف پروردگار شفایش می‌‌دهند، مؤمن این را هیچ‌وقت فراموش نمی‌‌کند و همیشه یادش می‌‌ماند و یاد می‌‌کند.

این یاد کردن و فراموش نکردن، به‌خاطرِ این است که می‌‌داند خودش کاره‌ای نیست؛ یعنی تا مرگش رسید، مثل چوب خشک می‌‌افتد؛ پس از همان اول می‌‌داند که از مغزِ سر تا پنجۀ پا هیچ‌چیز مال خودش نیست، فقط خدای تعالی است که او را نگه داشته و روح و وجودش دستِ اوست. می‌‌گوید: «انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین». این را به زبان می‌‌گوید و در دلش هم همین است. نه اینکه در افعالش مجبور باشد، امّا خداست که به او اختیار داده و هروقت هم خواست پس می‌‌گیرد. «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین»

پس مؤمن می‌‌داند آقایی دارد که نعمت‌هایی به او داده و هروقت بخواهد و صلاح بداند، پس می‌‌گیرد. اگر بعضی اوقات سختی‌هایی پیش آمد، می‌‌داند امتحان است. می‌‌فهمد که این سختی‌ها بی‌جهت نیست؛ یا برای امتحان است یا کفّاره بعضی گناهانش است تا خالص شود و یا برای این است که درجه‌اش بالا رود؛ لذا صبر می‌‌کند و درضمن دست از دعا برنمی‌دارد. سفارش‌ها و تأکیدهای فراوانی در قرآن و روایات دربارۀ دعا کردن وارد شده است. اگر گرفتاری‌ها رفع نشد، باز هم دعا می‌‌کند و راضی به رضای خداست. می‌‌گوید: هرچه تو بخواهی. من دعا می‌‌کنم و می‌‌دانم تو می‌‌توانی. اگر هم مشکل حل شد، می‌‌گوید: خدایا تو کمک کردی؛ تو به ذهنِ دکتر انداختی که مرا خوب کرد. سببِ خوب شدن من با دارو را تو فراهم کردی. سببیتِ سبب از توست.

همه دعا می‌‌کنیم و می‌‌گوییم خدایا بارانِ رحمتت را بر ما نازل کن. ولی ما چکاره هستیم؟ غیراز دعا کردن چه کاری از ما برمی‌آید؟ اگر مستجاب کرد، منّت بر سرمان گذاشته برای اینکه ما لایق نیستیم. مگر ما که هستیم جز یک بندۀ ضعیفِ بی‌چاره؟ اگر هم نکرد، صلاح ندانسته؛ هروقت خواست، انجام می‌‌دهد. ما باز هم دعا می‌‌کنیم. دعا کردن خودش یک نوع عبادت است.

﴿وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی‏ سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرین‏﴾[2]

«پروردگارتان گوید: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. کسانی که از عبادتِ من تکبر می‌‌کنند، به‌زودی خوار و زبون وارد جهنّم می‌‌شوند.»

دستۀ دیگر کسانی هستند که یا اصلاً ایمان ندارند یا ایمانشان خیلی ضعیف است. اگر گرفتار بیماری یا بلاهای سخت شد، حرف‌های نامربوط می‌زند و با خدا و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام باعتاب سخن می‌‌گوید؛ کجا هستید؟‌ من گرفتار شدم، چرا جوابم را نمی‌‌دهید؟ اگر مرض یا فقر یا گرفتاری‌اش طول بکشد و دعاهایش ظاهراً مستجاب نشود، منکرِ خدا و پیامبر می‌‌شود. فقط حواسش به خودش است. می‌‌گوید معلوم می‌‌شود کاری از آنها برنمی‌آید، وگرنه من این‌طور نمی‌‌شدم!

درواقع این افراد ملتفتِ واقعیت نیستند. واقعیت این است که آنها هم مولایی دارند که خلقشان کرده و امتحاناتی قرار داده که باید در آن قبول شوند و بالا روند. امتحان یعنی همین که بلا ببیند و صبر کند؛‌ نعمت ببیند و شکر کند و همه را از خدا ببیند. همچنین واجبات و محرمات هم امتحان است. اگر کسی در این امتحان قبول ‌شود، خدای تعالی در همین‌جا چیزهایی نشانش می‌‌دهد و انواری در دلش قرار می‌‌دهد که از عبادت لذت می‌‌برد؛ یعنی از پلو ومرغ و حلوایی که شخص گرسنه می‌‌خورد و کیف می‌‌کند و از باغ‌ها و قصر‌ها و کثافت‌کاری‌هایی که بعضی می‌‌کنند، خیلی بهتر و بیشتر لذت می‌‌برد؛ این یک واقعیت است. یک روضۀ امام حسین و فاطمه زهرا علیهماالسلام گوش می‌‌دهد و دل‌شکسته می‌‌شود و اشک می‌‌ریزد، می‌‌بیند عجب بهجتی خدا نصیبش کرده؛ بهجتی که در هیچ‌کدامِ آنها نیست! وقتی هم از دنیا می‌‌رود، همۀ نعمت‌های خوب برایش آماده است.

کسی‌که ایمانش ضعیف است، نمی‌‌تواند درک کند و فقط ظاهر را می‌‌بیند. می‌‌گوید خدایا چرا این‌طور و آن‌طور شدم؛ چرا پول ندارم؛ چرا چرا چرا؟ اگر نمازخوان باشد، می‌‌خواهد هرچه زودتر نمازش تمام شود. اگر هم اهل نماز نباشد یا گاهی بخواند و گاهی نخواند، وقتی مصیبت‌ها پیش می‌‌آید، ایمانش ضعیف و ضعیف‌تر می‌‌شود تا آنجا که می‌‌گوید نه خدایی هست و نه پیامبری و نه قیامتی!

این ایمانِ ضعیف به‌خاطرِ این است که محبّتِ شخص به جای دیگری خورده و عشقش به چیز دیگری است؛ عاشقِ پول است؛ وقتی پولدار می‌‌شود، خوشحال می‌‌شود. به پول‌ها و حساب‌های بانکی‌اش نگاه می‌‌کند و خوشحال می‌‌شود. گاهی هم می‌گوید کی مثل من این‌قدر پول دارد؟ یا اگر ریاستی نصیبش شود، خوشحال می‌‌شود، خوشحال از اینکه عده‌ای زیردستش هستند و هرطور بخواهد سرشان می‌‌آورد. بعضی افرادی هم که درسِ دین می‌‌خوانند، برای دنیا، همین‌طورند.

شهید آیت‌اللّه دستغیب در داستان‌های شگفت می‌نویسند:

روضه‌خوانى بود به‌نام شیخ حسن که چند سالِ آخرِ عمرش به شغل حرامى سرگرم بود. پس‌از مردنش، یکى از خوبان او را در خواب مى‌بیند که برهنه است و چهره‌اش سیاه و شعله‌هاى آتش از دهان و زبانِ آویزانش بالا مى‌رود، به‌طورى وحشتناک بود که آن شخص فرار مى‌کند.

پس‌از گذشتن ساعاتى و طى عوالمى باز او را مى‌بیند، لکن در فضاى فرحبخش، درحالى که آن شیخ، چهره‌سفید و با لباس و روى منبر و خوشحال است. نزدیکش مى‌رود و مى پرسد شما شیخ حسن هستید؟ گوید بلى؟ مى‌پرسد: شما همان هستید که در آن حالتِ عذاب و شکنجه بودید؟ گوید بلى.

آن‌گاه سببِ دگرگون شدن حالش را مى پرسد، مى‌گوید آن حالتِ اولى در برابر ساعاتى است که در دنیا به کار حرام سرگرم بودم و این حالتِ خوب در برابر ساعاتى است که از روى اخلاص یادِ حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام مى‌نمودم و مردم را مى‌گریاندم و تا اینجا هستم در کمال خوشى و راحتى هستم و چون آنجا مى‌روم، همان است که دیدى.

گفت: حال که چنین است از منبر پایین نیا و آنجا نرو. گفت نمى‌توانم و مرا مى برند.[3]

انسانِ ضعیف‌الایمان چون فقط دنیا را می‌‌بیند و همّ و غمش دنیاست و اعتقادِ کاملی به برزخ و قیامت ندارد، وقتی وضعش خوب شد و گرفتاری‌اش برطرف شد، خدا را فراموش می‌‌کند و اسباب را مؤثر می‌‌بیند. می‌‌گوید چه دکتر خوبی بود؛ چه آدم خوبی بود پول قرضم داد و… لذا آیه می‌‌فرماید: «وَ إِذَا مَسَّ الإِنْسَانَ الضُّرُّ» حتی افراد بی‌ایمان و ضعیف‌الایمان هم در فطرتشان خدا هست؛ به همین دلیل وقتی ناراحتی پیش می‌‌آید، خدا را می‌‌خوانند، ولی از روی ایمان نیست. اگر به پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام متوسل شوند، از سرِ اعتقاد نیست و وقتی ناراحتی برطرف می‌‌شود، همه‌چیز را فراموش می‌‌کنند. «فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنَا إِلَىٰ ضُرٍّ مَسَّه».

کَذَٰلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُون؛ مسرِف کسی است که خرج‌های بیهوده می‌‌کند؛ غذا و لباس اضافی را که می‌‌تواند به فقیر بدهد، دور می‌‌ریزد، امّا مهم‌ترین اسرافکاران کسانی هستند که عمر خود را صرفِ کارهای بیهوده می‌‌کنند؛ دنبال دنیا می‌‌رود یا دنبال چیزهایی می‌‌رود که هیچ هدفی در آن نیست. عمر و جوانی خود را که باید قدر بداند و در راه خدا بکار اندازد، خراب می‌‌کند.

«زُیِّنَ» یعنی زینت داده شده. عبارت مجهول است و فاعل آن مشخص نیست؛ یعنی خداوند معلوم نکرده چه کسی این کار را برای مسرفین زینت می‌‌دهد. این عبارت در آیاتِ دیگر هم آمده است. گاهی می‌‌فرماید شیطان زینت می‌‌دهد؛ گاهی می‌‌فرماید نفسِ امّاره زینت می‌‌دهد و گاهی هم می‌‌فرماید ما زینت می‌‌دهیم (زَیَّنّا). تکلیفِ شیطان و نفس که معلوم است. وقتی خدا نبود، شیطان است. کسی‌که دنبالِ خدا نبود، دنبالِ شیطان و نفس امّاره است. امّا چرا می‌‌گوید خدا زینت می‌‌دهد؟ چون در بشر هم خوبی وجود دارد و هم بدی.

﴿فَأَلهَمَها فُجورَها وَتَقواها﴾[4]

رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرمودند:

«ما شَیءٌ أکرمُ علَى اللّهِ مِن ابنِ آدمَ»

«هیچ‌چیز نزد خدا گرامی‌تر از بنی‌آدم نیست.»

سؤال شد: حتی ملائکه؟ فرمود:

«الملائکهُ مَجْبورونَ، بمنزلهِ الشّمسِ و القمر»

«فرشتگان مانند خورشید و ماه مجبورند.»

از امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت شده:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکَّبَ فِی الْمَلَائِکَهِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَهٍ وَ رَکَّبَ فِی الْبَهَائِمِ شَهْوَهً بِلَا عَقْلٍ وَ رَکَّبَ فِی بَنِی آدَمَ کِلْتَیْهِمَا فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَیْرٌ مِنَ الْمَلَائِکَهِ وَ مَنْ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِمِ»[5]

«خداوند عزّوجلّ به فرشته‏ها عقلِ بى‏شهوت داده و به حیوانات شهوتِ بى‏عقل و به آدمى هردو را داده است. هرکه عقلش را بر شهوتش چیره سازد، بهتر از فرشته‏هاست و هرکه شهوتش را بر عقلش چیره سازد، بدتر از چهارپایان است.»

یعنی ملائکه جنبۀ روحانیِ صرف دارند اصلاً جهات شهوانی و حیوانی در آنها نیست. اگر کسی عقلش را حاکم کند، به اذن‌اللّه از ملائکه بهتر می‌‌شود و ملائکه خادمش می‌‌شوند؛ حورالعین مَلَک است و خادمش می‌‌شود، ولی اگر شهوتش غالب شد از خر و گاو و اسب هم بدتر می‌‌شود. این یک واقعیت است.

شخصی که خدا را قبول نداشت از امام صادق علیه‌السلام پرسید: چرا خداوند بشر را آفرید، با اینکه احتیاجی نداشت و مجبور به آفرینشِ آنها نبود و نباید کار بیهوده‏اى در خلقتِ ما کرده باشد؟ فرمود:

«لِإِظْهَارِ حِکْمَتِهِ وَ إِنْفَاذِ عِلْمِهِ‏ وَ إِمْضَاءِ تَدْبِیرِهِ»[6]

«براى ظاهر کردن حکمت و اجراى علم و تأییدِ تدبیر خویش.»

«لِإِظْهَارِ حِکْمَتِه» حکمت چیست؟ حکمت یعنی به هرچه نگاه کنی، می‌‌بینی در جای خودش است؛ اگر چشم در سینه بود، چطور انسان می‌‌توانست را ه برود؟ اگر دست و پا جابه‌جا بودند، چه می‌‌شد؟

«إِنْفَاذِ عِلْمِهِ» خواست علمِ خود را ظاهر کند. اگر بشر در مسیرِ علم بیفتد، چه ظاهری و چه باطنی، چیز عجیب و غریبی می‌‌شود. در هرکدامِ ما عالَمِ پیچیده‌ای نهفته است، امّا به‌خیالمان همین قدِ یک‌ونیم متری هستیم.

«إِمْضَاءِ تَدْبِیرِه» خدای تعالی مدبر و همه‌کاره است. کسانی که خداوند توحید را نصیبشان کرده، حالِ دیگری دارند؛ ملتفت می‌‌شوند وجودِ مطلق خداست. او واجب‌الوجود است و همۀ عالم از او وجود و هستی دارد. این حال برای الآنِ ما نیست. ما اگر گفتیم «به هرجا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بینم» به‌عنوانِ شعر خواندن اشکالی ندارد، امّا مهم فهم است که به این زودی ممکن نمی‌ شود. هرکسی بدون اهمیت دادن به واجبات و محرمات و مخصوصاً نماز نمی‌‌تواند حقیقتِ این شعر را بفهمد.

این نیست که کسی شعرهای مولوی و حافظ بخواند و دهانش کف کند و بگوید غیراز خدا هیچ نیست و من فقط خدا را می‌‌بینم. این‌ها خرافات است. مگر شوخی است که هرکسی بتواند چنین ادعایی کند؟ آن‌که ادعا کرد، باید برسرش بزنند، بگویند هیچ نمی‌‌فهمی. آن‌که واقعاً خدا به او عنایت کرده، خودش را هیچ می‌‌بیند؛ هیچِ هیچ. مثل حضرت زین‌العابدین که می‌گفت «انا ذره بل اقل من ذره» من ذره هستم و از ذره کوچک‌ترم. این علامتِ این است که خدا چیزی به او داده و ملتفت است.

 

[1] ـ غافر، ۶۰.

[2] ـ غافر، ۶۰.

[3] ـ داستان‌های شگفت، شمارۀ ۱۲۵.

[4] ـ شمس، ۸.

[5] ـ بحارالأنوار، ۵۷، ۲۹۹.

[6] ـ بحارالأنوار، ۵، ۳۱۷.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است