تفسیر سوره توبه

سوره توبه آیه ۷۵ و ۷۶ | جلسه ۵۱

تفسیر سوره توبه آیه ۷۵ و ۷۶ | یکشنبه ۱۳۹۶/۰۲/۰۳ | جلسه ۵۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه

 

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

 

 

وَ مِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ‌ (۷۵)

و بعضی از آنها با خدا عهد کردند که اگر از فضل خویش به ما ببخشد، حتماً صدقه می‌‌دهیم و از صالحان خواهیم بود.

فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ‌ (۷۶)

امّا هنگامی که از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و درحالی‌که روگردان بودند، پشت کردند.

 

شأن نزول

از ابی‌امامه باهِلى نقل شده که این آیات دربارۀ ثعلبه بن حاطب که مردى از انصار بود، نازل شد. او به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد: از خدا بخواه تا مالى روزى من گرداند.

حضرت در پاسخش فرمود: اى ثعلبه! مال اندکى که شکرش را به‌جا آورى، بهتر از مال بسیارى است که تاب آن را نداشته باشى. آیا نمی‌خواهى به پیامبر خدا اقتدا کنى؟ سوگند به آن‌که جانم به‌دست اوست، اگر بخواهم کوه‏ها به‌صورت طلا و نقره در آمده، همراهم روان شوند، خواهد شد.

ثعلبه دوباره نزد آن حضرت آمد و گفت: اى رسول خدا از خدا بخواه تا مالى روزى من گرداند و سوگند به آن‌که تو را به‌ رسالت مبعوث فرمود اگر خدا مالى روزى من کرد، به هر صاحبِ حقّى حقِّ او را می‌‌پردازم.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دعا کرد و گفت: خدایا مالى روزى ثعلبه گردان!

ثعلبه رفت و گوسفندى گرفت. این گوسفند مانند کرم خاکى، به‌ سرعت افزایش یافت تا جایى که شهر مدینه بر او تنگ شد و به‌ یکى از درّه‏هاى اطراف رفت، ولى باز هم در اثر ازدیاد گوسفندان ناچار شد از آنجا هم دورتر برود و همین دورى سبب شد که از حضور در جماعت و نماز جمعه محروم شود.

روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله کسی را براى گرفتن زکات نزد او فرستاد. ثعلبه حاضر به پرداخت زکات نشد. بخل ورزید و در پاسخ مأمور آن حضرت گفت: این‌که از ما مطالبه می‌کنید، نوعى جزیه است.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چون این سخن شنید، فرمود: «واى بر ثعلبه؛ واى بر ثعلبه» به دنبال آن، آیات فوق نازل شد.[1]

آیه منحصر به زمان پیغمبر نیست و با دقت در جملات آن می‌‌توانیم خود و جامعه را بسنجیم.

وَ مِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّه؛ ‌برخی مردم با خدا عهد می‌‌بندند که مثلاً اگر سلامتشان را بازیافتند نمازهاشان ترک نشود، امّا بعد از بهبودی، در نماز مسامحه می‌‌کنند یا می‌‌گویند: اگر شغل خوبی به‌دست آوردم، خمس و زکات مالم را می‌‌دهم، امّا شغل خوب و ثروت فراوان نصیبش می‌‌شود، امّا به عهد خود وفا نمی‌کند یا می‌‌گوید: اگر رئیس شوم، این کار و آن کار را می‌‌کنم؛ رئیس می‌‌شود، امّا همه‌ی حواسش به این است که ریاست خود را حفظ کند یا می‌‌گوید اگر همسر خوبی نصیبم شد، اخلاق و رفتار خوبی با او خواهم داشت، امّا بداخلاقی می‌‌کند.

فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِه؛ گاه خداوند در اثر اصرارِ شخص یا به مصالح دیگر، دعای او را اجابت می‌‌کند. ممکن است به دلش هم خطور کند که شاید نتوانی از پسِ عهدت بر‌آیی، ولی اعتنا نمی‌کند و اصرار می‌‌ورزد.

«بخل» در اینجا منحصر به مال نیست و شامل چیزهای دیگر هم می‌شود؛ کسی که صاحب مقامی است و می‌‌تواند زبان خیری بگذارد یا قدم خیری بردارد، اگر نکند یا بترسد و برای حفظ ریاست خود، چشم‌پوشی کند، بخل ورزیده است. گاه می‌‌تواند حرفی بزند و جلوی ظلم به عده‌ای را بگیرد، اگر این کار را نکند، بخل کرده است.

زمان شاه می‌‌گفتند: «مالمان را به آخوندها بدهیم تا ریشۀ ما را بکنند؟» امروز هم کم‌وبیش همین طور شده؛ می‌‌گویند: «خودم می‌‌خورم و برای بچه‌هایم می‌‌گذارم». این شیطان است. برخی طلاب واقعاً مؤمن، متدین و درس‌خوان هستند؛ تو برای خدا حقوق واجبت را به آنها بده.

امّا چاره چیست؟ باید چیزی از خدا نخواهیم یا با او عهدی نبندیم؟ قطعاً خیر. باید همه چیز خود را از خدا بخواهیم و با او عهد ببندیم که اگر داد، در راه او به دیگران کمک کنیم، امّا این را هم اضافه کنید که خدایا کمکم کن مالم را در راه تو خرج کنم. اگر تو کمک نکنی، نمی‌توانم. من همینم که هستم؛ اگر یاری تو نباشد، همان بخیل سابقم. بگو: خدایا این مقام را به من عنایت کن و خودت کمک کن به مردم کمک کنم و به‌علاوه خودت مرا حفظ کن تا فقط به فکر خودم نباشم.

این را باید جدی از خدا بخواهید، نه صرفِ گفتنِ زبانی. بعد هم که به خواسته‌ی خود رسیدید، از او کمک بخواهید تا مثل گروهی نشوید که می‌‌گویند: «لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ» صدقه می‌دهیم و از صالحان خواهیم بود، امّا چون خداوند از فضل خویش به آنان بخشید، «بَخِلُوا بِهِ».

صالح یعنی کسی که جز خیر از او سرنمی‌زند؛ زبانش صلاح، چشمش صلاح، گوشش، قلبش، دست و پایش، همه در راه صلاح هستند.

وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ؛ وقتی به یاد آنها می‌‌آوری که چنین و چنان گفتی، می‌‌گویند «یک حرفی زدیم. چه کسی می‌‌تواند این مال و ریاست را از من بگیرد؟» نمی‌داند که ﴿اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِه﴾[2] تا دیروز غنی بود و ناگهان امروز همه چیزش از بین رفت؛ تا دیروز رئیس بود و امروز همه از دورش رفتند؛ مثل رضاخان.

نگویید خدا او را بیامرزد. رضاخان فساد زیادی کرد؛ افراد بی‌گناه بسیاری را کشت. فرزندش، محمّدرضا هم همین‌طور. بسیاری از جوان‌های ما را در جریان انقلاب کشت. فکر نکنید این‌ها آدم‌های خوبی بودند، البته اگر خلافی از ما طلبه‌ها سربزند، بدتر از اوست؛ چون او وضعش معلوم بود و لباس طلبگی و شرع بر تن نداشت. ما اگر خلافی کنیم؛ امانتدار نباشیم، به دین و دنیای مردم ضربه زده‌ایم.

 

روایت

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: هرکس سه‏ صفت داشته باشد، منافق‏ است؛ گرچه اهل نماز و روزه باشد و خود را مسلمان پندارد: 1- کسى که چون امانت بدو سپارند، خیانت کند 2- چون خبرى دهد، دروغ گوید 3- هر گاه وعده دهد، تخلف کند. خداى عزّوجلّ در کتابش فرموده است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْخَائِنِینَ﴾[3] (خدا خیانتکاران را دوست ندارد) و فرموده است: ﴿أَنَّ لَعْنَهَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ‌﴾[4] (لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد) و فرموده است: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْمَاعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَ کَانَ رَسُولاً نَبِیّاً﴾[5] (اسماعیل را در کتاب یاد کن، او درست‌وعده و پیغمبر بود).[6]

این‌ها از علامات نفاق است؛ یعنی منافق این خصوصیات را دارد و هرکس هم داشته باشد، به نفاق نزدیک است؛ شاید منافق نباشد، امّا در خطر است.

اول: دروغ؛ گاه انسان عادت به دروغ گفتن کرده است و پشت سرش هم می‌‌گوید «دروغ مصلحتی» است.

دوم: امانتداری؛ امام صادق علیه السلام فرمودند:

«اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً اِلّا بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أدَاءِ الأمَانَهِ اِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِر»[7]

«خداى تعالى هیچ پیامبرى را مبعوث نکرد، مگر به راستى در گفتار و بازگرداندن امانت به نیکوکار و بدکار.»

امانت فقط پول نیست. کسی که در مجالس و میهمانی‌ها به نامحرم نگاه شهوت‌آلود می‌‌کند، خیانت کرده است. حتّی اگر زنی حجابش را رعایت نکند و بی‌قیدوبند باشد، اگر شوهر دارد، به شوهر او خیانت کرده و اگر هم ندارد، به دین خودش خیانت کرده است. هر گناهی که از انسان سر می‌‌زند، خیانت به دین، پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم السلام است. به اطرافیان خود هم خیانت کرده؛ چون آنها از او تاثیر می‌‌گیرند و گاه می‌‌آموزند.

سوم: وفای به عهد؛ کسی که عهدی با خدا می‌‌بندد باید به آن عمل کند. در روایات دیگر، در کنار صدق، امانت و عهد، می‌‌فرمایند: چشم، زبان و فرج خود را هم حفظ کنید. چنین کسی را خداوند مورد عنایت قرار داده، به کارهای خیر دیگر هم موفق می‌‌کند.

وَ هُمْ مُعْرِضُون؛ اعراض از خدای تعالی چیست؟ کسی که اعراض می‌‌کند، یعنی هرچه نصیحتش می‌‌کنند، می‌‌گوید: «ما این حرف‌ها زیاد شنیده‌ایم» یا می‌‌گوید: «آخوندها این چیزها زیاد می‌‌گویند». صحبت از آخوند نیست؛ این‌ها حرف‌های قرآن و سنّت است که به ما چیز می‌‌فهماند. درست است که امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسی چیزی بگوید و خود عمل نکند، موعظه‌اش وارد قلب‌ها نمی‌شود، ولی این دلیل نمی‌شود که هرکس حرف حقّی زد، بگویند ما ین چیزها زیاد شنیده‌ایم. از آن طرف، روایت دیگر هم داریم که حرف خوب را از هرکس شنیدید، به‌کار ببندید.

امیرالمؤمنین از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خبر داد که آن حضرت فرمود: عالِم بر دو قسم است: عالمی که علم خود را به‌کار بست و رستگار شد و عالمى که علمش را کنار گذاشت و هلاک شد. دوزخیان از بوى گند عالمِ بى‏عمل‏ در عذابند. میان اهل دوزخ، ندامت و حسرت کسی سخت‏تر است که در دنیا بنده‏اى را به‌سوى خدا خواند؛ او پذیرفت و اطاعت خدا کرد و خدا به بهشتش درآورد، امّا خود به سبب عمل نکردن و پیروى هوس و درازى آرزو به دوزخ درآمد. پیروى هوس، مانع حق شود و درازى آرزو، آخرت را از یاد بَرَد.[8]

امام خمینی رحمه اللّه بارها می‌‌گفت: بترسید از اینکه آنها که پشت سر شما بودند بهشتی شوند و شما خودتان در جهنّم باشید.

اگر عالِمی فاسد شود، عالَمی را به فساد می‌‌کشد؛ «اِذا فَسَدَ العالِم فَسَدَ العالَم»

فسادِ عالِم یعنی عمل نکردن به قرآن و سنّت؛ صادق و امانتدر نبودن و به عهد خود وفا نکردن؛ یعنی چشم، گوش، فرج، مغز، خیالات، اعضا و جوارح را رها کردن.

بارها گفته‌ایم از خدا بخواهید که بفهمیم هیچ‌کاره هستیم. هیچ‌کاره یعنی من‌من نکردن. نه اینکه مجبور باشد گناه کند، بلکه یعنی ادعا نداشته باشد که من پولدارم؛ قدرتمندم؛ این قدر طرفدار دارم. این‌ها غلط است. خداست که قلب مردم را به تو متوجه کرده؛ مال فراوانت بخشیده؛ سلامتی و قوت داده است؛ پس تو کاره‌ای نیستی. باید از خدا بخواهیم که بفهمیم هیچ‌چیزمان از خودمان نیست؛ ما جز مشتی آلودگی؛ جز کثافات درون چه داریم؟

گویند حاکمی با وزیرش به‌طور ناشناس از جایی عبور می‌‌کردند که دخمه‌ای سیاه و دود گرفته دیدند. وارد شدند، دیدند مرد و زنی به‌غایت زشت با رویِ سیاه و دودآلود بر پاره تختی نشسته‌اند و آب بدبویی در کاسۀ شکسته‌ای دست گرفته، به هم می‌‌دهند؛ مرد به زن می‌‌گوید: بنوش که پادشاهان هم چنین دلبر زیبایی ندارند. زن هم به مرد می‌‌گوید: بنوش که ملکۀ پادشاه هم چنین قصر مجلل و تخت زیبایی ندارد.

شاه و وزیر از آنجا بیرون آمده، متحیرانه به هم نگریستند. وزیرِ عاقل به شاه گفت: این دو را دیدی؟ وضع زندگی‌شان را مشاهده کردی؟ بدان که در این عالم کسانی هستند که وضع ما نزد آنان، مانند وضع این دو در چشم ماست.

این افراد در اثر لطف خدا، از مادیات وارسته شدند؛ از خیالات و توهماتی که در سرِ همه است، بیرون آمدند و چون وارسته شدند، فهمیدند هیچ‌کاره‌اند و از این افراد می‌‌خندند. از خدابخواهیم کمک کند بفهمیم خدایی که آسمان‌ها و زمین را خلق کرده، همراه ماست. عمری در این دنیا زندگی کردیم و وقتی قرار است برویم، قانع نباشیم به اینکه گوشۀ بهشتی گیرمان بیاید یا در جهنّم نرویم؛ همت خود را بالاتر از این ببریم.

همت بلند دار که مردان روزگار           با همت بلند به جایی رسیده‌اند

بگو خدایا چنان کن که بفهمم وقتی می‌‌فرمایی: «من از رگ گردن به شما نزدیک‌تر هستم» یعنی چه؟ تو که بزرگی‌ات نهایتی ندارد، می‌‌فرمایی: از رگ گردن به شما نزدیک‌ترم. چرا این را نفهمم؛ چرا تو را نشناسم؟ خودت را به من بشناسان.

امّا حالا که چنین می‌‌گویی و چنان طلبی داری، آماده هم باش که اگر کسی حرفی زد یا همسرت چیزی گفت، از کوره دَر نروی؛ انتقام‌جو و کینه‌توز نباشی؛ کمی تحملت را بیشتر کن! این تحمل خیلی خوب است و کار سختی هم نیست. البته آنچه بر امامان و پیامبران ‌‌آمد، بر سر ما نمی‌آید. امام کاظم علیه السلام چهار سال یا چهارده سال در زندان تاریکی بود که شب و روزش معلوم نبود؛ دائم در حال سجده بود و اواخر، زنجیر به پا داشتند. امام معصومی که همه ‌کار می‌ تواند بکند، این طور تسلیم خداست؛ راضی به قضای اوست. همۀ ائمۀ اطهار علیهم السلام همین‌طور بودند. پس اگر کمی زندگی‌تان به‌هم ریخت، نگویید دیگر طاقت ندارم! چرا طاقت ندارید؟ از خدا استقامت بخواهید، البته آن سختی‌ها را به ما نمی‌دهند. حیف است بترسیم و از خدا نخواهیم.

خدایا به حقّ محمّد و آل محمّد کمک کن در سختی‌ها صابر و محکم باشیم؛ راضی به رضای تو باشیم.

 

[1] ـ مجمع البیان، ‏5، 81.

[2] ـ یوسف‏، 21.

[3] ـ انفال‏، 58.

[4] ـ نور، 7.

[5] ـ مریم‏، 54.

[6] ـ کافی، 2، 290.

 [7]ـ بحارالأنوار 68، 2.

[8] ـ کافی، ‏1، 44.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است