تفسیر سوره توبه

سوره توبه آیه ۷۴ | جلسه ۵۰

تفسیر سوره توبه آیه ۷۴ | چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۱/۳۰ | جلسه ۵۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه

 

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

 

 

یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَ لَقَدْ قَالُوا کَلِمَهَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا وَ مَا نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ وَ مَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاَ نَصِیرٍ (۷۴)

به خدا سوگند می‌‌خورند که چیزی نگفته‌اند درحالی‌که سخن کفرآلود گفته‌اند و بعد از اسلام‌آوردن، کافر شدند و به چیزی اهتمام ورزیدند که به آن نرسیدند و انتقام نگرفتند مگر بعد از آن‌که خدا و رسولش از کَرَم خود آنها را بی‌نیاز کرد؛ پس اگر توبه کنند، برای آنها بهتر است و اگر پشت کنند، خداوند به عذابی دردناک در دنیا و آخرت عذابشان خواهد کرد و در روی زمین یار و یاوری نخواهند داشت.

 

آیه درباره منافقان است و تا دامنۀ قیامت مصداق خواهد داشت.

یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَ لَقَدْ قَالُوا کَلِمَهَ الْکُفْر؛ «کلمۀ کفر» یعنی چیزی که بر زبان بیاید و در عمل مشهود باشد؛ درمقابلِ «کلمۀ اسلام» که عبارت است از بر زبان آوردن شهادتین و عمل کردن مطابق آن.

وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِم؛ منافقان ابتدا اسلام آوردند، امّا بعد، در جلسات مخفیانه‌ای که دور هم می‌‌نشستند، به پیامبر نسبت‌های ناروا می‌‌دادند.

وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا؛ «هَمُّوا» یعنی تصمیم گرفتند. می‌‌خواستند از مسلمانان انتقام بکشند، امّا به مقصودی که داشتند، نرسیدند.

وَ مَا نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ؛ درحالی کینه و دشمنی اسلام و مسلمین را در دل داشتند که خداوند از برکت اسلام آنها را بی‌نیاز کرده بود؛ پول و مقام به‌دست آورده بودند و مورد توجه مردم قرار گرفته بودند. مولا علی علیه السلام در خطبه ۲۶ نهج‌البلاغه می‌‌فرماید:

«خداوند، محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به‌عنوان بیم دهندۀ عالمیان و امینِ قرآن برانگیخت و شما ملّت عرب در آن وقت داراى بدترین دین و در بدترین خانه بودید. منزلتان در میان سنگ‌هاى سخت و در بین مارهاى زهردار بود. آب تیره مى‏نوشیدید؛ غذاى خشن مى‏خوردید؛ خون یکدیگر را مى‏ریختید؛، قطع رحم مى‏کردید؛ بت‌ها در میان شما نصب شده و گناهان به شما بسته بود.»

ضمیر در «مِنْ فَضْلِه» فقط به خدای تعالی می‌‌رسد؛ چراکه فضل و عنایت فقط از جانب اوست و پیامبر هم اگر عنایتی می‌‌کند، از اوست.

فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُم؛ این منافقان بدکار، اگر توبه کنند و به دامان اسلام بازگردند، برایشان بهتر است.

وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَه؛ ولی اگر پشت کردند، خداوند آنها را در دنیا و آخرت عذاب دردناک می‌‌کند. روگرداندن آنها از اسلام، همراه با توطئه‌چینی بود. با هم نقشه می‌‌کشیدند چگونه مانع گسترش اسلام شوند. نتیجۀ این کارشان عذاب دنیا و آخرت است؛ در دنیا مصیبت‌هایی به آنها می‌‌رسد و در آخرت، از ابتدای مرگ و ورود به عالم برزخ، عذابشان شروع می‌‌شود تا هر وقت خدا بخواهد.

وَ مَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاَ نَصِیر؛ گمان می‌‌کنند کسی ولیّ و کمک‌کار آنها خواهد بود، امّا اشتباه می‌‌کنند؛ در سراسر زمین هیچ یار و یاوری نخواهند داشت.

در زمان پیامبر، منافقان ابتدا اندک بودند و کسی آنها را نمی‌شناخت، امّا به مرور خداوند در آیات مختلف آنها را شناساند و نشانه‌هایشان را بیان کرد، به‌طوری‌که اواخر عمر پیامبر بسیاری از آنها نزد همه رسوا شده بودند.

شبانه، دور هم می‌‌نشستند و علیه پیامبر و مسلمانان حرف می‌‌زدند، درعین‌حال در نمازهای جمعه و جماعت شرکت می‌کردند، حتّی بعضی از آنها نشانۀ سجده بر پیشانی داشتند، امّا نقشه‌ می‌‌کشیدند که چگونه مانع گسترش اسلام شوند. منتظر بودند پیامبر از دنیا برود تا هر کاری می‌‌خواهند، بکنند. بعضی اوقات هم نقشۀ قتل پیامبر را می‌‌کشیدند. برخی از آنها در جنگ تبوک و جنگ‌های دیگر حاضر بودند. تعدادشان انگشت‌شمار بود و نام برخی برده شده است. گاهی رسوا می‌‌شدند، امّا نزد پیامبر قسم می‌‌خوردند که آنچه دربارۀ‌شان گفته شده، صحت ندارد.

در روایت است که وقتی پیامبر، مولا علی علیه السلام را به خلافت منصوب کرد، عده‌ای از آنها دور هم نشستند و به پیامبر نسبت‌های زشت دادند؛ مثل آنچه کفار دربارۀ ایشان می‌‌گفتند. بعد هم گفتند: او فکر می‌کند می‌ تواند علی علیه السلام را جای خود بنشاند، ما چنین و چنان می‌‌کنیم.

بعضی اصحاب، ازجمله مقداد و حُذَیفه اخبار آنها را به گوش پیامبر می‌‌رساندند. وقتی فهمیدند چنین شده، با هم گفتند اگر پیامبر ما را احضار کرد، همگی با هم می‌‌رویم و قسم می‌‌خوریم که چنین چیزی نگفته‌ایم. همین‌طور هم شد و این آیه در کذب سوگند آنها نازل شد «وَ لَقَدْ قَالُوا کَلِمَهَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ…».

 

منافقان بعد از پیامبر

در حکومتِ پنج‌سالۀ امیرالمؤمنین نیز طلحه و زبیر با عایشه همدست شده، جنگ جمل را راه انداختند. معاویه و پس از او، خوارج نیز جنگ‌های صفین و نهروان را به‌پا کردند.

سرکردۀ خوارج شخص پلیدی بود که نماز و روزه‌های عجیبی داشت. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دربارۀ او فرمود: «او یارانى پیدا مى‏کند که نماز و روزۀ‏ شما در مقابل نماز و روزۀ آنها بسیار ناچیز است. از دین خارج مى‏شوند، همان‌گونه که تیر از کمان‏ خارج مى‏شود. رئیس آنها مردى است با چشمان بزرگ و سیاه و یکى از دو پستانش شبیه پستان زن است!».

ابوسعید خدری مى‏گوید: با على علیه السلام در نهروان بودم. وقتى آنها را به قتل رساند، دیدم در بین کشته‏ها در پى کسى مى‏گردد و همان کس را که پیامبر توصیف کرده بود، پیدا کرد.[1]

خوارج، دوازده هزار نفر بودند که علیه علی علیه السلام اعلام جنگ کردند. حضرت آنها را بسیار نصیحت کرد و ابن عباس و کسان دیگر را برای صحبت با آنها فرستاد، سرانجام هشت هزار نفرشان از جنگ کنار رفتند، ولی عقاید باطل خود را کنار نگذاشتند. چهار هزار نفر دیگر هم که باقی ماندند، بعد از آن‌که ابتدا به جنگ کردند، حضرت به‌ناچار با آنها جنگید.

در زمان امام حسن علیه السلام نیز مسلمانان چند دسته بودند؛ برخی مطیع حضرت و برخی دشمن سرسخت ایشان بودند. دشمنان امام حسن علیه السلام جاسوسی ایشان را نزد معاویه می‌‌کردند و آماده بودند به حضرت ضربه بزنند. دستۀ دیگر هم تابع جمیعت بودند و هرطور دیگران می‌‌گفتند، عمل می‌‌کردند. در زمان سایر ائمه هم همین‌طور بود. همان توطئه‌های زمان پیامبر، در زمان ایشان هم وجود داشت.

منصور دوانیقی ابتدا اطراف امام صادق علیه السلام بود و حتّی برای امام حسین علیه السلام گریه می‌‌کرد، امّا کارش به جایی رسید که بسیاری از شیعیان و به خصوص ساداتِ حسنی را زندان کرد و به‌طور فجیعی به شهادت رساند؛ برخی را زنده‌زنده در جرز دیوار می‌‌گذاشت. بسیاری از آنها هم ساکت نبودند و مقابل او می‌‌ایستادند. آن پلید، خود را جانشین پیامبر می‌‌دانست و «امیرالمؤمنین» می‌‌خواند.

همۀ خلفای اموی و عباسی که ائمۀ اطهار علیهم السلام را زندانی، تبعید و شهید کردند، مصداق منافق بودند؛ چراکه در ظاهر خود را مسلمان می‌‌خواندند، ولی در باطن هدفی جز تخریب اسلام و قرآن نداشتند. این همه پیامبر فرمود علی علیه السلام بعد از من امام است و امامان بعد از او را معرفی فرمود، ولی منافقان در زمان هر امام، بودند و کار خود را می‌‌کردند.

بعد از غیبت حضرت صاحب الزمان عجّل اللّه تعالی فرجه علمای بزرگ شیعه، جانشین ائمۀ اطهار علیهم السلام بودند، امّا منافقان، آنان را به‌عنوان این‌که رافضی و سردستۀ شیعیان هستند، بدون آن‌که چیز بدی از آنها دیده باشند، ایشان را آزار می‌‌دادند؛ زندانی می‌‌کردند و گاه می‌کشتند. شهید اول و شهید ثانی هر کدام ۵۴ سال زندگی کردند و عمر کوتاه و پربرکتی داشتند. شهید اول متن کتاب لمعه را در زندان نوشت و شهید ثانی بر آن شرح زد.

در این شرایط کسانی که می‌‌خواستند به عنوان اصحاب یا شاگردان ائمۀ اطهار علیهم السلام با ایشان رفت و آمد داشته باشند، چگونه تحت فشار قرار می‌گرفتند و چه برسرشان می‌آوردند. فقط در زمان امام رضا علیه السلام که حضرت ولی‌عهد بود، کمی وضع شیعیان بهتر و فشارها کم شد، امّا در این مدت چنان بر خودِ حضرت سخت گذشت و تحت فشار بودند که آخرِ کار گفتند: خدایا اگر نجات من در مرگ است، آن را برسان. بعد از ایشان هم امام جواد علیه السلام در ۲۵ سالگی، امام هادی علیه السلام در ۴۱ سالگی، امام حسن عسکری علیه السلام در ۲۸سالگی به شهادت رسیدند. حضرت صاحب الزمان عجّل اللّه تعالی فرجه هم امروز مخفیانه زندگی می‌‌کنند و از این شهر به آن شهر، از این بیابان به آن بیابان تا وقتی که خدا بخواهد و ظاهر شوند.

منظور این که این دین و مذهب حق که امروز به‌دست ما رسیده، از برکت ائمۀ اطهار علیهم السلام و علمای مجاهدی است که جانشان را کف دست گرفتند. زحمات و از خودگذشتگی‌های ایشان بود که الآن می‌‌توانیم نماز بخوانیم؛ واجبات را انجام دهیم و محرمات را ترک کنیم، امّا این مسیر پایانی ندارد؛ فتنه‌ها در پیش است. خدا داند آینده‌ها چه پیش آید و چطور شود. امیدواریم جمهوری اسلامی پابرجا باشد و دست‌اندرکاران در هر پست و مقامی هستند، ملتفت شوند که از برکت اسلام و خون شهدا و نفَسِ مؤمنان پاک بود که به این مقام و موقعیت رسیده‌اند؛ بفهمند که «أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ».

امّا تکلیف ما چیست؟ تکلیف ما این است که وقتی متوجه خدای تعالی شدید، آن را رها نکنید. در هر حال، هر مقام، هر زمان، هر مکان و هر موقعیتی بودید، تصمیمتان این باشد که خدا را رها نکنید. طوری نباشد که اگر مسئله‌ای پیش آمد، شما از عقیدۀ خود برگردید و حرف‌های دیگری بزنید.

نعمت مهمی که خدای تعالی به شما داده، این است که او را به اندازۀ خود می‌‌شناسید؛ پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم السلام را می‌‌شناسید و می‌‌فهمید راه درست همین است، مبادا یکباره شبهه‌ها بر شما تاثیر بگذارد؛ مبادا فرداها، خدای ناکرده، چیزهای دیگر، شما را برگرداند! ما این ساعت و این تاریخ، این را گفتیم، شما خودتان هستید و خدای خودتان.

تحت هیچ شرایطی از دینتان دست برندارید. بهترین دین، اسلام است؛ بهترین چیزی که می‌‌تواند شما را بعد از مرگ تا ابدالآباد تأمین کند، همین دین است. امروز هم وقتی به درون خود نگاه می‌‌کنید، می‌‌فهمید همۀ این‌ها حق است؛ به قلبتان که نگاه می‌‌کنید، می‌بینید واقعاً نماز به شما رشد می‌‌دهد؛ وقتی گناهی می‌‌کنید، مکدّر می‌‌شوید؛ وقتی از گناه پرهیز می‌کنید، فرح می‌‌یابید. این‌ها تلقین نیست؛ برف‌انباری نیست؛ سُویدای شما و فطرت شما این‌گونه است؛ این را رها نکنید و بدانید خدای تعالی فرمود: «فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ» (اگر توبه کنند برای آنها بهتر است).

او از فضل خودش به همۀ ما عنایت فرموده است. فضلْ مخصوص خداست، حتّی پیامبر و امام معترف بودند که در مقابل او چیزی ندارند و هرچه دارند از اوست. شما هم این را به اندازۀ خود می‌‌فهمید؛ ملتفت هستید که خالق شما، یکی بیشتر نیست، امّا به چشم دیده نمی‌‌شود و در مغز نمی‌گنجد. اگر در مغز بیاید، مخلوق شماست، ولی در قلب خود متوجه او می‌‌شوید. قلب یعنی روح شریف شما که از وجود خدا و عنایت اوست؛ این را تا اندازه‌ای می‌‌فهمید. هرچه بیشتر از خدا بخواهید، بیشتر به شما می‌‌فهماند تا وقتی که فهم زیاد شود و ملتفت شویم که گمان می‌‌کردیم خدا در آسمان‌هاست و دست ما به او نمی‌رسد؛ ناگهان می‌‌بینیم او چقدر به ما نزدیک است؛ چقدر ظاهر است؛ ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ﴾[2] ما کجا و در چه افکاری بودیم. او از رگ گردن به ما نزدیک‌تر بود و ما حواسمان نبود، به خیالمان دور است و فریادش می‌‌زدیم. می‌‌شود خدا این‌گونه به ما بفهماند.

اگر انسان دنبال کند و از او بخواهد، می‌‌تواند این محبوب را بشناسد؛ معشوق واقعی همین است. باید سرانجام او را شناخت. بعضی جوان‌ها عاشق صورتی می‌‌شوند، خداوند میلیاردها از این صورت‌های زیبا آفرید که همه زیر خاک رفتند؛ این قاعدۀ دنیاست. امّا در عالم برزخ آن‌قدر صورتِ زیبا از حورالعین‌ها و وِلدان دارد؛ از مؤمنان خوبی که الآن آنجا هستند. همه‌ی این‌ها مال اوست؛ او عین زیبایی است؛ عین جمال است؛ اوست که همه‌ی این‌ها به او بازمی‌گردد؛ این‌ها ذره‌ای از جمال اوست که نشان می‌‌دهد. «یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد».

خدایا به حقّ محمّد و آل محمّد ما را از معادنی که داریم، بهره‌مند بفرما و از الطافِ خاصۀ خود محروم نفرما!

 

[1]ـ بحارالأنوار، 18، 113.

[2] ـ حدید، ۳. «او اول و آخر و ظاهر و باطن است و او به همه چیز آگاه است.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است