تفسیر سوره توبه

سوره توبه آیه ۱۰۹ و ۱۱۰ | جلسه ۷۴

تفسیر سوره توبه آیه ۱۰۹ و ۱۱۰ | یکشنبه  ۱۳۹۶/۰۸/۰۷ | جلسه ۷۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه

 

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

 

أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَىٰ تَقْوَىٰ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۰۹)

آیا کسی‌که بنیانِ کارِ خود را بر تقوای الهی و خشنودی او گذاشته، بهتر است یا آن‌که بنیانش را بر لبِ پرتگاهی نهاده که زیرِ آن خالی شده و فروریختنی است و با آن در آتشِ دوزخ فرومی‌افتد و خداوند ستمکاران را هدایت نخواهد کرد.

 

لَا یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَهً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۱۱۰)

بنایی که ساخته‌اند همواره مایۀ شک در دل‌هاشان است، مگر اینکه دل‌هاشان پاره‌پاره شود و خدا دانا و حکیم است.

 

أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَىٰ تَقْوَىٰ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٍ خَیْرٌ…؛ آیا کسی‌که شالوده و بنیانش را بر تقوای الهی بنا نهاده و ازطرفی، رضوان و خشنودی او را می‌‌خواهد -یعنی هم ترس دارد و هم امید- بهتر است یا کسی‌که بنیان و اساسِ کار و محورِ زندگی خود را بر لبۀ پرتگاه سستی قرار داده است؟

أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ؛ «شَفا» یعنی نزدیک «جُرُف» یعنی جایی مثل کنارِ رودخانه‌ها که زیرِ آن خالی شده و در آستانۀ ریختن است. «هار» یعنی ریختن. از هَوَرَ است. یعنی بنای خود را نزدیکِ پرتگاهی ساخته که زیرِ آن خالی است و هر آن ممکن است فروریزد. «فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ» سرانجام روزی با آن در آتشِ دوزخ فرومی‌افتد.

وَ اللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین؛ خداوند هرگز قومِ ظالم را هدایت نمی‌‌کند.

لَا یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَهً فِی قُلُوبِهِمْ…؛ «لا یَزال» یعنی همیشه. بنیان و اساسی که ساخته‌اند موجب شک وحشتِ همیشگی در قلب‌هاشان است، مگر اینکه قلب‌هاشان تکه‌تکه شود و بمیرند.

این دو آیه دنبالۀ آیاتی است که دربارۀ مسجد ضرار و مسجد قبا بود؛ اساسِ یکی بر تقوا و رضوانِ الهی بود و بنیانِ یکی نزدیکِ «جُرُفٍ هار» یعنی جایی که هر آن ممکن است فروریزد و با آن به قعرِ جهنّم سقوط کنند. بعد هم توضیح می‌‌دهد که ساختمانِ آنها نفعی به حالشان نداشت و همیشه در دلشان اضطراب و تردید وجود دارد. آنها آدم‌های خوب و این‌ها آدم‌ها بد؛ مسجد قبا و مسجد ضرار.

 

آموزه‌های آیه

همان‌طور که سایر مفسران هم استفاده کرده‌اند، این آیه منحصر به مسجد نیست. به‌طورِ کلی هرکس مرکزی بسازد تا مردم هدایت شوند و چیز یاد بگیرند؛ اعم‌از مدرسه، حوزۀ علمیه، بیمارستان یا هرجای دیگر، و نظرش فقط خدای تعالی باشد، اساسِ کارش بر تقوا و رضوانِ خداست. قهراً چنین کسانی، همان‌طور که قبلاً فرمود، پاک هستند و خدای تعالی، به‌خاطرِ کسانی که هدایت می‌‌شوند، روزبه‌روز آنها را پاک‌تر می‌کند.

عدۀ دیگری هم نظرشان این است که محلی یا مؤسسه‌ای بسازند تا مردم را به مادیات بکشانند و از خدا دور کنند یا طوری عمل می‌کنند که مردم قهراً از خدا دور می‌‌شوند و دیگر نماز و عباداتشان رها می‌‌شود و شک و تردید در دلشان می‌‌افتد. خدای تعالی می‌‌فرماید این‌ها نمی‌‌فهمند که ساختمانشان گرچه محکم به‌نظر می‌‌رسد، بی‌بنیاد و پوک است و هر آن ممکن است فروبریزد؛ ریختنش هم به جهنّم ختم می‌‌شود؛ یعنی هم افرادی که آن را ساخته‌اند و هم آنهایی که همراهی می‌‌کنند، سرانجامشان سقوط است.

این افراد همیشه در قلبشان شک و تردید است و پیوسته مضطربند، لکن خود را مشغولِ دنیا و مادیات می‌‌کنند تا کمی آرامش پیدا کنند، ولی آرامشِ دنیا موقتی است. خود را به دود و شراب و کارهای زشتِ دیگر مشغول می‌‌کنند بلکه آرامشی یابند، امّا به آرامش نخواهند رسید.

 

آیه از منظرِ فردی

هرکدام از ما یک جهتِ خدایی، آسمانی و مَلَکی داریم و یک جهت سِفلی و زمینی که بدن و نفسِ ماست. این نفس تابشِ روح است و بدن را اداره می‌‌کند. اگر کسی جهتِ خدایی و عِلْوی را با کمک خدای تعالی و التماس از او قوی کند، قهراً تقوا خواهد داشت؛ یعنی از خدا می‌‌ترسد و همیشه بیمِ آن دارد که مبادا واجبی را ترک کند یا گناهی انجام دهد، از آن طرف امید به فضل و خشنودی خدای تعالی هم دارد. نتیجۀ این حال آن است که در سختی‌های دنیا یا هیچ وحشت و اضطرابی ندارد یا خیلی کم دارد. خودش را به خدای تعالی تحویل داده و می‌‌گوید: «هرچه خدا بخواهد». چنین کسی بنیان و اساسش بر تقوا و رضای خداست؛ «بُنْیَانَهُ عَلَىٰ تَقْوَىٰ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَان». او خود یک مسجد است که هم خودش استفاده می‌‌برد و هم دیگران.

بنابراین وقتی جناب‌عالی آدمِ خوبی باشی، حداقل پدر، مادر، برادران، خواهران، همسر، فرزندان و دوستان و خویشانت بهره می‌‌گیرند؛ چون بنیه‌ات بر پایۀ تقوا و رضای خداست و این مسجدی است که هم خودش مطهّر است و هم کسانی که همراهش می‌‌شوند؛ چون خودش مطهّر است، اطرافیانش هم به‌تدریج مطهّر می‌‌شوند، ولی اگر کسی غیراز این باشد، ساختمانش «ضرار» می‌‌شود، به‌طوری‌که هم به خودش ضرر می‌‌زند و هم به دیگران؛ شب و روز ندارد و هرکس با او نشست و برخاست کند، به اضطراب و تردید می‌‌افتد؛ لذا باید خود را به دنیا و مادیات مشغول کند، اگر هم بهره‌ای از دنیا نداشته باشد، همیشه هول‌وولا دارد. این تعبیری است از قولِ خدای تعالی که فرمود: «وَ اللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین»

کارِ خدای تعالی، هدایت کردن است، امّا برای کسی‌که بخواهد. شما که می‌‌خواهید خدایتان را بشناسید؛ خودتان را بشناسید و رابطۀ‌ خود با خدای تعالی را هم بشناسید، اگر با اعمال و رفتارتان نشان دهید در این راه هستید، درونتان پاک می‌‌شود و دیگران را هم پاک می‌‌کنید (از خدا می‌‌خواهید پاک شوند) لذا خدای تعالی شما را هدایت می‌‌کند؛ یعنی جناب‌عالی مورد نظرِ خدا هستید و خدا هم به‌سوی خود هدایتتان می‌کند.

﴿یَهْدِى مَن یَشَاءُ إِلَىٰ صِراطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾[1]

«هرکس را بخواهد به صراط مستقیم هدایت می‌‌کند.»

صراط مستقیم راهی است که به خدای تعالی می‌رسد و البته دستِ خود اوست؛ او باید هدایت کند و می‌‌کند، به‌شرطی که در عمل و گفتار از او بخواهید «اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیم». پس از ما خواستن و عمل کردن، از خدای تعالی حرکت دادن و بردن. ما می‌‌گوییم راه می‌‌رویم، امّا کجا می‌‌توانیم راه برویم؟ تا خدای تعالی عنایت نکند، نمی‌‌توانیم. ما فقط می‌‌توانیم بخواهیم و اعمالِ خوب انجام بدهیم و خودمان را تا جای ممکن، طبق دستوراتی که داده شده، مهذب کنیم؛ یعنی دلمان را از کینه، حسد، بخل، ریا و… پاک کنیم.

این می‌‌شود «عدالت» یعنی جناب‌عالی از این جهت عادل هستید و ظالم نیستید. قهراً نه به کسی ظلم می‌‌کنید و نه به خودتان، ولی مهم خودتان هستید بعد دیگران. اگر غیراز این شد و انسان گمراهی را پیش گرفت، دیگر کاری به اعمال و رفتار ندارد و خلقیاتش هر روز بد و بدتر می‌‌شود؛ چنین کسی ظالم است؛ یعنی هم به خودش ظلم می‌‌کند و هم قهراً به دیگران -نتیجۀ قهری ظلم به خود، ظلم به دیگران است- این فرد دیگر هدایت را نمی‌‌خواهد و چون خودش نمی‌‌خواهد، هدایت نمی‌‌شود. اگر بگویی: «می‌‌روی جهنّم» می‌‌گوید: «بروم؛ به تو چه!» از همین جهت همیشه آشفته است و مجبور است خودش را به دنیا و لهو و لعب مشغول کند تا بلکه استراحتی یابد. خدای تعالی می‌‌فرماید: همیشه در این وضع هستند تا اینکه قلبشان از جهت باطنی تکه‌تکه شود «إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُم». دیگر نوری برای قلب باقی نمی‌‌ماند و در طبقاتِ تاریکی فرومی‌افتد؛ ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾. برعکسِ کسی‌که نورانی است. قرآن کریم دربارۀ هر دو گروه سخن به میان آورده است.

 

آیه در آینۀ روایت

امام صادق علیه‌السلام فرمود:

«مَنْ کَانَ أَعْلَى دَرَجَهً فِی الْإِیمَانِ وَ أَصْفَى جَوْهَراً بِالرُّوحِ کَانَ أَتْقَى وَ مَنْ کَانَ أَتْقَى کَانَتْ عِبَادَتُهُ أَخْلَصَ وَ أَطْهَرَ وَ مَنْ کَانَ کَذَلِکَ کَانَ مِنَ اللَّهِ أَقْرَبَ وَ کُلُّ عِبَادَهٍ غَیْرِ مُؤَسَّسَهٍ عَلَى التَّقْوَى فَهُوَ هَبَاءٌ مَنْثُورٌ قَالَ اللَّهُ عزّوجلّ ﴿أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ﴾ الآیَهَ وَ تَفْسِیرُ التَّقْوَى تَرْکُ مَا لَیْسَ بِأَخْذِهِ بَأْسٌ حَذَراً عَمَّا بِهِ بَأْسٌ وَ هُوَ فِی الْحَقِیقَهِ طَاعَهٌ وَ ذِکْرٌ بِلَا نِسْیَانٍ وَ عِلْمٌ بِلَا جَهْلٍ مَقْبُولٌ غَیْرُ مَرْدُود»[2]

«هرکس در درجۀ بالاترِ ایمان قرار گرفته و روح باصفاترى داشته باشد، تقوا و پرهیزگارى بیشترى دارد و هرکه با تقوا‏تر باشد، عبادتش پاک‌تر و خالص‏تر است و هر آن کس که چنین باشد، به خدا نزدیک‌تر و در درگاه الهى مقرّب‏تر است و هر عبادتى که بر پایۀ تقوا استوار نباشد «هباء منثور» است که خداوند فرموده: «آیا کسی‌که بنیانِ کارِ خود را بر تقوای الهی و خشنودی او گذاشته، بهتر است یا آن‌که بنیانش را بر لبِ پرتگاهی نهاده که زیرِ آن خالی شده و فروریختنی است و با آن در آتشِ دوزخ فرومی‌افتد». تفسیر و توضیح معناى تقوا این است که انسان چیزهای مباح را ترک کند که مبادا به حرام افتد. تقوا درواقع اطاعت از خداست؛ یادِ او بدون فراموشی است؛ علمی بدون جهل و عملِ مقبولِ غیرِمردود است.»

حارث بن اعور گوید: خدمت على بن ابى‌طالب علیه‌السلام رسیدم. حضرت فرمود: اعور! براى چه آمدى؟

گفتم: یا امیرالمؤمنین دوستى شما مرا به اینجا کشانده است.

فرمود: تو را به‌خدا راست مى‏گویى؟

گفتم: به‌خدا سوگند، آرى.

حضرت: سه بار مرا سوگند داد، سپس فرمود:

«إِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ مِمَّنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ إِلَّا وَ هُوَ یَجِدُ مَوَدَّتَنَا عَلَى قَلْبِهِ فَهُوَ یُحِبُّنَا وَ لَیْسَ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ مِمَّنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِ إِلَّا وَ هُوَ یَجِدُ بُغْضَنَا عَلَى قَلْبِهِ فَهُوَ یُبْغِضُنَا فَأَصْبَحَ مُحِبُّنَا یَنْتَظِرُ الرَّحْمَهَ وَ کَانَ أَبْوَابُ الرَّحْمَهِ قَدْ فُتِحَتْ لَهُ وَ أَصْبَحَ مُبْغِضُنَا «عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ‏» فَهَنِیئاً لِأَهْلِ الرَّحْمَهِ رَحْمَتُهُمْ وَ تَعْساً لِأَهْلِ النَّارِ مَثْوَاهُم»[3]

«بدان که بنده‏اى از بندگان خدا نیست که خداوند دلِ او را به ایمان آزموده باشد، جز اینکه دوستى ما را در قلبِ خود احساس مى‏ کند و ما را دوست مى‏دارد، و بنده‏اى از بندگانِ خدا نیست که خداوند بر او خشم گرفته باشد، جز اینکه بغض و دشمنى ما را در دلِ خود احساس مى‏ کند و ما را دشمن مى‏دارد. بنابراین دوستِ ما هر روز که روز را آغاز مى‏کند، در انتظارِ رحمت به‌سر مى‏برد و درهاى رحمت نیز بر وى گشوده است، و دشمن ما روز را در حالی آغاز مى‏کند که «بناى کارِ خود را بر لبِ پرتگاهى قرار داده که او را به آتش دوزخ دراندازد». پس رحمتِ اهلِ رحمت گوارایشان باد و جایگاه اهلِ دوزخ نیز همان هلاکتشان باد.

امتحان دادن یعنی وقتی گناهی پیش می‌‌آید خود را نگه دارد و هنگامی که واجبی می‌‌رسد، فوراً جلو می‌‌آید.

احمد بن عمر مى‏گوید: من و حسین بن ثویر بن ابى فاخته خدمت امام رضا علیه‌السلام شرفیاب شدیم. من به آن حضرت عرض کردم: ما در وسعتِ رزق و خوشى و خرّمى بودیم و اینک وضع دگرگون شده است، شما از خداوند عزّوجلّ بخواهید که آن وضع را به ما بازگرداند.

امام علیه‌السلام فرمود: شما چه مى‏خواهید؟ آیا مى‏خواهید سلطان باشید؟ دوست دارید همچون طاهر و هرثمه باشىد و درعوض، دین و اعتقاداتتان برخلافِ چیزی باشد که اکنون دارید؟

عرض کردم: به‌خدا نه. من خوش ندارم دنیا را پر از سیم و زر داشته باشم، امّا اعتقادم برخلاف آنچه اکنون دارم، باشد.

فرمود: پس هرکس از شما توانگر است، باید سپاس بگزارد که خداى عزّوجلّ مى‏فرماید: ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ‏﴾[4] و نیز مى‏فرماید: ﴿اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ﴾[5] پس به خداوند خوش‌بین و خوش‌گمان باشید؛ زیرا امام صادق علیه‌السلام مى‏فرمود: هرکه به خدا گمانِ نیک برد، خداوند نیز با همان گمان با او رفتار کند و هرکه به روزىِ اندکِ خدا خشنود باشد، خدا عملِ اندکِ او را بپذیرد و هرکس به روزى حلالِ اندک قانع باشد، هزینه‌اش سبک و خانواده‏اش در نعمت باشند و خدا او را به دردِ دنیا و درمانِ آن بینا سازد و او را سالم از آنجا بیرون برد و به دارالسلام رساند.[6]

حکایتی دربارۀ حسد

زنی حسود، همسایه‌ای داشت به نامِ خواجه سلمان که مردی ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود. زن بر خواجه رشک می‌‌برد و می‌‌کوشید اندکی از نعمت‌های آن مردِ شریف را کم کند و نیکنامی او را از میان ببرد، ولی کاری از پیش نمی‌‌برد و خواجه به حالِ خود باقی بود. عاقبت روزی تصمیم گرفت خواجه را مسموم کند. حلوایی پخت و در آن، زهرِ بسیار ریخت و صبحگاهان بر سرِ راه خواجه ایستاد. هنگامی که خواجه از خانه بیرون آمد، حلوا را در نانی نهاد و نزد خواجه آورد و گفت خیراتی است.

خواجه حلوا را گرفت و چون عجله داشت از آن نخورد و به مقصدی از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد که خسته و مانده و گرسنه بودند. خواجه بر آن دو نفر شفقت نمود و نان و حلوا را به ایشان داد. آن دو نان را با خشنودی فراوان گرفتند و خوردند و در همان حال جان سپردند.

خبر به حاکم رسید و خواجه را دستگیر کرد. هنگامی که از وی بازجوی شد، خواجه داستان را شرح داد. حاکم گفت آن زن را حاضر سازند. زن آمد، امّا وقتی چشمش به آن دو جنازه افتاد، شیون و زاری آغاز کرد و فریاد و فغان راه انداخت. معلوم شد که آن دو نفر، یکی فرزندِ او و دیگری برادرش بوده‌اند. زن از شدت ناراحتی و جزع، پس‌از یکی‌دو روز مرد.[7]

«چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی». حسد یعنی تقاضای زوالِ نعمت از دیگران، ولو به قیمتِ ازدست دادنِ نعمتِ خود باشد. در مقابلِ آن «غبطه» است؛ یعنی شخص تلاش کند نعمتی که دیگری دارد، او هم داشته باشد؛ این خوب است.

هر صفتِ ناپسندی، اثری از درون درپی دارد و انسان را راحت نمی‌گذارد، مگر اینکه از خدا بخواهد مهذبش کند؛ یعنی بگوید خدایا دلم را از این صفات پاک کن! اگر دل پاک شود، زندگیِ راحتی خواهد داشت. جوانان و نوجوانانی که دلشان پاک است و دنبالِ درس و کارِ خود هستند، اگر صفات و خلقیاتِ بدی هم داشته باشند، چون هنوز بزرگ نشده، راحت می‌‌توانند خود را اصلاح کنند، ولی اگر در فکرِ اصلاح نباشند؛ در خود مطالعه نکنند و حواسشان به واجبات و محرمات نباشد، ممکن است این صفات ریشه بدوانند و بزرگ شوند، آن وقت دیگر کار سخت می‌‌شود.

 

[1] ـ بقره، ۱۴۲.

[2] ـ بحارالأنوار، ۶۷، ۲۹۵.

[3] ـ امالی مفید، ۲۷۱.

[4] ـ ابراهیم، ۷.

[5] ـ سبأ، ۱۳.

[6] ـ کافی، ۸، ۳۴۶.

[7] ـ حسد، ۳۰.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است