تفسیر سوره انعام

سوره انعام آیه ۹ و ۱۰ | جلسه ۸

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره انعام آیه ۹ و ۱۰ | چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ | جلسه  ۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام

 

متن جلسه

 

وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکآ لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ(9)

و اگر او را فرشته اى قرار مى دادیم، او را به صورت مردى مى گرداندیم و همان چیزى را که براى مردم مشتبه مى کردند، برایشان مشتبه مى کردیم.

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِوُنَ(10)

پیش از تو نیز پیامبرانى را مسخره کردند. پس آنچه را که مسخره مى کردند، دامنگیر مسخره کنندگان شد.

 

وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکآ لَجَعَلْناهُ رَجُلاً؛ خداى تعالى در پاسخ کفّار که گفتند: چرا خداوند فرشته اى را با پیامبر نمى فرستد، دو پاسخ ارائه فرمود: اول این که اگر فرشته اى نازل شود، مهلتشان تمام مى شود و کار به پایان مى رسد. پاسخ دوم خداوند این است که اگر فرشته اى بفرستیم، ناگزیر باید او را به صورت انسانى درآوریم. در این صورت باز کفّار به اشتباه مى افتند.

«لَبس» به معناى اشتباه است. این واژه در ظاهر شبیه کلمه «لُبس» (پوشاندن) است، ولى نسبتى با آن ندارد.

خداى تعالى پیامبرانى از جنس خود انسان ها براى آنان فرستاد؛

(قُلْ اِنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى اِلَیَّ)[1]

«بگو من هم بشرى مانند شما هستم که به من وحى مى رسد.»

علّت آن هم این است که همه ى افراد بشر، چه پیامبر و چه مردم عادى، صاحب گنجینه هاى بزرگ درونى هستند که همان فطرت اولیه یا روح خدایى آنان است که آنان را با خداى تعالى مرتبط مى سازد.

(و نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی)[2]

«و از روح خود در آن دمیدم.»

همه انسان ها داراى روح خدایى هستند. این به معناى فوت کردن خدا یا ملائکه در روح یا بدن انسان نیست، بلکه کنایه از وجود جهت خدایى در نهاد همه ى انسان هاست. معناى جهت خدایى، صفات حسناى الهى است که مهم ترین آنها علم و قدرت و حیات است، به علاوه ى انشعاباتى که از این صفات سرچشمه مى گیرد. البتّه صفات الهى به صورت بالقوه در انسان وجود دارد که باید به فعلیت برسد و بارور شود. در این صورت، بشر صاحب علم خدا مى شود، علمى که جهل در آن راه ندارد؛ صاحب قدرت خدا مى شود، قدرتى که عجز در آن نیست و صاحب حیات پروردگار مى شود، حیاتى که افول ندارد. توجّه به این نکته لازم است که این صفات انسان را خدا یا جزئى از خدا یا شریک خدا نمى کند و بشر با وجود رسیدن به حد کمال، باز هم بنده ى خدا و در مقابل او محدود و کوچک و ناتوان است.

همان طور که گفته شد صفات پروردگار به صورت بالقوه در انسان وجود دارد و این همان جنبه ى الهى او است. ولى فقط گروهى از انسان ها در پى بارور کردن این صفات بر مى آیند و راه کمال را طى مى کنند. خداى تعالى از میان این گروه برخى را «انتخاب» مى کند و آنان را مقام نبوت یا امامت مى بخشد. این انتخاب به خواست و اراده ى خود او بستگى دارد و کسى نمى تواند در مقابل این خواست چون و چرا کند. سایرین براى طى مقامات معنوى و درک سعادت ابدى ناگزیر باید تابع پیامبران باشند و از دستورات آنان یا اوصیایشان تبعیت کنند.

امّا جنبه ى دیگرى که در آدمى وجود دارد، جنبه ى مادى یا جهت حیوانى است که به اقتضاى آن غذا مى خورد؛ نفس مى کشد؛ مى خوابد؛ ازدواج مى کند و… همه ى انسان ها از جمله پیامبران این جنبه و احتیاجات مربوط به آن را دارند و کسى از این جهت مستثنى نیست.

خاصیت مادى بودن انسان، وجود اخلاق حیوانى در او است. وقتى سخن از حیوانیت به میان مى آید، صفات حیوانى مثل کینه، حرص، حسد و تکبّر نیز ظاهر مى شوند، که همه ى انسان ها به آن مبتلایند، ولى پیامبران با عنایت ویژه ى حق تعالى از ابتداى تولد از این صفات در امان هستند و خداوند آنها را در ایشان «تبدیل» به صفات خوب کرده است. این نیز لطفى مضاعف به مردم است که راهنمایانشان از آلودگى ها و گناهان در امان هستند.

امّا لازم است که انبیا از جنس بشر باشند تا هم جنبه ى الهى و هم جنبه ى حیوانى داشته باشند و آنها را بشناسند و بتوانند احکام الهى را با توجّه به مقتضیات بشرى در خود پیاده سازند. ملائکه ى الهى از بُعد حیوانى انسان شناختى ندارند و از جهات صعودى او نیز بى بهره اند، همچنان که در معراج، جبرئیل نتوانست هم پاى رسول خدا صلّى الله علیه وآله بالا برود و در آخرین مرحله مجبور به توقف شد.

در حالى که پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام هر کدام به اندازه ى خود به کمال رسیدند و در این راه پیوسته در حال سیر هستند و همان طور که خداى تعالى انتهایى ندارد، عروج و تعالى آنان نیز توقف پذیر نیست. انوار مبارک چهارده معصوم، تا قیامت پیشوا و امام مردم هستند و همه در حرکت معنوى خود محتاج آنهایند و هرگز احدى نمى تواند به آنان برسد یا از ایشان سبقت بگیرد.

وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ؛ اگر قرار باشد ملائکه به عنوان پیامبر به میان مردم بیایند، ناگزیر باید صورت بشرى به خود گیرند و قهرآ صاحب خصوصیات بشرى شوند، در این صورت، یا مشرکین پى به مَلَک بودن آنها نمى بردند، که باز همین اشکال را مى گرفتند، یا آنها را مى شناختند و گمان مى کردند خدا مى خواهد آنها را گمراه کند و فریبشان دهد. در حالى که فریبى در کار نیست و اگر ملائک نبى مى شدند، باید صورت و خصوصیات بشرى مى گرفتند.

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ؛ هر پیامبرى که به سوى قومى رفت، ابتدا مورد استهزاء قرار گرفت. وقتى حضرت نوح مشغول ساختن کشتى بود، مردم به او مى گفتند: این کشتى را کجا به آب مى اندازى؟ یا مى گفتند: این خر که مى سازى، دمش کو؟ گاهى هم آن جناب را کتک مى زدند و کشتى را خراب مى کردند، به همین خاطر خداوند دستور داد سگ ها را براى پاسبانى آن بگمارد.

 

آموزه هاى آیه

همیشه چنین بوده که هر کس در راه ایمان قدم مى گذاشته و به شرعیات مقید مى شده، مورد استهزاء اطرافیان خود قرار مى گرفته است. شما که هدفتان شناخت خدا و اقامه ى نماز و امانتدارى و کسب روزى حلال و چشم پوشى از نامحرم و دیگر رفتار خوب است، بسیار مورد ریشخند دیگران واقع مى شوید. امّا بدانید که رسول خدا صلّى الله علیه وآله و اهل بیت ایشان نیز از همین جهت مورد استهزاء مردم کافر و منافق قرار مى گرفتند، امّا جز در موارد نادر و استثنایى و با ملاحظه ى جهات مختلف، لب به نفرین نمى گشودند. پس شما هم با تحمل بر این ریشخندها، به امامان خویش اقتدا مى کنید. قرآن کریم درباره مؤمنانى که مورد استهزاء افراد نادان قرار مى گیرند، چنین مى فرماید :

(وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلامآ)[3]

«و هر گاه نادانان آنها را مورد خطاب قرار دهند، سلامشان گویند.»

معناى «سلام»، دعاى سلامتى دین و دنیا براى آنهاست. البتّه امر به معروف و نهى از منکر هم در جاى خود لازم است تا انحرافات اصلاح شود و دیگران لذّت دورى از گناه و انس با عبادت و نزدیکى به خدا را بچشند. نفرین کردن مردم نادان و گناهکار، به معناى دعا براى هلاکت و جهنّمى شدن آنها است و این فرجام بد، براى آنان زیان و تباهى است و براى شما فایده اى ندارد. گیرم که اندکى دلتان خنک شود، در این خنک شدن دل، سودى نیست. خنکاى دل مؤمن در این است که یک یا چند نفر نجات یابند و عاقبت به خیر شوند. از این گذشته نفرین دیگران نشانه ى غیض و غضب است و رویه ى ائمه اطهار علیهم السلام این نبود.

فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِوُنَ؛ کسى که خدا را دوست مى دارد و در راه او از دوستان خدا دفاع مى کند، خداوند نیز دوستش مى دارد و وکیل او مى شود. پس وقتى عده اى او را دشمن مى دارند یا از سر دشمنى مسخره اش مى کنند، خداوند تلافى مى کند. کافى است بتوانیم به او توکل کنیم و از او هدایت آنها را بخواهیم. بى تردید طولى نمى کشد که آنان نیز نتیجه ى کار خود را مى بینند و به آنچه مسخره مى کردند، مى رسند.

وقتى حضرت صالح به درخواست قوم خود از دل کوه شترى آبستن بیرون آورد که در دم زائید، باز مردم به جاى ایمان آوردن، این کار را سحر خواندند و شتر را ذبح کرده، گوشتش را میان خود تقسیم کردند و همه از آن خوردند.

 



[1] ـ کهف، 110.

[2] ـ حجر، 29.

[3] ـ فرقان، 63.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است