تفسیر سوره انعام

سوره انعام آیه ۵۰ | جلسه ۳۱

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره انعام آیه ۵۰ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۲/۰۳ | جلسه ۳۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام

 

متن جلسه

 

قُلْ لا أقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللهِ وَ لا أعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أقُولُ لَکُمْ اِنّی مَلَکٌ اِنْ أتَّبِعُ اِلّا ما یُوحى اِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الاْعْمى وَ الْبَصیرُ أ فَلا تَتَفَکَّرُونَ

بگو: من نمى‌گویم خزائن خداوند نزد من است و من غیب نمى‌دانم و نمى‌گویم فرشته‌اى هستم. جز آنچه به من وحى شده پیروى نمى‌کنم. بگو: آیا کور و بینا یکسانند؟ چرا فکر نمى‌کنید؟(50)

 

تقسیمات غیب

غیب در لغت به مناى پنهان و نهفته است؛ هر آنچه از دیده یا از علم نهان باشد. در یک تقسیم کلّى مى‌توان غیب را در دو دسته‌ى مادّى و معنوى تقسیم کرد؛ غیب در عالم مادّه، خود بر دو گونه است: غیبى که مى‌توان آن را با دستگاه‌هاى علمى و اسباب ظاهرى کشف کرد، و غیبى که با هیچ دستگاه و وسیله‌اى آشکار نمى‌شود.

امروزه با کمک علم و تکنولوژى مى‌توان چیزهایى را که در گذشته بر انسان مجهول بود و غیب به حساب مى‌آمد، دید و فهمید؛ مثل میکروب‌ها، سلول‌ها یا وضع آب و هوا و بارندگى در مناطق مختلف. همچنین در آسمان‌ها نیز ستاره‌ها، سیّاره‌ها و منظومه‌هاى بسیارى با کمک اسباب علمى بر بشر ظاهر گشته، پنج فضا در مقابل وى آشکار گردیده است. کشف این مجهولات از طریق «علم» میسّر شده، علمى که به وسیله‌ى سلول‌هاى مغز انسان پردازش مى‌شود و جایگاهش در روح است.

این علوم را مى‌توان با یک روح قوى و از راه ریاضت‌هاى مختلف، بدون نیاز به اسباب علمى به دست آورد و نشان داد؛ یعنى اگر کسى خواب و خوراکش را کم کند و از امور مادّى کناره‌گیرى کند، بدون هیچ وسیله‌اى مى‌تواند به این علوم دست یابد.

قسم دوم علم غیب مادّى، آن است که از راه اسباب علمى ظاهر نمى‌شود، امّا ممکن است افراد خاص، از راه‌هاى مخصوصى مثل ریاضت کشیدن، یا دسترسى به علوم غریبه، از آن اطّلاع یابند، بدون آن که مؤمن یا کافر بودن آنها در دسترسى به این علم دخالتى داشته باشد؛ به عنوان مثال مى‌توان از این راه کارهایى را که بعضى اشخاص به صورت مخفیانه انجام داده‌اند ـ مثل دزدى ـ متوجّه شد.

 

غیب در عالم معنا

غیب باطنى یا معنوى نیز دو قسم است؛ اول غیبى که مربوط به خصوصیات نفس و روح افراد است؛ از جمله مؤمن یا منافق و یا کافر بودن شخص؛ همچنین صفاتى که گاه بر خود اشخاص نیز پوشیده است، یا کمى بالاتر، اطّلاع از این که آیا مجموع اعمال این شخص، او را نجات مى‌دهد یا به عذاب مى‌افکند. این غیب‌ها جملگى مربوط به عالم معناست و بعید است افراد غیر مؤمن، حتّى با ریاضت‌هاى سخت، بدان دست یابند. آگاهى بر این غیب، نیازمند نور ایمان خاص است.

نوع دیگرى از علم غیب که بالاتر از این است، مربوط به عالم برزخ و درجات و خصوصیات ارواح در آنجاست؛ چه ارواح مردگان؛ چه ارواح زندگان و چه ارواح کسانى که هنوز به دنیا نیامده‌اند و صدها و هزاران سال دیگر قدم در این عالم مى‌گذارند، همچنین علم به قیامت و بهشت و جهنّم.

همه‌ى این علوم غیبى، با تمام انواع و اقسام آن، متعلّق به خداى تعالى است و او آنها را به هر کس بخواهد عطا مى‌کند، حتّى قسم اول غیب‌هاى مادّى نیز از آن او است و او اراده فرموده آن را از طریق اسباب مادّى در اختیار بشر قرار دهد.

 

ارتباط انسان با خدا

«وجود» منشأ پیدایش و هستى هر موجودى است و جسم، روح و نفس هر کس بر پایه‌ى وجود بنا شده است. خداوند تعالى، «واجب الوجود» است و غیر او، همه «ممکن الوجود»ند؛ یعنى خداى تعالى مخلوقات را وجود داده، بدون آن که کاستى یا نقصى در وجود خودش ایجاد شود.افاضه‌ى این وجود، از سوى خداى تعالى، در قرآن کریم با این بیان آمده است: (هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ ما کُنْتُمْ )[1]

چگونگى ارتباط میان خالق و مخلوق و دهش و دریافت وجود، چیزى نیست که با گفتگو و مطالعه، کاملا فهمیده شود، حتّى با حکمت و فلسفه هم نمى‌توان به عمق مطلب پى برد، امّا این بدان معنا نیست که بشر هیچ راهى براى فهم این موضوع ندارد، بلکه یگانه راه فهمیدن این ارتباط، بندگى خدا و خواستن از او است؛ معناى بندگى، اطاعت کامل و بى چون و چرا از دستورات او است که از طریق پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام بیان گردیده است.

عقل انسان به تنهایى مى‌تواند درک کند که خودش نمى‌تواند خالق خودش باشد و وجودش مرهون خالقى توانا و حکیم بوده، که هم او «مالک» و «مدبّرش» نیز مى‌باشد، همچنین مى‌تواند لزوم اطاعت از این خالق و فرستادگان او را تشخیص دهد.

اگر انسان به همین تشخیص عقل عمل کند؛ بندگى پروردگار را بپذیرد و در این راه استقامت کند، به تدریج خداوند او را صاحب نورى مى‌کند که نور «علم» نام دارد. این علم، غیر از علومى است که انسان‌ها در مدرسه، حوزه و دانشگاه یا با مطالعه‌ى کتاب‌ها مى‌آموزند. این نور علم، مانند وجود، از خداوند است و او آن را به بنده‌ى خویش عطا مى‌فرماید، بدون آن که چیزى از علم خودش کاسته شود. در پرتو این علم، فهم امور معنوى حاصل و چگونگى ارتباط میان خالق و مخلوق، که مهم‌ترین سرّ غیب است ـ و به تبع آن، سایر اقسام غیب، که برشمرده شد ـ آشکار مى‌شود؛ یعنى شخص مى‌تواند درجات ایمان دیگران را تشخیص دهد و جایگاه آنان را در برزخ و قیامت بداند.

دستیابى به این علم و فهم، فقط یک راه دارد و آن هم عنایت خاصّ خداوند است و جز این، هیچ راه و سبب دیگرى وجود ندارد، و این مهم در سایه‌ى ندیدن و نفى خود و تفویض همه‌ى امور به پروردگار عالم حاصل مى‌شود.

هر کسى مختصر ایمانى داشته باشد، در زبان یا در خیال خود مى‌گوید که خدا همه کاره‌ى من است، امّا باز هم براى خود شأنیت و جایگاهى قائل است؛ مخصوصآ هنگامى که امتحانى پیش مى‌آید و مثلا به ریاستى مى‌رسد، نمى‌تواند نفس خود را مهار کند و مانع طغیان آن شود و گاه تا آنجا پیش مى‌رود که مانند فرعون، ادعاى خدایى مى‌کند. چنین کسى هیچ دسترسى به عالم معنا ندارد و نمى‌تواند چیزى از غیب بفهمد.

بنابراین براى دستیابى به نور علم غیب و فهم معنوى، ابتدا باید به عنوان مقدّمه، همه‌ى مظاهر منیّت؛ از جمله «علم من»، «مال من»، «مقام من» و… همه‌ى این «من»ها کنار روند و این حقیقت در جان آدمى قرار گیرد که حیات‌بخش و میراننده؛ نفع‌رسان و ضرر زننده؛ روزى‌ده و گرداننده و خلاصه همه کاره‌ى او فقط خداى تعالى است. در این صورت، همچون مولا على علیه السلام به پروردگار خود عرض مى‌کند: «مولاى مولاى أنت العالم و أنا الجاهل، أنت الغنى و أنا الفقیر».

براى حضرات معصومین این حقیقت مثل آفتاب روشن است و بدون هیچ تزلزلى مى‌دانند که آنچه از غیب و عالم معنا نصیبشان شده، از خداى تعالى است و از خود چیزى ندارند، همچنین قدرت، مال، معجزه و همه چیز دیگرشان را نیز از خدا مى‌دانند، نه از خود. به همین دلیل است که رسول گرامى اسلام مى‌فرماید: «لا أعْلَمُ الْغَیْبَ» (من غیب نمى‌دانم).

در سوره اعراف نیز مى‌فرماید :

(وَ لَوْ کُنْتُ أعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ )[2]

«و اگر غیب مى‌دانستم، خیر فراوان براى خود مى‌اندوختم و هیچ گزندى نمى‌دیدم.»

کمال بندگى همین است که انسان هر چه خدا فرموده، اطاعت کند و هر چه دارد، از خدا بداند؛ علم، قدرت، وجود، توفیق، صفات خوب، همه و همه از خداست و آخر کار هم اوست که مى‌میراند و دوباره زنده مى‌گرداند.

رسول خدا صلّى الله‌علیه وآله کاملا به بندگى خدا تن داده بود و اگر لحظه‌اى دم از «من» مى‌زد، از مقام خود فرو مى‌افتاد. همین فهم هم از خداست و آثار فراوانى دارد.

در سوره جن مى‌فرماید :

(عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أحَدآ * اِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ )[3]

«داناى غیب او است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمى‌کند، مگر پیامبرى را که برگزیده است.»

«مِن» در اینجا، بیانى است؛ یعنى مصادیق دیگرى نیز دارد؛ از جمله ائمه و اولیا.

اِنْ أتَّبِعُ اِلّا ما یُوحى اِلَیَّ؛ آنچه خداوند به نبىّ مکرّم اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام عنایت کرده، براى ما قابل فهم و شمارش نیست، امّا ایشان فقط آن مقدارى را ظاهر مى‌کنند که خداوند اجازه فرماید؛ پس هر کجا حضرات معصومین اخبارى از آینده یا گذشته مى‌دادند یا معجزاتى ظاهر مى‌کردند، با اذن و اراده خداوند بوده است. تعداد این اخبار و معجزات از حدّ شمارش بیرون است و بسیاری از آن ها در کتاب‌هاى اهل تسنّن ثبت و ضبط گردیده است.

حال سؤال ما از اهل سنّت این است که آنچه پیامبر از آینده و گذشته خبر مى‌داد یا آنچه امیرالمؤمنین در نهج البلاغه بیان فرموده و نیز از سایر ائمه اطهار علیهم السلام در کتاب‌هاى خود آنها جمع‌آورى گردیده است و همه‌ى آنها کاملا مطابق حقیقت بوده، آیا غیب نام دارد یا خیر؟ بى‌شک غیب بوده و تردیدى نیست که امامان داوزده گانه‌ى ما همگى صاحب علم غیب بودند و این ادّعا، به هیچ وجه مخالف قرآن نیست؛ چراکه اخبارى که از آن بزرگواران رسیده، بسیار زیاد است، به طورى که نمى‌توان منکر آن شد؛ پس باید در آیات قرآن دقّت بیشترى کرد. وقتى خداى تعالى مى‌فرماید :

(وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ اِلّا فی کِتابٍ مُبینٍ )[4]

«و هیچ تر و خشکى نیست مگر آن که در کتاب مبین (قرآن) آمده است.»

آیا کسى باید باشد که این کتاب را بفهمد یا خیر؟ اگر قرار باشد هیچ کس آن را نفهمد و از علوم نهفته در آن استفاده‌اى نشود، پس نزولش براى چه بوده؟ و اگر قرار است قابل فهم و استفاده باشد، چه کسى جز پیامبر و جانشینان او صلاحیت و شایستگى این کار را دارند؟

وقتى آصف بن برخیا که اندکى از علم کتاب را مى‌دانست، توانست تخت بلقیس را از فرسنگ‌ها دورتر نزد سلیمان حاضر کند، مولا على علیه السلام که مطابق فرموده قرآن، تمام علم کتاب را داشت، صاحب چه قدرتى نبود؟

مولا على علیه السلام در اواخر عمر شریف خود فرمود :

«أیُّها الناسُ سَلونی قَبلَ أن تَفْقُدونی فَلأنا بِطُرُقِ السَماء أعلَمُ مِنّی بِطُرُقِ الأرض»

«اى مردم از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید که من راه‌هاى آسمان را بهتر از راه‌هاى زمین مى‌شناسم».[5]

و نیز فرمود هر کس بعد از من این سخن را بگوید، رسوا مى‌شود. درخشش و بلندى این کلام چنان است که هیچ کس، در صدور آن از جانب امیرالمؤمنین، هیچ شکى ندارد و شیعه و سنّى آن را نقل کرده‌اند و حکایت‌هایى مبنى بر رسوا شدن افرادى که چنین ادعایى کردند، وجود دارد.

منظور از «راه‌هاى آسمان»، فضا، کرات و کهکشان‌ها نیست، بلکه منظور آسمان معنوى و عروج انسان است که مولا از همه‌ى خصوصیات آن آگاه بودند، همچنان که منظور از «راه‌هاى زمین»، امور مادّى و دنیوى است. امّا جز اصحاب سرّ آن حضرت، کسى بهره‌ى چندانى از دریاى علم ایشان نبرد.

نکته قابل توجّه این است که جناب مولا در حالى مدّعى راستین «سلونى» بود و مى‌فرمود : «پیامبر هزار در علم به روى من گشود که از هر در هزار در باز مى‌شد» که هم‌زمان معترف به «أنت العالم و أنا الجاهل» نیز بود. این دو، هیچ منافاتى با هم ندارند؛ علم سلونى و هزار هزار در علم، مانند همه‌ى معجزات ایشان، از جانب خدا بود و آن جناب در مقابل پروردگار، نه علمى داشت، نه قدرتى و نه حتّى وجودى. این فضائل همه دلیل‌هاى روشن و حجت‌هاى محکم بر امامت و ولایتشان بود.

 



[1] ـ حدید، :4 «او با شماست، هر جا که باشید.»

[2] ـ اعراف، 188.

[3] ـ جن، 26 و 27.

[4] ـ انعام، 59.

[5] ـ نهج البلاغه، خطبه  189

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است