طلب و اخلاق طلبگی

طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۲۶ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی

 

فیلم جلسه
 

صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۲۶ | پنجشنبه ۱۴۰۲/۹/۲۳ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی

 

 

 

قال اللّه تبارک و تعالی فی کتابه المبین:

«سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»

یکی از مراحل طلب، برای هر کس که طالب خداست، فکر است.

در بحث فکر فرموند در آیات الهی و آلاء‌اللّه فکر کنید، نه در ذات که در ذات نمی‌توان فکر کرد.

عرض کردیم که آیات الهی به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ آیات تشریعی یا تدوینی و آیات تکوینی. آیات تدوینی در قرآن مجید است و آیات تکوینی در عالم هستی.

آیات تکوینی هم خود دو دسته است؛ یک دسته آیات آفاقی که مربوط به جهان برون ماست و یک دسته آیات انفسی که مربوط به جهان درون ماست.

آیۀ فوق به همین دو دسته اشاره می‌فرماید. «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ». ما آیات و نشانه های خود را در جهان برون (آفاق) و در جان‌ها و نفس‌هایشان نشان می‌دهیم تا برایشان واضح شود که او (خدا) حق است.

هدف از فکر کردن، در طلب و اخلاق طلبگی، فکری است که به خدا برسیم، نه هر فکری. هر کسی قهراً فکر می‌کند که چه کند و چه نکند؛ چایی را چطور دم کنم؛ شیرینی را چطور تقسیم کنم… امّا فکری که مورد نظر ماست، فکر آیت‌ و آیه‌انگاری است که از آیه به خدا برسیم و به صفات و افعال او پی ببریم.

در جلسۀ گذشته مقداری از آیات آفاقی را عرض کردیم و آدرس دادیم که می‌توانید به کتاب «اثبات وجود خدا از دیدگاه چهل دانشمند» رجوع کنید. در این کتاب دربارۀ آسمان و زمین و کوه و ماه و خورشید و… آیات و نشانه‌های قابل تأملی ارائه شده است.

بضی آیات تکوینی و آفاقی در بدن ماست. اگر در بدن خود دقت کنیم، به لطایف صنع خدا و به آن کسی که حکیم و لطیف و عالم و عادل و مدبر است پی می‌بریم.

بدن ما لطایف و ظرایف بی‌شماری دارد که دربارۀ سلول‌ها و حیات و تغذیه آنها مطالبی عرض کردیم. یکی دیگر از اعضای عجیب و پیچیدۀ انسان چشم است.

در دوربین‌های عکاسی و فیلم‌برداری تنظیم تصویر دور با نزدیک فرق می‌کند و هرکدام تنظیم خود را دارد، ولی در چشم این‌طور نیست. شما وقتی به منظره‌ای در دوردست نگاه می‌کنید و همان وقت کسی کنار شما سؤالی می‌پرسد، آناً به او نگاه می‌کنید. نمی‌گویید من الآن عدسی چشمم را برای دور تنظیم کردم، تو فعلاً صبر کن!

چشم درآن‌واحد عکس می‌گیرد، فیلم می‌گیرد، سیاه‌وسفید کار می‌کند، رنگی کار می‌کند.

با همۀ پیشرفتی که امروزه در مسائل دوربین و تلسکوپ و میکروسکوپ و علم اپتیک حاصل شده، هنوز چشم جزو لطایف و عجایب صنع خدا به حساب می‌آید.

 

آیات انفسی

«سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»

ما آیات خود را هم در آفاق و هم در نفس‌هایشان نشان دادیم.

در روایت مشهوری که هم از رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و هم از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده، آمده است:

«مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»

هرکس نفسش را بشناسد خدا شناخته.

این روایت به این شکل هم نقل شده: «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ عَرَفَ رَبَّهُ» یعنی هرکه نفسش را بشناسد خدا را خواهد شناخت.

فرق دو روایت در کلمۀ «قد» است. این کلمه وقتی بر سر فعل ماضی بیاید، آن را تبدیل به ماضی نقلی می‌کند: یعنی خدا را شناخته نه اینکه خواهد شناخت.

مطابق این دو تقریر، دو دیدگاه دربارۀ به این حدیث وجود دارد؛ یکی دیدگاه عارفانه که می‌گوید هرکه خود را بشناسد خدا را شناخته؛ یعنی فاصله‌ای بین تو و خدا نیست. به تعبیر امام سجاد علیه‌السلام در دعای ابوحمزه ثمالی: «وَ أَنَ‏ الرَّاحِلَ‏ إِلَیْکَ‏ قَرِیبُ‏ الْمَسَافَه»

قرآن کریم می‌فرماید: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید». ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم.

در اینجا سه چیز کلیدواژه وجود دارد: «نحن»، ضمیر «ه» در الیه و حبل الورید.

رگ گردن اشاره به حیات و هستی است؛ یعنی خدا از خود تو به خود تو نزدیک‌تر است.

یار نزدیک‌تر از من به من است

این عجب بین که من از وی دورم

آخر قرب و نزدیکی «وصال» است؛ یعنی یگانگی. این یک بحث بلند عرفانی است که هرکس می‌ خواهد به خدای تعالی برسد باید خودش و نفسش را پیدا کند. «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» فرارفتن به‌سوی خدا، فرورفتن در نفس است. این جزو مسلمات عرفاست که باید در جای خود بیشتر به آن پرداخته شود.

دیدگاهی که فلاسفه و حکما به این حدیث دارند که «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَه عَرَفَ رَبَّهُ» این است که فعل و صفت خدا چگونه است. اینجا دیگر بحث وحدت و یگانگی نیست.

تو اگر نفس خود و صفات خود را بشناسی، خدا و صفات او را می‌شناسی. اگر تجرد خود را بشناسی و بفمهی مجرد هستی، می‌فهمی خدا مجرد است. اگر بفهمی که خودت در بدنت و نفس چطور عمل می‌کنی، می‌فهمی که خدا چطور عمل می‌کند. این دیدگاه فلسفی است که غیر از دیدگاه عرفانی و سلوک و وحدت و یگانگی با خداست.

تجرد پروردگار

قبل از بررسی این دیدگاه باید از علم حصولی و حضوری سخن بگوییم تا تجرد فهمیده شود.

ما به هرچیزی که از ما نباشد علم حصولی داریم. علم حصولی آن است که معلوم نزد عالم حاضر نباشد و با واسطه فهمیده شود؛ یعنی صغری و کبری بچینی و به نتیجه برسی؛ به‌عنوان مثال این شخص خوشحال است. از کجا دانستی؟ ‌چون خیلی می‌خندد و هرکه خیلی می‌خندد خوشحال است؛ پس او خوشحال است. گاهی هم این نتیجه‌گیری اشتباه درمی‌آید.

به هر حال ما خوشحالی این شخص را فهمیدیم، ولی نزد ما نیست، این علم حصولی است که شما با واسطه به معلوم می‌رسی.

ولی اگر بگویم من خوشحالم. از کجا می‌دانم؟ نه اینکه چون خیلی می‌خندم. اگر خوشحالم، بی‌واسطه می‌‌دانم خوشحالم.

همچنین ناراحتی خود را بی‌واسطه می‌یابم. آن آقا ناراحت است، چون چشم‌ورو در هم کرده و جواب کسی را نمی‌دهد، ولی این طور نیست که من هم خود را در آیینه نگاه کنم و ببینم چشم‌ورویم در هم است یا جواب کسی را نمی‌دهم و نتیجه بگیریم خیلی ناراحتم. بی‌واسطه می‌فهمم ناراحتم. علم من به خود.

من باید بی‌واسطه نزد من حاضر باشم؛ چون بین من و من واسطه و فاصله نیست. به انگلیسی می‌شود Self یا ‌Myself. در عربی «نفس» و «نفسی» می‌گویند.

امّا علم من به تن با واسطه است؛ مثلاً شما پردۀ گوش دارید. پردۀ گوش چیست؟ چیزی است که اگر کسی نداشته باشد، نمی‌شنود. لازمۀ شنیدن پردۀ گوش است.

من صدا را می‌شنوم. هرکس صدا را می‌شنود پردۀ گوش دارد؛ پس من حتماً پردۀ گوش دارم. علم من به پردۀ گوشم علم حصولی است.

آیا شما معده دارید؟ معده چیست؟ معده آن است که اگر کسی نداشته باشد، غذایش هضم نمی‌شود.

من غذا در بدنم هضم می‌شود. هرکس غذا در بدنش هضم می‌شود معده دارد؛ پس من معده دارم.

علم من به تمام اعضاء و جوارحم حصولی است. چشم داری؟ بله چون می‌بینم. هرکه می‌بیند چشم دارد.

پس من به تن علم حصولی دارم، نه حضوری. در حالی که من به من باید علم حضوری داشته باشم؛ چون من باید بی‌واسطه نزد من باشد. از اینجا تجرد اثبات می‌شود و تاحدودی معنای مجرد فهمیده می‌شود. ایده‌ای پیدا می‌کنم که تجرد یعنی چه، امّا خداوند فوق همۀ مجرات است.

ارادۀ کن فیکون

در بحث خلقت گفته‌اند که خدا از عدم خلق می‌کند. نه اینکه عدم چیزی مثل سیمان یا مصالح دیگر است. عدم یعنی هیچ.

از معصوم پرسیدند خدا از شیء خلق کرده یا از لا شیء؟

‌فرمود: نه از شیء و نه از لا شیء، از «لا من شیء» از چیزی خلق نکرده.

مگر می‌شود از عدم خلق کرد؟ ما هرچه می‌خواهیم بسازیم نیازمند مواداولیه هستیم، امّا شما می‌توانید در نفس خود از عدم خلق کنید. همین الآن هرچه می‌خواهی خلق کن؛ «اسب بال‌دار چهارشاخ».

نمی‌گویید الآن دارم اسب را می‌سازم، الآن فقط دمش مانده و دو شاخش. همین که گفتی اسب بال‌دار چهارشاخ، ساخته می‌شود. خدا هم می‌گوید باش، هست می‌شود. از عدم خلق کرد و هیچ زمانی نبرد. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».

به این ترتیب می‌فهمیم که «کن فیکون» چگونه است. این کن و آن هم یکون. «فا» در این بین زمانی نیست. کنِ خدا و یکون یکی است.

کار خدا خلق است، ولی آیا ما مخلوق خداییم یا خلق خدا؟ هر دو، امّا دو چیز نیست.

اولین فعلی که طلبه‌ها می‌خوانند ضَرَبَ است. ضرب مثل خلق هردو متعدی‌اند. ضرب زید عمرو را. زید عمرو را آورد و گفت می‌خواهم تنبیهت کنم.

ضرب یک چیز است، مضروب چیز دیگر. ضرب کار زید است و مضروب عمرو است. خدا هم آدم را خلق کرد «خلق اللّه آدم» ولی آیا خلق یک چیز است و مخلوق چیز دیگر است؟‌ آیا خدا به آدم گفت می‌خواهم خلقت کنم؟ خیر. او نبود، از عدم آفرید. کار خدا شد آدم.

خلق خدا و مخلوق خدا یک چیز است. کن از خدا و یکون از آدم، ولی این دو، دو روی یک سکه‌اند. کن و یکون یک چیز است.

تصور شما و متصوَر شما هم یکی است؛ یعنی وقتی می‌خواهم اسب چهارشاخ بال‌دار بسازم، همان تصوری که می‌کنم اسب چهارشاخ بال‌دار است. دو چیز نیست که یکی تصور من باشد، اول تصور کنم، بعد اسب درست شود. تصور من مساوی است با همان اسب. تصور و متصوَر من یکی است. خلق خدا که فعل خداست با یکون مخلوق یکی است.

در فلسفه می‌گویند ایجاد از جانب خدا همان وجود مخلوق است. هردو یکی است.

حاج ملا هادی سبزواری می‌گوید به حساب ابجد عدد «ایجاد» و عدد «وجود» هر دو ۱۹ است؛ پس ایجاد و وجود یک چیزند. در نفس خود می‌توانی بفهمی که چگونه ایجاد تو که تصور توست و متصوَر تو یکی است.

خدا از عدم خلق کرد. خلق خدا و مخلوق خدا یک چیز است. شما در نفس خود می‌ توانی این را بفهمی. «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».

لا یشغله شأن عن شأن

می‌دانیم که خدا همه‌جا حضور دارد؛ با همه‌چیز حاضر است. هم علیم است، هم قدیر و قادر است، هم سمیع و بصیر و متکلم است و هم با همه هست «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ». در عین حال هیچ کاری او را از کار دیگر بازنمی‌ دارد؛ «لَا یَشْغَلُهُ‏ شَأنٌ‏ عَنْ‏ شَأن». اگر می‌خواهی این را بفهمی، به نفس خود نگاه کن!

همین الآن من برای شما حرف می‌زنم و سعی می‌کنم مطلب علمی بگویم؛ حواسم به صحبت‌هایم است؛ هم‌زمان صدای بچه‌ها را می‌شنوم؛ شما را هم می‌بینم؛ گرمای محیط را هم حس می‌کنم. این کار نفس است، نه بدن. وقتی نفس می‌خواهد ببیند از شنیدن غافل نمی‌شود؛ می‌چشد امّا از استشمام غافل نمی‌شود. هیچ کاری نفس مرا از کار دیگر بازنمی‌دارد. «لَا یَشْغَلُهُ‏ شَأنٌ‏ عَنْ‏ شَأن».

در ماشین نشسته و رانندگی می‌کنید، همان وقت بر یک مطلب علمی هم فکر می‌کنید؛ موسیقی هم گوش می‌دهید؛ آبنباتی هم گوشۀ لب دارید و کلاچ می‌گیرید و دنده عوض می‌کنید. کامیونی را هم که از روبه‌رو می‌آید، می‌بینید و از ماشینی که جلو شماست سبقت می‌گیرید.

نفس این‌طور است که هیچ‌چیز او را از چیز دیگر بازنمی‌دارد. این می‌شود آیۀ خدایی که هیچ کاری او را از هیچ کار دیگر بازنمی‌دارد.

ملاصدرا دو قاعدۀ فلسفی دارد؛ یکی این قاعده که «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها». «بسیط الحقیقه» خداست، همه‌چیز است و هیچ‌کدام از آنها نیست؛ یعنی در عین وحدت کثرت دارد.

قاعدۀ دیگر اینکه «النفس فی وحدتها کل القوا» نفس در عین حال که واحد است، همه‌چیز است؛ بینا و شنوا و دانا و توانا و چشا و بویاست، ولی یکی بیشتر نیست.

اگر فرصت شد این مطلب را در وقت دیگری بیشتر توضیح می‌دهیم.

سلام خدا به حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها!

مرحوم شیخ محمّدحسین غروی اصفهانی، مشهور به کمپانی، مرجع بزرگ و عارف و فیلسوف بزرگی در نجف بود.

ارادتش به اهل‌بیت علیهم‌السلام دیوان شعری از ایشان به یادگار گذاشته. در آنجا در وصف حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها اشعار زیادی دارد که مطلعی یکی از آنها این است:

دختر فکر بکر من غنچه لب چو واکند

از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند

نمک به ابجد ۱۱۰ است، مانند امیرالمؤمنین. با این مطلع، چند بیتی هم بر زبان ما جاری شد:

دخت نبی خاتم و همسر شاه لافتی

با دم آتشین خود بین به فدک چه‌ها کند

جلوه عشق و معرفت گشته عیان ز خطبه‌اش

اصل و فروع دین حق خطبه او به پا کند

کاخ نفاق و ظلم را کرده چنان زیروزبر

دسیسه‌های توبه‌تو چنین چو بر ملا کند

چون به مدینه فاطمه خطبه بخواند این چنین

عجب مدار زینبش چنان به کربلا کند

به تنگنای روزگار به کار من گره فتاد

منتظرم که لطف حق که را گره‌گشا کند

شنیده‌ام به پور خود بگفته فاطمه که حق

حاجت خانه را پس از حاجت غیر روا کند

حسن عزیز فاطمه گره‌گشاست مادرت

گو که به نیمه‌های شب برایمان دعا کند

قاسم اگرچه روسیاست لیک نه آن‌گونه گداست

کز سر روسیاهی‌اش خانه وی رها کند

مظهر عصمت خدا راحت عقل و جان و دل

بود ز روی رأفتش نظر به‌سوی ما کند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است