طلب و اخلاق طلبگیرمضان المبارک ۱۴۴۵

طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۳۵ | دهم رمضان ۱۴۴۵ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی

فیلم جلسه
 

صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۳۵ | دهم رمضان ۱۴۴۵ |  ۱۴۰۳/۱/۲ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی

 

 

 

قال اللّه تبارک و تعالی فی کتابه المبین:

﴿أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری

بحث جلسات گذشته ما دربارۀ ذکر و تذکر بود که یکی از مراحل سیر و سلوک الی اللّه است. به اینجا رسیدیم که مُذکِّر (یادآوری کننده) چه چیزی می‌تواند باشد. قرآن را عرض کردیم، امّا یکی دیگر از مُذکِّرها که عین ذکر و سرتاپا ذکر است «نماز» است؛ لذا فرمود: «أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری» نماز را به پا دارید، برای ذکر و یاد من.

در آیه دیگر هم این ذکر راجع به نماز آمده؛

﴿إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ

خصوصیت نماز این است که از فحشا و منکر بازمی‌دارد. «و لذکر اللّه اکبر» ذکر خدا و یاد خدا بزرگ‌تر است، از هرچیز دیگری که در نماز است که تنهی عن الفحشاء و المنکر.

«ذکر اللّه» در اینجا و «ذکری» در آیۀ قبل، مصدر است. مصدر گاهی به مفعول اضافه می‌شود و گاهی به فاعل؛ یعنی مصدر هم مثل فعل متعدی فاعل و مفعول می‌‌گیرد.

به‌عنوان مثال فعل «ضَرَبَ» فاعلی دارد که زید است و مفعولی که عمرو است. مصدر آن هم که «ضَرْب» است، هم فاعل می‌تواند داشته باشد و هم مفعول. ذکر هم -که متعدی است- همین طور است.

برای روشن شدن مطلب مثالی می‌‌زنیم؛ در جملۀ «من از زدن زید خوشم می‌‌آید» دو معنا ممکن است لحاظ شود؛ یکی اینکه من دوست دارم زید را بزنم. اینجا زید مفعول و مصدر (زدن) اضافه به مفعول است.

دیگر اینکه زید یکی را می‌زند و خوب هم می‌زند، می‌گویید من از زدن زید خوشم می‌آید، اینجا زید فاعل و مصدر (زدن) اضافه به فاعل است. در جنگ خندق رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرمود: «ضربه علیّ‏ أفضل‏ من‏ عباده الثّقلین» اینجا علی علیه‌السلام فاعل است.

در «لذکر اللّه اکبر» (ذکر و یاد خدا اکبر است) هر دو صورت ممکن است؛ هم امکان دارد که «اللّه» مفعول باشد؛ یعنی شما خدا را یاد کنید اکبر است، هم ممکن است «اللّه» فاعل باشد یعنی خدا شما را یاد کند اکبر است. رضوان خدا به حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت، می‌فرمودند: همین دومی درست است.

نکته‌ای که در اینجا وجود دارد این است که گفتیم در تعریف ذکر گفته‌اند: «حقیقه الذکر حضور المذکور لدی الذاکر» حقیقت ذکر این است که مذکور (یاد شده) نزد ذاکر (یاد کننده) حاضر باشد.

خدا ذاکر است. در دعای جوشن می‌خوانیم «یا خیر الذاکرین» لذا فرمود: «فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُم» یادم کنید تا یادتان کنم.

یاد کردن خدا دو جنبه دارد؛ یک یاد رحمانی و عمومی است و یک یاد خاص و رحیمی. از جهت عمومی، هیچ‌چیز از درگاه و پیشگاه خدا غایب نیست؛ همه نزد او حاضرند، ولی ذکر و یاد رحیمی خدا؛ یعنی بخصوصه انسان را می‌برد و از خودِ پنداری خارجش می‌کند و به خودِ حقیقی می‌رساند.

خودِ حقیقی ما نزد خداست. هر کس خودِ حقیقی‌اش را پیدا کند، پیش خدا حاضر است؛ یعنی اگر خودش را پیدا کند، خدا را پیدا کرده؛ «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ عَرَفَ‏ رَبَّهُ‏». از آن طرف، فرمود: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم» خدا را فراموش کردند، خودشان از یادشان رفت.

من خودم را پیدا نکردم. اگر بگویند که هستی؟ کارت شناسایی بیرون می‌آورم، این منِ پنداری است، ولی من حقیقی کیست؟ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون».

«فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُم» یادم کنید تا یادتان کنم؛ یعنی شما را از خودتان بیرون می‌‌کشانم؛ مثل بازیزید که گفت: «از بایزیدی بیرون آمدم، چون مار از پوست.»

پوست می‌اندازی؛ پیش خدا حاضر می‌شوی؛ خودِ پنداری را فراموش می‌‌کنی که من رئیس کجا و معاون کجایم؛ کی‌ام، چی‌ام! وقتی پیش خدا حاضر می‌شوی؛ خدا تو را می‌قاپد و آنجا می‌‌برد که اصل توست.

ما وقتی خدا را یاد می‌کنیم یا در عبادت، به خدا توجه می‌کنیم، وقتی ذکر او می‌‌کنیم، خدا را حاضر می‌‌بینیم، ولی این خیال خداست؛ لذا در روایت فرمود: «اعْبُدِ اللَّهَ‏ کَأَنَّکَ‏ تَرَاهُ‏» خدا را طوری عبادت کن که گویا او را می‌‌بینی. «کأنَّ»‌ یعنی گویا. امّا امیرالمؤمنین «کَأنّ» نبود، «أنَّ» بود. او می‌‌دید؛ خدایی را که نمی‌دید عبادت نمی‌کرد.

ذکر ما «کَأَنَّکَ‏ تَرَاه» است؛ گویا می‌‌بینی. البته همین هم خیلی خوب است که مدتی با یاد و نام و ذکر او خوش باشیم. «یا من اسمه دوا و ذکره شفا».

چون میسر نیست وصل و کام او

عشق‌بازی می‌کنم با نام او

این عشق‌بازی با نام خدا و «یا اللّه» و «یا ربّ» گفتن هم خوب است. همین خیال «کَأَنَّکَ‏ تَرَاه» دوست‌داشتنی است.

از رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله روایت شده:

«أَفْضَلُ‏ النَّاسِ‏ مَنْ‏ عَشِقَ‏ الْعِبَادَهَ فَعَانَقَهَا»

برترینِ مردم کسی است که به عبادت عشق بورزد؛ یعنی جانش عبادت باشد. لحظه‌شماری کند کی وقت نماز و عبادت می‌‌رسد؛ زمان وصل می‌‌آید.

«فَعَانَقَهَا» قبلاً گفتیم معانقه یعنی «جعل العُنق علی العُنق» گردن روی گردن گذاشتن؛ یعنی سمت راست گردن خود را بر سمت راست گردن طرف و سمت چپ گردن خود را بر سمت چپ گردن طرف مقابل بگذارد. لازمۀ این کار آن است که دست باز باشد و او را در بغل بگیرد؛ لذا معنای فارسی آن «در آغوش گرفتن» است.

باباطاهر گفت:

نسیمی کز بن آن کاکل آیو

مرا خوش‌تر زبوی سنبل آیو

چو گیرم شو خیالت را در آغوش

سحر از بسترم بوی گل آیو

در نماز این نسیم می‌وزد و معانقه می‌‌کند. «خیالت را در آغوش» گرفتن، همان «کَأَنَّکَ‏ تَرَاه» است. ذکر ما تا این حد است.

امّا «فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُم» یادم کنید تا یادتان کنم، خیلی بالاتر است. وقتی خدا یاد می‌‌کند دیگر خیال نیست. خدا خیال ندارد. اگر خدا تو را یاد کند، تو را می‌برد. دیگر خداست که همه‌کاره توست. واقعاً می‌برد، نه با خیال.

رضوان خدا به حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت، می‌فرمودند: این نماز کارگر است یا خدا؟ یعنی این نماز تو را می‌برد یا خدا؟ خدا.

بعضی فکر می‌کنند اگر از سر نسیان یک «سبحان اللّه» نماز را کم گفتند، نمازشان ناقص می‌‌شود و دیگر کار نمی‌کند. خیر؛ خداست که وقتی با نیّت آمدی، تو را می‌برد و کار می‌کند.

حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت نقل می‌‌کردند که مرحوم آیت‌اللّه قاضی می‌‌گفتند: وقتی مسائل دنیا به من فشار می‌‌آورد به نماز می‌‌ایستم. نماز آیت‌اللّه قاضی چگونه است؟

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از این دنیا جدا می‌شدند، می‌گفتند: راحت می‌شوم. بعد حالی دست می‌داد که می‌گفتند: این حالی که الآن در نماز داریم، آیا در بهشت هم تکرار می‌شود؟ یعنی این حال بهشتی است.

ما نماز می‌خوانیم که به بهشت برویم، امّا بهشت این آقایان نماز است.

من که عیش نقد امروزم میسر می‌شود

وعده فردای زاهد را چرا باور کنم

ما نماز می‌خوانیم که برویم بهشت، چرتکه هم می‌اندازیم، از خدا طلبکاریم. می‌‌گوییم در بهشت دیگر نماز و عبادتی نیست، راحتیم.

امیرالمؤمنین در نماز

دو حکایت از نماز امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده؛

حکایت اول: در یکی از جنگ‌ها تیر پیکان به پای امیرالمؤمنین علیه‌السلام نشست. تیر پیکان نوکش تیز و انتهایش پهن است، وقتی وارد بدن می‌شود، پشت گوشت می‌‌افتد و بیرون آوردنش سخت است.

حضرت ختمی مرتبت فرمودند وقتی علی علیه‌السلام در نماز است تیر را بیرون بیاورید. در نماز تیر را درآوردند و امیرالمؤمنین دردش را حس نکرد.

حکایت دوم شأن نزول آیۀ ۵۵ سورۀ مائده است؛

﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُون

فقیری وارد مسجد شد و هرچه درخواست کرد، کسی چیزی نداد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در حال نماز بودند، وقتی فقیر از ایشان درخواست کمک کرد، حضرت انگشت خود راجلو آورد و او انگشتر آقا را برداشت.

اشکال می‌‌کنند که چطور آنجا تیر از پای حضرت درآوردند و ایشان متوجه نشد، ولی اینجا متوجه فقیر شدند و انگشتر به او دادند؟

اتفاقاً همین طور است؛ چون وقتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام غرق در خداست، هیچ توجهی به این تن ندارد.

روی بنمای و خودم از یاد ببر

خرمن سوختگان را همه گو یاد ببر

چنان جذب «فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُم» است که تن را نمی‌‌فهمد؛ لذا تیر از پایشان بیرون آوردند. وقتی به خدا پیوست، با چشم خدا می‌بیند؛ یعنی دیگر علی نیست که چشم ببندد و فقیر را نبیند، با چشم خدا می‌بیند. آیا خدا فقیر را دید؟ بله و علی علیه‌السلام که ممسوس فی ذات الحق و مستغرق است، با چشم خدا فقیر را می‌بیند؛ لذا هر دو روایت دقیقاً این است که امیرالمؤمنین در ذات خدا مستغرق است.

«فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُم» خدا بالا می‌‌کشد و بیرون می‌‌برد. مرحوم شیخ احمد نراقی ابیاتی دارند راجع‌به این ذکر و یاد و اینکه همۀ دنیا ومادیات چاه است که ما در آن گرفتاریم؛

این‌همه چاه است و چاه بیکران

دست و پا کن خویشتن را وارهان

وقتی که پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌خواستند به بلال بگویند اذان بگو، می‌گفتند: «ارحنا یا بلال» یعنی با این نغمه نماز ما را راحت کن؛ از اینجا بکَن.

همچنین فرمود: من از این دنیای مادی شما به سه چیز علاقه‌مندم؛ یکی عطر، یکی نکاح که سنّت رسول اللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله است؛ یعنی این‌طور نیست که حضرت تارک دنیا باشند و نکاح نداشته باشند؛ لذا به ازدواج توجه دارند و سوم نماز، امّا فرمودند: «قُرَّهُ عَیْنِی‏ فِی‏ الصَّلَاه» روشنی چشم من در نماز است.

نماز تو را می‌‌برد آنجا که خدا یادت می‌‌کند؛ «فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُم».

یوسفی تو تحت مصرت ای عزیز

انتظارت می‌کشد از جای خیز

یعنی می‌روی تا عرش و ملکوت.

یوسفا اینک رسن آویخته

در وی افکن دست و پا بگسیخته

این رسن دانی چه باشد یاد دوست

دوست کِبوَد آن‌که جان جمله اوست

این رسن نماز است که گفتیم ذکر خداست؛‌ «أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری»

جان چه باشد آن‌که از وی زندگیست

بی‌وجودش هیچ جسمی زنده نیست

یاد او کن تا ز غم‌ها وارهی

تا قدم زین چاه‌ها بالا نهی

فرمود: «الصَّلَاهُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِنِ‏» بالا می‌‌برد. اگر نبرد، مشکل از ماست، باید ببینیم چرا نبرده.

در روایت دیگر، امام رضا علیه‌السلام فرمود: «الصَّلَاهُ قُرْبَانُ‏ کُلِ‏ تَقِیٍ»‏. «قربان» یعنی تقرّب می‌دهد.

قبل از نماز می‌گوییم: «دو رکعت نماز به ‌جا می‌آورم، بر من واجب، قربه الی اللّه» یعنی می‌خواهی نزدیک شوی، قرب پیدا کنی. قرب چقدر است؟‌ هرچه نزدیک‌تر، بهتر. آخر قرب وصال است.

من کی‌ام لیلی و لیلی کیست من

ما دو یک روحیم اندر دو بدن

آنجا دیگر با خدا یگانه می‌شوی. این قرب و معراج است.

یاد او کن تا ز غم‌ها وارهی

تا قدم زین چاه‌ها بالا نهی

یاد او کن یاد دیگر کس مکن

یاد گل کن یاد خار و خس مکن

یاد او کن تا همی یادت کند

از بلا و محنت آزادت کند

گر از این معنی همین خواهی نشان

اذکرون اذکرکم از قرآن بخوان

پاسبان شو بر در دل روز و شب

تا نیاید کس در آن جز یاد ربّ

روز و شب مراقب باش دیگری را به دلت راه ندهی! حافظ گفت:

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب

تا درین پرده جز اندیشه او نگذارم

این شب‌های ماه رمضان از دست ندهیم تا غیر از اندیشه خدا نباشد.

نمازِ مؤمن در قرآن به شکل‌های مخلتف آمده است؛

مؤمنان در نماز خشوع دارند؛ «الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ».

حواسشان به نمازشان است؛ «وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُون».

همیشه بر آن ممارست دارند؛ «الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ». این ذکر و نماز این‌قدر شیرین است که کم‌کم همۀ اوقات شخص را می‌پوشاند. اینکه گفتند پنج نوبت، برای این است که هر زمان شیرینی آن کم شد، دوباره همۀ جانت را شیرین می‌کند.

در منطقه دهلران و مهران، در تیپ المهدی، پسر جوانی و خیلی کم سن‌وسالی بود که در قسمت شناسایی فعالیت داشت و به شهادت رسید. می‌‌گفت: هر شبی که برای شناسایی می‌‌روم، تا یک هفته بعد، مثل اینکه همۀ بدنم زبان می‌‌شود و شیرینی حس می‌کنم. می‌گفت نمی‌توانم بگویم برایت چه حسی دارم.

موقع شناسایی، فقط تو هستی و خدا، هیچ‌کس نیست. هرآن ممکن است به کمین دشمن بخوری یا روی مین بروی یا منور بالا بیاید و دیده شوی و به رگبارت ببندند؛ لذا خودت هستی و خدا و انقطاع از غیر او. اینجاست که حلاوت ایمان را می‌‌چشی.

کسی که بتواند آن نماز را داشته باشد، حلاوتش همۀ اوقات او را پر می‌کند.

دربارۀ آیۀ «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ» مفسران ذکر را به نماز برگردانده و گفته‌اند اگر می‌‌توانی نماز را ایستاده بخوان «قیاماً» اگر نمی‌‌توانی نشسته بخوان «قعوداً» اگر نشسته هم نمی‌‌توانی، خوابیده بخوان؛ «وَ عَلى‏ جُنُوبِهِم».

امّا فراتر از این است؛ یعنی تمام رفتار و سکناتت یاد خدا باشد؛ در حال قیام، نشسته، خوابیده.

رضوان خدا به حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت، دربارۀ بیداری شب، می‌گفتند منظور این نیست که نمازشب بخوانی، اگر هرطور که یادْ تو را نگه می‌دارد، بیداری داشته باش.

ایشان در شب‌های ماه مبارک رمضان، به یکی می‌گفتند سورۀ دخان را صد مرتبه بخوان، به دیگری می‌گفتند سورۀ قدر را هزار بار بخوان -هر کسی مطابق وضع خودش- به بعضی هم می‌گفتند بخواب! ولی نه تخت بخواب، از این دنده به آن دنده اگر غلطیدی و بیدار شدی، یک «یا اللّه» بگو.

باباطاهر دربارۀ «الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ» می‌‌گوید:

خوشا آنان که اله یارشان بی

به حمد و قل هو اللّه کارشان بی

خوشا آنان که دائم در نمازند

بهشت جاودان بازارشان بی

این یعنی یاد و ذکری که جانشنان را فراگرفته و تداوم پیدا می‌‌کند. این‌ها حکیم بودند که این صحبت‌ها را می‌کردند.

رضوان اللّه تعالی علیه به حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت، این بیت حافظ را زیاد می‌خواندند. این بیت در کتاب‌های چاپ قدسی آمده:

گر کسان قدر می‌ بدانندی

شب نخسبند و رَز نشانندی

رز درخت انگور است که از آن شراب درست می‌کنند. شرابی که اولیاء را مست می‌‌کند نماز و نمازشب است که «حالتی رفت که محراب به فریاد آمد». این نماز مستی‌آور است.

مست آن است که از خود بی‌خبر شده، حال خود را نمی‌‌فهمد. به قول حافظ:

بی‌خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

جه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

مستی این نماز است که آقای قاضی گفتند آیا در بهشت هم هست؟ آری، هست. «گر کسان قدر می‌ بدانندی» درخت انگور می‌کارند. هر نماز یک درخت انگور است که مستی آن را در بهشت حس می‌‌کنند.

سه روایت از نماز در لسان سه بزرگ

قبل از بیان اصل مطلب اشاره‌ای به مظلومیت حافظ کنیم. واقعاً چقدر امثال حافظ مظلوم هستند! موقع تحویل سال مردم سر قبر حافظ جمع شدند و مسؤلان واسونک شیرازی گذاشتند که مردم کل بزنند و هو بکشند! این چه سنّتی است؟ اگر قرار است مراسم تحویل سال اینجا باشد، باید فال حافظ بزنند و در معانی آن دقت کنند. البته اشکال از مردم نیست، قضیه جور دیگری در هم پیچیده شده.

حافظ را مقایسه کنید با مقبره مولانا در قونیه، در کشور ترکیه. آنجا با اینکه یک کشور لایک است، اصلاً این‌طور نیست. فضای آنجا یک فضای خاص و مانند یک زیارتگاه است؛ از در که وارد می‌شوی، همه‌جا ساکت است. باید کفش از پایت بیرون آوری یا اگر سخت بود، نایلون به پایت بپیچی. اینجا حرم است، با احترام وارد شو، حرمت نگه دار! دورتادور، همه در سکوت کامل، اشعار مولانارا می‌خوانند.

حافظ یک بیتی دارد؛

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو

من آنجا رفتم که نفس فرشته هم مرا ملول می‌کند؛ یعنی من بالاتر از فرشتگان بودم، اگر حالا بود، می‌گفت:

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

سوت و کف و شعار و هو می‌شنوم برای تو

خدا به ما فکری بدهد تا تدبیری بشود، ببینیم چرا فرهنگ ما به این شکل درآمده!

سعدی در گلستان می‌‌گوید:

دوش مرغی به صبح می‌نالید

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

یکی از دوستان مخصل را

مگر آواز من رسید به گوش

گفت هیچ باور نداشتم که تو را

بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتمش شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح‌گوی و من خاموش

می‌‌گوید که مرغی شب می‌خواند، من هم ناله‌ام بالا رفت. گویی سعدی را این مرغ صدا زده. البته غزل‌های خیلی بزرگی هم دارد.

مولانا قصه‌ای دارد که کسی عاشق معشوقی بود و خیلی آرزو می‌کرد به وصال او برسد. دست‌آخر معشوق قرار ملاقات گذاشت.

رضوان خدا به حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت، گفتند همۀ آن چیزهایی که حافظ در چشم و ابرو و عاشقی آورده، مولانا در قصه و حکایت ریخته.

عاشقی بودست در ایام پیش

پاسبان عهد اندر عهد خویش

سال‌ها در بند وصل ماه خود

شاه‌مات و مات شاهنشاه خود

عاقبت جوینده یابنده بود

که فرج از صبر زاینده بود

گفت روزی یار او کامشب بیا

که بپختم از پی تو لوبیا

در فلان حجره نشین تا نیم‌شب

تا بیایم نیم‌شب من بی‌طلب

مرد قربان کرد و نان‌ها پخش کرد

چون پدید آمد مهش از زیر گرد

شب در آن حجره نشست آن گرمدار

بر امید وعده آن یار غار

بعد نصف‌الیل آمد یار او

صادق‌الوعدانه آن دلدار او

عاشق خود را فتاده خفته یافت

اندکی از آستین او درید

گردکانی چند اندر جیب کرد

که تو طفلی گیر این می‌باز نرد

پس از مدت‌ها انتظار و لحظه‌شماری، وقتی معشوقش رسید، او خوابش برده بود. معشوق که او را خوابیده دید، چند گردو در آستینش گذاشت؛ یعنی تو هنوز بچه‌ای، باید گردو‌بازی کنی، مرد عشق‌بازی نیستی.

چون سحر از خواب عاشق برجهید

آستین و گردکان‌ها را بدید

گفت شاه ما همه صدق و وفاست

آنچه بر ما می‌رسد آن هم ز ماست

به‌ قول حافظ:

عشق‌بازی کار بازی نیست ای دل سر بباز

زان که گویِ عشق نتوان زد به چوگان هوس

امّا حافظ را چگونه برای نمازشب صدا می‌زنند؟

زلف آشفته و خی کرده و خندان‌لب و مست

پیرهن چاک و غزل‌خوان و سراقی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس‌کنان

نیمه‌شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین

گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست؟

«عاشق دیرینه» را در بحث «أ لَستُ بِرَبِّکُم» گفتیم که خدا مُهرِ مِهر خود را قبل از آفرینش در دل‌ انسان زده، همه عاشق خدا هستند.

عاشقی را که چنین بادۀ شب‌گیر دهند

کافر عشق بود گر نشود باده‌پرست

این باده می‌خوارگان و باده‌پرستی حافظ، از نفحاتی است که شب در ذکر و نمازشب خدا به یادش می‌آورد.

خدایا خداوندا، تو را به مقرّبان درگاهت، ما که از خود هیچ نداریم؛ زورمان به خودمان نمی‌رسد و راه را از چاه تشخیص نمی‌دهیم، خودت، به قرآن و اهل‌بیت علیهم‌السلام، ما را به این لذات و حلاوت‌های معنوی رهنمون بفرما!

خدایا خداوندا، در این ماه مبارک، در این ایام روزه و شب‌های شب‌زنده‌داری ما را محروم و دست خالی از این ماه بیرون مبر!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است