تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۲ | جلسه ۲

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس |  آیه  ۲ | یکشنبه ۱۳۹۶/۱۰/۱۷ | جلسه ۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

متن تفسیر

 

 

أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْکافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبینٌ (۲)

آیا برای مردم عجیب است که به مردی از خودشان وحی فرستادیم که مردم را بترسان و به کسانی که ایمان آوردند، بشارت ده که نزد پروردگارشان گام‌های درستی در حرکتِ خود دارند. کافران گفتند: این جادوگری آشکار است.

بعداز اینکه پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله مأمور شدند رسالتِ خود را آشکار کنند، مشرکان مکه شروع کردند به سنگ‌اندازی و تهمت زدن به ایشان؛ از جمله می‌‌گفتند: ما از یهود و نصارا دربارۀ پیامبری شما پرسیدیم، آنها گفتند ما چنین چیزی در تورات و انجیل ندیدیم، درحالی‌که به شهادتِ قرآن، توصیف و حتی نامِ پیامبر گرامی اسلام صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله در تورات و انجیل آمده است و امام رضا علیه‌السلام در جلسۀ محاجه‌ای که با یهودیان و مسیحیان برگزار کردند، فرازهای مربوط به بشارتِ آمدنِ پیامبر خاتم را از کتاب‌های خودشان برایشان خواندند و آنان را مغلوب ساختند.

کفّار و مشرکان همچنین می‌‌گفتند: مگر خداوند برای رسالتش کسی غیراز محمّد صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را نداشت که شخصی فقیر است و از کودکی یتیم بوده؟ یکی از آنها می‌‌گفت: اگر قرار بود خدا کسی را به نبوت برگزیند، باید مرا انتخاب می‌‌کرد که هم مالِ فراوان دارم و هم قدرتمندم.

امّا چرا این‌طور می‌‌گفتند؟ زیرا در نظرِ آنها، شخصیت به مال و مقام بود؛ یعنی هرکس مال دارد، شخصیت دارد و مقرّبِ درگاه پروردگار است. ثروتمندان و قدرتمندان هم می‌‌گویند اگر ما شایسته نبودیم این همه مال و ریاست نصیبمان نمی‌‌شد. وضعِ مردمِ عادی که هنوز رشدی در امورِ دینی ندارند، همین است. از قدیم‌الایام همین‌طور بوده و از این به بعد هم خواهد بود.

خدای تعالی می‌‌فرماید: «أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ» آیا برای مردم عجیب است که به مردی از خودشان وحی فرستادیم که مردم را بترسان؟

آنچه پیامبر باید مردم را از آن بترساند چیست؟ اولاً: از اینکه کسی هست که شما را خلق کرده، چیزهایی از شما می‌‌خواهد و ناظر بر شماست. ثانیاً: بترساندشان که مبادا به خالقِ خود پشت کنند و چیزهایی که در نظرِ او مهم است، کوچک و سبک بشمارند!

درواقع این‌طور نیست که هرکس پولدار یا قدرتمندِ دنیایی باشد، نزد خدا مقرّب باشد. این فکرِ غلطی است که اگر قرب نداشت، خدا این مال و ریاست را به او نمی‌‌داد. چراکه از اولِ خلقتِ آدم تابه‌حال از میانِ پیامبرانی که آمدند، فقط حضرت سلیمان بود که هم مال و هم ریاست داشت و بر جنّ و انس حکومت می‌‌کرد که آن هم به تقاضای خودش بود و صلاحِ خدای تعالی تا نشان دهد برای او کاری ندارد، غیراز او بیشترِ پیامبران نه مالی داشتند و نه قدرتی، بعدها خدای تعالی به‌وسیلۀ معجزه، قدرتِ معنوی به آنها بخشید. پس این چیزها نزد خدای تعالی ارزشی ندارد؛ این یکی.

دوم اینکه اگر بپرسیم به نظرِ شما در طولِ تاریخ یکی از ثروتمندترین افراد بشر چه کسی بوده، لابد خواهید گفت قارون که به گواهی قرآن کلیدهای گنج‌های او را شترها حمل می‌‌کردند. وقتی از جایی می‌‌گذشت، مردمِ سطحی‌نگر می‌‌گفتند:

﴿یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیم‏﴾[1]

«ای کاش مثل آنچه به قارون داده شده ما هم داشتیم. به‌راستی او بهرۀ بزرگی دارد.»

آیا او یا ثروتش پیش خدای تعالی ارزشی داشت؟ خیر؛ چراکه وقتی به دشمنیِ حضرت موسی برخاست و خواست به ایشان تهمت بزند، به دستورِ جناب موسی، زمین او را در خود فروبرد و ثروتِ عظیمش ذره‌ای به‌کارش نخورد.

﴿فَخَسَفنا بِهِ وَ بِدارِهِ الأَرضَ فَما کانَ لَهُ مِن فِئَهٍ یَنصُرونَهُ مِن دونِ اللَّـه﴾[2]

«آن‌گاه او را با خانه‌اش در زمین فروبردیم و هیچ گروهی نداشت که در برابر خدا یاری‌اش کنند.»

گفت: ای موسی می‌‌خواهی مرا در زمین فروکنی و مالم را برداری!

‌موسی هم گفت: ای زمین اول مالش را ببلع و بعد خودش را.

ازجهتِ حکومتِ ظاهری، کسی‌که ریاستش از همه بیشتر بود و مردم برایش سجده می‌‌کردند، فرعون بود. او ۴۰۰ سال حکومت کرد و هرگز به حضرت موسی ایمان نیاورد، امّا وقتی می‌خواست به همراه سپاهیان و سردارانش که بی‌گناهان و کودکانِ بسیاری کشته بودند، غرق شود، گفت:

﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیل‏﴾[3]

«ایمان آوردم که هیچ معبودی نیست، جز همان که بنی‌اسرائیل به او ایمان آوردند.»

در این هنگام جبرئیل نازل شد؛ دهانش را پُراز لجن کرد و گفت:

﴿آلآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ﴾[4]

«حالا؟! درحالی که پیش‌از این نافرمانی کردی و از مفسدان بودی؟»

پس معلوم می‌‌شود صرفِ قدرت نزد خدای تعالی ارزشی ندارد و چیز دیگری نزد او ارزشمند است.

سوم اینکه وقتی به وجدانِ خود رجوع می‌کنیم، می‌‌بینیم معمولاً قدرتمندان و ثروتمندان بهرۀ کمی از اخلاقِ انسانی دارند و به‌ندرت زیرِبارِ افرادِ مؤمن و صادق می‌‌روند؛ زیرا خودشان را برجسته می‌‌بینند. آیا این خوب است که انسان خود را برجسته ببیند و به خود مغرور باشد؟ بی‌شک هر عاقلی می‌‌گوید خیر! پس این انسانیت نیست.

قرآن کریم می‌‌فرماید:

﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلا﴾[5]

«آیا گمان می‌‌کنی بیشترِ آنها می‌‌شنوند یا می‌‌فهمند؟ آنان چیزی جز شبیه چهارپایان نیستند، بلکه گمراه‌ترند.»

یعنی فکر ندارند. پس آنچه خدای تعالی از بشر می‌‌خواهد، این‌ها نیست؛ او می‌‌خواهد مردم بندۀ او باشند.

کسی سؤال کرد: مگر نه اینکه «من‌من» کردن ناپسند است؟

گفتم: بله؛ هرکس من‌من کنند؛ یعنی برای خودش قابلیتی قائل باشد در مقابلِ خدای تعالی یا بگوید من از همه بهترم، ناپسند و بد است.

گفت: پس چرا خدای تعالی دائم می‌‌گوید: من آسمان و زمین را خلق کردم؛ همه‌چیز در دستِ من است؟ می‌‌گوید: نگویید انا، ولی خودش می‌‌گوید!

عرض کردم: بگو ببینم تو چه چیزهایی از خودت داری؟

فکری کرد و گفت: چیزی ندارم.

آیا تو، خودت را خلق کردی؟ سلول‌هایت را خودت آفریدی و مالِ توست؟ چشمت، گوشَت، اعضاء و جوارحت آیا مال خودت است؟ خیر. پس مال کیست؟

گفت: نه مالِ من نیست.

امّا خدا چطور؟‌ چیزی پیدا می‌‌کنید که مالِ خدا نباشد؟ تو نباید بگویی «انا» چون چیزی نداری، ولی او باید بگوید؛ چون همه‌چیز دارد؛ همه‌چیز مالِ اوست؛ او که واجب‌الوجود است؛ وجود به همه داده و با چشم دیده نمی‌‌شود.

وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِم؛ به مؤمنان بشارت ده که نزد پروردگارشان «قدمِ صدق» دارند. امّا مؤمن کیست و ایمان چیست؟

بشر می‌داند که هر چیزی علتی دارد؛ گردشِ آسمان و زمین و این‌همه مخلوقات، بدونِ علت نیست. نه می‌‌توانیم بگوییم خودشان خالقِ خود هستند و نه می‌‌توانیم بگوییم طبیعت خالقِ آنهاست؛ زیرا طبیعت چیزی جز همین آسمان و زمین نیست و می‌‌خواهیم خالقِ همین طبیعت را پیدا کنیم؛ پس از یک‌طرف هیچ‌چیز بدون علت نیست و از طرفِ دیگر چیزی نمی‌‌تواند علت یا خالقِ خودش باشد.

علت‌العللِ همۀ این‌ها که از اول بوده و از این به بعد هم خواهد بود «اللّه» تبارک و تعالی است که به او «واجب‌الوجود» می‌‌گوییم؛ یعنی کسی‌که اصلِ وجود است و به همۀ موجودات؛ اعم از جماد، نبات، حیوان و انسان هستی بخشیده است.

کسی‌که این را فهمید و پذیرفت؛ یعنی به قلب و عقل و فهمش رجوع کرد و دید درست است و آن را قبول کرد، مؤمن است، البته وسوسه می‌‌آید و شیطان به این زودی انسان را رها نمی‌‌کند.

مشرکان می‌‌گویند خدای من همین است که با دستِ خودم تراشیدم؛ این خدای باران است؛ این خدای رزق است؛ این خدای چیز دیگر… . مقابل این خدایان گریه و زاری می‌‌کردند؛ دعا و التماس می‌‌کردند؛ گاهی غذاهاشان را مقابلش می‌‌گذاشتند و پس‌از مدتی بازمی‌گشتند، آنها را برمی‌داشتند و می‌‌گفتند تبرک شده است.

برخی دیگر وقتی می‌‌دیدند کاری از این بت‌ها برنمی‌آید، می‌‌گفتند: این‌ها واسطۀ بین ما و «اللّه» جلّ‌جلاله هستند. اگر فکرشان بالاتر باشد، می‌‌گویند این گاو واسطه است. اگر کمی بالاتر روند، می‌‌گویند این شخص (مثلاً فرعون) واسطه است، ولی مؤمن می‌گوید: این‌ها همه زائل شدنی هستند و کاری از دستشان برنمی‌‌آید. هر بشری، روزی نطفه بود و الآن هم اگر مرضی بگیرد، می‌‌افتد، بعد هم می‌میرد و خاک می‌‌شود؛ پس نمی‌‌تواند خدا باشد.

از سوی دیگر، وقتی پیامبر می‌‌گوید از طرفِ خدای تعالی به من وحی شده و می‌‌خواهم پیامِ او را به شما بگویم، از او دلیل می‌‌خواهد. از کجا می‌‌گویی از طرفِ خدا پیام آورده‌ای و واسطۀ بین ما و او هستی؟ لذا پیامبر باید معجزه بیاورد.

امّا چه معجزه‌ای؟ شما که اهل فصاحت و بلاغت هستید و برخی از شما ادعا دارید در شاعری و سخنوری، سرآمدِ دیگران هستید و با هم مسابقه می‌‌دهید، چند آیه مثل قرآن بیاورید! وقتی دیدند نمی‌توانند این کار را بکنند، گفتند محمّد صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله ساحر است؛ زیرا جوانانِ ما را از پدر و مادرشان جدا می‌‌کند؛ این سحر است؛ «إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبین».

این در حالی بود که خودشان می‌‌فهمیدند حرفِ پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله راست است؛ معجزاتِ متعددِ او را می‌‌دیدند؛ شکافته شدنِ ماه، تکلمِ ریگِ صحرا، شهادتِ سوسمار در دستِ ابوجهل و… همه را می‌‌دیدند و باز تهمت می‌زدند و ایمان نمی‌‌آوردند.

وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا؛ آدمی وقتی عقل و فکرِ خود را به میدان می‌‌آورد، پیامبر را تصدیق می‌‌کند و خدای نادیده را که خالقِ آسمان‌ها و زمین است، اطاعت می‌‌کند؛ این می‌‌شود ایمان. حالا که قبول کرد، باید مطابقِ این ایمان راه برود.

ایمان چه می‌‌گوید و چه می‌‌خواهد؟

به هرکس بگویی قبولت دارم و پشتِ سرت هستم، می‌‌گوید این کار را بکن و آن کار را نکن. خدا هم همین را می‌‌گوید. حالا که ایمان آوردی، درجا نزن؛ ایمانت را زیادتر کن؛ عمل صالح انجام بده؛ کار کن! اینجا می‌‌فرماید: نزد خدای تعالی «قدمِ صدق» داری؛ یعنی اگر واقعاً ایمان آوردی، قدمی بردار و مطابقِ ایمانت کار کن! اگر ایمان داری خدای تعالی تو را خلق کرده و اعضاء و جوارح به تو داده، شکرش را به‌جا آور؛ ‌نماز بخوان. اگر می‌‌بینی مالَت داده، زکات بده «آتوا الزکاه». با زبانی که به تو بخشیده، راست بگو. کاری کن قلبت مطابقِ زبان و زبانت مطابقِ قلبت باشد. وقتی قلبت گفت خدا را قبول دارم؛ بگو: این خدا مثل ما بشر نیست که زائل شود؛ اول و آخر است. این خدا چیزهایی به من داده و گفته این کارها را انجام ده تا جلوتر بروی، پیشترفت کنی و بیشتر خودت را بشناسی؛ پس شروع کردی به نماز خواندن، رزوه گرفتن و کارهای دیگری که خدای تعالی خواسته. راستگویی را هم در قلب و زبان شعار خود قرار دادی. به خدا، پیامبر، ائمۀ اطهار علیهم‌السلام، به مردم و به خودت راست گفتی.

این قدم صدق که همراهِ ایمان پیدا می‌‌شود، معنایش این است که مطابقِ آن واقعیاتی که پذیرفتی، کار کردی و جلو آمدی و نتایجش در عالم برزخ و قیامت ظاهر می‌‌شود.

به‌تدریج آثارِ این قدم صدق برحسبِ ایمانت در افعال و رفتارت ظاهر می‌‌شود تا اگر خدا بخواهد، بفهمی چیزی نیستی؛ ذره هم نیستی. خودت را می‌‌شناسی و ملتفت می‌‌شوی چکارۀ خدایی؛ بندۀ بیچارۀ ضعیفِ ذلیلِ مسکینِ مستکین در پیشگاه او. وقتی کم‌کم خود را شناختی و فهمیدی این‌طور هستی، می‌‌شوی محبوبِ خدای تعالی. معنای «فنا» همین است؛ یعنی به جایی برسی که بفهمی هیچی و خدا همه‌کارۀ توست.

فنا یعنی بفهمی هرچه داری از خداست و بی‌اذنِ او کاری از دستت برنمی‌آید. فعلاً این خانه و وسائل در اختیارِ توست که از آنها استفاده کنی، امّا بدان که به‌زودی همه را از تو می‌‌گیرند؛ اعضاء و جوارحت از بین می‌‌روند و بدنت خاک می‌‌شود. اگر کسی چیزی مالِ خودش باشد، از او نمی‌‌گیرند. امّا روح باقی می‌ماند که آن‌هم از خودت نیست، از خداست؛ یعنی ملتفت می‌‌شوی که خدای تعالی همه‌کاره‌ات است و همه‌چیز به تو داده. پس می‌‌شوی «عبد ذلیل». چنین کسی کجا می‌‌گوید «انا» کجا من‌من می‌‌کند؟‌ من عالمم، من قادرم! هم در افعالش من‌من نمی‌کند و این را نشان می‌‌دهد، هم در عقایدش؛ مثل مولا علی علیه‌السلام که بندۀ خاصِ خدا بود و می‌‌فهمید هرچه هست، از خداست و اطاعتِ خدا می‌‌کرد.

خدا فرموده باید بیت‌المال را علی‌السویه بین همه تقسیم کنی. حال اگر عده‌ای ناراحت شدند و رفتند، عیبی ندارد؛ من مأمورِ خدا هستم. رفتند تا با لشکر بیایند و مقابل بایستند؛ بیایند. من به تاویلِ قرآن عمل می‌‌کنم، همان‌طور که پیامبر به تنزیلِ قرآن عمل می‌‌کرد. به من دستور داده شده تابعِ قرآن باشم. اگر لازم باشد با آنها می‌‌جنگم، ولی اگر شکست خوردند، کارشان ندارم، چون مسلمان‌اند.

 

[1] ـ قصص، ۷۹.

[2] ـ قصص، ۸۱.

[3] ـ یونس، ۹۰.

[4] ـ یونس، ۹۱.

[5] ـ فرقان، ۴۴.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است