تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۲۸ و ۲۹ | جلسه ۲۵

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس آیه ۲۸ و ۲۹ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۱/۲۶ | جلسه ۲۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس

 

متن تفسیر

 

 

وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ(۲۸)

و [یاد کن] روزی را که همۀ آنان را جمع می‌‌کنیم. سپس به مشرکان گوییم: «شما و شریکانتان در جای خود قرار گیرید» پس میانشان جدایی می‌‌اندازیم و شریکانشان به آنها گویند: «شما ما را نمی‌‌پرستیدید».

فَکَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ إِنْ کُنَّا عَنْ عِبادَتِکُمْ لَغافِلینَ(۲۹)

کافی است خدا بین ما و شما شاهد باشد. یقیناً ما از عبادتِ شما غافل بودیم.

«وَ یَوْمَ» بعضی مفسران گفته‌اند می‌‌توان این «واو» را عطف گرفت، امّا این واو استیناف است و «اُذکُر» یا «ذَکِّر» در تقدیر است یعنی به‌یاد آور روزی را که «نَحْشُرُهُمْ» آنان را جمع می‌‌کنیم «جَمیعاً» تأکید است؛ ‌یعنی همه را بدون استثناء جمع می‌کنیم «ثُمَّ نَقُولُ» سپس می‌‌گوییم «لِلَّذینَ أَشْرَکُوا» به کسانی که شرک ورزیدند «مَکانَکُمْ» در جای خود قرار گیرید «أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ» هم شما و هم شریکانی که برای خدا قرار می‌‌دادید و به‌جای او می‌‌پرستیدید. «فَزَیَّلْنا» از «زَیَّلّ» سپس جدایی می‌‌اندازیم «بَیْنَهُمْ» میان آنها (مشرکان و معبودانشان) «وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ» و شریکانشان (معبودانشان) به آنها می‌‌گویند: «ما کُنْتُمْ» شما نبودید «إِیَّانا تَعْبُدُونَ» عبادت کنندۀ ما. یعنی شما ما را نمی‌‌پرستیدید.

«فَکَفىٰ» همین بس «بِاللَّهِ شَهیداً» که خدا شاهد است «بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ» بین ما و شما. «إِنْ» به‌درستی که «کُنَّا» ما بودیم «عَنْ عِبادَتِکُمْ» از عبادتِ شما «لَغافِلینَ» بی‌خبر، غافل.

وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعاً؛ از اصولِ عقایدِ ما معاد و قیامت است که در آیات مختلف قرآن کریم دربارۀ آن صحبت شده، همۀ ادیانِ الهی به آن معتقدند. خدا می‌‌فرماید در روز قیامت همه را جمع می‌‌کنیم و این همان روزِ موعود است.

چگونگی صحنۀ قیامت، طبق آنچه از قرآن استفاده می‌‌شود، این‌طور است که وضعِ زمین کاملاً تغییر می‌‌کند ﴿یَوْمَ‏ تُبَدَّلُ‏ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْض‏﴾[1] (روزی که زمین به غیر این زمین تبدیل می‌‌شود). همچنین خورشید و دیگر ستارگان تاریک می‌‌شوند و وضعِ دیگری رقم خواهد خورد [و مردگان زنده می‌‌شوند].

همۀ کسانی که می‌‌میرند، روحشان به همراه جسمِ برزخی که همان «نفس» باشد در عالم برزخ خواهد بود تا قیامت. برزخ عالمی بین دنیا و آخرت است که در سورۀ «مؤمنون» می‌‌فرماید:

﴿وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏﴾[2]

«و پیشِ رویشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند.»

عالم برزخ تقریباً قیامتِ صغری است؛ یعنی هرکس خوبی کرده، در نشاط و شادی است و هرکه بدی کرده، جزایش را می‌‌بیند. اگر هم مؤمنِ گناهکار باشد، مقداری طول می‌‌کشد تا در آنجا پاک شود و اگر هم کافر و مشرک باشد، گرفتارهای‌ سختی دارد.

امّا قیامت سخت‌تر از عالم برزخ است. طبقِ آنچه از قرآن و روایات استفاده می‌‌شود و در کلامِ بزرگان آمده، در عالم قیامت روح در قالبِ بدنی مناسبِ همان عالم که عالمِ مجردات است قرار می‌‌گیرد و محشور می‌‌شود که البته خصوصیات مادی این دنیا را ندارد؛ یعنی برای ادامۀ حیات نیازی به خوراک مادی نداشته، درنتیجه فضولات و زوائدِ مادی ندارد. خوراکِ مؤمن در آنجا مناسبِ همان عالمِ مجرد است و بوی عطر از او صادر می‌‌شود. همین شکل و صورتی که اینجا داریم، آنجا هم هست و مردم وقتی همدیگر را می‌‌بینند، می‌‌شناسند.

در آن عالم چون تولید مثل نیست، آن حالت جنابت و کثافاتِ مربوط به توالد و تناسل هم نیست. همۀ لذاتِ آنجا معنوی است. مثل اینجا نیست که وقتی سیر می‌‌شویم، دیگر نتوانیم بخوریم. آنجا هرچه می‌‌خورند، سیر نمی‌‌شوند. اینجا انسان از لذت‌ها خسته می‌‌شود و پشتِ‌سر هم نمی‌‌تواند بخورد، چون این لذت‌ها مربوط به عالم ماده است و نهایت دارد، امّا در عالم مجردات، نهایت و خستگی و تکرار معنا ندارد. خوابِ آنجا هم مثل اینجا نیست. خوابِ آنجا حالتی مثل مکاشفه است؛ حالت سُکر و مستی است که خدا نصیب می‌‌کند و ممکن است سال‌ها در آن حال باشد و لذت ببرد.

ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ؛ خدای تعالی می‌‌فرماید: روزی که همۀ مشرکان را محشور می‌‌کنیم [و به آنها می‌‌گوییم شما و معبودانی که به‌جای خدا می‌‌پرستیدید در جایگاه مخصوص خود قرار گیرید]. قرآن کریم در آیاتِ متعدد دربارۀ مشرکان صحبت می‌‌کند. نظیرِ این آیه در سوره‌های اعراف، انعام، صافات و سوره‌های دیگر هم آمده است.

مشرکان بر سه قسم بودند؛ یکی آنها که سنگ و چوب و این قبیل چیزها را بین خود و خدا واسطه قرار می‌‌دادند و از آنها حاجت می‌‌طلبیدند و تبرک می‌جستند و در مقابلشان دعا می‌‌کردند.

نوع دیگر شرک این بود که بزرگان یا ملائکه یا بعضی پیامبران مثل حضرت عیسی را شریکِ خدا قرار می‌دادند و آنها را عبادت می‌کردند، آن‌هم نه به‌عنوان شفیع بلکه معبود. می‌‌گفتند: چون دستمان به خدا نمی‌‌رسد، باید این‌ها را بین خود و خدا قرار دهیم. روشن است که همۀ این‌ها چون تأیید خدایی ندارند، باطل و مردودند.

ما پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام را شفیعِ خود می‌‌دانیم و به همین عنوان آنها را واسطه قرار می‌‌دهیم، آن‌هم چون خدا فرموده و در آیات مختلف قرآن به آن اشاره کرده است؛ لذا وقتی نماز می‌‌خوانیم، به خدایی که همراهمان است خطاب می‌کنیم که «ایّاکَ نَعْبُدُ و ایّاکَ‌ نَسْتَعین». سجده فقط برای خدایی می‌کنیم که در همه‌جا احاطۀ علمی و قدرتی و احاطۀ اسماء و صفات دارد. هرگز پیامبر و علی و دیگر ائمه علیهم‌السلام را عبادت نمی‌‌کنیم و آنها را خدا نمی‌‌دانیم، بلکه ایشان را هم مخلوقِ خدا و بندۀ او می‌‌دانیم که روزی نبودند و خداوند آنها را مثل همه از نطفه آفرید و روزی هم می‌‌میراند. البته خدای تعالی درجاتی نصیب ایشان کرده که می‌توانند به‌اذن‌اللّه شفیع شوند، امّا تا خدا نخواهد، نمی‌‌توانند.

﴿مَنْ‏ ذَا الَّذی‏ یَشْفَعُ‏ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[3]

«کیست که در پیشگاه او جز به فرمانش شفاعت کند؟»

بنابراین اهل توحید هرگز پیامبر را شریک خدا قرار نمی‌دهند. قدرتِ پیامبر از خداست و استفاده از آن هم باید به‌اذن‌اللّه باشد. حضرات معصومین علهیم‌السلام خیلی کارها می‌تواند بکند، امّا به‌اذن‌اللّه. هرگز بدون اذن خدا نه علمشان را ظاهر می‌‌کنند و نه قدرتشان را؛ لذا خدای تعالی به پیامبر می‌‌فرماید حتی تو هم اگر مشرک شوی، عملت نابود می‌‌شود؛‌این یعنی او هم بندۀ خداست و از خدا می‌‌ترسد. علی علیه‌السلام هم از خدا می‌‌ترسد. همۀ معصومین علیهم‌السلام ترس داشتند که مبادا از مقامِ خود پایین بیایند.

نوعِ سومِ شرک مربوط به کسانی است که ادعای خدایی می‌‌کردند؛ مثل فرعون و نمرود و امثال این‌ها. مردم بت‌پرست بودند و آنها می‌‌گفتند ما ربِّ بت‌ها و بت‌پرست‌ها هستیم «انا ربّکم الأعلیٰ». لذا مردم به آنها سجده می‌‌کردند و اگر حاجتی داشتند، پیش آنها می‌‌آمدند و هرکه غیراز این می‌‌کرد، کشته می‌‌شد.

آیه دربارۀ گروه اول است؛ یعنی آنها که با چوب و سنگ بت درست می‌‌کردند و می‌‌پرستیدند. امروز و آن‌روز هم فرقی نمی‌کند؛ یعنی این آیه و آیاتِ شبیه این، هر نوع بتی را باطل و شرک می‌داند.

خدای تعالی می‌‌فرماید روز قیامت همۀ این‌ها را محشور می‌کنیم و می‌‌گوییم «مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ» یعنی در مکان خود قرار بگیرید. به‌قول بعضی مفسران خدای تعالی مشرکان را جدا می‌‌کند و می‌‌خواهد از آنها اقرار بگیرد تا بطلانِ عقایدشان را که برایشان واضح شده، به چشم ببینند؛ لذا صف‌هاشان از هم جدا می‌‌شود. یعنی چوب و سنگ‌ها ظاهر می‌‌شوند، ولی به نحوی که مناسبِ آن عالم است و مشرکان می‌‌فهمند این‌ها همان چیزهایی است که می‌‌پرستیدند. البته آنجا جای ماده نیست و این برای آن است که امر برایشان روشن شود.

«أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ» یعنی یک صف، صفِ مشرکان است و صفِ دیگر، صفِ بت‌هاشان و در مقابل هم قرار می‌‌گیرند. این کار حتماً انجام می‌‌شود. وقتی خدا فرمود «أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ» طبقِ روایت آتشی در میان این دو گروه یعنی عابدانِ مشرک و معبودانِ باطل ظاهر می‌ شود و آنها را در دو صفِ جداگانه قرار می‌‌دهد. این صف‌ها بسیار طولانی است، امّا برای خدای تعالی مثل یکی است و فرقی نمی‌‌کند.

فَزَیَّلْنا بَیْنَهُم؛ «زَیَّلنا» اگر از «زالَ یَزولُ» باشد به‌معنای زائل شدن است و اگر از «زالَ یَزیلُ» باشد، معنای جدا کردن می‌‌دهد. اولی لازم و دومی متعدد است و در بابِ تفیعل نشان دهندۀ تأکید است. همین مبنا در اینجا صحیح‌تر است؛ یعنی صفِ آنها از هم جدا می‌‌کنیم.

وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُون؛ امّا از آن‌طرف سنگ و چوب‌ها به زبان می‌‌آیند -به مناسبتِ آن عالم- و می‌‌گویند: شما پرستندۀ ما نبودید. یعنی در خیالِ خودتان بودید. برای خودتان چیزهایی ترسیم می‌‌کردید و خیالاتتان شما را وامی‌داشت بر ما سجده کنید؛ در حقیقت سجده بر خیالاتِ خودتان می‌‌کردید.

فَکَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُم؛ بعد هم شاهد می‌‌آوردند و می‌‌گویند: خدا بین ما و شما شاهد است که شما خیالات خود را می‌‌پرستیدید.

إِنْ کُنَّا عَنْ عِبادَتِکُمْ لَغافِلین؛ «انْ» در اینجا تأکیدِ مخففه است؛ یعنی به‌طور قطع ما از عبادتِ شما غافل و بی‌خبر بودیم؛ یعنی شما کاری با ما نداشتید. می‌‌گفتید ما واسطه هستیم، ولی خیالات و گمان‌هاتان شما را وامی‌داشت سجده کنید و این حرف‌ها را بزنید.

 

شرک خفی

همۀ ما خداپرست هستیم؛ معاد را قبول داریم و معتقد به توحیدیم یعنی خدای تعالی را معبود و خالق و همه‌کارۀ خود می‌‌دانیم، امّا از «شرکِ خفی» در امان نیستیم. یکی از مصادیق شرک خفی «ریا»ست که البته نسبت به بت‌پرستی مخفی و ضعیف‌تر است، وگرنه خود نوعی شرک است.

ریا یعنی نشان دادن. این کار در امورِ غیر عبادی هم وجود دارد و اگر وارد عبادت شود، آن را باطل می‌کند. شخص ریاکار مردم را مؤثر می‌‌داند؛ هرکاری می‌کند برای جلبِ‌ نظرِ آنهاست و می‌‌خواهد به ریاستی برسد یا نان و آبی به‌دست آورد. عبادتش برای این است که مردم به او رو بیاورند؛ اگر درس می‌‌خواند، هدفش پول و ریاست است؛ این‌ها شرک است؛ یعنی دیگران را در زندگی خود را مؤثر و تأمین کننده می‌داند، ولی از این جهت که برای آنها سجده نمی‌‌کند، می‌‌گوییم شرکِ خفی است.

این شرک موجب بطلانِ عمل می‌شود؛ زیرا همۀ کسانی را که شخصِ ریاکار مؤثر می‌‌داند، از خود هیچ ندارند؛ بدنشان، روحشان و سببیتشان از خداست، ولی انسان به‌خاطرِ اختیار و اراده‌ای که دارد، از خدا غافل می‌‌شود و گمان می‌کند خودش یا دیگران مؤثر هستند؛ لذا شخص ریاکار خودش را تحویل مردم می‌‌دهد و آنها را صاحب اثر می‌‌داند، ولی متوجه نیست که مؤثرِ واقعی، دیگری است؛ تا او نخواهد، هیچ کاری از هیچ‌کس بر نمی‌‌آید و چه‌بسا همین مردم فردا دشمنش شوند.

خداوند چنین قرار داده که انسان مختار باشد، ولی اراده و اختیار انسان، بین جبر و تفویض است؛ نه این است و نه آن. یعنی کارهایی که انجام می‌‌دهد، به ارادۀ خودش است، مگر اینکه خدای تعالی نخواهد.

با آنکه همه‌چیز انسان از خداست، ولی به‌طور کاملاً واضح و روشن می‌‌بیند دستی که تکان می‌دهد و حرفی که می‌زند و کارهایی که می‌‌کند، به اختیارِ خودش است. این را می‌‌فهمد که مختار است و اجباری در کار نیست. هرکسی خوبی می‌‌کند یا بدی، می‌‌داند به اختیار خودش است.

 

شرک خفی‌تر

نوعی از شرک خفی که بیشتر افراد دارند، این است که مثلاً وقتی مریض می‌‌شوند و به پزشک مراجعه می‌‌کنند و با مصرف دارو بهبودی می‌‌یابند، متوجه نیستند این پزشک بندۀ خداست. اگر درس خوانده و چیزهایی دانسته، این‌طور نیست که هرکاری بتواند بکند و همۀ کارهایش صحیح باشد، بلکه باید خدای تعالی کمکش کند تا درست تشخیص دهد. این فقط یک واسطه و سبب است و هرچه دارد، از مغز و علم و اسباب، همه از خداست و مسببِ اصلی اوست. اگر او بخواهد، دکتر می‌‌تواند درست تشخیص بدهد و داروی مناسب تجویز کند. اگر کسی به این موضوع توجه داشته باشد، مشرک نیست، ولی اگر توجه نداشته باشد، می‌‌گوید «فلان دکتر خوبم کرد؛ اگر او نبود، معلوم نبود چه بر سرمان بیاید». این شرکی است که باید از آن بگذریم؛ باید بفهمیم شفادهنده خداست؛ دکتر و دارو و چیزهای دیگر وسیله‌اند، حتی غذایی که می‌‌خوریم، سیری آن از خداست و خدا وسیله قرار داده است. این شرک عذابِ اخروی ندارد و مثل ریا عمل را باطل نمی‌‌کند، ولی نشانۀ کاستی ایمان است. معلوم می‌‌شود هنوز مهذّب نشده‌ایم و مانده تا به توحید برسیم.

ریا از این بدتر است. شخص ریاکار همۀ کارش را به مردم واگذار کرده؛ عبادت، قرآن خواندن، رفتن به مقابر و… همه برای این است که مردم تعریفش کنند و می‌‌خواهد آنها را دوروبرِ خود جمع کند. امثال این افراد زیاد بوده‌اند و بنا ندارند از این غفلت بیرون بیایند. قرآن کریم در سوره‌های مختلف از این افراد سخن به میان آورده، گاه آنها را به‌شدت توبیخ می‌‌کند و در ردیفِ مشرکان و کافران قرار می‌‌دهد.

برای درآمدن از شرک خفی باید از خدا بخواهیم و همیشه متوجه باشیم و دائم به خود یادآوری کنیم که هیچ مؤثری جز خدای تعالی نیست. «‌لا حول و لا قوه الا باللّه» باید بفهمیم هیچ گرداننده و نیرویی نیست مگر خدای تعالی. رسیدن به این موضوع زحمت دارد و شاید سال‌ها طول بکشد، [امّا کلیدش] خواستن از خداست. هرچه انسان از خدا طلب کند، خدا می‌‌دهد. کسی‌که به این درجه از علم و فهم رسیده باشد، صاحبِ «نفس مطمئنّه» شده؛ یعنی از شرک خفی بیرون آمده، بعداز این باید به فهمِ بالاتر یعنی نفسی که «راضیه و مرضیه» است، برسد که مقام بلندتری است و خدا باید نصیب کند.

این‌ها همه مالِ ماست؛ برف‌انباری نیست. در همۀ ما، چه زن و چه مرد وجود دارد. خدا توحید را در همۀ ما گنجانده، این فطرتِ واقعی ماست ﴿فِطرَتَ اللَّـهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها﴾. امّا باید دنبال کنیم تا ابتدا حجاب‌های ظلمت‌ و بعد حجاب‌های انوار کنار روند. به‌قول مولا علی علیه‌السلام:

«إِلَهِی هَبْ‏ لِی‏ کَمَالَ‏ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّىٰ تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِک‏»[4]

«خدای من! مرا انقطاعِ کامل به‌سوى خودت عطا فرما و روشن ساز دیده‏هاى دلِ ما را به نورى که با آن، تو را مشاهده کند، تا دیده‌های دل حجاب‌هاى نور را پاره کند و به معدنِ عظمت واصل گردد و ارواحِ ما به مقامِ قدسِ عزّتت بپیوندد.»

«کمالِ انقطاع» یا انقطاعِ کامل یعنی بفهمم کسی کاره‌ای نیست و فقط تو همه‌کاره‌ای. بعضی حجاب‌های نوری را هفت، بعضی هفتاد و بعضی دیگر هفت‌هزار حجاب گفته‌اند. حجاب‌های ظلمانی هم همین‌طور. این حجاب‌های نوری مال پیامبر اکرم و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و بعضی پیامبران و بعضی اولیای خداست. رسیدن به چنین مقام‌هایی آسان نیست؛ به این زودی نصیب کسی نمی‌‌شود؛ مخالفت با نفس می‌‌خواهد و نمی‌‌توان ادعا داشت. به‌قول بابا طاهر «به هر الفی الف قدی برآید».

البته هیچ‌کس نگوید «من قابل نیستم و از من نمی‌‌آید» این غلط است. دعا همیشه خوب است. باید بخواهد، شاید خدا هم خواست و وسایلش را فراهم کرد. نگویید «این‌چیزها به کارِ ما نمی‌‌خورد» این هم غلط است. ناامیدی در همه‌چیز بد است، مخصوصاً در توحید پروردگار. خدا ما را برای همین خلق کرده، چرا ناامید شویم؟ نگو «ما توانش را نداریم». بگو «با کریمان کارها دشوار نیست». اگر خدا بخواهد توانش را هم می‌‌دهد. حتی اگر کمی از آن هم نصیبمان شود و سرِنخی دستمان بیاید، مابقی را خدا در عالم برزخ عنایت می‌‌کند، همان‌طور که حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت می‌گفتند و درست هم می‌‌گفتند. برای کسی‌که در توحید خدای تعالی قرار گرفته، کارش در عالم برزخ ادامه پیدا می‌‌کند و خدا نصیب می‌‌کند.

 

[1] ـ ابراهیم، ۴۸.

[2] ـ مؤمنون، ۱۰۰.

[3] ـ بقره، ۲۵۵.

[4]ـ بحار‌الأنوار، 91، 99.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است