تفسیر سوره شعراء

سوره شعراء جلسه ۱۰

فیلم جلسه
 

صوت جلسه

متن تفسیر

 

بِسْم ِاﷲ ِالرَّحْمَنِ الرَّحیمِ

تفسیر سوره شعرا | چهارشنبه ۱۴۰۲/۹/۱ | جلسه ۱۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

داستان حضرت ابراهیم

حضرت ابراهیم علیه‌السلام یکی از پیامبران اولواالعزم است؛ یعنی پیامبرانی که صاحب آیین و کتاب‌اند. پیامبران اولواالعزم پنج نفرند؛ حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت ختمی مرتبت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله. بقیه انبیاء که بیشتر از بنی‌اسرائیل بودند، تابع پیامبران اولواالعزم هستند.

در کتاب قصه‌های قرآن به قلم روان، نوشتۀ آیت‌اللّه محمدمهدی اشتهاردی، مراحل زندگی حضرت ابراهیم آمده است و در اینجا به‌طور مختصر به برخی از آنها اشاره می‌شود.

نام حضرت ابراهیم ۶۹ بار و در ۲۵ سورۀ قرآن آمده، یک سوره هم به اسم ایشان نام‌گذاری شده است.

در آیۀ ۶۸ سورۀ آل‌عمران می‌فرماید:

«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوه»

سزاوارترینِ مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند.

منظور پیروی در توحیدی است که ایشان از ابتدای نوجوانی دنبال کرد و تا آخر عمر بر آن بود.

خدای تعالی به جناب ابراهیم بسیار لطف فرموده و بزرگواری ایشان در قرآن کریم کاملاً واضح است.

پادشاه زمان ایشان نمرود بود که در بین‌النهرین سلطنت داشت و مانند فرعون ادعای خدایی می‌کرد. شبی خواب سخت و هولناکی دید. معبران گفتند به‌زودی پسری متولد می‌شود که تاج و تخت تو را از بین می‌برد.

نمرود دستور داد زنان را از شوهرانشان جدا کنند، امّا طولی نکشید که ستاره‌شناسان گفتند نطفۀ ابراهیم بسته شده؛ لذا دستور داد هرکجا پسری متولد شد او را از بین ببرند.

زمانی که مادر ابراهیم باردار بود پدرش از دنیا رفت. خداوند بارداری او را مخفیانه قرار داد، طوری که از شکمش ظاهر نبود و کسی نفهمید او حامله است.

در آن زمان زنان هنگام قاعدگی از شهر بیرون می‌رفتند. وقتی تولد جناب ابراهیم نزدیک شد، مادرش به همین بهانه از شهر خارج شد و در کنار کوهی غاری پیدا کرد و در آنجا کودک خود را به دنیا آورد.

بعد از تولد ابراهیم، مادرش او را در پارچه‌ای پیچید و در غار گذاشت. درِ غار را سنگچین کرد و به شهر آمد، امّا چند روزی یک بار مخفیانه به کودک خود سر می‌زد و به او شیر می‌داد.

گاهی می‌دید کودکش انگشت بزرگ خود را در دهان گذاشته و خداوند، به لطف خود، شیر از آن جاری کرده.

به این ترتیب جناب ابراهیم سیزده سال در غار ماند. فقط گاهی از غار بیرون می‌‌آمد و کوه و دشت و آسمان و ماه و ستارگان را تماشا می‌کرد و بازمی‌گشت.

بالأخره حضرت ابراهیم تصمیم گرفت از غار بیرون بیاید. وقتی بیرون آمد و به آسمان‌ها نگاه کرد خداوند نورانیت دیگری به او عنایت فرمود و از جهت روحی او را از عالم ماده بیرون برد؛ هرچند پیش از آن هم نور ایمان را در دلش می‌دید.

«وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنین»[1]

«این‌گونه ملکوت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا در زمرۀ اهل یقین باشد.»

آمد و به گروهی رسید که مشغول پرستش ستاره زهره بودند. کنار آنها رفت و در ظاهر با آنها هم‌عقیده شد.

«فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى‏ کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلینَ»[2]

«هنگامی که شب او را پوشاند، ستاره‌ای دید؛ گفت: «این پروردگار من است» پس چون غروب کرد، گفت: «من غروب کنندگان را دوست ندارم».

پس از آن به گروهی رسید که ماه را می‌پرستیدند. برای اینکه نور هدایت را در دل آنها روشن کند، ابتدا در ظاهر با آنان همراه شد و گفت:

«فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی»[3]

«پس هنگامی که ماه را در حال طلوع دید، گفت: «این پروردگار من است».

امّا وقتی افول ماه را مشاهده کرد، گفت:

«فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی‏ رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ»[4]

«پس چون غروب کرد، گفت: «اگر پروردگار من مرا هدایت نکند، از گمراهان خواهم شد.»

بعضی مفسران گفته‌اند این سخنان به حالت سؤال بوده؛ یعنی آیا این خدای من است؟

چون روز شد و خورشید دمید، گروهی از خورشیدپرستان را مشاهده کرد. با اینان هم در ظاهر همراه شد و به پرستش خورشید پرداخت،‌ امّا چون غروب کرد از آن بیزاری جست و گفت:

«یا قَوْمِ إِنِّی بَری‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ»[5]

«ای قوم من! من از آنچه شریک خدا قرار می‌دهید بیزارم. من از سر اخلاص روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان‌ها و زمین را آفرید و از مشرکان نیستم.

 

توجه به معاد

حضرت ابراهیم علیه‌السلام در مسیر حرکت خود لاشۀ حیوان مرده‌ای را دید که حیوانات مختلف پیکر آن را می‌خوردند. ابراهیم به خدا گفت: پروردگارا، به من نشان ده که چگونه در قیامت مردگان را زنده می‌کنی؟

خداوند فرمود: مگر به روز قیامت ایمان نداری؟

عرض کرد: ایمان دارم، ولى مى‌خواهم دلم سرشار از ایمان گردد.

خداوند به او فرمود: چهار پرنده را سر ببر و گوشت‌ آنها را بکوب و مخلوط کن، آن‌گاه گوشت‌ها را به ده قسمت تقسیم کن و هر قسمت را سر کوهی بگذار. سپس آنها را فرابخوان!

ابراهیم علیه‏السلام همین کار را کرد. وقتی آنها را به‌سوی خود خواند، گوشت‌های هر پرنده به هم پیوست و روح در آن دمیده شد و به‌سوی آن حضرت پرواز کرد.

مطابق بعضى روایات، چهار پرنده‏اى که ابراهیم علیه‏السلام گرفت و ذبح و مخلوط کرد، عبارت بودند از: خروس، مرغابى، طاووس و کلاغ.[6]

مولانا می‌گوید: هریک از این پرندگان سمبل یکى از صفات زشت است؛ خروس کنایه از شهوترانى، مرغابى کنایه از شکم‌بارگى، طاووس کنایه از جاه‏طلبى، و کلاغ اشاره از آرزوى دراز است.

تو خلیل وقتى اى خورشید هُش

این چهار طیار رهزن را بکش

خُلق را گر زندگى خواهى ابد

سر ببر زین چهار مرغ شوم و بد

بط و طاووس است و زاغ است و خروس

این مثال چار مرغ اندر نفوس

بط حرص است و خروس آن شهوت است

جاه طاووس است و زاغ انیّت است‏

ورود به بابِل

ابراهیم علیه‌السلام هنوز نوجوان بود که وارد بابِل، پایتخت نمرود، شد و نزد مادرش رفت. بعد از فوت پدر، عمویش، آزر سرپرستی او و مادرش را برعهده گرفته و ظاهراً با مادرش ازدواج کرده بود؛ به همین جهت ابراهیم او را پدر صدا می‌زد.

آزر از بت‌تراشان سرشناس و از نزدیکان نمرود بود. ابراهیم از همان ابتدا صحبت از توحید خداپرستی نمود و باطل بودن بت‌ها را به عمویش متذکر شد.

قران کریم در سورۀ مریم، به گفت‌وگوی میان آن حضرت با آزر اشاره دارد.

«إِذْ قالَ لِأَبیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنی‏ عَنْکَ شَیْئا»[7]

ای پدر، چرا چیزی را می‌پرستی که نه می‌شنود و نه می‌بیند و نه به هیچ کار تو می‌آید؟ ای پدر، علمی نصیب من شده که نصیب تو نشده؛ پس از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم. مبادا شیطان را بپرستی که شیطان نافرمانی خدا کرده. من می‌ترسم عذاب خدا دامن تو را بگیرد و هم‌نشین شیطان گردی!

آزر به او گفت: مگر تو از خدایان ما روگردان شده‌ای؟ اگر دست برنداری سنگسارت می‌کنم. بهتر است مدتی از شهر بیرون روی.

ابراهیم گفت: سلام بر تو، به‌زودی از پروردگارم برایت طلب آمرزش می‌کنم، ولی بدان من از شما و بت‌هایی که به‌جای خدا می‌پرستید بیزاری می‌جویم و فقط پروردگار یکتا را می‌خوانم.

آزر، با اینکه ابراهیم را از یکتاپرستى منع مى‏کرد، امّا وقتى چشمش به او مى‏افتاد، محبّتش به او بیشتر مى‏شد. روزى چند بت به ابراهیم داد تا به بازار ببرد و مانند سایر برادرانش آنها را بفروشد. ابراهیم طنابى گردن بت‌ها بست و در حالی که آنها را بر زمین مى‏کشید، فریاد مى‏زد: چه کسى این بت‏ها را که سود و زیانی ندارند از من مى‏خرد؟

سپس آنها را کنار لجنزار و آب‏هاى کثیف آورد و در برابر چشم مردم، در میان لجن و آب آلوده انداخت و با صدای بلند گفت: آب بنوشید و سخن بگویید.

عمویش وقتی این ماجرا را شنید عصبانی شد و او را مدتی در خانه زندانی کرد.

طولی نکشید که آوازۀ مخالفت ابراهیم با بت‌ها در شهر پیچید و به گوش نمرود رسید. نمرود او را فراخواند و با عتاب و توبیخ به او گفت:

خداى تو کیست؟

ابراهیم گفت: خداى من کسى است که مرگ و زندگى در دست اوست.

نمرود گفت: من هم زنده مى‏کنم و مى‏میرانم. اکنون ‏بینى مجرم محکوم به اعدام را آزاد مى‏کنم و زندانى غیر محکوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مى‏نمایم.

ابراهیم بى‌درنگ استدلال خود را عوض کرد و گفت: خداى من کسى است که صبحگاهان خورشید را از مشرق بیرون مى‏آورد و آن را در مغرب فرومى‏برد، اگر راست مى‏گویى تو آن را از مغرب بیرون آور و در مشرق فروبر!

نمرود در برابر این استدلال بهت‌زده و درمانده شد و هیچ نگفت.

نقل است که نمرود آزر را طلبید و به او گفت: به من خیانت کردى و وجود این پسر (ابراهیم) را از من پوشاندى.

آزر گفت: من تقصیرى ندارم، مادرش او را مخفی کرد.

نمرود دستور داد مادر ابراهیم را حاضر کردند و به او گفت: چرا وجود این پسر را از ما پوشاندى که با خدایان ما چنین کرد؟!

مادر گفت: من دیدم تو ملت خود را مى‏کشى و نسل آنها به خطر مى‏افتد. با خود گفتم این پسر را براى حفظ نسل نگه دارم. اگر این پسر همان بود که واژگونى سلطنت تو به دست اوست، او را تحویل مى‏دهم تا کشتن فرزندان مردم پایان یابد و اگر این پسر او نیست، براى ما یک پسر باقى بماند. حال که براى تو ثابت شده این همان پسر است، هر کاری می‌خواهی انجام بده.

نمرود سخنان مادر ابراهیم را پسندید و او را آزاد کرد.[8]

 

بت‌شکنی ابراهیم

حضرت ابراهیم از مبارزه با بت‌ و بت‌پرستی دست‌بردار نبود و همواره در کمین بود. روز عیدی همۀ مردم، برای تفریح و خوشگذرانی از شهر بیرون رفتند و او را هم دعوت کردند، امّا جناب ابراهیم بهانه آورد و گفت من بیمارم.

وقتی شهر خلوت شد، تبر را برداشت و وارد بتکده شد. ابتدا غذاهایی را که مردم برای تبرک آورده بودند، مقابل بت‌ها گذاشت و گفت بخورید. بعد هم همۀ آنها را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت.

وقتی مردم به شهر برگشتند و بت‌ها را در آن حالت دیدند، وحشت کردند و نعره کشیدند و گفتند: چه کسی چنین کاری با خدایان ما کرده؟

ابراهیم که به‌خاطر دشمنی با بت‌ها شهرۀ شهر بود، به‌عنوان اولین مظنون شناسایی شد. بلافاصله او را آوردند و گفتند آیا تو این کار را کرده‌ای؟

جناب ابراهیم با زیرکی فرمود: شاید این کارِ بزرگشان است، از او بپرسید اگر سخن می‌گوید.

بت‏پرستان به وجدان خود بازگشتند و گفتند: حقا که شما ستمگرید. سپس به ابراهیم گفتند: تو مى‏دانى که آنها سخن نمى‏گویند.

ابراهیم با استدلال محکم گفت: آیا به‌جای خدای یکتا چیزی را می‌پرستید که هیچ سود و زیانی برایتان ندارد؟ افّ بر شما و بر آنچه جز خدا مى‏پرستید!

سرانجام تصمیم گرفتند ابراهیم را در آتش بسوزانند. به همین منظور آتشی عظیم برپا کردند و منجنیقی آوردند و ابراهیم را درون آن گذاشتند. هنگامی که او را به‌سوی آتش پرتاب کردند، جبرئیل در میان زمین و آسمان نزد وی آمد و گفت: آیا خواسته‌ای داری؟

ابراهیم علیه‌السلام فرمود: دارم، امّا نه از تو.

جبرئیل گفت: پس پروردگارت را بخوان.

فرمود: او به حال من آگاه است و علم او، مرا از خواستن بی‌نیاز می‌کند.

در همین لحظه فرمان الهى خطاب به آتش صادر شد: «قُلْنا یا نارُ کُونی‏ بَرْداً»[9] «اى آتش سرد باش!»

آتش چنان خنک شد که دندان‏هاى ابراهیم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدى خداوند رسید: «وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهیمَ»[10] بر ابراهیم سالم و گوارا باش!

آن همه آتش به گلستانى سبز و خرم تبدیل شد. جبرئیل کنار ابراهیم آمد و با او به گفتگو پرداخت.

نمرود ابراهیم را در گلستان دید که با پیرمردى گفتگو مى‏کند. به آزر گفت: به‌راستى پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است!

و نیز گفت: اگر کسی می‌خواهد خدایی براى خود انتخاب کند، سزاوار است که خداى ابراهیم را برگزیند.[11]

[1]. انعام، ۷۵.

[2]. انعام، ۷۶.

[3]. انعام، ۷۷.

[4]. انعام، ۷۷.

[5]. انعام، ۷۸ و ۷۹.

[6]. علل‌الشرایع، ۱۹۵.

[7]. مریم، ۴۲.

[8]. بحارالأنوار، ۱۲، ۳۲.

[9]. انبیاء، ۶۹.

[10]. انبیاء، ۶۹.

[11]. بحارالأنوار، ۱۲، ۳۲.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است