سوره انعام آیه ۹۳ | جلسه ۵۸ | ۱۱ رمضان ۱۴۳۵
باز هم سفارش مىکنیم در این ماه رمضان خود را عادت دهید به تلاوت قرآن و بعد از ماه رمضان هم آن را رها نکنید. بهترین انس مؤمن قرآن است. موبایل خیلى فریب دهنده است، مراقب باشید مشغول آن نشوید. لذّتى که در قرآن است قابل مقایسه با این چیزها نیست. سعى کنید در اوقات فراغت کتابهاى مفید مطالعه کنید یا با دوستان مؤمن خود درباره مسائل سودمند گفتگو نمایید.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۹۳ جلسه ۵۸ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۱۸ | ۱۱ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ مَنْ أظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللهِ کَذِبآ أوْ قالَ أُوحِیَ اِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ اِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أنْزَلَ اللهُ وَ لَوْ تَرى اِذِ الظّالِمُونَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أیْدیهِمْ أخْرِجُوا أنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ
کیست ستمکارتر از آن که به خدا دروغ ببندد یا بگوید: «به من وحى شده است» در حالى که چیزى به او وحى نشده است. و نیز کسى که بگوید: «به زودى مانند آنچه را خدا نازل کرده است، نازل مىکنم.» و کاش مىدیدى آنها را در سکرات مرگ در حالى که فرشتگان با دستهاى گشوده گویند: جان هایتان را بیرون دهید. امروز به سزاى آنچه به ناحق درباره خدا مىگفتید و به آیاتش تکبّر مىکردید، به عذاب خوار کننده مجازات مىشوید.(93)
وَ مَنْ أظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللهِ کَذِبآ؛ این آیه درباره کسانى است که پا از گلیم خود فراتر نهاده، ادعاهایى کردند که سزاوارشان نبود. خداوند آنها را در شمار ستمکارترین افراد نام مىبرد.
«ظلم» در لغت یعنى قرار دادن چیزى در غیر جاى خویش. این لغت در اصطلاح به معناى تجاوز به حقوق دیگران و نیز رخنه در دین مردم و سست کردن یا منحرف ساختن آنهاست.
ستمکارترین مردم کسانى هستند که به خدا نسبتهاى دروغ مىدهند و مهمتر از همه، براى او شریک و همتا قرار مىدهند؛
(یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللهِ اِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ )[1]
«پسرم! به خدا شرک مورز که شرک ستمى بزرگ است.»
یا از قول خدا چیزى مىگویند که او نفرموده است؛ لذا از موارد بطلان روزه نقل قول دروغ از خدا، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام است که نوعى بدعتگذارى و گناه کبیره محسوب مىشود؛ پس اگر کسى در صحت روایتى شک دارد، باید بگوید در فلان کتاب چنین نوشته شده است.
أوْ قالَ أُوحِیَ اِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ اِلَیْهِ شَیْءٌ؛ در زمره ستمکارترین مردم، کسى است که به دروغ ادعاى نبوت و نزول وحى بر خویش مىکند. همچنین کسانى که ادعاى امامت مىکنند. بنابر آنچه ثبت شده، تاکنون بیش از شصت نفر ادعا کردهاند امام زمان هستند. بعضى هم ادعا مىکنند چیزهایى به آنها الهام مىشود و عدهاى را دور خود جمع مىکنند. این در حالى است که اگر کسى صاحب این عنایت شود، هرگز خود را لو نمىدهد و کسى از حالش خبر ندارد؛ چراکه این، نوعى مطرح کردن خود و حتّى دعوت به خودپرستى است.
در همین رابطه کسانى که قدرت استنباط یا ملکهى عدالت ندارند و خود را فقیه و جانشین امام معرفى مىکنند، نیز ستمکارند. علما وارثان انبیا هستند و باید شبانه روز خود را صرف فقه و اصول کرده، صاحب تقوا وعدالت کامل باشند و گناه در مذاقشان از زهر مار تلختر باشد.
وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أنْزَلَ اللهُ؛ گروه دیگرى که در طبقه ستمکارترین مردم قرار دارند، کسانى هستند که مىگویند: «به زودى چیزى مثل قرآن مىآورم». مسلمآ هیچ کس نمىتواند آیهاى همانند قرآن بیاورد و هر کس چنین ادعایى کند یا وعدهاى دهد، دروغگو و ستمکار است. این ادعاها دلیل وجود منیّت در انسان است و موجب منحرف ساختن مردم از حق مىشود.
پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام که از جانب خدا براى هدایت خلق منصوب شدهاند، باید خود را معرفى کرده، دلایل حقّانیّت خود را ارائه دهند و اگر چنین نکنند، مسؤولند. ایشان مرجع؛ یعنى محل رجوع مردم و واسطهى بین خدا و خلق هستند و اگر خود را معرفى نکنند، مردم سرگردان مىشوند و یا در دام امامان باطل مىافتند.
همچنین علما وظیفه دارند علم خود را آشکار کنند و خود را در معرض قرار دهند. ولى در اینجا باید کمى دقت کرد؛ گاهى ممکن است جز یک نفر هیچ عالمى نباشد ـ از اول غیبت کبرى تا کنون در هیچ دورهاى این طور نبوده است ـ این شخص نمىتواند با وجود داشتن شرایط لازم، در خانه بنشیند و در را به روى مردم ببندد. لازم نیست اعلام کند که من نائب امام زمان هستم، همین که براى خدا شروع کند به درس گفتن، مردم او را خواهند شناخت.
گاهى هم افراد متعددى وجود دارند. در اینجا هر کس واقعآ خود را اعلم مىداند، باید به میدان بیاید؛ درس بدهد و گفتگو کند. مردم هم متوجّه اعلمیت او خواهند شد، امّا باید خیلى مواظب باشد که در دام نفس نیفتد؛ لذا باید فقط براى خدا بیاید و از او کمک بگیرد. به عقیده بنده وقتى مردم به کسى رو مىآورند و در مسائل شرعى از او تقلید مىکنند، رنگ او را مىگیرند؛ اگر کینهاى یا حسود یا متکبّر یا بخیل باشد، غیر ممکن است کسانى که همهى وجودشان را دست او سپردهاند، مانند او نشوند. بله، اگر کسى خیلى مخلص باشد یا واقعآ اشتباه گرفته باشد، به رنگ زشتىهاى آن فقیه در نمىآید.
بنابراین مسؤولیت علما و بزرگان بسیار سنگین است. کار آنها فقط درس خواندن نیست. پاک کردن نفس از صفات ناپسند، اهمیّت فوق العادهاى دارد و باید از خدا بخواهد که فردا این مرم گردن او را نگیرند که چرا اخلاق و صفات بد تو به ما سرایت کرد. به همین دلیل حضرت امام صادق علیه السلام به عنوان بصرى فرمود: «گردن خود را پُل عبور مردم قرار نده.» یکى از معانى تقلید این است که مقلَّد بند گردن مقلِّد انداخته، متکفل امور شرعى آنها شده است. مقلِّد مىگوید: افسار من دست تو است و تو هر کجا بروى مرا هم با خود مىکشى. این براى وقتى است که از خصوصیات علمى و معنوى او تحقیق کرده باشد.
وَ لَوْ تَرى اِذِ الظّالِمُونَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ؛ «غمرات» جمع «غمره» به معنى سختى است. این لغت در معانى پراکندگى و محل اجتماع آب هم استعمال مىشود. «غمرات الموت» یعنى سکرات مرگ.
هر کس به هر شکل به دیگران ظلم کند، عواقب سنگینى در انتظارش خواهد بود. ظلم، دین انسان را بتدریج از بین مىبرد. کسى که عادت کرده بر سر مردم بزند و در کوچه و خیابان، هر کجا ضعیفتر از خود ببیند، او را کتک مىزند یا عادت کرده دست به مال دیگران دراز کند یا عادتهاى زشت دیگرى دارد، باید منتظر عواقب کارهایش باشد. حق الناس به این سادگى پاک نمىشود.
وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أیْدیهِمْ؛ هنگام احتضارِ شخص ستمکار، ملائکه قبض روح بر او وارد شده، دستانشان را باز مىکنند و با عتاب مىگویند: «جانتان را بیرون دهید».
معناى دیگر «أخْرِجُوا أنْفُسَکُمُ» این است که اگر مىتوانید خود را از دست ما خلاص کنید. این معنا به نوعى مسخره کردن آنهاست؛ همچنان که آنان عمرى مردم را به باد استهزا و ریشخند مىگرفتند.
الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللهِ غَیْرَ الْحَقِّ؛ «هُون» به معناى خوارى و خفّت و «هَون» به معناى تواضع است. افراد ستمکار به خاطر دروغهایى که به خدا مىبستند، به عذاب خفّتبار و خوارکننده گرفتار مىشوند. گاه انسان در عمل، بر خلاف قرآن و سنّت رفتار مىکند و کسانى هم از او تبعیت مىکنند. او نیز ستمکار است.
وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ؛ علّت دیگر عذاب خفّتبار این ستمکاران، تکبّرى است که در مقابل آیات پروردگار داشتند و زیر بار آنها نمىرفتند یا آن که آیات خدا را پنهان یا توجیه مىکردند و یا در اثر کمى دانش و مطالعه، آنها را به نفع خود تفسیر مىکردند.
چند حکایت
مرحوم آیت الله آقاى سید جمال الدین گلپایگانى رضوان الله علیه از علما و مراجع تقلید عالیقدر نجف اشرف بود و از شاگردان برجسته مرحوم آیت الله نائینى، و در علم و عمل زبانزد خاص بود و از جهت عظمت قدر و کرامت مقام و نفس پاک، مورد تصدیق و براى احدى جاى تردید نبود. در مراقبت نفس و اجتناب از هواهاى نفسانیه مقام اول را حائز بود.
ایشان، خود مىفرمود: من در دوران جوانى که در اصفهان بودم، نزد دو استاد بزرگ، مرحوم آخوند کاشى و جهانگیر خان، درس اخلاق و سیر و سلوک مىآموختم و آنها مربّى من بودند. به من دستور داده بودند که شبهاى پنجشنبه و شبهاى جمعه بروم بیرون اصفهان و در قبرستان تخت فولاد قدرى تفکر کنم، در عالم مرگ و ارواح و مقدارى هم عبادت کنم و صبح برگردم. عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه مىرفتم و مقدار یکى دو ساعت در بین قبرها و در مقبرهها حرکت مىکردم و تفکّر مىنمودم و بعد، چند ساعت استراحت نموده، سپس براى نماز شب و مناجات بر مىخاستم و نماز صبح را مىخواندم و پس از آن به اصفهان مىآمدم.
شبى بود از شبهاى زمستان، هوا بسیار سرد بود، برف هم مىآمد. من براى تفکّر در ارواح و ساکنان وادى آن عالم، از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکى از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمهاى از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم. در این حال در مقبره را زدند، تا جنازهاى را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند و شخص قارى قرآن که متصدى مقبره بود، مشغول تلاوت شود و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قارى قرآن مشغول تلاوت شد. من همین که دستمال را باز کرده و مىخواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند.
عین عبارت خود آن مرحوم است: چنان گرزهاى آتشین بر سر او مىزدند که آتش به آسمان زبانه مىکشید، و فریادهایى از این مرده بر مىخاست که گویى تمام این قبرستان عظیم را متزلزل مىکرد. نمىدانم اهل چه معصیتى بود؛ از حاکمان جائر و ظالم بود که این طور مستحق عذاب بود؟ و ابدآ قارى قرآن اطلاعى نداشت. آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت. من از مشاهده این منظره از حال رفتم؛ بدنم لرزید؛ رنگم پرید و اشاره مىکنم به صاحب مقبره که در را باز کن من مىخواهم بروم. او نمىفهمید. هرچه مىخواستم بگویم، زبانم قفل شده و حرکت نمىکرد! بالاخره به او فهماندم چفت در را باز کن! من مىخواهم بروم.
گفت: آقا! هوا سرد است، برف روى زمین را پوشانیده، در راه گرگ است، تو را مىدرد! هرچه مىخواستم بفهمانم به او که من طاقت ماندن ندارم، او ادراک نمىکرد. به ناچار خود را به در اطاق کشاندم، در را باز کرد و من خارج شدم و تا اصفهان، با آنکه مسافت زیادى نیست، بسیار به سختى آمدم و چندین بار به زمین خوردم. آمدم در حجره، یک هفته مریض بودم، و مرحوم آخوند کاشى و جهانگیرخان مىآمدند حجره و استمالت مىکردند و به من دوا مىدادند و جهانگیرخان براى من کباب باد مىزد و به زور به حلق من فرو مىبرد، تا کم کم قدرى قوت گرفتم.
اهانت به علویه
بزرگى از علماى اعلام و سلسله جلیله سادات که شاید از ذکر نام شریفش راضى نباشد نقل فرمود: وقتى پدر علّامهام را در خواب دیدم، پرسشهایى از ایشان نمودم و پاسخهایى شنیدم :
1ـ ارواحى که در عالم برزخ معذبند عذاب و سختىهاى آنها چگونه است؟ در پاسخ فرمود: آنچه براى تو که هنوز در عالم دنیا هستى مىتوان بیان کرد به طور مثال آن است که هرگاه در درّهاى از کوهستان باشى و از چهار سمت کوههاى بسیار مرتفعى که هیچ توانایى بر بالا رفتن از آنها نباشد و در آن حال گرگى هم تو را دنبال کند و هیچ راه فرارى از او نباشد.
2ـ آیا خیراتى که در دنیا براى شما انجام دادهام به شما رسیده و کیفیت بهرهمندى شما از خیرات ما چگونه است؟ در پاسخ فرمود: بلى تمام آنها به من رسیده است و امّا کیفیت بهرهمندى از آنها را هم به ذکر مثالى براى شما بیان مىکنم: هرگاه در حمّام بسیار گرم پر از جمعیتى باشى که در اثر کثرت تنفّس و بخار و حرارت، نفس کشیدنت سخت باشد در آن حال گوشه درب حمام باز شود و نسیم خنک به تو برسد چقدر شاد و راحت و آزاد مىشوى؟ چنین است حال ما هنگام رسیدن خیرات شما.
3ـ چون بدن پدرم را سالم و منوّر دیدم و تنها لبهاى او زخمدار و آلوده به چرک و خون بود از آن مرحوم سبب زخم بودن لبهایش را پرسیدم و گفتم اگر کارى از دست من برمى آید براى بهبود لبهاى شما، بفرمایید تا انجام دهم. در پاسخ فرمود: تنها علاج آن به دست علویه مادر شما است؛ زیرا سبب آن اهانتى بود که در دنیا به او مىنمودم و چون نامش سکینه است هر وقت او را صدا مىزدم خانم سکو مىگفتم و او رنجیده خاطر مىشد و اگر بتوانى او را از من راضى کنى امید بهبودى است.
ناقل محترم فرمود: این مطلب را به مادرم گفتم در جواب گفت بلى پدر شما هر وقت مرا مىخواند از روى تحقیر مىگفت خانم سکو و من سخت آزرده و رنجیده خاطر مىشدم ولى اظهار نمىکردم و به احترام ایشان چیزى نمىگفتم و چون فعلاً گرفتار و ناراحت است او را حلال نموده و از او راضى هستم و از صمیم قلب برایش دعا مىکنم.
حق الناس این گونه است. به خاطر گفتن «خانم سکو» یک شخص عالم باتقوا این چنین گیر مىافتد. همه مردم به خصوص علما باید مراقب باشند، مگر خدا رحم کند.
این حکایت هم در دار السلام عراقى آمده است :
مردى خدمت آیت الله بهبهانى در مسجد پایین صحن مقدس کربلا رسید و نشست و دست ایشان را بوسید و یک دستمال بسته که در میان آن طلاهاى زنانه بود، نزد آیت الله بهبهانى نهاد و عرض کرد: این طلاها را در هر جا که صلاح دیدید، به مصرف برسانید.
آیت الله پرسید: این طلاها از کجا به دست آمده و ماجرایش چیست؟ زائر گفت: من از اهالى شیروان (یا دربند) هستم. به یکى از شهر هاى روسیه سفر کردم و در آنجا تجارت و بازرگانى مىنمودم و ثروت کلانى به دست آوردم. در آنجا چشمم به دخترى زیبا چهره افتاد، شیفته جمال او شدم و سرانجام از او خواستگارى کردم. او گفت: من مسیحى هستم و تو مسلمان، اگر تو مسیحى شوى، حاضرم با تو ازدواج کنم. بسیار غمگین شدم و حیران بودم که چه کنم و کار به جایى رسید که تجارت و شغلم را رها کردم و آن قدر پریشان بودم که نزدیک بود هلاک گردم و سرانجام تصمیم گرفتم به آن دختر اعلام کنم که مسیحى شدم و با آن دختر ازدواج کردم. مدّتى که گذشت از عمل زشت خود پشیمان شدم و خود را سرزنش مىکردم و نه مىتوانستم به وطن برگردم و نه برایم ممکن بود که به دستورهاى آیین مسیحیت عمل کنم.
در این بحران، به یاد مصائب امام حسین علیه السلام افتادم و گریه کردم و از اسلام چیزى جز حسین علیه السلام و رنجهاى او برایم باقى نمانده بود.
همسرم با تعجب پرسید: چرا گریه مىکنى؟ من با توکّل به خدا به او گفتم که در مذهب اسلام باقى هستم و گریهام به خاطر امام حسین علیه السلام است. همسرم همین که نام امام حسین علیه السلام را شنید، نور اسلام در قلبش پرتو افکند و همان دم مسلمان شد و هر دو براى مصائب امام حسین علیه السلام گریه کردیم.
روزى به او گفتم: بیا مخفیانه به کربلا برویم. او موافقت کرد. در میان سفر بیمار شد و همسرم از دنیا رفت. بستگان او جمع شدند و بر طبق آئین مسیحیت همراه همه طلاها و زیورهایى که داشت، در قبرستان مسیحیان روسیه به خاک سپردند. از فراق همسرم بسیار محزون گشتم و تصمیم گرفتم که جسد او را به قبرستان مسلمانان ببرم. مخفیانه در دل شب قبر را شکافتم، دیدم مردى با ریش تراشیده و سبیل کلفت، در آن جا مدفون است.
تعجب کردم و حالت خواب و بىهوشى مرا فرا گرفت. در عالم خواب دیدم شخصى به من مىگوید: شادمان باش که فرشتگان جسد همسرت را به کربلا بردند و در آنجا در میان صحن، طرف پایین پا، نزدیک مناره کاشى دفن کردند و این جسد یک مرد رباخوار است.
بىدرنگ به کربلا رفتم. از دربانان پرسیدم در فلان روز در کنار مناره کاشى چه کسى را دفن کردید و مشخصات مرد ربا خوار را به من دادند و من قصه خود براى آنان بازگو کردم و آنها هم قبر را شکافتند و دیدم همسرم در میان لحد خوابیده است. طلاهاى او را برداشتم و تقدیم شما کردم.
توصیه
باز هم سفارش مىکنیم در این ماه رمضان خود را عادت دهید به تلاوت قرآن و بعد از ماه رمضان هم آن را رها نکنید. بهترین انس مؤمن قرآن است. موبایل خیلى فریب دهنده است، مراقب باشید مشغول آن نشوید. لذّتى که در قرآن است قابل مقایسه با این چیزها نیست. سعى کنید در اوقات فراغت کتابهاى مفید مطالعه کنید یا با دوستان مؤمن خود درباره مسائل سودمند گفتگو نمایید.
السلام علیک یا اباالحسن یا على ابن موسى الرضا المرتضى یابن رسول الله
[1] ـ لقمان، 13.