تفسیر سوره انعام

سوره انعام آیه ۱۲۲ | جلسه ۷۶

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره انعام آیه ۱۲۲ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۵/۱۱ | جلسه ۷۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام

 

متن جلسه

 

أ وَ مَنْ کانَ مَیْتآ فَأحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورآ یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ

آیا مَثَل کسى که مرده بود و ما او را زنده کردیم و براى او نورى قرار دادیم که با آن در میان مردم راه مى رود، مانند کسى است که در تاریکى ها بسر مى برد و از آن خارج شدنى نیست. این گونه براى کافران آنچه مى کردند زینت داده شد.(122)

 

أ وَ مَنْ کانَ مَیْتآ فَأحْیَیْناهُ؛ منظور از «مَنْ کانَ مَیْتآ» (آن که مرده بود) کسى است که درباره خدا، قیامت، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام فهم پایینى داشت و چیزى بیش از یک مرده نمى فهمید، امّا علّت این مردگى، یا خودش بود و یا عوامل پیرامونى. در هر صورت، چون به سوى خدا آمد و طالب دگرگونى و تغییر شد، خداوند او را مورد عنایت قرار داده، زندگى تازه اى به وى بخشید؛ «فَأحْیَیْناهُ» (زنده اش کردیم).

بنابراین معناى زنده شدن، این است که اینک درباره توحید، معاد، نبوت و امامت فهم بیشترى یافته، ایمانش مستقر گشته است. پیش از این خود را مؤمن مى دانست، امّا ایمانش از حدّ زبان تجاوز نمى کرد؛ یعنى مى گفت «خدا» امّا پول را هم مؤثر مى دید، حتّى گاهى به ریاستش بیشتر از خدا و احکام الهى اهمیّت مى داد، ولى حالا به خاطر خواستى که در او ایجاد شد و به خاطر نفرتى که از گناه پیدا کرد و ندامتى که بعد از معصیت به او دست داد، از درون فریاد زد و طلب نجات کرد و به تدریج که فریادهایش زیاد شد، خداوند او را مورد عنایت قرار داد، اکنون به گونه اى شده که پول را بعد از خدا، پیامبر و اهل بیت مهم مى شمارد و اگر وضع زندگى اش مختل شود، ایمانش را رها نمى کند. این یعنى در روال زندگى معنوى قرار گرفته و «حیات» پیدا کرده است.

این حیات معنوى، مراتب و درجات مختلفى دارد و مراتب بلند آن در حدّى است که مى تواند به دیگران نیز حیات بخشد و به اذن الله آنان را هدایت کند؛ مانند رسول گرامى اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام ـ ایشان از ابتدا صاحب این مرتبه بودند ـ و سپس اولیاء الله و برخى از مؤمنین خاص. ایشان مى توانند دست دیگران را بگیرند و از گناه بیرونشان آورند. این معنى «وَ جَعَلْنا لَهُ نُورآ یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ» است.

خداى تعالى در سوره نحل مى فرماید :

(مَنْ عَمِلَ صالِحآ مِنْ ذَکَرٍ أوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أجْرَهُمْ بِأحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ )

«هر مرد و زنى که کار نیکى انجام دهد و مؤمن باشد، او را به زندگى پاکیزه اى حیات مى بخشیم و به یقین بهتر از آنچه مى کردند، پاداششان مى دهیم.»

یعنى کسى که صاحب ایمان و عمل صالح است، مراتبى را طى مى کند و به حدّ تازه اى از حیات معنوى مى رسد که از آن به «حیات طیّب» تعبیر مى فرماید. از آثار این حیات آن است که اعمال صالح بالا مى روند و به بهترین شکل ممکن پذیرفته مى شوند.

امیرالمؤمنین در حکمت 229 نهج البلاغه، حیات طیّب را به «قناعت» تفسیر مى فرماید؛ چراکه بیشتر مرض هاى قلبى که باعث سقوط انسان مى شود، حرص در جهات مختلف است؛ حرص در مال، حرص در شهوات، حرص در مقام و… قناعت، صفتى است که رذائل را از بین مى برد و آدمى را متّصف به صفات خوب مى کند.

معناى قناعت، راضى بودن به عطاى پروردگار است، البتّه نه وقتى که از سر ناچارى راه به جایى ندارد و جز این، کارى از دستش برنمى آید؛ اگر داشت و نگه نداشت، براى روز مبادا یا آنچه را داشت، از دست داد و خم به ابرو نیاورد، اهل قناعت است. اگر به حدّ «کفاف» راضى شد و براى زیاد کردن آن، خود را به آب و آتش نزد، قانع است.

وَ جَعَلْنا لَهُ نُورآ یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ؛ خداى تعالى در سوره مائده مى فرماید :

(یَهْدی بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ )

«خداوند به وسیله ى آن (قرآن) طالبان و پیروان خشنودیش را به راه هاى سلامت هدایت مى کند.»

«ظلمت» شهوات نفس است و «نور» ذکر و یاد خداست و جایگاه آن روح است. کسى که خواهان هدایت است، خداوند او را از ظلمت ها نجات مى دهد و به سوى نور مى برد. این نور، یکباره نصیب کسى نمى شود؛ ایمان، عمل صالح و طلب، مقدمات ضرورى آن هستند و علاوه بر این ها، باید خود را به مجاهده با نفس وادارد. در این صورت خداوند آن نور را عنایت مى کند و به تدریج بر آن مى افزاید تا جایى که به وسیله ى آن میان مردم راه مى رود؛ «یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ» یعنى راه و روش زندگى اش بر مبناى نورانیت قرار مى گیرد.

در ابتداى سوره ابراهیم مى فرماید :

(کِتابٌ أنْزَلْناهُ اِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِإذْنِ رَبِّهِمْ اِلى صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ)

«کتابى است که آن را بر تو فرستادیم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاریکى ها به سوى نور خارج گردانى؛ به سوى راه آن شکست ناپذیر ستوده.»

در سوره طه مى فرماید :

(کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَوى )

«از پاکیزه هایى که روزى شما کردیم بخورید و در آن سرکشى نکنید که خشم من شما را مى گیرد و هر کس مورد خشم من قرار گیرد، نابود خواهد شد.»

منظور از (وَ لا تَطْغَوْا )(سرکشى نکنید) همان حرص است؛ یعنى از آنچه خدا معین فرموده، فراتر نروید. در سوره انفال مى فرماید :

(یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أنَّهُ اِلَیْهِ تُحْشَرُونَ )

«اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا و پیامبر را اجابت کنید، هنگامى که شما را دعوت مى کنند تا حیاتتان بخشند و بدانید که خداوند میان آدمى و قلبش حائل مى شود و قطعآ در پیشگاه او محشور مى شوید.»

حیات انسان در مخالفت نفس است. نفس پیوسته دعوت به تبعیت از امیال و هوس ها مى کند و حلال و حرام برایش یکسان است. مى گوید : بخور، بخواب، ببین، بشنو، بگو، برو و… امّا مخالفت با آن این است که از هر چه حرام است دستت را ببندى؛ پایت را ببندى؛ چشمت را بر هم بگذارى؛ زبانت را بگیرى و…

کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها؛ گناه، کفر و اطاعت از نفس، همگى تاریکى هستند. کسى که در چنین تاریکى هایى فرو رفته، هرگز مانند آن که منور به نور ایمان و تقوا گشته، نیست. خداوند، افراد تاریک را به وسیله ى پیامبران و اوصیا و اولیا و نیز از راه فطرت و وجدان، به سوى خود مى خواند و تذکرات پى در پى از درون و برون برایشان مى فرستد، ولى اعتنا نمى کنند. مصیبت اینجاست که در اثر این بى اعتنایى ها و اصرار بر گناه و ظلم هاى پى در پى، نه تنها در تاریکى فرو مى روند، بلکه گمان مى کنند نزد خدا بسیار مقرّب و صاحب مراتب عالى کمال هستند؛ یا آن که در ثروت و مقام غرق مى شوند و به خاطر نیاز مردم به آنها، خود را بهترین افراد مى دانند.

کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ بر اثر بى اعتنایى به تذکرات، خداوند آنها را به حال خود رها مى کند و قهرا کردارشان در نظرشان زینت داده می شود. این «کیفر» گناه آنهاست؛ کیفر یعنى آدمى در اثر گناهان زیاد، مغرور مى شود و مى پندارد خدا هم زورش به او نمى رسد، امّا ناگهان عذاب الهى او را مى گیرد و به سزاى اعمالش مى رسد.

در سوره بقره مى فرماید :

(اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أوْلِیاوُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ )

«خدا سرپرست کسانى است که ایمان آوردند. آنان را از تاریکى ها به سوى نور خارج مى سازد و کسانى که کافر گشتند، سرپرستشان طاغوت است، آنان را از نور به سوى تاریکى ها بیرون مى برند. آنان اهل آتشند و در آن جاودان مى مانند.»

امام باقر علیه السلام مى فرماید :

«بُنِیَ الإسْلامُ عَلَى خَمْسَهِ أشْیَاءَ عَلَى الصَّلاهِ وَ الزَّکَاهِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلایَهِ قَالَ زُرَارَهُ فَقُلْتُ وَ أَیُّ شَیْءٍ مِنْ ذَلِکَ أفْضَلُ فَقَالَ الْوَلایَهُ أَفْضَلُ لأنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِنَّ قُلْتُ ثُمَّ الَّذِی یَلِی ذَلِکَ فِی الْفَضْلِ فَقَالَ الصَّلاهُ إنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّى الله علیه وآله قَالَ الصَّلاهُ عَمُودُ دِینِکُمْ»

«بناى اسلام بر پنج چیز است؛ نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. زراره گوید به حضرت عرض کردم: کدامیک از این ها برتر است؟ فرمود : ولایت برتر است. زیرا ولایت کلید آنهاست و شخص والى، دلیل و راهنماى آنهاست. عرض کردم: سپس کدامیک برترى دارد؟ فرمود : نماز. رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: نماز ستون دین شماست.»

در روایت دیگرى حضرت مى فرمایند :

«بُنِیَ الإسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ الصَّلاهِ وَ الزَّکَاهِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلایَهِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ مَا نُودِیَ بِالْوَلایَهِ یَوْمَ الْغَدِیرِ»

«اسلام بر پنج پایه استوار است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و آنچنان که براى ولایت در روز غدیر فریاد زده شد، براى چیز دیگرى فریاد زده نشد.»

معلوم است که منظور از ولایت، منحصرآ ولایت چهارده معصوم علیهم السلام است. در روایت هاى دیگرى از حضرات معصومین نقل شده که دوستى و محبّت، بعد از شناخت است.

روایت هاى بى شمارى درباره اهمیّت نماز وجود دارد. ملاک قبولى سایر اعمال نیک، نماز معرفى شده است. در روایت هاى دیگر مى فرمایند: فاصله ى میان ایمان و کفر، ترک نماز است.

امّا چرا نماز این همه اهمیّت دارد و از آن تعبیر به «ستون دین» شده است و بعد از ولایت، مهم ترین فرع دین شناخته مى شود؟

به تعبیر بعضى دوستان، وقتى انسان به نماز مى ایستد، از ابتداى تکبیره الاحرام تا پایان سلام، با پروردگار خود خلوت مى کند؛ پروردگارى که در همه حال همراه انسان است؛ از این رو امام صادق علیه السلام مى فرماید: وقتى مى خواهم با خدا صحبت کنم، نماز مى خوانم و وقتى مى خواهم خدا با من سخن بگوید، قرآن مى خوانم.

در این خلوت، آرام آرام، دل، خداى تعالى را درک مى کند؛ یعنى توحید، معاد، نبوت و همه ى ارکان دین به وسیله ى نماز، در دل قرار مى گیرد و محکم مى شود.

در اثر این خلوت، مى فهمد که بهترین دوست و پشتیبانش خداى تعالى است و اگر عنایت او باشد، بهترین لذّات را از نماز مى برد. کسى که با خواستن از خداى تعالى، موفق به خواندن نماز خوبى شود، تمام غصه هایش از بین مى رود.

حضرت آیت الله العظمى نجابت از آیت الله قاضى نقل مى کرد که بهترین لذّات من در نماز بود. همچنین از قول ایشان مى فرمود: بدهکار بودم؛ پول نداشتم؛ نان هم نداشتم براى فرزندانم؛ مردم هم بدگویى مى کردند، با این همه، وقتى به نماز مى ایستادم، همه ى این ها مى پرید و هیچ چیز دیگرى در ذهنم نمى ماند. مى گفتم: خدایا آیا در بهشت هم نماز هست تا در آنجا هم مأنوس باشیم؟

نماز، انسان را جمع و جور مى کند. در جمع و جور شدن است که توحید پروردگار مجسّم مى شود و خالص مى گردد.

اگر کمى فکر کنید و خصوصیات و فواید نماز را از قرآن و روایات و آنچه خود مى فهمید، در ذهن بیاورید و گوشه اى یادداشت کنید و همیشه متوجّه آنها باشید، به تدریج مى توانید نماز خوب و با حضور قلبى بخوانید. پس از آن خداى تعالى نور و بیرون رفتن از ظلمت و عنایات دیگر را نصیب مى کند. انشاء الله.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است