تفسیر سوره انعامرمضان المبارک ۱۳۹۳-۱۴۳۵

سوره انعام آیه ۱۱۱ | جلسه ۶۹ | ۲۴ رمضان ۱۴۳۵

انسان تا جوان است، فکر مى‌کند همیشه به همین حال جوانى مى‌ماند و هرگز پیر نمى‌شود. هر چه مى‌گویى: قدر جوانى‌ات را بدان که زود مى‌گذرد، توجّهى ندارد. وقتى هم به پیرى رسید، از گذشته‌ى خود پشیمان مى‌شود، امّا دیگر چه سود؟

فیلم جلسه
 

 


صوت جلسه

دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳


متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره انعام آیه  ۱۱۱  جلسه ۶۹ | سه‌شنبه ۱۳۹۳/۰۴/۳۱ | ۲۴ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

وَ لَوْ أنَّنا نَزَّلْنا اِلَیْهِمُ الْمَلائِکَهَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلاً ما کانُوا لِیُوْمِنُوا اِلّا أنْ یَشاءَ اللهُ وَ لکِنَّ أکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ

و اگر ما فرشتگان را به سوى آنان مى‌فرستادیم و مردگان با آنان سخن مى‌گفتند و همه چیز را پیش رویشان جمع مى‌کردیم، بناى ایمان آوردن نداشتند، مگر آنکه خدا بخواهد، ولى بیشترشان نادانند.(111)

 

وَ لَوْ أنَّنا نَزَّلْنا اِلَیْهِمُ الْمَلائِکَهَ؛ بعضى از مردم در اعتقادات خود تابع پدران و گذشتگان خویش هستند. خداى تعالى در سوره بقره درباره آنها مى‌فرماید :

(وَ اِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أنْزَلَ اللهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما ألْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أ وَ لَوْ کانَ آباوُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئآ وَ لا یَهْتَدُونَ )[1]

«و هنگامى که به آنان گفته شود از آنچه خدا فرستاده پیروى کنید، گویند: از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم، پیروى مى‌کنیم. آیا هرچند پدرانشان اندیشه نمى‌کردند و هدایت نیافته بودند؟»

در میان مسلمانان و شیعیان هم بعضى به تقلید از پدرانشان، مسلمان و شیعه هستند، در حالى که دین انسان باید عقلى و تحقیقى باشد؛ وگرنه با کوچک‌ترین شبهه، آن را از دست مى‌دهد. منظور از تحقیق، لزومآ مطالعه‌ى تخصصى همه‌ى کتاب‌هاى آسمانى و تعالیم ادیان نیست، بلکه با کمى تفکّر، مى‌توان به تصمیم عقلانى رسید.

هر کس کمى فکر خود را به کار اندازد، تأیید مى‌کند که خداى تعالى، خالق و مدبّر عالم است و وجود، ذاتى او است و همه‌ى موجودات، وجود خود را از او دارند. نفس بودن آنها، دلیل بودن «آفریننده» است. این دلیل عقلى وجود خداست، لکن استقرار آن در قلب، نیاز به گذشت زمان و انجام یک سلسله تکالیف دارد.

پس از اثبات خدا و عبور از مرحله‌ى توحید، این سؤال مطرح مى‌شود که هدف خداوند از خلقت بشر چیست؟ در واقع این سؤال را باید بدین صورت تصحیح کرد که «من براى چه خلق شدم؟» زیرا شکل اول سؤال، به نوعى دخالت در کار پروردگار است و صحیح نیست.

خداوند انسان را خلق کرد تا نعمت‌هاى بسیار به او عطا کند. اگر کسى پول بسیار زیادى به کسى بدهد تا مثلا یک ماه براى او کارى انجام دهد، آیا قبول مى‌کند؟ قطعآ آرى. خداوند نیز در مقابل یک عمر هفتاد، هشتاد ساله و شاید هم کمتر، سعادت ابدى انسان را تأمین مى‌کند.

در میان انسان‌ها، حکما و علماى بسیارى وجود دارند و این دلیل بر عالم و حکیم بودن خداست؛ وقتى وجود انسان از خداست، علم و حکمت و قدرت و همه‌ى صفات دیگرش نیز از او است؛ بنابراین خداوند حکیم، انسان را براى سعادت ابدى آفریده، نه براى طى کردن یک عمر کوتاه و پس از آن، نیستى! آن سعادت ابدى، در عالم دیگرى رقم خواهد خورد که قیامت است و فاصله‌ى میان مرگ و قیامت، برزخ نام دارد.

امّا ویژگى‌هاى عالم پس از مرگ و مختصات قیامت، چیزى نیست که انسان با عقل خود بتواند بفهمد و هیچ راهى بدان ندارد، جز آن که بمیرد و ببیند. پس باید خداى حکیم، به گونه‌اى انسان را پیش از مرگ، از احوال آن عالم باخبر سازد و شرایط سعادتمندى در آن را اعلام کند؛ به همین دلیل پیامبران را به سوى بشر فرستاد. پیامبران کسانى هستند که در ایمان خود نیرومندند و اسیر شبهات نمى‌شوند و بر اثبات نبوت خویش، دلایلى در دست دارند که معجزه نامیده مى‌شود.

آخرین پیامبر خدا، رسول گرامى اسلام، حضرت محمّد صلّى الله‌علیه وآله بود که با معجزات روشن و غیر قابل انکار، براى هدایت خلق آمد و به جز قرآن، 4444 معجزه از خود نشان داد. او از طرف خداوند دستور داد که بعد از خود، امیرالمؤمنین، على علیه السلام امام و ولى مردم باشد و پس از او نیز فرزندان معصومش، تا حضرت صاحب الزمان عجّل الله‌تعالى فرجه.

این اصول اعتقادات شیعه است که بر مبناى عقلانیت و تحقیق بنا گشته است، امّا سایر ادیان نیز هر کدام در زمان خود حجت بودند و پیروى از آنها لازم بود و روشن است که با آمدن دین و پیامبر جدید، همه باید تابع آن شوند؛ چراکه این، دستور پروردگار عالم است. از نظر ما، همه‌ى پیامبران الهى معصوم بودند و همه محترمند.

در جلسه‌ى مناظره‌ى امام رضا علیه السلام با علماى ادیان مختلف، جاثلیق، بزرگ مسیحیان پرسید: چه مى‌گویى در نبوت عیسى و کتاب او، آیا آن دو را انکار مى‌کنى؟ حضرت فرمود: من اقرار مى‌کنم به نبوت عیسى و کتاب او و آنچه را بشارت داد به آن امّت خود را و حواریون به آن اقرار کردند و قبول ندارم پیغمبرى و نبوت هر عیسى را که اقرار نکرد به پیغمبرى و نبوت محمّد صلّى الله‌علیه وآله و کتاب او و بشارت و مژده نداد به امّت خود وجود آن بزرگوار را.

وقتى انسان، خدا و پیامبر و اهل بیت را قبول کند، مقیّد به انجام واجبات و ترک محرّمات مى‌شود و پس از مدّتى متوجّه تغییراتى در خود مى‌گردد؛ گویى در عالم جدیدى قدم گذاشته است.

ممکن است سؤال شود که چرا بعضى روحانیون به دستورات اسلام عمل نمى‌کنند؟ آیا این دلیل ناحق بودن دین و کذب بهشت و جهنّم نیست؟ در پاسخ باید گفت: هر بشرى در انتخاب راه خوب و بد مختار است. روحانى بودن دلیل مَلَک شدن کسى نیست و لباس، انسان را عوض نمى‌کند. روحانیون هم مثل بقیه نفس دارند؛ اگر به آن بى‌اعتنایى کنند و مسیر عقل و قلب را پیش گیرند، خوب مى‌شوند، وگرنه، نه.

امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه: (اِنَّما یَخْشَى اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَموُا )[2]  (از میان بندگان خداى تعالى، فقط علما خداترسند) فرمود: عالم کسى است که کردارش، گفتارش را تصدیق کند و کسى که چنین نباشد، عالم نیست.[3]

همچنین فرمود :

«اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَیَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقَارِ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ لا تَکُونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِینَ فَیَذْهَبَ بَاطِلُکُمْ بِحَقِّکُمْ[4] »

«علم را طلب کنید و خود را با حلم و وقار بیارایید؛ به شاگردان خود تواضع کنید و با استاد خویش فروتن باشید. از عالمان جبّار و متکبّر نباشید که رفتار باطل شما، حق علم شما را از میان مى‌برد.»

عالمى که محل رجوع و توجّه مردم است، باید به حلم و خویشتندارى مزیّن باشد تا اگر عده‌اى اطرافش را گرفتند و دستش را بوسیدند، مغرور نشود و خود را گم نکند. همچنین باید سنگین و باوقار باشد؛ یعنى کارهاى جاهلانه نکند و سخنان سبک بر زبان نیاورد. باید درون انسان، بر اثر یاد خدا با وقار شود.

عمر مى‌گفت: على علیه السلام چون زیاد مزاح مى‌کند، شایسته‌ى خلافت نیست، امّا همگان اعتراف داشتند که با وجود مزاح کردن حضرت، هیبت ایشان چنان بود که با هر کس بودند، گویى شمشیرى بالاى سر او است و از افکار پراکنده دور مى‌شد؛ بنابراین مزاح منافاتى با وقار ندارد.

امام صادق علیه السلام در این روایت مى‌فرماید: عالم «جبّار» نباشید. جبّار یعنى کسى که مى‌خواهد حرف ناحق خود را به کرسى بنشاند و نظر خویش را بر دیگران تحمیل کند. عالمى که چنین باشد، حق علمش ضایع مى‌شود.

کسى که دین خود را از راه تحقیق و تفکّر ـ به همان معنایى که گفته شد ـ به دست آورده و در انجام واجبات و ترک محرّمات کوشاست، درون خود را مورد مطالعه قرار داده، از رسیدگى به نفس خویش غافل نمى‌ماند. امیرالمؤمنین علیه السلام مى‌فرماید :

«عِبَادَ اللَّهِ زِنُوا أنْفُسَکُمْ مِنْ قَبْلِ أنْ تُوزَنُوا وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أنْ تُحَاسَبُوا»[5]

«بندگان خدا، پیش از آنکه به میزان حق سنجیده شوید، خود را بسنجید و قبل از اینکه به حسابتان برسند، به حساب خود رسیدگى کنید!»

از امام کاظم علیه السلام روایت شده: از ما نیست کسى که هر شبانه روز یکبار از خود حسابرسى نکند، تا اگر خوب بوده، به حال خود باقى باشد و اگر بد بوده، تغییر حال دهد.

بنابراین براى تحقیق در دین، باید به درون خود فرو رفت و در خود اندیشید؛ باید ببیند در شبانه روز گذشته چگونه بوده است؛ اگر بهتر شده، شکر خدا کند و اگر بدتر شده، به خدا پناه ببرد و خود را اصلاح کند.

امام صادق علیه السلام فرمود :

«مَنِ اسْتَوَى یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ کَانَ آخِرُ یَوْمِهِ شَرَّهُمَا فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الزِّیَادَهَ فِی نَفْسِهِ کَانَ اِلَى النُّقْصَانِ أقْرَبَ وَ مَنْ کَانَ اِلَى النُّقْصَانِ أقْرَبَ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الْحَیَاهِ.[6] »

«هر کس دو روزش مساوى باشد، مغبون است و هر کس روز دوم او از روز اول بدتر باشد، ملعون مى‌باشد. هر کس بر معرفت خود نیفزاید، رو به نقصان است و هر کس رو به نقصان گذارد، مرگ براى او بهتر از زندگى است.»

تحقیق و مطالعه و دیدن استاد، خیلى خوب است، امّا ابتدا باید درباره خود مطالعه کرد. اگر از خود هیچ اطّلاعى نداشته باشد، چه فایده‌اى دارد؟

(مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أسْفارآ )[7]

«مَثَل کسانى که تورات بر آنها بار شد، امّا زیر بار آن نرفتند، همچون مَثَل خرى است که بار کتاب بر دوش کشد.»

مواظب درونت باش! ببین کبر ندارى؟ کینه ندارى؟ حسد ندارى؟ بخل ندارى؟ آیا توانسته‌اى آنها را زائل کنى؟ این اولین قدم است.

بعضى از مشرکان هم گویند: اگر خدا مى‌خواست، مانع بت‌پرستى ما مى‌شد، حال که نشده، معلوم مى‌شود به کار ما راضى است؛

(سَیَقُولُ الَّذینَ أشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللهُ ما أشْرَکْنا وَ لا آباوُنا )[8]

«کسانى که شرک ورزیدند، به زودى خواهند گفت: اگر خدا مى‌خواست، نه ما و نه پدرانمان مشرک نمى‌شدیم.»

پاسخ این است که هر کارى بشر انجام مى‌دهد، مورد رضاى پروردگار نیست. خدا انسان را مختار آفریده و به او عقل داده است تا با کمک آن، خوب و بد را بفهمد. اگر هم نمى‌تواند بفهمد، که البته به همه چیز احاطه ندارد، به کسانى که از او عاقل‌ترند (پیامبران) رجوع کند و از آنها بپرسد.

خداى تعالى در این آیه مى‌فرماید: اگر ملائکه را بر آنها نازل کنى و مردگان هم با آنان سخن‌گویند و هر چیز دیگرى را نزدشان حاضر گردانى، آنان ایمان نمى‌آورند؛ چراکه برخى حاضر نیستند آیین نیاکانشان را ترک کنند و بعضى دیگر جبرى شده، مى‌گویند: اگر کار ما بد بود، خدا مانع مى‌شد، امّا حقیقت این است که این افراد لجباز، اصلا بناى ایمان آوردن نداشتند؛ مثل فرعونیان که هر نشانه‌اى از حضرت موسى مى‌دیدند، مى‌گفتند سحر است، در حالى که سحر نیاز به آموختن دارد و داراى محدودیت‌هاى بسیار است، نه آن که مانند حضرت موسی علیه السلام که عصا انداخت و اژدها شد. آن هم اژدهایى که مارهاى دیگر را خورد. سحر در واقع مسحور کردن چشم مردم است و اثرى ندارد، امّا اژدهاى جناب موسى علیه السلام کاملا واقعى بود و به قول آیت الله العظمى نجابت، علاوه بر مارهاى ساحران، افراد بسیار را هم خورد، حتّى سنگ‌ها را مى‌بلعید.

اِلّا أنْ یَشاءَ اللهُ؛ آرى، اگر اراده‌ى خدا تعلّق گیرد، مى‌تواند به زور مردم را هدایت کند، امّا بناى خدا بر اجبار نیست، مگر آن که کسى طالب باشد و از خدا بخواهد هدایتش کند، او را هم خدا متذکر مى‌سازد و گاه در زحماتى مى‌افتد تا از گناه صرف نظر کند.

وَ لکِنَّ أکْثَرَهُمْ یَجْهَلُون؛ بیشتر مردم نادان هستند؛ یعنى نمى‌خواهند واقعات را درک کنند؛ بعضى واقعآ نمى‌دانند و بعضى دیگر خود را به نادانى مى‌زنند؛ آفتاب روشن را در آسمان مى‌بینند و مى‌گویند: شب است.

 

موعظه

انسان تا جوان است، فکر مى‌کند همیشه به همین حال جوانى مى‌ماند و هرگز پیر نمى‌شود. هر چه مى‌گویى: قدر جوانى‌ات را بدان که زود مى‌گذرد، توجّهى ندارد. وقتى هم به پیرى رسید، از گذشته‌ى خود پشیمان مى‌شود، امّا دیگر چه سود؟

گاه از سر نادانى کارى مى‌کند و متوجّه عواقب آن نیست و وقتى نتیجه کارش دامنگیرش مى‌شود، نمى‌فهمد از کجا خورده.

امام حسین علیه السلام فرمود: با پدرم، على علیه‌السلام در شب تاریکى به طواف خانه خدا مشغول بودیم. در این هنگام متوجّه ناله‌اى جانگداز و آهى آتشین شدیم. شخصى دست نیاز به درگاه بى‌نیاز دراز کرده، با سوز و گدازى بى‌سابقه به تضرّع و زارى مشغول بود.

پدرم فرمود: اى حسین! آیا مى‌شنوى ناله گناهکارى را که به درگاه خدا پناه آورده و با قلبى پاک، اشک ندامت مى‌ریزد؟ او را پیدا کن و پیش من بیاور!

امام حسین علیه‌السلام فرمود: در آن شب تاریک، گرد خانه حق گشتم و مردم را در تاریکى، یک طرف مى‌کردم تا او را در میان رکن و مقام پیدا کرده، خدمت پدرم آوردم.

مولا على علیه‌السلام دید او جوانى است زیبا و خوش اندام، با لباس‌هاى گرانبها. به او فرمود: تو کیستى؟ عرض کرد: مردى از اعرابم؛ پرسید: این ناله و فریاد براى چه بود؟

گفت: از من چه مى‌پرسى یا على! که بار گناهم پشتم را خمیده و نافرمانى پدر و نفرین او اساس زندگى‌ام را درهم پاشیده و سلامتى را از من ربوده است.

حضرت فرمود: قصه تو چیست؟ گفت: پدر پیرى داشتم که به من خیلى مهربان بود، ولى من شب و روز به کارى زشت، مشغول بودم و هر چه پدر مرا نصیحت و راهنمایى مى‌کرد، نمى‌پذیرفتم، بلکه گاهى او را آزار رسانده، دشنامش مى‌دادم. یک روز پولى خواستم و در نزد او سراغ داشتم. براى پیدا کردن آن پول، نزدیک صندوقى که در آنجا پنهان بود، رفتم تا پول را بردارم. پدرم از من جلوگیرى کرد. من دست او را فشردم و بر زمینش انداختم. خواست از جاى برخیزد، از شدت درد نتوانست. پول‌ها را برداشتم و در پى کار خود رفتم. در آن دم شنیدم که گفت: به خانه خدا مى‌روم و تو را نفرین مى‌کنم. چند روز روزه گرفت و نماز خواند، پس از آن آماده سفر شد و بر شتر سوار شد و به جانب مکه حرکت کرد و رفت تا خود را به کعبه رساند.

من شاهد کارهایش بودم. دست به پرده کعبه گرفت و با آهى سوزان مرا نفرین کرد. به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که این بیچارگى مرا فرا گرفت و تندرستى را از من سلب نمود. بعد پیراهن خود را بالا زد، دیدیم یک طرف بدن او خشک شده و حس و حرکتى ندارد.

جوان گفت: بعد از این پیش‌آمد بسیار پشیمان شدم و نزد او رفته، عذر خواهى کردم، ولى او نپذیرفت و به طرف خانه رهسپار گشت. سه سال بر همین منوال گذشت و همیشه از او پوزش مى‌خواستم و او رد مى‌کرد تا این که سال سوم، ایام حج درخواست کردم همان جایى که مرا نفرین کرده‌اى دعا کن، شاید خداوند سلامتى را به برکت دعاى تو به من بازگرداند. قبول کرد و با هم به طرف مکه حرکت کردیم تا به وادى اراک رسیدیم. شب تاریکى بود، ناگاه مرغى از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و پر زدن او، شتر پدرم رمید و او را از پشت خود بر زمین افکند. پدرم میان دو سنگ واقع شد و از تصادم به آنها مرد و او را همان جا دفن کردم. این گرفتارى من فقط به واسطه نفرین و نارضایتى پدرم مى‌باشد.

امیرالمومنین علیه‌السلام فرمود: فریادرس تو دعایى است که پیغمبر به من تعلیم داده است، به تو مى‌آموزم و هر کس آن دعا را، که اسم اعظم در آن است بخواند، بیچارگى، اندوه، درد و تنگدستى از او برطرف مى‌گردد و گناهانش آمرزیده مى‌شود و حضرت مقدارى از مزایاى آن دعا را شمرد.

امام حسین علیه‌السلام فرمود: من از امتیازات آن دعا بیشتر از جوان بر سلامتى خویش مسرور شدم. آن گاه حضرت فرمود: در شب دهم ذیحجه، دعا را بخوان و صبحگاه پیش من آى تا تو را ببینم، و نسخه دعا را به او داد.

بعد از چندى جوان با شادى به سوى ما آمد و نسخه دعا را تسلیم کرد. وقتى که از او جستجو کردیم، سالمش یافتیم و گفت: به خدا این دعا اسم اعظم دارد! سوگند به پروردگار کعبه! دعایم مستجاب شد و حاجتم برآورده گردید.

حضرت فرمود: قصه شفا یافتن خود را بگو. او گفت: در شب دهم همین که دیدگان مردم به خواب رفت، دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیدم و اشک ندامت ریختم. براى مرتبه دوم، خواستم بخوانم، آوازى از غیب آمد: اى جوان! کافى است. خدا را به اسم اعظم، قسم دادى و دعایت مستجاب شد. پس از لحظه‌اى به خواب رفتم، پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود: «احتفظ بالله العظیم فانّک على خیر» از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافتم».

دعایى که حضرت، تعلیم داد دعاى مشلول است که اول آن این است :

«اللهم انى أسئلک باسمک بسم الله الرحمن الرحیم یا ذالجلال و الاکرام یا قیوم…»[9]

 

این حکایت را هم بخوانید :

از عالم وارسته مرحوم شیخ حسین مشکور نقل شده که شبى خواب دیدم که به حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام مشرف شده‌ام. خود حضرت هم در حرم شریفشان حضور داشتند. جوانى روستایى وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد. ایشان نیز با لبخند جواب او را دادند.

فرداى آن شب، به زیارت حرم امام حسین علیه‌السلام مشرف شدم. در حرم متوجّه همان جوان عربى شدم که شب قبل او را در خواب دیده بودم. جوان مقابل ضریح مقدس با لبخند به آن حضرت سلام کرد، ولى من نه حضرت را دیدم و نه پاسخ او را شنیدم.

پیوسته مراقبش بودم تا از حرم خارج شد. به دنبالش رفتم. به او رسیدم و بعد از کمى صحبت داستان خواب دیشب و اتفاق حرم را برایش تعریف کردم. به او گفتم: مگر تو چکار کرده‌اى که امام حسین علیه السلام در خوابى که دیدم، با لبخند جواب سلام تو را مى‌داد.

جوان عرب شروع به صحبت کرد: من و پدر و مادر پیرم در روستایى نزدیک کربلا زندگى مى‌کنیم. شب‌هاى جمعه که مى‌شود خود را براى زیارت آقا آماده مى‌کنم. پدر و مادرم شوق بسیار براى آمدن به زیارت دارند. من هم که جز یک الاغ، مرکب دیگرى ندارم، یک هفته پدرم را سوار بر الاغ به زیارت مى‌آورم و هفته دیگر مادرم را. یک شب نوبت پدرم بود که به زیارت بیاید، امّا تا او را سوار کردم، مادرم با گریه به من رو کرد و گفت: باید مرا هم ببرى! شاید هفته دیگر زنده نباشم.

هوا سرد بود و زمین از باران خیس و بردن آن دو با هم، بسیار مشکل بود. هر چه گفتم، مادرم راضى نشد تا اینکه ناچار شدم پدرم را سوار بر الاغ کرده و مادرم را به دوش گرفته و به زیارت بیاورم. با زحمت بسیار آنها را به حرم رساندم. وقتى همراه پدر و مادرم وارد حرم شدم، حضرت سیدالشهدا علیه السلام را دیدم. سلام کردم. آن بزرگوار هم با لبخند جواب سلامم را دادند. از آن موقع تا الآن، هر شب جمعه که به زیارت مشرف مى‌شوم، حضرت امام حسین علیه السّلام را مى‌بینم که با تبسم جواب سلامم را مى‌دهند.[10]

هر کس راه درست برود، نتیجه‌ى خوب آن عایدش مى‌شود و هر کس به راه غلط رود، خیلى زود نتیجه‌اش را مى‌بیند؛ لذا مى‌گوییم همین الان عالم برزخ را مى‌توان دید و اگر کسى بخواهد متوجّه جزاى اعمالش شود، خداوند به او مى‌فهماند.

 

السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلّت بفنائک

 

[1] ـ بقره، 170.

[2] ـ فاطر، 28. [3] ـ کافى، 1، 36. [4] ـ همان. [5] ـ نهج البلاغه، خطبه 90. [6] ـ بحار الأنوار، 68، 173. [7] ـ جمعه، 5. [8] ـ انعام، 148. [9] ـ بحارالأنوار، 9، 562. [10] ـ داستان‌هاى شگفت، حکایت 55.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است