تفسیر سوره اعراف

سوره اعراف آیه ۶۴ و ۶۵ | جلسه ۳۵

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره اعراف  آیه  ۶۴ و ۶۵ | یکشنبه ۱۳۹۴/۲/۶ | جلسه ۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف

 

فَکَذَّبُوهُ فَأنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أغْرَقْنَا الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اِنَّهُمْ کانُوا قَوْمآ عَمینَ(64)

پس او را تکذیب کردند. ما هم او و کسانى را که با او در کشتى بودند، نجات دادیم و کسانى که آیات ما را دروغ پنداشتند، غرق کردیم. به درستى که آنان قومى کوردل بودند.

 

وَ اِلى عادٍ أخاهُمْ هُودآ قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ أ فَلا تَتَّقُونَ(65)

و به سوى عاد، برادرشان هود را فرستادیم. گفت: اى قوم من! خدا را بپرستید، براى شما خدایى جز او نیست. آیا پرهیزکارى نمى‌کنید؟

 

 

فَکَذَّبُوهُ؛ بنا به نقل بعضى تفاسیر، در طول نهصد و پنجاه سال پیامبرى جناب نوح، حدود هشتاد نفر به او ایمان آوردند؛ یعنى به طور میانگین هر یازده سال، یک نفر؛ با این حال حضرت نوح بسیار صبر کرد و پیوسته رفتارى مهربانانه و مشفقانه با قومش داشت. گاهى چنان کتکش مى‌زدند که غش مى‌کرد، ولى چون به هوش مى‌آمد، مى‌گفت: خدایا قوم مرا ببخش!

سرانجام وقتى از ایمان آوردن مردم ناامید شد، آنها را نفرین کرد. خداوند دعایش را مستجاب فرمود و دستور ساختن کشتى را به او داد. درباره چگونگى و اندازه کشتى، اقوال مختلفى وجود دارد که بعضى، خالى از اغراق نیست. به هر حال جناب نوح، به تعلیم حضرت جبرئیل، کشتى را ساخت و از هر حیوان، یک جفت در آن قرار داد، حتّى مورچه را هم در کشتى آورد و آماده طوفان شد. با شروع طوفان، فرزند او که ایمان نیاورده بود، از سوار شدن در کشتى خوددارى کرد و وقتى جناب نوح او را به کشتى فراخواند، گفت: بر سر کوه مى‌روم و از طوفان در امان مى‌مانم.

(قالَ سَآوی اِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أمْرِ اللهِ اِلّا مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقینَ )

«گفت: اینک به کوهى پناه مى‌برم تا مرا از آب نگه دارد. نوح گفت : امروز هیچ پناهگاهى از عذاب خدا نیست، مگر کسى که خدا به او رحم کند. پس موج میان آنان جدایى افکند و از غرق‌شدگان گردید.»

فَأنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ؛ «عَمین» از «عَمْىْ» به معناى کوردل است. «أعمى» یعنى کور ظاهرى. خداوند، نوح و کسانى را که با او در کشتى نشستند، از طوفان بلا نجات داد.

رسول گرامى اسلام صلّى الله علیه و آله و نیز امیرالمؤمنین علیه السلام که خداى تعالى او را نفس پیامبر نامیده است و همچنین اهل بیت مطهّر ایشان علیهم السلام، جملگى کشتى نجات امّتند. تکذیب کنندگان ایشان، سرانجامى جز غرق شدن در گرداب دنیا و هواى نفس ندارند.

آدمى آفریده شده تا عاشق خداى تعالى شود و در عشق او بسوزد تا آنجا که چیزى جز اسما و صفات پروردگار از او باقى نماند. کسى خدا نمى‌شود، ولى بنده خاص خدا شدن ممکن است، امّا هر کس از فرمان خدا و رسولش سرباز زند، در محبّت دنیا و شهوات غرق مى‌شود.

«الْفُلْکِ الْجَارِیَهِ فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَهِ یَأمَنُ مَنْ رَکِبَهَا وَ یَغْرَقُ مَنْ تَرَکَهَا الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ»

«ایشان، کشتى روان در موج‌هاى دریا هستند؛ هر کس بر آن سوار شود، ایمن و آسوده، و هر کس سوار نشود، غرق مى‌شود. هر کس بر آنان پیشى گیرد، از دین خارج و هر کس از آنان عقب ماند، هلاک گردد. هر کس پیوسته همراه آنان باشد، به ایشان مى‌پیوندد.»

هر کس با ایشان باشد، از هواى خود و دیگران در امان مى‌ماند؛ یعنى کسى نمى‌تواند شک و شبهه‌اى برایش بتراشد و اگر هم شبهه‌اى برایش پیش آمد یا خواست در گناه بیفتد، از حضرات معصومین کمک مى‌گیرد و خداوند به وسیله ایشان، یارى و هدایتش مى‌کند.

اِنَّهُمْ کانُوا قَوْمآ عَمینَ؛ کورى باطنى، عوامل مختلفى دارد که اولین و مهم‌ترین آنها، انکار خدا و پس از آن، انکار عمدى و آگاهانه پیامبر و اهل بیت ایشان است؛ بسیارى از اهل تسنّن، مستضعف فکرى هستند و چه بسا اگر واقعآ پیگیرى کنند، خداوند نجاتشان دهد.

عامل دیگر کوردلى «گناه» است. انجام گناه و تکرار آن، بتدریج نفس را تاریک و انسان را آماده مى‌کند که لقمه‌ى هر گمراهى شود و چه بسا پس از چندى خودش نیز گمراه‌کننده دیگران شود.

جوانان و نوجوانان عزیز توجّه داشته باشند که فطرت پاکى دارند و همه‌ى پیامبران به همین فطرت دعوت مى‌کردند.

خداى تعالى همراه همه‌ى ماست و لحظه‌اى از ما جدا نیست؛ چه بفهمیم و چه نفهمیم. مى‌ارزد همه‌ى عمر را صرف این کنیم تا خدایى با این عظمت را که خالق و مدبّر این آسمان و زمین و موجودات بى‌شمار آن است، بشناسیم و بفهمیم این خدا، همراه ماست؛ حیف است او را نشناسیم و همراهى او را نفهمیم! تا کى از او غافل باشیم؟ چرا روى دل خود را به سوى او که آقاى بزرگ همه‌ى ماست، نکنیم؟ هم او که اصل زیبایى است. تا کى دل به صورت‌هاى ظاهرى ببندیم؟ چرا با او دوست نشویم تا در دنیا و آخرت، از علم و قدرت بى‌انتهاى خود، به ما بدهد؟ ناامیدى از چنین پروردگار رحیمى، نشانه جهل آدمى است. گاه «ایمان» هست، امّا «فهم» نیست.

وَ اِلى عادٍ أخاهُمْ هُودآ؛ حضرت نوح بشارت آمدن هود را داده بود. جناب هود تابع کتاب و آیین حضرت نوح بود و خود صاحب کتاب نبود. هنگامى که به رسالت رسید، هنوز پیروان نوح بودند. او در جنوب شبه جزیره عربستان و یمن مبعوث شد.

هود، با هفت واسطه به نوح مى‌رسید؛ هفتصد سال با حضرت مسیح فاصله داشت و هفت مرتبه نام او در قرآن آمده است. یک سوره قرآن هم به نام او است.

خداى تعالى مى‌فرماید «اِلى عادٍ أخاهُمْ هُودآ» یعنى به سوى قوم عاد، برادرشان هود را فرستادیم. تعبیر «برادر» به اعتبار آدم و حوّا، پدر و مادر همه‌ى انسان‌هاست و از این جهت همه با هم خواهر و برادرند. همچنین این عبارت، نوعى اظهار محبّت به آنان نیز محسوب مى‌شود.

قوم عاد، مردم ستمکارى بوند. خود عاد که چند پشت قبل از هود مى‌زیست، شخص ستمکار و منحرفى بود و فرزندانش، همه همین طور بودند.

قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ؛ حضرت هود مانند همه‌ى پیامبران، ابتدا مردم را به خداپرستى و بندگى خدا دعوت کرد.

 

معناى بندگى خدا چیست؟

شهید آیت الله دستغیب مى‌فرمود:

کسى خواست غلامى بخرد. از او پرسید: چه مى‌خورى؟ گفت: هر چه بخورانى. پرسید: چه مى‌پوشى؟ گفت: هر چه بپوشانى. پرسید : کجا مى‌خوابى؟ گفت: هر جا مسکن دهى! پرسید: این چه پاسخ است که مى‌گویى؟ گفت: من بنده‌ام و تو مولاى منى؛ بنده درخواستى جز خواست مولاى خویش ندارد.

هر کدام از ما باید به خود رجوع کنیم، ببینیم چقدر بنده خدا هستیم! چقدر تا کنون بندگى خدا کرده‌ایم؟ اگر چیزى از خدا خواسته‌ایم و به ما نداده، اعتراض نکرده‌ایم؟

کسى مى‌گفت: بس که از خدا خواستم و نداد، دیگر نماز هم نمى‌خوانم. گفتم: اولا بگو ببینم تو خدا هستى یا او؟ تو مولا هستى یا او؟ یعنى او باید حرف تو را بشنود یا تو حرف او را؟ ثانیآ: چقدر بندگى او کرده‌اى تا او حرف تو را بشنود؟

کسى از کوچه‌اى مى‌گذشت که ناگهان دید بچه‌اى، از بلندى به پایین افتاد. گفت: خدایا بگیرش! کودک در زمین و آسمان ساکن ماند و او را گرفتند. مردم همه تعجب کرند. گفت: تعجب نکنید! من هفتاد سال بندگى خدا کردم و حرف او را شنیدم، حال او هم حرف مرا شنید.

 

خداوند خود دستور به خواستن و دعا کردن داده است؛

(وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أسْتَجِبْ لَکُمْ )

«و پروردگار شما مى‌فرماید: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.»

نفس خواستن، اظهار فقر و نیاز به درگاه او است؛ زن، فرزند، رزق؛ هر چه مى‌خواهید از او بخواهید، حتّى به حضرت موسى فرمود: نمک طعامت را هم از من بخواه! امّا چکار دارید که چه مى‌دهد و چه نمى‌دهد؟ «اَستَجِیبُ» یعنى جواب مى‌دهم، ولى نه به این معنا که هر چه خواستید، همان وقت مى‌دهد. مهم این است که او بندگى ما را بپذیرد و دعایمان را اجابت کند؛ ممکن است همان چیز را که خواسته‌ایم، بدهد و ممکن است بهتر از آن را عطا کند؛ گاه به جاى فرزند، «ایمان» بیشتر مى‌دهد و اگر بفهمیم، ایمان بهتر است. گاهى کسى سال‌ها گرفتار بیمارى است و دارو و درمان و دعا، هیچ کدام اثر نمى‌کند؛ حال آیا باید از خدا قهر کند و ناامید شود؟ باید نماز نخواند؟ اگر چنین کند از خداى خود جدا مى‌شود. بهتر است بگوید: خدایا! من بنده توام؛ گفتى دعا کن، کردم. اگر صلاح من در شفا نیست، قبول مى‌کنم.

هنگامى که فرزند حضرت نوح در طوفان غرق شد، نوح به خدا عرض کرد: پروردگارا فرزند من از اهل بیت من بود و وعده تو حق است. خدا فرمود: اى نوح! او از اهل تو نیست؛ او «عمل غیر صالح» بود. نوح عذرخواهى و طلب آمرزش نمود و خدا از او تشکر کرد.

حال ما باید به خاطر آنچه به ما نداده، از او قهر کنیم یا راضى به رضاى او باشیم؟ مگر نبود پیامبر اسلام که اشرف مخلوقات بود و در راه هدایت مردم، از همه بیشتر اذیت شد، امّا همیشه راضى به رضاى خدا بود. مگر امیرالمؤمنین بیست و پنج سال صبر نکرد؟ مگر سایر ائمه اطهار علیهم السلام همه‌ى عمر صبر نکردند؟ هیچ یک از ائمه یا اولیاى خدا نبودند که در سراسر عمر زجر و زحمت نکشیده باشند. هر کس به هر مقامى رسید، زجر کشید و راضى به رضاى خدا بود و تا این رضایت نباشد، عنایتى نمى‌شود.

حتّى اگر نمى‌خواهید یا نمى‌توانید راضى باشید، بگویید: خدایا خودت صبرم بده! اگر بنا ندارى شفایم دهى یا حاجتم را برآورده سازى، کارى کن که بتوانم تحمّل کنم و شکایت نکنم. از خدا بخواهید آرام آرام صبرتان بدهد تا راضى شوید! قهر کردن موجب مى‌شود انسان گوشه‌اى بیفتد؛ اضطراب و مرض‌هاى روحى دامنش را بگیرد و بدتر از قبل شود، حتّى چه بسا دست به خودکشى بزند و عاقبت به شرّ شود! ما متعلّق به خودمان نیستیم و حق نداریم حتّى زخمى به خود بزنیم. مالمان را هم نمى‌توانیم بى‌دلیل تباه کنیم.

در اصول کافى سى روایت درباره بلا براى مؤمن وجود دارد. خوب است با توجّه به آنچه گفته شد، درباره این روایت‌ها فکر کنید و حاصل تفکرتان را یادداشت کنید تا مسأله برایتان روشن شود و در مواقع خاص گیج نشوید که چرا چنین شد و چنان شد.

چرا هر چه ایمان شخص بیشتر باشد، بلایش بیشتر مى‌شود و باز فکر کنید که این بلاها، چه بلایى است؛ آیا فقط بلاهاى ظاهرى است یا جنبه‌ى معنوى هم دارد و اگر دارد، چیست؟

 



 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است