تفسیر سوره اعراف

سوره اعراف آیه ۴۰ و ۴۱ | جلسه ۲۱

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره اعراف  آیه ۴۰ و ۴۱ | یکشنبه ۱۳۹۳/۱۲/۱۰ | جلسه ۲۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف

 

اِنَّ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ حَتّى یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاطِ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمینَ ۴۰

آنان که آیات ما را تکذیب کردند و از پذیرش آنها کبر ورزیدند، درهاى آسمان به رویشان باز نمى‌شود و وارد بهشت نخواهند شد، مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن داخل شود و این گونه بدکاران را کیفر مى‌دهیم.

 

لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظّالِمینَ ۴۱

براى آنها از دوزخ، بسترى و از بالاى سر، پوشش‌هایى است و این چنین ستمکاران را کیفر مى‌دهیم.

 

اِنَّ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها؛ همه‌ى موجودات عالم، آیات پروردگارند و دلالت بر خالقِ عالمِ قادرِ حىّ دارند. تکذیب آیات یعنى انکار پروردگار یکتایى که پدیدآورنده و گرداننده عالم است و قائل شدن به تصادف و طبیعت، در خلقت موجودات. همچنین کسانى که آیات قرآن را مى‌بینند و نزول آن از سوى خداى تعالى را انکار مى‌کنند، در شمار تکذیب کنندگان آیات پروردگارند. آنها هم که دشمن ائمه اطهار علیهم السلام هستند و ایشان را به عنوان آیات پروردگار قبول ندارند، مصداق این آیه محسوب مى‌شوند. عبارت «وَ اسْتَکْبَرُوا» در واقع توضیح «کَذَّبُوا» است؛ یعنى قبول ندارد و زیربار نمى‌رود.

فطرت انسان بر توحید پروردگار است و هر کس از درون و با کمک وجدان خود مى‌فهمد که خداى تعالى؛ خالق، رازق، مدبّر و همه کاره‌اش است؛ این را خداوند در انسان قرار داده.

بعضى مردم فطرت خود را با گناه و تاریکى مى‌پوشانند، امّا ناگهان متوجّه شده، او را مى‌خوانند. بعضى از کفّار هم با وجود پرستش غیر خدا و اعتقاد نداشتن به خدا، گاه در اثر ناراحتى‌ها و سختى‌ها، متوجّه خداى تعالى شده، زنگارهاى فطرتشان پاک مى‌شود. این نشاندهنده‌ى آن است که فطرتشان هنوز بیدار است و کار مى‌کند، امّا بعضى دیگر بر اثر انکار و استکبار و دشمنى با حق، فطرتشان با تاریکى و آلودگى عجین شده و امیدى به بازگشتشان نیست و اگر قرار بازگشت باشد، سالیان درازى طول مى‌کشد تا این همه تاریکى فطرت کنار برود.

 

این حکایت از داستان‌هاى شگفت بى‌ارتباط با این مطلب نیست :

در «مدینه المعاجز» از «شیخ مفید» نقل نموده: نزد جعفر دقّاق رفتم و چهار کتاب در علم تعبیر از او خریدم. هنگامى که خواستم بلند شوم، گفت: به جاى خود باش تا قضیه‌اى که به دوست من گذشته، برایت تعریف کنم که براى یارى مذهبت نافع است.

رفیقى داشتم که از من مى‌آموخت و در محله «باب البصره» مردى بود که حدیث مى‌گفت و مردم از او مى‌شنیدند، به نام «ابو عبدالله محدّث» و من و رفیقم مدّتى نزد او مى‌رفتیم و احادیثى از او مى‌نوشتیم و هر گاه حدیثى در فضائل اهل بیت علیهم السلام املا مى‌کرد، در آن طعن مى‌زد. تا روزى در فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها به ما املا کرد. سپس گفت: این‌ها به ما سودى نمى‌بخشد؛ زیرا على علیه السلام مسلمین را کشت، و نسبت به حضرت زهرا سلام الله علیها هم جسارت‌هایى کرد.

جعفر گفت: به رفیقم گفتم: سزاوار نیست که از این مرد چیزى یاد بگیریم، چون دین ندارد و همیشه به حضرت على علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها جسارت مى‌کند و این مذهب مسلمان نیست. رفیقم سخنان مرا تصدیق کرد و گفت: سزاوار است به سوى دیگرى رویم و به او باز نگردیم.

شب در خواب دیدم مثل اینکه به مسجد جامع مى‌روم و ابوعبدالله محدث را دیدم و دیدم که امیرالمؤمنین علیه السلام بر استر بى‌زینى سوار است و به مسجد جامع مى‌رود. با خود گفتم: واى اگر گردنش را به شمشیرش بزند؛ پس چون نزدیک شد، با چوبش به چشم راست او زد و فرمود: اى ملعون! چرا من و فاطمه سلام الله علیها را دشنام مى‌دهى؟ پس محدث دستش را روى چشم راستش نهاد و گفت: آخ کورم کردى!

جعفر گفت: بیدار شدم و خواستم به سوى رفیقم بروم و به او خوابم را بگویم، ناگاه دیدم او به سوى من مى‌آید، در حالى که رنگش دگرگون شده، گفت: آیا مى‌دانى چه شده؟ گفتم: بگو! گفت : دیشب خوابى درباره محدث دیدم و خوابش بدون کم و کاست با خواب من یکى بود. به او گفتم: من هم چنین دیدم و مى‌خواستم بیایم با تو بگویم. بیا تا با قرآن پیش محدث برویم و برایش سوگند بخوریم که چنین خوابى دیده‌ایم و با هم توطئه نکرده‌ایم و او را اندرز دهیم تا از این اعتقاد برگردد.

پس بلند شدیم به در خانه‌اش رفتیم. در بسته بود. کنیزى آمد و گفت: نمى‌شود حالا او را دید. دو مرتبه در را کوبیدیم، باز همین جواب را داد، سپس گفت: شیخ دستش را روى چشمش گذاشته و از نیمه شب فریاد مى‌زند و مى‌گوید على بن ابى طالب علیه السلام مرا کور کرد و از درد چشم فریادرسى مى‌کند. به او گفتم: ما براى همین به اینجا آمدیم، پس در را باز کرد و داخل شدیم. پس او را دیدم به زشت‌ترین صورت‌ها فریادرسى مى‌کند و مى‌گوید: مرا با على بن ابى طالب چکار که دیشب چشم مرا با چوبش زد و کورم کرد؟

جعفر گفت: آنچه ما در خواب دیدیم او برایمان گفت، به او گفتیم : از اعتقادت برگرد و دیگر به ساحت مقدسش جسارت نکن! گفت : خدا پاداش خیر به شما ندهد! اگر على چشم دیگرم را کور کند او را بر اولى و دومى مقدم نخواهم داشت.

از نزدش برخاستیم، سه روز دیگر به دیدنش رفتیم دیدیم چشم دیگرش نیز کور شده و باز از اعتقادش برنگشت، پس از یک هفته سراغش را گرفتیم، گفتند: به خاکش سپرده‌اند و پسرش مرتد شده و به روم رفته، از خشم على بن ابیطالب علیه السلام.

چنین کسى به تعبیر آیه، هرگز درهاى آسمان به رویش گشوده نمى‌شود.

لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أبْوابُ السَّماءِ؛ «تُفَتَّح» باب تفیعل و بیانگر شدت است؛ یعنى به هیچ وجه درهاى آسمان به روى کسانى که بناى تکذیب و استکبار در برابر آیات حق را دارند، باز نمى‌شود.

امّا منظور از درهاى آسمان چیست؟

معناى ظاهرى آسمان، همین فضاى بالاى سر ماست که گفته شده هفت فضا وجود دارد که پنج فضاى آن نورى است و کشف شده و دو فضاى دیگر، ظلمانى است و هنوز کشف نشده. گستره‌ى این فضا و تعداد کهکشان‌ها، ستاره‌ها و سیاره‌هایش بسیار زیاد و غیر قابل شمارش است. فاصله بعضى ستاره‌ها با هم، چندین میلیون سال نورى است، امّا آسمانى که در آیه بدان اشاره شده، این نیست؛ چون در این آسمان، کفّار هم بالا مى‌روند؛ پس منظور، آسمان معنوى است که بر تمام عالم ماده و آسمان و فضاى آن احاطه دارد.

«ابواب السماء» درهاى آسمان معنوى، راه عروج مؤمن و صعود عمل او به سوى بالاست. در سوره فاطر مى‌فرماید :

(اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ )

«کلمه طیب به سوى او بالا مى‌رود و عمل صالح آن را بالا مى‌برد.»

«کلمه طیب» کلمه «لا اله الّا الله» است که باید در روح شخص مؤمن مستقر گردد. ایمان و عمل صالحى که با روح مؤمن عجین شده، موجب عروج وى مى‌شود و او را در آسمان معنا، به سوى پروردگار بالا مى‌برد، بدون آنکه خود شخص ملتفت شود. به تعبیر دیگر، حجاب‌هاى بین او و خداى تعالى بر طرف مى‌شود و تا آنجا که طلب داشته باشد و کار کند، مقرّب درگاه پروردگار مى‌شود. کسى که هیچ کارى بر فطرت خود نکرده و آن را به فعالیت نینداخته، بلکه بر عکس، روى آن خروارها کثافت ریخته، راهى به سوى آسمان معنا ندارد.

وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ؛ بهشت را باید با اعمال صالح خود ساخت! هر عمل صاحلى، قصر و باغ و حورى است که براى مؤمن ساخته مى‌شود.

 

شهید آیت الله دستغیب در داستان‌هاى شگفت مى‌نویسد :

مومن متقى «ملا على کازرونى» ساکن کویت که یکى از نیکان بود و خواب‌هاى صحیح و مکاشفات درستى داشت و در سفر حج ملاقات و مصاحبت او نصیب بنده شده بود، نقل کرد که شبى در عالم رویا، بستان وسیعى که چشم آخرش را نمى‌دید، مشاهده کردم و در وسط آن قصر باشکوه و عظمتى دیدم و در حیرت بودم که از آن کیست. از یکى از دربانان پرسیدم، گفت: این قصر متعلق به «حبیب نجار شیرازى» است.

من او را مى شناختم و با او رفاقت داشتم و در آن حال، غبطه مقام او را مى‌خوردم. پس ناگاه صاعقه‌اى از آسمان بر آن افتاد و یک مرتبه تمام آن قصر و بستان آتش گرفت و از بین رفت؛ مثل اینکه نبود. از وحشت و شدت هول آن منظره، بیدار شدم. دانستم گناهى از او سر زده که موجب محو مقام او شده است.

فردا به ملاقاتش رفتم و گفتم شب گذشته چه عملى از تو سر زده؟ گفت هیچ. او را قسم دادم و گفتم رازى است که باید کشف شود.

گفت: شب گذشته در فلان ساعت با مادرم گفتگویم شد و بالأخره کار به زدنش کشید. پس خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم به مادرت اذیت کردى و چنین مقامى را از دست دادى.

در «عدّه الداعى» است که رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود : «هرکس یک مرتبه بگوید: لااِله اِلّا الله، درختى در بهشت برایش غرس مى شود.

شخصى گفت: یا رسول الله! پس ما در بهشت درخت بسیارى داریم.

حضرت فرمود: بترس از اینکه آتشى بفرستى و آنها را آتش بزنى!»

گناهکاران و مخصوصآ سران گمراهى، تمام عمر در مقابل خداى تعالى و آیات او ایستادند؛ لذا حقشان است که تا ابد در آتش بمانند. مگر امثال معاویه و یزید و ابن زیاد کم بد کردند؟ منصور دوانیقى سادات را زنده زنده درون دیوار مى‌گذاشت. چنین کسى آیا راهى به سوى بهشت خواهد داشت؟ براى این افراد بهشتى وجود ندارد که داخلش شوند.

حَتّى یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاطِ؛ «سَمّ» یعنى سوراخ و «خِیاط» به معناى سوزن است. شتر اقتضاى ورود در سوراخ سوزن را ندارد؛ یعنى راهى براى وارد شدن ندارد. دقیقآ گنهکاران هم راهى براى ورود به بهشت ندارند؛ جایى براى خویش نساخته‌اند؛ فرشى پهن نکرده‌اند؛ نورى به دست نیاورده‌اند و جز تاریکى چیزى ندارند.

شهید دستغیب مى‌گفت: یکى از مؤمنین متهجد، ممارست بسیار بر نماز شب داشت، شبى دیر بیدار شد. در خواب حوریه‌اى زیبا دید که گونه‌هایش به نهایت سرخى و زیبایى بود. از او پرسید: تو کیستى؟

گفت: من از آن تو هستم.

پرسید: چگونه است که گونه‌هایت این چنین شده؟

گفت: بخاطر گریه‌هاى تو در سحرهاست، اما اکنون به من راهى نیست تا بعد از مرگ، اکنون زود باش و تا فرصت سحر را از دست نداده‌اى از خواب بیدار شو!

همین ایمان و اعمال صالح تبدیل به غذاهاى خوشمزه و حورالعین‌هاى زیبا و قصرها و باغ‌هاى وسیع مى‌شوند.

وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمینَ؛گاه کسى یکى دو گناه مى‌کند و بعد توبه مى‌کند یا چند سالى را به گناه مى‌گذراند، امّا پس از مدّتى رو به خدا مى‌آورد و گذشته را جبران مى‌کند؛ چنین کسانى «مجرم» نیستند و خدا آنها را مى‌بخشد. امّا بعضى افراد محکم بر عقیده فاسد و اعمال زشت خود مى‌ایستند و هیچ تصمیمى به بازگشت ندارند. اینان در زمره مجرمین هستند؛ مانند بنى امیه و بنى عباس و… مثل فرعون که هر چه آیه مى‌دید، ایمان نمى‌آورد و دست از تکبّرش برنمى‌داشت.

لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ؛ «مِهاد» به معناى فرش و بستر است. مجرمان، فرش زیرینشان، آتش و بالاى سرشان، پوشش‌هاى آتش است؛ یعنى آتشى که خود فراهم کرده‌اند، آنها را احاطه کرده است و هر روز بیشتر مى‌شود. این آتش‌ها در قیامت خلق نمى‌شود، بلکه در طول عمر شخص مجرم پدید مى‌آید و انباشته مى‌شود و پیوسته همراه او است.

در سوره عنکبوت مى‌فرماید :

(یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَهٌ بِالْکافِرینَ )

«با عجله از تو عذاب مى‌خواهند در حالى که بى‌گمان جهنّم بر کافران احاطه دارد.»

در سوره توبه نیز مى‌فرماید :

(وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَهٌ بِالْکافِرینَ )

«بى‌گمان جهنّم بر کافران احاطه دارد.»

همان طور که بهشت همین الان بر شخص مؤمن احاطه دارد و همراه او است، جهنّم نیز در همین دنیا شخص کافر را در برگرفته و از او جدا نیست، لکن هر دو، در این دنیا از دیده‌ها پنهانند تا مردم، ندیده خریدار بهشت شوند و دوزخ را باور کنند.

 

آورده اند که روزى زبیده، زوجه هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازى مى‌کرد و با گِل‌هاى کنار رودخانه، خانه مى‌ساخت.

پرسید: چه مى‌سازى؟ بهلول با لحنى جدى گفت: بهشت مى‌سازم. همسر هارون که مى‌دانست بهلول شوخى مى‌کند، گفت: آن را مى‌فروشى؟

بهلول گفت: مى‌فروشم.

– قیمت آن چند دینار است؟

– صد دینار.

زبیده گفت: من آن را مى‌خرم.

بهلول صد دینار را گرفت و گفت: این بهشت مال تو، قباله آن را بعد مى‌نویسم و به تو مى دهم. زبیده لبخندى زد و رفت.

بهلول سکه‌ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیرى رسید یک سکه به او داد. وقتى تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.

زبیده همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایى شد. در میان باغ، قصرهایى دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گل‌هاى باغ، عطر عجیبى داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکى از کنیزها، ورقى طلایى رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: این قباله همان بهشتى است که از بهلول خریده‌اى.

وقتى زبیده از خواب بیدار شد، از خوشحالى ماجراى بهشت خریدن و خوابى را که دیده بود براى هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکى از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد.

وقتى بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانى و گرمى از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکى از همان بهشت‌هایى را که به زبیده فروختى به من هم بفروش!

بهلول، سکه‌ها را به هارون پس داد و گفت: به تو نمى فروشم. هارون گفت: اگر مبلغ بیشترى مى‌خواهى، حاضرم بدهم. بهلول گفت: اگر هزار دینار هم بدهى، نمى فروشم. هارون ناراحت شد و پرسید: چرا؟

بهلول گفت: زبیده، آن بهشت را ندیده خرید، امّا تو مى‌دانى و مى‌خواهى بخرى، من به تو نمى فروشم.

بهلول شخصیت دانا و فقیهى بود. هارون الرشید خواست کسى را براى قضاوت در بغداد انتخاب نماید. اطرافیان او همه گفتند : عادل‌تر از بهلول سراغ نداریم، او را انتخاب نمایید!

 خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند. بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضى شدن در بغداد را داد.

بهلول گفت: من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کارى را ندارم. هارون الرشید گفت: تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب کرده‌اند، چگونه است که تو قبول نمى‌کنى؟!

بهلول جواب داد: من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ، اگر راست است که من به دلیلى که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد!

هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول درخواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند.

فردا صبح اول طلوع، بهلول بر چوبى نشست و در کوچه‌ها فریاد مى‌زد: اسبم رم کرده، بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده‌اید! مردم گفتند: بهلول دیوانه شده است.

خبر دیوانگى بهلول به خلیفه عباسى رسید. هارون الرشید لبخند تلخى زد و گفت: او دیوانه نشده است؛ او به خاطر حفظ دینش، از دست ما فرار کرده تا در حقوق مردم دخالتى نداشته باشد.

اگر قرار باشد بهشت و جهنّم را ببینند و برگزینند، اولا: انتخاب بهشت و ترک جهنّم کار سختى نخواهد بود. ثانیآ: کسى طاقت دیدن بهشت و نعمت‌هایش و جهنّم و عذاب‌هایش را ندارد و اگر ببیند، دیوانه مى‌شود.

اعمال صالح، انفاقات و خیرات، فرش قبر انسان مؤمن است و در سوى دیگر، ظلم، گناه، تجاوز و سرکشى، فرش آتشین شخص کافر و ستمکار است. کسى که گره‌اى از کار مؤمنى مى‌گشاید و غصه‌اش را کم مى‌کند، غواشى (پوشش) از نور بر خود مى‌کشد، امّا آن که گره در کار دیگران مى‌اندازد و غصه‌اى به غصه‌هایش مى‌افزاید، در واقع خود را زیر پوششى از آتش قرار مى‌دهد.

وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظّالِمینَ؛ این سزاى ستمکاران است و خدا در حقّ هیچ کس ستم نمى‌کند. به راستى کسى چون معاویه و یزید قابلیت بخشش و ورود در بهشت را ندارند و تا قیامت مستحق لعن و تا ابد سزاوار آتشند، حتّى اگر خدا هم بخواهد آنها را ببخشد یا ائمه اطهار علیهم السلام بخواهند از آنها شفاعت کنند، جاى اشکال است.

طبق ظواهر این آیه و آیاتى از این دست، ممکن نیست روزى آتش اهل دوزخ پایان یابد و وارد بهشت شوند؛ گرچه بعضى، این کار را محتمل دانسته‌اند، حتّى اگر چنین هم باشد، بهشتى که آنها وارد مى‌شوند کجا و بهشت مؤمنین و اولیاى خدا کجا؟

بهشت و جهنّم و دستگاه ربوبى پروردگار در ذهن کسى نمى‌آید و حتّى بیشتر مردم ظرفیت دیدن ارواح و ملائکه را هم ندارند. به همین دلیل باید این نعمت‌ها و عذاب‌ها مخفى باشد تا زمان مقرر.

 


 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است