تفسیر سوره اعراف

سوره اعراف آیات ۴۶ تا ۴۹ | جلسه ۲۵

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره اعراف  آیات  ۴۶ تا ۴۹ | یکشنبه ۱۳۹۳/۱۲/۲۴ | جلسه ۲۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف

 

وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الاْعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ وَ نادَوْا أصْحابَ الْجَنَّهِ أنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ

و میان آن دو (بهشت و جهنّم) پرده‌اى است. و بر «اعراف» مردانى هستند که همه را از چهره‌هایشان مى‌شناسند و به بهشتیانى که هنوز وارد آن نشده، ولى امید دارند، ندا مى‌دهند: «سلام بر شما».(46)

 

وَ اِذا صُرِفَتْ أبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أصْحابِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ

و چون چشمشان به سوى اهل دوزخ گردد، گویند: پروردگارا ما را همراه گروه ستمکاران قرار مده!(47)

 

وَ نادى أصْحابُ الاْعْرافِ رِجالا یَعْرِفُونَهُمْ بِسیماهُمْ قالُوا ما أغْنى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ

و اهل اعراف به مردانى که آنان را از چهره‌هایشان مى‌شناسند، ندا دهند: جمعیت شما و تکبّرى که مى‌کردید، سودى به حالتان نداشت.(48)

 

أ هوُلاءِ الَّذینَ أقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللهُ بِرَحْمَهٍ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أنْتُمْ تَحْزَنُونَ

آیا اینان همان کسانى نبودند که شما سوگند مى‌خوردید رحمت خدا شامل حالشان نخواهد شد؟ به بهشت وارد شوید که نه بیمى خواهید داشت و نه اندوهگین مى‌شوید.(49)

 

وَ بَیْنَهُما حِجابٌ؛ همیشه میان بهشت و جهنّم، حجاب است و اهل بهشت هرگز با اهل جهنّم جمع نمى‌شوند. حتّى هنگامى که بهشتیان از صراط عبور مى‌کنند، صداى جهنّم بلند مى‌شود که اى مؤمن هر چه سریع‌تر عبور کن که نور تو، آتش مرا خاموش کرد! یعنى نور مؤمن چنان قوى و مسلط بر آتش است که آن را مغلوب مى‌سازد.

بنابراین بهشت و جهنّم با هم یکى نمى‌شوند و مؤمن و کافر هرگز با هم کنار نمى‌آیند. جهنّمیان هرگز نمى‌توانند بهشیان را درک کنند، امّا بهشتیان، هم خود را مى‌شناسند و هم مى‌توانند دوزخیان را درک کنند.

سردسته‌ى اهل بهشت، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام هستند؛

(سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أثَرِ السُّجُودِ )

«علامت آنان در رخسارشان از اثر سجده نمایان است.»

«اثر سجود» لازم نیست پینه‌ى پیشانى باشد؛ چه بسا کسانى که پینه پیشانى دارند، امّا ذره‌اى بندگى پروردگار در وجودشان نیست و همه‌ى عباداتشان از روى ریا و حبّ دنیاست.

پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام در درجه اول و سپس مؤمنان و اولیاء در هر زمانى، بندگان خدا را می شناسند، زیرا آثار بندگی از سیمای آنان برایشان واضح است، و این معنا ربطی به سرخ و سفیدی افراد ندارد.

مقامى که مؤمنان در آخرت دارند، ظهور همان نعمت‌هایى است که خداوند در این دنیا نصیبشان کرده بود. نور و ظلمت هیچ گاه با هم کنار نمى‌آیند؛ کسى که همه‌ى عمر به دنبال گناه بود، درونش تاریک است و نمى‌تواند نور مؤمن را ببیند. اگر نورى هم به او بتابد، طاقت نمى‌آورد. همچنان که شخص کنّاس طاقت بوى عطر را ندارد. گناه بوى گند و کثافت مى‌دهد و مؤمنان چون در دنیا از گناه اجتناب کردند، در آخرت بوى گند به مشامشان نمى‌رسد. دوزخیان هم نمى‌توانند بوى عطر و گل‌های بهشت را درک کنند.

وَ عَلَى الاْعْرافِ رِجالٌ؛ «اعراف» مکان بلندى است، مخصوص مردانى که صاحب مقام بلندند. این بلندى، به حساب عالم معنا و غیر مادّى است. در آن عالم هیچ کدام از اسباب این عالم وجود ندارند، حتّى ماه و خورشید در آنجا نیست. هر چه هست، ظهور اعمال خوب و بد مردم است.

شمس و قمر به روز حشر نباشد

نور نتابد مگر جمال محمّد

(اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ * وَ اِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ )

«آن گاه که خورشید به هم پیچیده شود * و ستارگان تیره شوند.»

یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ؛ مردان اعراف، اهل دوزخ و بهشت را از چهره‌هایشان مى‌شناسند.

ابو بصیر گوید: در خدمت حضرت باقر علیه السلام وارد مسجد شدم. مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: از مردم بپرس مرا مى‌بینند؟

به هر کس برخورد کردم، پرسیدم: حضرت باقر را ندیدى؟ مى‌گفت: نه؛ با این که امام باقر علیه السلام همان جا ایستاده بود. تا این که ابو هارون مکفوف (نابینا) وارد شد. امام فرمود: از او بپرس!

گفتم: حضرت باقر را ندیدى؟ گفت: مگر نمى‌بینى، اینجا ایستاده؟ گفتم: از کجا دانستى؟

گفت: چگونه ندانم با این که آن جناب نورى درخشان است.

چشم دل، غیر از چشم ظاهر است و خداى تعالى آن را به هر کس بندگى او و مخالفت نفس کند، عطا مى‌کند، لکن نه به این زودى، بلکه با تحمّل زحمات فراوان.

هیچ کس نمى‌تواند به پاى پیامبر اولوالعزم خدا برسد، ولى با عشق و محبّت محمّد و آل محمّد علیهم السلام مى‌توان همنشین ایشان شد.

وَ نادَوْا أصْحابَ الْجَنَّهِ أنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ؛ اهل بهشت دو دسته‌اند؛ کسانى که در بهشت سکنى گزیده، جز نور چیزى ندارند و زیر سایه پیامبر و اهل بیت علیهم السلام از نعمت‌هاى ابدى پروردگار بهره‌مند هستند.

دسته‌ى دیگر، کسانى که در اعتقادات خود نقص داشته، یا اعمال صالح و فاسدشان در هم آمیخته است و هنوز پاک نشده‌اند؛ به همین دلیل هنوز وارد بهشت نشده‌اند، ولى امید دارند رحمت و بخشایش خدا شامل حالشان شود و وارد بهشت شوند. در سوره توبه درباره آنها مى‌فرماید :

(وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحآ وَ آخَرَ سَیِّئآ عَسَى اللهُ أنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحیمٌ )

«و گروهى دیگر که به گناهان خود اعتراف دارند و عمل صالح را با کردار بد دیگر در هم آمیخته‌اند. امید است خداوند توبه آنان را بپذیرد که خدا آمرزنده و مهربان است.»

اصحاب اعراف به این گروه از اهل بهشت مى‌گویند: «سلام علیکم». این سلام نشانه‌ى نظر عنایت حضرات معصومین به آنان است و نزد خدا شفاعتشان مى‌کنند.

در همین دنیا هم بعضى افراد مؤمن، که گناه و ثواب را در هم آمیخته‌اند؛ هم اهل نماز و روزه و عبادتند، و هم اهل گناه، حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه برایشان طلب بخشش، آمرزش و هدایت مى‌کند. این عنایتى است که ایشان به شیعیان خود دارند. در مرحله پایین‌تر، مؤمنان نیز از گمراهى و گناهان دوستان و اقوام خود ناراحت مى‌شوند و برایشان طلب آمرزش مى‌کنند.

وَ اِذا صُرِفَتْ أبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أصْحابِ النّارِ؛ همان گروهى که هنوز وارد بهشت نشده، ولى امید ورود به آن را دارند، به صورت ناخواسته و ناگهانى چشمشان به اهل دوزخ مى‌افتد و مى‌گویند : «خدایا ما را با قوم ستمکار همراه مساز!»

در این دنیا هم کسانى که رو به خدا دارند، امّا نتوانستند آن گونه که لازم است، در مقابل نفس خود بایستند، هنگامى که افراد شرور و بدعاقبت را مى‌بینند، از خدا مى‌خواهند مانند آنان نشوند. نه فقط این افراد، بلکه مؤمنانى هم که در ایمان خود قوى‌تر هستند، همواره از خدا مى‌خواهند از شرّ نفس و شیطان در امان باشند تا مغلوب غفلت‌ها و گناهان نشوند.

وَ نادى أصْحابُ الاْعْرافِ رِجالا یَعْرِفُونَهُمْ بِسیماهُمْ؛ اصحاب اعراف؛ یعنى ائمه اطهار علیهم السلام و شیعیان خاص ایشان، به سوى اهل دوزخ نظر مى‌افکنند و با آنان سخن مى‌گویند، در حالى که بر آنان احاطه‌ى کامل دارند و همه‌ى آنها را از چهره‌هایشان مى‌شناسند، بدون آنکه تاریکى و عذاب و آتش آنان به ایشان گزندى برساند؛ بلاتشبیه مانند خداى تعالى که هیچ گزندى از مردم نمى‌بیند.

«رجال» در اینجا منظور همه‌ى اهل دوزخ است و منحصر به مردان نیست. اصحاب اعراف به این مردمان مى‌گویند: دیدید که جمعیت‌هاى شما و تکبّرى که مى‌کردید، هیچ سودى به حالتان نبخشید! دیدید چگونه هواى هم را داشتید و علیه مؤمنان همداستان شده بودید؛ از خدا و اولیاى او سرپیچى مى‌کردید و برابر ایشان سرفراز مى‌نمودید، لکن هیچ کدام از این کارها فایده‌اى به حالتان نداشت.

امروز هم همین طور است؛ یعنى مؤمنان به بدکاران مى‌گویند : رفتار و صفات بد شما هیچ فایده‌اى به حالتان ندارد و روز به روز در سختى و تنگناى بیشترى قرار مى‌گیرید.

أ هوُلاءِ الَّذینَ أقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللهُ بِرَحْمَهٍ؛ اصحاب اعراف به اهل جهنّم گویند: آیا شما نبودید که براى این مؤمنان که خوب و بدشان در هم آمیخته، سوگند مى‌خوردید که خداوند شما را در رحمت خویش وارد نمى‌کند تا بدین ترتیب آنها را به سوى خود بکشانید؟ حال ببینید خداوند چگونه رحمت خود را شامل حالشان کرده است!

ادْخُلُوا الْجَنَّهَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أنْتُمْ تَحْزَنُونَ؛ سپس رو به آن مؤمنان کرده، مى‌گویند: وارد بهشت شوید که دیگر هیچ بیم و اندوهى نخواهید داشت!

 

«سیما» در قرآن

خداى تعالى در سوره‌هاى مختلف درباره سیما سخن به میان آورده است. در سوره الرحمان مى‌فرماید :

 (یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ )

«بدکاران از چهره‌هایشان شناخته مى‌شوند.»

منظور از سیما، روى زشت و زیبا نیست. زشتى و زیبایى از اعتبارات این دنیاست و هیچ بقایى ندارد؛ چه چهره‌ها که با تبى زیباییشان از بین رفت و پژمرده شدند. زیبایى واقعى متعلّق به روح و عمل انسان است. بلال حبشى، غلامى سیه چرده و زشت بود و صداى زیبایى نداشت و شین را سین تلفظ مى‌کرد، امّا ایمانى راسخ داشت؛ هر چه شکنجه‌اش مى‌کردند، جز احد احد نمى‌گفت.

رسول خدا صلّى الله علیه و آله آن قدر او را دوست داشت که ندا آمد سین بلال نزد ما شین است. بعد از پیامبر نیز بر ولایت مولا على علیه السلام ماند و دیگر اذان نگفت.

بنابراین سیما این چهره‌ى ظاهرى نیست؛ چیزى است درون انسان که نزد اولیاء الله ظاهر است.

خرده بینانند در عالم بسى

با خبر از حال و کار هر کسى

این را هم باید توجّه داشت که هر کس، چیزى از اسرار الهى نصیبش شد، هرگز آن را بروز نمى‌دهد.

قطب رواندى از «هبه اللّه بن ابى منصور موصلى» روایت کرده است که: در دیار ربیعه کاتبى نصرانى به نام یوسف بن یعقوب بود که بین او و پدرم دوستى و صداقتى بود. روزى بر پدرم وارد شد، پدرم پرسید در این وقت براى چه کارى آمده‌اى؟

گفت چیز بدى پیش آمده که متوکل مرا به نزد خود خوانده است و باید به سامراء بروم و خیلى مضطربم و به همین خاطر نذر کرده‌ام که صد اشرفى به حضرت هادى علیه السلام بدهم تا اتفاقى برایم نیفتد.

پدرم گفت: در این قصدى که کرده‌اى موفقیّت نصیبت مى‌شود، سپس نصرانى کارش را انجام داد و به نزد متوکل رفت و پس از اندک زمانى شادمان نزد ما برگشت، سپس پدرم به او گفت بر تو چه گذشت؟

گفت: رفتم به سامراء و در خانه‌اى منزل کردم و با خود فکر نمودم که قبل از ملاقات با متوکل صد اشرفى طلایى را که نذر امام هادى علیه السلام کرده‌ام به او برسانم لیکن شنیده بودم که متوکل دستور داده است که کسى به خانه امام هادى نرود و اکیدآ ممنوع است.

با خود گفتم من مردى نصرانیم و اگر خانه امام را پرسش نمایم خبر به متوکل مى‌رسد و کارم بدتر مى‌شود، ناگهان این فکر به نظرم رسید که بر حیوانم سوار شوم و او را به حال خود بگذارم شاید به این وسیله بر خانه آن حضرت اطلاع پیدا کنم.

سپس پول‌ها را در کیسه‌اى مخفى کردم و سوار شدم و در کوچه‌ها به راه افتادم، ناگهان به طور اعجازى چهار پایم در خانه‌اى توقف کرد، هر چه خواستم برود تکان نخورد و حرکت نکرد، لذا به غلام خود گفتم: سؤال کن این خانه از کیست؟

جواب دادند: خانه حضرت هادى علیه السلام است، گفتم اللّه اکبر به خدا و عیسى قسم که این خود دلیلى روشن بر امامت و حقانیّت او مى‌باشد.

ناگاه دیدم خادم سیاهى بیرون آمد و گفت: تویى یوسف بن یعقوب؟ گفتم بلى، گفت داخل شو!

من در دل خود گفتم این هم یک دلیل غیبى دیگر که این خادم اسم مرا دانست با آن که تاکنون به این شهر هم نیامده‌ام و کسى مرا نمى‌شناسد. سپس خادم آمد و گفت: صد اشرفى را که در کاغذ و کیسه گذاشته‌اى بده، من فورآ پول را درآوردم و به او دادم و با خود گفتم: این سه دلیل و معجزه.

پس خادم برگشت و گفت داخل شو. چون وارد شدم دیدم حضرت امام هادى علیه السلام تنها نشسته است. حضرت به من فرمود: اى یوسف، آیا وقت هدایتت نرسیده است؟

عرض کردم: اى مولاى من، آن قدر معجزه و برهان واضح برایم آشکار شد که حق را دانستم.

حضرت فرمود: هیهات، تو اسلام نمى‌آورى! لیکن پسرت که نامش فلان است اسلام مى‌آورد و او از شیعیان ما مى‌باشد. اى یوسف گروهى گمان کرده‌اند که ولایت ما براى مثل شما نفعى ندارد، خطا رفته و دروغ گفته‌اند، امثال شما هم از ولایت ما نفع مى‌برید. برو خانه متوکل و نترس که شادمان بر مى‌گردى، این هم غیب گویى و معجزه چهارم.

یوسف ارمنى گفت به سوى متوکل رفتم و طبق بیان حضرت امام هادى علیه السلام شادمان برگشتم.

سپس هبه اللّه موصلى راوى این خبر مى‌گوید من پس از فوت یوسف، پسر او را ملاقات کردم و به خدا قسم، مسلمان و شیعه‌ى درستى بود و مرا خبر داد که پدرش بر دین نصرانیّت مرد و لیکن پسرش اسلام آورد. طبق علم غیب امام دهم شیعیان.[6]

چرا کسی که این همه علامت مى‌بیند، تسلیم نمى‌شود؟

کسانى که به مواد مخدر معتاد مى‌شوند، از همه‌ى بدى‌هاى آن آگاهند، ولى این حال را دوست مى‌دارند و نمى‌خواهند آن را ترک کنند. کسانى هم که نمى‌خواهند تسلیم خدا شوند و آلودگى و تاریکى خود را دوست مى‌دارند و به آن خو گرفته‌اند، همین طورند؛ به همین دلیل هر چه نشانه‌هاى خدا و اولیاى خدا را ببینند، ایمان نمى‌آورند.

منظور از «یعرفون بسیماهم» همین است که حضرات معصومین، تا آخر کار هر کس را مى‌بینند و حتّى از فرزندانش هم باخبرند. امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر فرمود: تو در شجاعت و جنگاورى مانند من هستى، با این تفاوت که من با هر کس روبرو مى‌شوم، تا هفت پشت او را مى‌بینم و اگر در یکى از آنها شیعه‌اى ببینم، او را نمى‌کشم، ولى تو این علم را ندارى.

با این علم و احاطه‌اى که حضرات داشتند، اگر کسى مخالفتشان مى‌کرد، زود او را رد نمى‌کردند. بسیار پیش مى‌آمد که کفّار و زنادیق، با امام باقر و امام صادق علیهماالسلام محاجه مى‌کردند و ایشان با بیان نیکو و سعه‌ى صدر پاسخشان را مى‌دادند.

ائمه اطهار علیهم السلام و اولیاى خاص، نورانیت افراد را مى‌دیدند؛ یعنى متوجّه جنبه‌ى خدایى که همراه همه‌ى مخلوقات است، بودند.

درباره سیما، در سوره قیامت مى‌فرماید :

(وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ * اِلى رَبِّها ناظِرَهٌ * وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَهٌ * تَظُنُّ أنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَهٌ )

«چهره‌هایى در آن روز شاداب است * به سوى پروردگارش مى‌نگرد و چهره‌هایى گرفته است * مى‌دانند کارى با او خواهد شد که پشتش را مى‌شکند.»

خداى تعالى مکان ندارد تا کسى به او نگاه کند، بلکه مؤمنان متوجّه حضور، قدرت و احاطه‌ى او هستند؛ لذا گویى او را همه جا مى‌بینند.

در سوره عبس نیز مى‌فرماید :

(وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَهٌ * ضاحِکَهٌ مُسْتَبْشِرَهٌ * وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَهٌ * تَرْهَقُها قَتَرَهٌ * أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَهُ الْفَجَرَهُ )

«چهره‌هایى در آن روز نورانى است * خندان و شادمانند * و چهره‌هایى در آن روز غبارآلود است * تاریکى آن را پوشانده است * آنان کافران و بدکارانند.»

بعضى در این دنیا ظاهرآ شادند؛ خوشحالى مى‌کنند، امّا هیچ ندارند و درونشان تهى و بلکه تاریک و زار است. اینان هیچ جاى شادمانى ندارند و بالا و پایین پریدنشان، به بازى‌ها و اداهاى حیوانات شبیه است.

 



 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است