رمضان المبارک ۱۳۹۷-۱۴۳۹

دهم رمضان ۱۳۹۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

حضرت در این خطبه همه را تشویق و ترغیب می‌‌کنند که از عمرتان استفاده کنید؛ مرگ نزدیک است و هر ساعت و هر آنی ممکن است مرگ برسد.«و اتقوا اللّه عباد اللّه» ای بندگان خدا تقوای الهی داشته باشید؛ واجبات انجام دهید؛ حرام را ترک کنید و به مستحبات مؤکد و مکروهات غلیظ مقید باشید.

فیلم جلسه
صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

دهم رمضان ۱۳۹۷ – ۱۴۳۹ | شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۰۵ 

 

 

 

روایت

مولا امیرالمؤمنین علیه‌السلام در خطبۀ ۶۳ نهج‌البلاغه می‌‌فرماید:

«فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ بَادِرُوا آجَالَکُمْ بِأَعْمَالِکُمْ وَ ابْتَاعُوا مَا یَبْقَى لَکُمْ بِمَا یَزُولُ عَنْکُمْ وَ تَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِکُمْ وَ اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّکُمْ وَ کُونُوا قَوْماً صِیحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیَا لَیْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْکُمْ سُدًى وَ مَا بَیْنَ أَحَدِکُمْ وَ بَیْنَ الْجَنَّهِ أَوِ النَّارِ إِلَّا الْمَوْتُ أَنْ یَنْزِلَ بِهِ وَ إِنَّ غَایَهً تَنْقُصُهَا اللَّحْظَهُ وَ تَهْدِمُهَا السَّاعَهُ لَجَدِیرَهٌ بِقِصَرِ الْمُدَّهِ وَ إِنَّ غَائِباً یَحْدُوهُ الْجَدِیدَانِ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَحَرِیٌّ بِسُرْعَهِ الْأَوْبَهِ وَ إِنَّ قَادِماً یَقْدُمُ بِالْفَوْزِ أَوِ الشِّقْوَهِ لَمُسْتَحِقٌّ لِأَفْضَلِ الْعُدَّهِ فَتَزَوَّدُوا فِی الدُّنْیَا مِنَ الدُّنْیَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَکُمْ غَدا»

«اى بندگان خدا! از خدا بپرهیزید و با اعمال صالح به استقبال اجل بروید. با آنچه از دستِ شما می‌‌رود (دنیا) آنچه برایتان باقی می‌‌ماند (آخرت) خریداری کنید. از دنیا کوچ کنید که براى کوچ دادنتان تلاش مى‏کنند. آمادۀ مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است. چون مردمى باشید که بر آنها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانۀ جاودان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. خدای تعالی شما را بیهوده نیافرید و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشت یا دوزخ، فاصلۀ اندکى جز رسیدن مرگ نیست. زندگى کوتاهى که گذشتنِ لحظه‏ها از آن مى‏کاهد و مرگ آن را نابود مى‏کند، سزاوار است کوتاه باشد.  اجلِ پنهان که آمد و رفتِ شب و روز آن را مى‏آورد، سزاوارِ سرعتِ بازگشت است و آینده‏اى که با خود رستگارى یا بدبختى می‌‌آورد، شایستۀ آماده کردن بهترین توشه است. پس در دنیا از دنیا توشه‌ای بردارید که با آن خود را از عذابِ فردا حفظ کنید!»

حضرت در این خطبه همه را تشویق و ترغیب می‌‌کنند که از عمرتان استفاده کنید؛ مرگ نزدیک است و هر ساعت و هر آنی ممکن است مرگ برسد.«و اتقوا اللّه عباد اللّه» ای بندگان خدا تقوای الهی داشته باشید؛ واجبات انجام دهید؛ حرام را ترک کنید و به مستحبات مؤکد و مکروهات غلیظ مقید باشید.

در روایت است که حضرت عزرائیل هرروز ۵ بار در اوقات نماز به همه سر می‌‌زند و گوشزد می‌‌کند که به‌زودی به‌سویت می‌آیم.

در سوره بقره می‌‌فرماید:

﴿مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ‏ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرینَ﴾[1]

«هرکس با خدا و فرشتگانِ او و فرستادگانش و جبرئیل و میکائیل دشمن باشد؛ پس خداوند دشمن کافران است.»

ما باید همۀ ملائکۀ مقرّب پروردگار را دوست بداریم، به‌خصوص چهار ملک مقرّب؛ جبرئیل، میکائیل، عزرائیل و اسرافیل را. بدگویی از حضرت عزرائیل، طبق همین آیه نزدیکِ کفر است.

در دنیا از دنیا زاد و توشه بردارید، توشه‌ای که فردا می‌‌خواهید خود را با آن نگه دارید!

یکی از پیامبران به حضرت عزرائیل گفت هروقت خواستی بیایی، خبرم کن. مدتی بعد عزرائیل آمد. پیامبر گفت آمدی خبرم دهی یا جانم را بگیری؟ گفت آمدم جانت را بگیرم. گفت مگر نه قرار شد خبرم کنی؟ گفت چندبار خبرت دادم، ولی حواست نبود! همسایه‌ات مرد؛ این یک خبر. پیر شدی و موهایت سفید شد؛ این هم یک خبر. بدنت ضعیف و استخوان‌هایت سست شد؛‌ این هم یک خبر.

پیر و جوانی ندارد؛ هرکس از شکم مادر بیرون می‌‌آید هرلحظه ممکن است بمیرد. از این طرف می‌‌آیند و از آن طرف می‌‌روند . دستِ ما نیست؛ دستِ آن است که خلقمان کرد.

شاید بعضی بگویند او که می‌‌خواست ما را ببرد، چرا آوردمان؟ این حرفِ افراد نافهم است. تو هیچ بودی «لَم تَکُ شیئا» خاک بودی و نطفه شدی؛‌ نطفه بودی و بشر گشتی. خاک بهتر است یا نطفه؟ نطفه بهتر است یا آدم؛ حالا هم همه‌چیز به تو داد و کارِ زیادی هم از تو نمی‌‌خواهد. می‌‌گوید بندگی کن و درعوض تا ابد خوش باش! البته اگر نخواهی، مختاری. دستِ خودت است بهشتی باشی یا جهنّمی؛‌ سختی و فلاکتِ ابدی برگزینی یا راحتی و آسایشِ همیشگی. پس آوردنمان خوب بوده است، خودمان بد می‌‌کنیم.

 

شرح خطبه ۱۱۰

وَ صَدَقَهُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُکَفِّرُ الْخَطِیئَهَ وَ صَدَقَهُ الْعَلَانِیَهِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِیتَهَ السُّوءِ؛ صدقۀ پنهانی کفّاره گناهان است و صدقۀ آشکار مرگ بد را از انسان دفع و بلا را دور می‌‌کند.

آیات زیادی دربارۀ انفاق رسیده، ازجمله در سوره بقره می‌‌فرماید:

﴿ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ‏ ۞ الَّذینَ‏ یُؤْمِنُونَ‏ بِالْغَیْبِ‏ وَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾[2]

«این کتاب که هیچ شکى در آن نیست، مایۀ هدایت پرهیزکاران است. ۞ آنان که به غیب ایمان دارند و نماز به‌پا مى‌دارند و از آنچه روزی‌شان کردیم انفاق مى‌کنند.»

همچنین در همان سوره می‌‌فرماید:

﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی‏ کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ۞ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ۞ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَهٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَهٍ یَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلیمٌ﴾[3]

«مَثَل کسانى که اموالشان را در راه خدا انفاق مى‌کنند، مانند دانه‌اى است که هفت خوشه مى‌رویاند و در هر خوشه، صد دانه است و خدا براى هرکس بخواهد افزون‌تر مى‌کند و خدا گشایشگر و داناست. ۞ کسانى که اموالِ خود را در راه خدا انفاق مى‌کنند و درپى انفاقى که کرده‌اند، منّت و آزارى ندارند، پاداشى نیکو نزد پروردگارشان خواهند داشت و نه بیمناک مى‌شوند و نه اندوهى خواهند داشت. ۞ سخنِ نیکو و بخشش، بهتر از صدقه‌اى است که آزارى درپى داشته باشد و خدا بى‌نیاز و بردبار است.»

از عوامل ترقی و رشدِ صدقات و خیرات، یکی این است که انسان منّت نگذارد و دیگر اینکه بداند آنچه می‌‌دهد به‌دست خدا می‌‌رسد. امام باقر علیه‌السلام وقتی صدقه می‌‌داد، گاهی دست خود را می‌‌بوسید و گاهی دستِ فقیر را. می‌‌فرمود گیرندۀ این صدقه دست خدای تعالی است. یعنی صدقه این‌قدر انسان را به خدا نزدیک می‌‌کند. البته هرکس باید با توجه به توان و ثروتش صدقه بدهد؛‌ از کسی‌که ندارد، صدقۀ کم پذیرفته است، ولی کسی‌که مالِ زیاد دارد، نباید به صدقۀ اندک اکتفا کند.

صدقه و انفاق در راه خدا نباید با منّت و اذیت همراه باشد؛یعنی نباید بگویی «چرا دست از سرم برنمی‌داری! چرا هرروز می‌‌آیی!» اگر نداری، حرفِ خوب بزن؛ اگر هم داری و می‌‌خواهی ندهی، دعایش کن. این بهتر است که پولی بدهی و اذیت کنی؛ دراین‌صورت صدقه باطل می‌‌شود.

در سوره آل عمران می‌فرماید:

﴿لَنْ‏ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلیمٌ﴾[4]

«هرگز به نیکى دست نمى‌یابید، مگر از آنچه دوست دارید، انفاق کنید و از هرچه انفاق کنید، خداوند بدان آگاه است.»

«بِرّ» چیست؟ در سورۀ بقره در توصیفِ برّ می‌‌فرماید:

﴿لَیْسَ‏ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السَّائِلینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَى الزَّکاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾[5]

«نیکى آن نیست که روى خود را به‌جانبِ مشرق و مغرب کنى، بلکه نیکویى آن است که کسى به خدا و روز قیامت و فرشتگان و کتاب‌هاى آسمانى و پیامبران ایمان آورد و مالِ خود را با علاقه‌اى که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و در راه‌ماندگان و گدایان و بردگان بدهد و نماز به‌پا دارد و زکات بدهد و کسانى که چون عهدى بندند، به آن وفا کنند و در تنگدستى و بیمارى شکیبا باشند. آنان راستگویند و به راستى پرهیزکارند.»

در سوره آل عمران دربارۀ می‌‌فرماید:

﴿وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ ۞ الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ﴾[6]

«و بشتابید به‌سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى که پهناى آن آسمان‌ها و زمین است که براى پرهیزکاران آماده شده است. ۞ همانان که در توانگرى و تنگدستى انفاق مى‌کنند و خشمِ خود را فرو مى‌برند و از خطاى مردم مى‌گذرند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.»

برخی حتی وقتی هم ندارند، صدقه می‌‌دهند؛ اگر نان و پنیری هم دارد، یک لقمه‌اش را صدقه می‌‌دهد. اگر غذایی زیاد آمد، صدقه می‌‌دهد. لباسی یا کفشی یا هرچیز دیگری از دستش بیاید، به فقیر می‌‌دهد.

 

چند حکایت

علامه محمّدباقر مجلسی از فقیهان و محدثانِ مشهور شیعه بود. کتاب‌های زیادی نگاشت و بسیار پرکار و باتقوا بود. او ۱۰ عنوان کتاب به زبان عربی نگاشت که یکی از آنها بحارالأنوار در ۱۱۰ جلد است. همچنین ۴۹ عنوان کتاب و رساله نیز به زبان فارسی تحریر کرد. قبر او کنار مسجد جامع اصفهان و در جوار پدرش محمّدتقی است.

یکی از شاگردان علامه مجلسی، سید نعمت‌اللّه جزایری است. وی می‌‌گوید:

به جهت تحصیل مراتب علم و کمال در اطراف بلاد اسلام گردش کردم. شنیدم علامه مجلسی در شهر اصفهان طلوع کرده، رفتم به اصفهان که از علوم ایشان استفاده کنم.

بعد از تشرف و استفاده از برکات انفاس قدسیه ایشان در خدمت ایشان خیلی مقرب شدم مثل عضوی از اهل بیتشان شدم و در این مدت ملاحظه نمودم زندگی علامه مجلسی دارای وسعت و تشریفات و تجملاتی است. این تمایل مرحوم مجلسی به دنیا و اعتنا کردنشان به زخارف دنیا سینه مرا تنگ کرد و در دلم ایراداتی به ایشان داشتم و در مقام تعرض برآمدم ولی خود را قاصر دیدم که بتوانم با ایشان در این خصوص بحث کنم. عرض کردم: مولانا شما غواص دریای علم و من در نزد شما به منزله ذره هستم و اگر سزاوار نمی‌دانید که من در این موضوع با شما مباحثه بنمایم با شما معاهده می‌کنم که هر کدام پیش از دیگری از دنیا برویم به خواب دیگری بیاییم تا کشف شود که حق با من است یا با شما.

بعد از چندی مجلسی مریض شده از دنیا رحلت فرمود. مسلمین مصیبت زده شدند. بازارها بسته شد تا هفت روز تمام طبقات مردم مشغول عزاداری شدند. یک هفته رفتم سر قبر ایشان قرآن خواندم و گریه کردم و درباره ایشان دعا کردم تا آنکه مرا همان‌جا خواب برد.

در عالم خواب او را دیدم که مرده است. دو انگشت ابهامِ دستش را گرفتم عرض کردم یا سیدی وعده‌ای که به من داده بودی وقتش رسیده خبر بده که چگونه مرگ شما را دریافت؟ وقت مردن و بعد از مرگ چه دیدید و حق در امر معهود با من است یا با شما؟

فرمود: من مریض شدم تا آنکه مرض به حدی رسید که بشر عاجز از تحملش بود زاری نمودم و به درگاه الهی عرض کردم: خداوندا در قرآن فرموده‌ای: «لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها» من طاقت تحمل این درد را ندارم. مرا به رحمت خود از این مرض به زودی فرجی مرحمت کن. در موقعی که من با خدا مناجات می‌کردم، دیدم شخص جلیلی به بالینم آمد و نزد پاهای من نشست و از احوال من سؤال کرد. پس من از درد شکوه کردم. آن شخص کف دستش را گذارد به انگشتان پاهایم و گفت: دردش آرام گرفت؟ گفتم: بلی همان‌جا دردش آرام گرفت. دستش را بالاتر می‌کشید و از حال من سؤال می‌کرد، من می‌گفتم دردم تا آنجا آرام گرفت و راحت شدم تا آنکه دستش به سینه من رسید، گویا درد و مرض به‌کلی از من برطرف شد.

ناگهان دیدم جسدم در گوشه اتاق افتاده و من هم در گوشه‌ای ایستاده، نظر می‌کردم. دیدم اهل و عیال من دور جسدم افتادند و گریه و شیون می‌کنند. من هرچه به آنها می‌گفتم من خوب شدم شما چرا گریه می‌کنید، گوش نمی‌دادند، تا آنکه جمعیت زیادی آمدند. عماری آوردند و نعش مرا میان عماری گذاردند و بردند به غسالخانه و من هم جلوی جنازه می‌رفتم. بعد از غسل، بر جنازه من نماز خواندند و جنازه را آوردند به کنار قبر و من متحیر بودم که آیا با جسد چه می‌خواهند بکنند؟ با خود فکر می‌کردم اگر جسد را داخل قبر کردند، من داخل نشوم. چون جسد را داخل قبر کردند من از شدت انسی که به جسد داشتم، نتوانستم از آنجا دور شوم و بی‌اختیار داخل قبر شدم و روی قبر را پوشاندند.

ناگاه منادی ندا کرد ای بنده من، محمّدباقر چه چیز مهیّا کرده‌ای برای امروز؟ من آنچه اعمال حسنه و صالح داشتم شماره کردم، ولی از من قبول نشد.

 مضطرب و متحیر شدم و دیدم راه فرار ندارم. در این حالت وحشت یادم آمد که یک روز سواره از بازار بزرگ اصفهان می‌گذشتم، مشاهده کردم مردم گردِ مردی که متهم بود ازنظر عقیده، جمع شده‌اند، با اینکه اتهام او وجهی نداشت و من اطلاع به حسن اعتقاد او داشتم و می‌‌دانستم مرد پاک و باایمانی است، ولی از ترس ریا این سخن را فاش نمی‌‌کردم. دیدم مردم به او فحش می‌‌دهند و مطالبه طلب خود می‌‌کنند، او هم نمی‌‌تواند بپردازد و مهلت می‌‌خواست. حتی یک نفر جلوی او ایستاده بود و با ته کفش برسرش می‌‌زد.

 قلب من به حال آن مؤمن سوخت و گفتم تا کی باید از خلق تقیه کرده و از خداوند بزرگ نترسم و بنده ضعیفش را اعانت نکنم؟ پس توقف کردم و فریاد زدم وای بر شما ای مردم با من بیایید که هر قدر از این مؤمن طلب دارید، به شما بدهم. آن مرد مؤمن را به منزل بردم و خیلی احترام نمودم و تمام قرضش را ادا کردم.

همین عمل را در میان قبر به خداوند عرض کردم، از من قبول فرمود و مرا آمرزید و امر فرمود که درِ رحمت به جانب بهشت به روی من باز نمودند و قبرم را وسعت دادند و متنعم هستم به انواع نعمت‌های بهشت و مأنوس به زیارت مؤمنانی که نزد من می‌آیند و خوشحال هستم به دعا و قرائت و احسانِ آنها.

بعد فرمود: ای سید شریف اگر این نعمت‌ها را نداشتم، چگونه می‌توانستم این مرد مؤمن را یاری کنم؟[7]

بنده به نظرم رسید این شخص اهل سیر و سلوک بوده، لکن مردم او را به عنوان درویش و صوفی می‌شناختند. از آن‌طرف جناب مجلسی هم یقیناً بسیار متقی و پرهزکار و اهل بهشت بوده. این‌طور نبود که کتاب‌هایی که نوشته و زحماتی که کشیده، هدر باشد. پدرش اهل عرفان بود و خودش هم تاحدودی این مشی را داشت، ولی مطلب این است که جناب مجلسی سال‌ها به‌عنوان یک مرجع دینی دربین مردم و حتی دربارِ صفوی احترام داشت. حال پس‌از سال‌ها آبروداری، با کسی مواجه شده که می‌‌داند نزد خدا مقرّب است، ولی متهم شده به فسادِ عقیده. اگر علامه او را زیر بال خود بگیرد و حمایتش کند، بیم این می‌‌رود که خودش هم متهم شود و همۀ زحماتی که کشیده و آبرویی که کسب کرده، برباد رود، امّا قید همه‌ را زد و برای رضای خدا به حمایت از آن مؤمن برخاست. این کار نزد خدای تعالی اهمیت بسیار دارد؛ مثل اصحاب امام حسین علیه‌السلام که چنین حالی داشتند. لذا آنچه در قبر برای علامه ظاهر شد، از این باب بود که خدا می‌‌خواست به جزایری و به همۀ ما بفهماند دفاع از مؤمنی که پیش خدا ارزش و قیمت دارد، از همۀ چیزهایی که علامه داشت، بالاتر است. این قید زدن یک‌طرف، سال‌ّها عبادت و آن‌همه کتاب و شاگرد و تلاش‌های علمی هم یک‌طرف. خدا درعوض عزت بیشتر و توفیق بیشتر به او داد.

از خدا بخواهیم کمک کند در مواقع حساس بفهمیم چه باید بکنیم! این مهم است که انسان در هر موقعیتی تکلیف خود را بداند. البته انجام واجبات و ترک محرمات یقیناً ثواب دارد و خدا اجر محسنین را ضایع نمی‌‌کند. «إِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ».[8]

 

حکایتی از سید بحرالعلوم

سید بحرالعلوم از مراجع تقلید و بزرگان اهل علم است. ایشان بارها خدمت حضرت صاحب الزمان رسید. یکی از شاگردان او سید جواد عاملی، صاحب مفتاح الکرامه است که فتاوی فقها را تا زمان خود جمع‌آوری کرد و زحمتِ زیادی در این راه  کشید. وی نقل می‌‌کند:

یکی از شب‌ها در حال خوردن شام بود که کسی درِ خانه او را کوبید سید جواد از طرز کوبیدن در دانست که خادم سید بحرالعلوم است. با سرعت به سوی در منزل رفت، وقتی در را باز کرد، خادم سید بحرالعلوم به سید جواد گفت: سید بحرالعلوم غذا و شام را کشیده و انتظار شما را می کشد.

با عجله نزد سید بحرالعلوم رفت. وقتی چشم سید به او افتاد گفت: از خدا نمی ترسی از او شرم نداری؟

سید جواد با حال تعجب گفت: آقا چه شده؟ بحرالعلوم شروع به سخن کرد و فرمود: مردی از برادرانت از بقال محل برای خانواده‌اش قرض می‌‌کند و هر شبانه روز مقداری خرمایی زاهدی (بنجل) نسیه از او خریداری می‌‌کند و جز خرما چیزی نمی‌خورد و امروز که رفته خرما بخرد به خاطر بدهی‌های فراوان همان خرما را هم به او نداده و گفته بدهی تو زیاد شده است و این همسایه شما از بقال خجالت کشیده و چیزی را خریداری نکرده و خانواده او بی شام مانده‌اند تو در نعمت باشی و بخوری و کسی که خانه‌اش به خانه تو چسبیده و همسایه تو است در فقر و گرسنگی بسر ببرد و خودت هم او را می‌‌شناسی که فلانی است.

سید جواد در پاسخ سید بحرالعلوم گفت: به خدا قسم من از حال او اطلاع نداشته‌ام.

بحر العلوم گفت: اگر می‌‌دانستی و شام می‌‌خوردی و به او توجه نمی‌کردی، یهودی و کافر بودی. عصبانیت و خشم من برای این است که چرا از برادرانت بی خبری و از احوالشان جستجو نمی‌کنی؟ این سینی غذا را بگیر و خادم من با تو می‌‌آورد. نزد خانه، آن را به تو می‌‌دهد. به او بگو می‌‌خواهم امشب با تو شام بخورم. این کیسه پول را هم زیر تشک یا حصیر او بگذار و سینی را هم به او بسپار و برمگردان.

در آن سینی، شامی لذیذ از گوشت، مانند خوراک اشراف و اعیان و خوشگذرانان بود. سینی را تحویل آنها داده و فرمود: تا تو برنگردی و خبر شام خوردن او را در حد سیری کامل نیاوری، من شام نخواهم خورد.

سید جواد همراه خادم رفت تا در منزل آن بنده خدا رسید. سید جواد شام را از دست خادم گرفت و خادم برگشت و او در زد. صاحب خانه از غذا چند لقمه خوردند. آن مؤمن گفت: این شام از آن تو و دست پخت عرب نیست؛ چون بسیار غذای عالی و خوشمزه‌ای است؛ از این نخواهم خورد تا گزارش آن را بدهی.

سید جواد به خوردن اصرار کرد و او به نخوردن تا اینکه داستان را برای او گفت. آن مرد مؤمن گفت: به خدا قسم هیچ کس از همسایه‌های من از حال من خبر ندارند تا چه رسد به آنها که دورند. این سید انسان عجیبی است هر دو از این داستان شگفت زده شدند.[9]

چه بگوییم از جامعه‌ای که در فقر و بیچارگی هستند؟ کی باید به دادشان برسد؟

 

مختصری از احوال امام صادق علیه‌السلام

حضرت جعفربن محمّد ملقب به صادق، امام ششم شیعیان است. کنیه‌شان اباعبدالله بود و در میان حضرات معصومین علهیم‌السلام بعداز پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و امیرالمؤمنین بیشترین روایت از ایشان نقل شده است. چهارهزار شاگرد از شیعه و سنّی داشتند و بسیاری از اهل تسنن حضرت را دوست می‌‌داشتند. یکی از شاگردان ایشان ابوحنیفه بود که روایات زیادی از آن حضرت نقل می‌کرد، ولی پس‌از مدتی برای خود دستگاه جداگانه‌ای درست کرد و مذهبی ساخت. شافعی هم از شاگردان امام صادق علیه‌السلام بود و بسیار از امام تعریف می‌کرد و استفاده‌های فراوانی از ایشان برد.

امام صادق علیه‌السلام در سال ۸۳ هجری در مدینه متولد شد. عمر شریفشان ۶۵ سال و مدت امامتشان ۳۴ سال بود. در سال ۱۴۸ هجری به‌دست منصور دوانیقی به‌شهادت رسید. از آن امام بزرگوار ۷ پسر و ۳ دختر به‌جا ماند که یکی از آنها اسماعیل بود. وی بسیار مورد احترام و محبّت پدر بود، ولی خدا نخواست امامت به او منتقل شود و در زمان حیات امام صادق علیه‌السلام از دنیا رفت. هنگام تشییع جنازه‌اش امام چندبار دستور دادند جنازۀ او را بر زمین بگذارند، رویش را کنار بزنند و همه ببینند که ایشان از دنیا رفته و امامت به او منتقل نشده است، بااین‌حال برخی کج‌اندیشان قائل به امامتش شدند که آنان را اسماعیلیه می‌‌خوانند.

منتهی‌الآمال شرح حال ۲۰ نفر از شاگردان امام صادق علیه‌السلام را نوشته است. یکی از آنها محمّد بن مسلم بود که خود می‌‌گفت ۳۰هزار حدیث از امام باقر و ۱۶هزار حدیث از امام صادق علیه‌السلام شنیده است. او از فقیه‌ترین اصحاب ائمه در زمان خود و بسیار محترم و مورد نظر امام اصادق علیه‌السلام بود.

محمّد بن مسلم، زراره بن اعین و ابن ابی‌عمیر سه نفری بودند که حضرت صادق از آنها خیلی تمجید می‌‌کرد و می‌‌فرمود آنها سلمان زمان هستند و خدای تعالی به‌وسیلۀ آنها دین و احکامش را حفظ کرده است.

 

چند روایت

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود:

«عِنْدَ تَنَاهِی‏ الشِّدَّهِ تَکُونُ الْفَرْجَهُ وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ یَکُونُ الرَّخَاء»[10]

«هنگام اوجِ سختى، مرحلۀ گشایش است و در تنگىِ حلقه‏هاى بلا، نوبت آسایش می‌‌رسد.»‏

امام صادق علیه‌السلام فرمود:

«إِذَا أُضِیفَ الْبَلَاءُ إِلَى الْبَلَاءِ کَانَ مِنَ الْبَلَاءِ عَافِیَهٌ»[11]

«چون بلا پشت بلا آید، سلامتى از بلا برسد.»

از امام باقر علیه‌السلام نقل است:

«الْکَمَالُ کُلُّ الْکَمَالِ‏ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ‏ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَهِ وَ تَقْدِیرُ الْمَعِیشَهِ»[12]

«کمال و نهایت کمال، فهیم شدن در دین و صبر در ناگواری و میانه‌روی در معاشِ زندگى است.»

ابوبصیر گوید خدمت امّ‌حمیده رفتم که او را در مرگ امام صادق تسلیت دهم. گریست و از گریه‏اش گریستم و پس‌از آن فرمود: اى ابامحمّد اگر امام صادق را وقت مرگ مى‏دیدى، شگفتى‌ای دیده بودى، دو دیده‏اش را گشود و فرمود همۀ خویشانم را گردم جمع کنید. کسى نماند که او را جمع نکرده باشیم. پس به آنها نگاهى کرد و فرمود:

«إِنَّ شَفَاعَتَنَا لَا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلَاهِ»[13]

«شفاعتِ ما به کسی‌که نماز را سبک می‌‌شمارد، نمی‌‌رسد.»

سبک شمردن یعنی نمازش را بی‌جهت عقب بیندازد و آخر وقت بخواند.

همه به‌خصوص جوان ها و نوجوان‌ها به نماز اهمیت بدهند و آن را سبک نشمارند. نماز، نماز، نماز. آنچه در سختی‌ها و در همه‌وقت به کمک انسان می‌‌آید، همین نماز است.

 

السلام علیک یا اباعبداللّه یا جعفر بن محمّد ایها الصادق یابن رسول اللّه

 

[1] ـ بقره، ۹۸.

[2] ـ بقره، ۲ و ۳.

[3] ـ بقره، ۲۶۱ تا ۲۶۳.

[4] ـ آل عمران، ۹۲.

[5] ـ بقره، ۱۷۷.

[6] ـ آل عمران، ۱۳۳ و ۱۳۴.

[7] ـ روضات الجنات، ۱۲۳.

[8] ـ توبه، ۱۲۰.

[9] ـ مستدرک الوسائل، ۸، ۳۸۵.

[10] ـ نهج‌البلاغه، حکمت ۳۵۷.

[11] ـ بحارالأنوار، ۶۴، ۲۴۰.

[12] ـ کافی، ۱، ۳۲.

[13] ـ امالی صدوق، ۴۸۴.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است