چهاردهم رمضان ۱۳۹۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
منظور از علم «علمالیقین» است؛ یعنی میخواهد توحید پروردگار مثل آفتاب برایش روشن شود. البته چیزی نمیبیند، ولی به وجود و یکتایی پروردگار یقین دارد؛ مثل کسیکه در خانه نشسته و با آنکه خورشید را نمیبیند، یقین به وجود آن دارد. کسی نگوید برای ما روشن است؛ به ادعا نیست؛ باید امتحانات پیش بیاید و بسیاری در این امتحانات میلغزند و میافتند. اگر کسی این علم نصیبش شود، تا حدودی از عالم خیال گذشته، وارد مرحلۀ دیگری میشود. حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت تأکید داشتند کسیکه خدا نصیبش کند و به علمالیقین برسد، در عالم برزخ حرکتش ادامه پیدا میکند.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
چهاردهم رمضان ۱۳۹۷ – ۱۴۳۹ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۰۹
روایت
سخنان قصار امام هادی علیهالسلام:
«مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُونَ عَلَیْهِ»[1]
«هرکس ازخودراضى باشد، ناراضى زیاد خواهد داشت.»
ازخودراضی کسی است که میگوید همۀ کارها و حرفهایم درست است. در خانواده اگر همسر و فرزندش بهدرستی به او اعتراض کنند، زیرِبار نمیرود و میگوید همین که من میگویم و میکنم درست است. طبیعتاً پساز مدتی آنها هم بهتنگ میآیند و دیگر دوستش نمیدارند و بهتدریج به او تندی میکنند. در جامعه هم همینطور است.
«الْمُصِیبَهُ لِلصَّابِرِ وَاحِدَهٌ وَ لِلْجَازِعِ اثْنَتَانِ»[2]
«مصیبت بر شخصِ صابر یکی است و بر ناشکیبا، دوتا.»
کسیکه مصیبتی میبیند، اگر صبر کند و ثوابش را از خدا بخواهد، فقط یک ناراحتی دارد؛ یعنی ناراحتی همان مصیبت را و ثواب هم میبرد، ولی اگر جزع و فزع کند، مخصوصاً اگر از پروردگار ناراضی باشد، سختی و مصیبت دیگری هم از همین جهت خواهد داشت.
«الْهَزْلُ فُکَاهَهُ السُّفَهَاءِ وَ صِنَاعَهُ الْجُهَّال»
بیهودگی، سرگرمیِ کمخردان و کارِ نادانان است.»
«هزل» یعنی بیهودگی. آدم هزلگو کسی است که هرچه به دهانش میرسد، میگوید و فکر نمیکند آیا حرفش درست است یا خیر. بیهودگی سرگرمیِ افرادِ سفیه و کمخردی است که عقلشان را به کار نمیاندازند و هنوز بچه هستند، ولو سنّشان زیاد باشد. نهفقط سفیه، جاهل هم هستند یعنی میخواهند عمرشان را به بطالت بگذرانند.
«السَّهَرُ أَلَذُّ لِلْمَنَامِ وَ الْجُوعُ یَزِیدُ فِی طِیبِ الطَّعَامِ»[3]
«شببیدارى، خواب را لذیذتر و گرسنگى، خوراک را خوشایندتر مىکند.»
شببیداری و نمازِ شب منحصر به ماه رمضان نیست.برخی در رمضان زودتر بلند میشوند یا شب تا سحر بیدار میمانند، نمازِ شب میخوانند و با خدا مناجات میکند. این بیداریِ شب مخصوصاً در ثلثِ آخرِ شب، لذتِ خوابِ بعداز آن را بیشتر میکند. همچنین غذا بعداز افطار خوشمزهتر است. البته گرسنگی اگر جهت خدایی داشته باشد یا بهخاطرِ کمتر خوردن برای رضای خدا باشد، خوب است.
«اذْکُرْ مَصْرَعَکَ بَیْنَ یَدَیْ أَهْلِکَ وَ لَا طَبِیبَ یَمْنَعُکَ وَ لَا حَبِیبَ یَنْفَعُکَ»[4]
«به یاد آور پیکرِ خود را (هنگام مرگ) در مقابل زن و فرزندت که نه پزشک میتواند کاری برایت کند و نه دوست میتواند نفعى به تو برساند.»
از اول خلقت آدم تابهحال هیچکس نتوانسته از مرگ فرار کند.
﴿وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾[5]
«و براى هر قومى سرانجامى است و چون پایان کارشان فرا رسد، نه لحظهاى عقب مىافتد و نه جلو مىآید.»
«الْمَقَادِیرُ تُرِیکَ مَا لَمْ یَخْطُرْ بِبَالِکَ»[6]
«آینده چیزهایی به تو نشان میدهد که به دلت خطور نکرده.»
مقدراتِ الهی چیزهایی نشانت میدهد که اصلاً به ذهنت نمیرسید. شاید مقاصد و اهدافی برای آیندهات تصور میکردی، ولی اتفاقاتی پیش میآید که اصلاً باورت نمیشود؛ چه خوب و چه بد.
«الْحِکْمَهُ لَا تَنْجَعُ فِی الطِّبَاعِ الْفَاسِدَهِ»[7]
«حکمت در طبایعِ فاسد نفوذ نمیکند.»
کسانی که نخواهند خود را مهذّب کنند، موعظه برایشان فایدهای ندارد. امام صادق علیهالسلام میفرماید: «کسىکه واعظى از قلبش و مانعى از نفسش نداشته باشد و دوستِ هدایتکننده براى او نباشد، دشمنش بر گردنش سوار مىشود.»[8] چنین کسی وعظِ واعظان تأثیری بر او نمیگذارد و چون نمیخواهد قبول کند، هرچه هم بگویی، میگوید این حرفها برای خودتان خوب است.
شرح خطبۀ ۱۱۰
وَ ارْغَبُوا فِیمَا وَعَدَ الْمُتَّقِینَ فَإِنَّ وَعْدَهُ أَصْدَقُ الْوَعْدِ؛ میل کنید به وعدههایی که خدای تعالی به متقین داده است که وعدۀ خدای تعالی صادقترین وعدههاست.
قرآن کریم آیات زیادی دربارۀ تقوا نازل کرده است. عبارات «اتّقَوا» و «اتّقُوا» در ۶۷ آیه و «المتقین» و «المتقون» مجموعاً ۲۹ مرتبه در قرآن آمده است. اصل آنها «وقی» است که با همۀ مشتقاتش ۲۵۸ مرتبه تکرار شده است. وقی یعنی حفظ کردن. مصدرِ آن «وقایه» است؛ یعنی بهوسیلۀ چیزی خود را از گزندِ چیزی حفظ کردن؛ مثل سپر گرفتن در مقابل آتش یا فرار کردن از آن. این فرار نیز بهنوعی مانع محسوب میشود.
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ﴾[9]
«ای کسانی که ایمان آوردید! خود و خانوادهتان را از آتشی که هیزمِ آن مردم و سنگها هستند، حفظ کنید!»
یعنی بهوسیلۀ ایمان و عمل صالح نگذارید آتشْ شما و اهلتان را بگیرد.
«وقی، یقی» ظاهراً فقط به باب افتعال میرود و آنچه در قرآن است، از همین باب است. در اینصورت میشود «اتّقیٰ، یتّقی، اتّقاءً» اسم فاعل آن «متّقی» و جمع مذکر فاعلش «متّقین و متّقون» است. «تقوا» در اصل «وَقوا» بوده که «واو» تبدیل به «تا» شده است.
خصوصیاتی که خدای تعالی دربارۀ متقین بیان میفرماید، یکی بهرهگیری از قرآن و هدایت بهوسیلۀ آن است؛
﴿ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ﴾[10]
«این کتاب که هیچ شکی در آن نیست، مایۀ هدایتِ اهل تقواست.»
خصوصیتِ دیگر متقین، همراهی خداوند با آنهاست؛
﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ﴾[11]
«بدانید که خداوند با اهل تقواست.»
همچنین خداوند متقین را دوست میدارد. ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُ الْمُتَّقینَ﴾.
قرآن کریم در بیان درجات متقین میفرماید:
﴿إِنَّ لِلْمُتَّقینَ مَفازاً ۞ حَدائِقَ وَ أَعْناباً ۞ وَ کَواعِبَ أَتْراباً ۞ وَ کَأْساً دِهاقاً ۞ لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا کِذَّاباً ۞ جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً حِساباً﴾[12]
«برای اهل تقوا رستگاری است.۞ باغها و تاکستانها ۞ و حوریانی جوان و همسال ۞ و پیالهّهایی لبریز ۞ در آنجا نه سخن بیهودهای میشنوند و نه دروغی ۞ این پاداشی از پروردگار تو و عنایتی حسابشده است.»
در آخر سورۀ قمر میفرماید:
﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ۞ فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[13]
«متقین در بهشتها و نهرها هستند ۞ در جایگاه صدق، درجوار فرمانروای مقتدر.»
همینطور که قرآن میخوانید، دقت کنید خدای تعالی چه خصوصیاتی دربارۀ متقین گفته است. معمولاً آنها را به خودش منصوب میکند.
زیربنای تقوا، ایمان به خدا، پیامبر و اهلبیت است و بعداز این زیربنا، درجۀ اول تقوا، انجام واجبات و ترک محرمات است و بعداز آن رعایت مستحبات موکد و مکروهات غلیظ. اگر کسی ایمان به خدای تعالی نداشته باشد، هرچه کار خوب انجام دهد، به جایی نمیرسد، ممکن است باعث هدایتش شود و ایمان بیاورد، ولی تا ایمان نداشته باشد، فایدهای ندارد. نهایت اینکه شاید در جهنّم خیلی عذاب نداشته باشد یا اگر حقالناس برعهدهاش نداشته و آدم خوبی باشد، کمی در آسایش باشد و عذابش کمتر شود، وگرنه شخص کافر، وعدۀ عذاب دارد. کسیکه به خدا و پیامبر ایمان دارد و اهل ولایت اهلبیت نیست، اگر دشمن ایشان نباشد، مسلمان محسوب میشود، ولی مؤمن نیست.
بعضی به همین مقدار اکتفا میکنند و بیشاز این نمیخواهند. این هم خوب است؛ در عالم برزخ و قیامت در راحتی هستند و بهشت و حور و وعدههای خدای تعالی نصیبشان میشود، امّا بعضی دیگر طلبِ بیشتری دارند و میخواهند به «علم» برسند؛ علمی که به تعبیر امام صادق علیهالسلام نوری است که خداوند آن را در دلِ هرکس بخواهد هدایتش کند، میتاباند. «العلمُ نُورٌ یَقذِفُهُ الله فى قَلبِ مَن یَشَاء أن یَهدِیَه».[14]
منظور از علم «علمالیقین» است؛ یعنی میخواهد توحید پروردگار مثل آفتاب برایش روشن شود. البته چیزی نمیبیند، ولی به وجود و یکتایی پروردگار یقین دارد؛ مثل کسیکه در خانه نشسته و با آنکه خورشید را نمیبیند، یقین به وجود آن دارد. کسی نگوید برای ما روشن است؛ به ادعا نیست؛ باید امتحانات پیش بیاید و بسیاری در این امتحانات میلغزند و میافتند. اگر کسی این علم نصیبش شود، تا حدودی از عالم خیال گذشته، وارد مرحلۀ دیگری میشود. حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت تأکید داشتند کسیکه خدا نصیبش کند و به علمالیقین برسد، در عالم برزخ حرکتش ادامه پیدا میکند.
اگر کسی بیشتر بخواهد و تقوا داشته باشد و سالها طلب و تلاش کند، به اذن خدای تعالی «عینالیقین» نصیبش میشود، امّا حتماً باید عنایت خدا باشد و تا خدا نخواهد، نمیشود؛
﴿وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[15]
«هیچکس نمیتواند ایمان بیاورد، جز بهاذن خدای تعالی.»
منظور از ایمان در اینجا ایمانِ خاص است. باید سالها بخواهد تا خدای تعالی اذن دهد و عینالیقین را عنایت کند. یعنی توحید خدای تعالی را که پیشاز این به علم فهمیده بود، اکنون با چشمِ دل ببیند. این یک حالِ خاص است که پساز مدتی ملکه میشود و قرار میگیرد، امّا قرار گرفتنش آسان نیست. ممکن است گاهی جرقهای بزند و التفاتی پیدا شود، امّا ملکه شدن چیزِ دیگری است که بسیار ارزشمند و قیمتی است. شاید در هر دورهای معدود افرادی به این مقام رسیده باشند. وقتی امام صادق علیهالسلام باوجود چهارهزار شاگرد، میفرماید من اگر سه نفر را داشتم همهچیز را میگفتم، معلوم میشود تعداد این افراد در زمان ایشان از سه نفر هم کمتر بود. منظور امام علیهالسلام کسانی مثل سلمان و تاحدودی ابوذر بود، حتی ابوذر هم با آنکه نُه درجه ایمان داشت، گاهی از سلمان تعجب میکرد.
پیدا کردن این حال، سخت و نگه داشتنش سختتر است. ناراحتیهایی برای انسان پیش میآید که تحملش طاقتفرسات و هرکسی نمیتواند آن را تحمل کند. حضرات معصومین علهیمالسلام چقدر در این دنیا زحمت کشیدند و اذیت شدند؟ پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله فرمود: «مَا أُوذِیَ نَبِیٌ مِثْلَ مَا أُوذِیتُ» هیچ پیامبری مثل من اذیت نشد. یعنی با آنکه ۶۳ سال بیشتر در این دنیا نبود، از حضرت نوح که ۹۵۰ سال پیامبر بود و بعضی سن او را تا سههزار سال گفتهاند، بیشتر اذیت شد.حتی بیشتر از حضرت ایوب که در مدت کوتاهی بچهها و اموالش را از دست داد و آخرِ کار پروردگارش را ندا داد که ﴿أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾ رنج و سختی به من روی آورده. حتی بیشتر از حضرت ابراهیم و یعقوب. پس شوخی نیست و این مقام را به رایگان به کسی نمیدهند، سختیهای زیادی دارد و هرکسی نمیتواند آن را تحمل کند، مگر کسانی که از خدا خواسته و پای همهچیز ایستاده باشند. همان هم یکباره نمیدهد؛ باید آنقدر بسوزد تا کمکم عنایتی شود. این تازه عینالیقین است و هنوز تا حقالیقین راه بسیار است.
مختصری از احوال امام هادی علیهالسلام
«اللَّهُمَ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِالْمَوْلُودَیْنِ فِی رَجَبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الثَّانِی وَ ابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ»[16]
امام علی بن محمّد بن علی علیهمالسلام، امام دهم شیعیان هستند. از مهمترین القابشان هادی و نقی و کنیهشان ابوالحسن ثالث بود. در دهم رجب سال ۲۱۲ در صریا، روستایی نزدیک مدینه بهدنیا آمدند و در سوم رجب ۲۵۴ در ۴۲ سالگی بهدست معتز عباسی در سامراء بهشهادت رسیدند. مدت امامتشان ۳۳ سال بود.
متوکل بهخاطرِ هراسی که از نفوذ و محبوبیت امام علیه السلام داشت و نیز بهخاطرِ بدگویی و سعایتِ حاکم مدینه از ایشان، حضرت را از مدینه به سامرا فراخواند تا ایشان را از نزدیک تحت نظر بگیرد.
معجزاتی از امام هادی علیهالسلام
خادم امام هادی علیهالسلام میگوید: امام علی النقی علیهالسلام به من فرمود: فلان سطل را در فلان جا بگذار تا از آب آن برای نماز تطهیر نمایم. این را فرمود و مرا برای انجام کاری فرستاد و فرمود: وقتی برگشتی کاری که به تو گفتم انجام بده تا برای آماده شدنم جهت نماز مهیا باشد.
حضرت بر پشت خوابید و من فراموش کردم سطل را در همانجا که فرموده بود، بگذارم و آن شب، شبی سرد بود. وقتی متوجه شدم که برای نماز برخاسته بود.
از نزد حضرت دور شدم از ترس اینکه مرا سرزنش نماید و ناراحت بودم که برای یافتن ظرف آب به زحمت میافتد. ناگاه مانند شخص غضبناک مرا صدا زد. گفتم: پناه به خدا چه عذری بیاورم؟ بگویم فراموش کردهام؟ چارهای نداشتم جز اینکه خدمت حضرت بروم.
با حالت رعب خدمتش رفتم، فرمود: وای بر تو مگر نمیدانی من جز با آب سرد تطهیر نمیکنم؟ تو رفتی برای من آب گرم کردی و در سطل ریختی؟
عرض کردم: آقای من! به خدا سوگند من نه سطل را در آنجایی که فرمودی گذاشتم و نه آبی مهیا کردم.
فرمود: حمد خدا را، به خدا سوگند ما چیزی که خدا آن را آزاد نموده، ترک نمیکنیم و هدیه خدا را رد نمیکنیم. حمد خدایی که ما را اهل طاعت خویش قرار داد و در یاری نمودن بر عبادتش ما را یاری نمود. پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله میفرمود خدا غضب میکند بر کسی که چیزهای مباح او را ترک کند.
شیعه شدن مرد اصفهانی
منتهیالآمال مینویسد: جماعتى از اهل اصـفهان روایت کردهاند مردى بود در اصفهان که او را عبدالرحمن مىگفتند و او بر مذهب شیعه بود. به او گفتند به چه سبب تو مذهب شیعه را اختیار کردى و قائل به امامت حضرت امام على نقى علیه السلام شدى؟
گفت : به جهت معجزهاى که از او مشاهده کردم و حکایت آن چنان بود که من مردى فقیر و بىچیز بودم و با این حال صاحب زبان وجرأت بودم. در یکى از سالها اهل اصفهان مرا با جماعتى به جهت تظلم نزد متوکل فرستادند. چون ما نزد متوکل رفتیم، روزى بر در خانه او بودیم که امر شد به احضار عـلى بن محمّد بن الرضا علیهمالسلام.
من از شخصى پرسیدم این مرد کیست که متوکل امر کرده به احضار او؟
گفت: او مردى است از علویین که رافضه او را امام مىدانـنـد، پس از آن گفت: ممکن است متوکل او را خواسته باشد براى آنکه او را بهقتل رساند. من با خود گفتم از جاى خود حرکت نمىکنم تا این مرد علوى بیاید و او را مشاهده کنم. پس ناگهان شخصى سوار بر اسب پیدا شد مردم به جهت احترام در طرف راست و چپ راه او صف کشیدند و او را مشاهده مىکردند. پس چون نگاه من بر او افتاد محبّت او در دل من جاى گرفت پس شروع کردم در دعا کردن که خداوند شرّ متوکل را از او بگرداند.
آن جناب از میان مردم مىگذشت در حالى که نگاهش به یال اسب خود بود و به جاى دیگر نگاه نمىکرد تا به من رسید و من هم مشغول دعا در حق او بودم. پس چون محاذى من شد روى خود به من کرد و فرمود: خدا دعایت را مستجاب کند و عمرت را طولانى و مال و اولادت را بسیار گرداند.
چون من این را بشنیدم مرا لرزه گرفت و در میان رفقایم افتادم. پس ایشان از من پرسیدند تو را چه مىشود؟ گفتم: خیر است و حال خود را با کسى نگفتم.
چـون برگشتم به اصفهان خداوند مال بسیار به من عطا کرد و امروز آنچه من اموال در خانه دارم، قیمتش به هزار درهم مىرسد، سـواى آنـچه بیرون خانه دارم و ده اولاد هم مرا روزى شد و عمرم هم از هفتاد تجاوز کرده ومن قائلم به امامت کسى که از دل من خبر داده و دعایش در حق من مستجاب شد.
حکایت زینب دروغگو
در ایـام متوکل زنى ادعا کرد که من زینب دختر فاطمه زهرا علیها السلام هستم. متوکل گفت: از زمان زینب تابهحال سالها گذشته و تو جوانى.
گفت: رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله دست بر سر من کشید و دعا کرد که در هر چهل سال جوانى من عود کند.
متوکل مشایخ آل ابوطالب و اولاد عباس و قریش را طلبید، همه گفتند: او دروغ مىگوید، زینب در همان فلان سال وفات کرده. آن زن گفت: ایشان دروغ مىگویند، من از مردم پنهان بودم کسى که از حال من مطلع نبود تا الحال که ظاهر شدم.
متوکل قسم خورد که باید از روى حجت و دلیل ادعاى او را باطل کرد. ایشان گفتند: بفرست ابنالرضا را حاضر کنند شاید او از روى حجت کلام این زن را باطل کند.
متوکل آن حضرت را طلبید وحکایت را با وى بگفت. حضرت فرمود: دروغ مىگوید. زینب در فلان سال وفات کرد. گفت: این را گفتند، حجتى بر بطلان قول او بیان کن.
فرمود: حجت بر بطلان قول او آنکه گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است. او را بفرست نزد شیران، اگر راست مىگوید، شیران او را نمىخورند. متوکل بـه آن زن گفت: چه مىگویى؟ گفت: مىخواهد مرا به این سبب بکشد.
حضرت فرمود: اینجا جماعتى از اولاد فاطمه هستند هر کدام را که خواهى بفرست تا این مطلب معلوم شود.
راوى گفت: صورتهاى جمع در این وقت تغییر یافت. بعضى گفتند چرا حواله بر دیگرى مىکند و خودش نمىرود؟
متوکل گفت: یا اباالحسن چرا خود به نزد آنها نمىروى؟ فرمود: میل توست اگـر خواهى من نزد سباع مـى روم. متوکل این مطلب را غنیمت دانست و گفت: خود شما نزد سباع بروید.
پس نردبانى نهادند و حضرت داخل شد در مکان سباع و آنجا نشست. شیران خدمت آن حضرت آمدند و از روى خضوع سر خود را جلو آن حضرت بر زمین مىنهادند. حضرت دست بر ایشان مىمالید و امر کرد کنار روند، همه به کنارى رفتند و اطاعت آن جناب مـىنمودند.
وزیر متوکل گفـت: این کار از روى صواب نیست آن جناب را زود بطلب تا مردم این مطلب را مشاهده نکنند. پس آن جناب را طلبیدند. همین که حضرت پا بر نردبان نهاد، شیران دورِ او جمع شدند وخود را بر لباسش مالیدند. پس اشاره کرد که بـرگردند، همه برگشتند.
حضرت بالاآمد و فرمود: هرکس گمان مىکند که اولاد فاطمه است، در این مجلس بنشیند. در این وقت آن زن گفت من ادعاى باطل کردم و دختر فلان مرد هستم و فقر باعث شد این خدعه کنم.
متوکل گفت: او را نزد شیران بیفکنید تا او را بدرند. مادر متوکل شفاعت نمود ومتوکل او را بخشید.
سپاه متوکل و لشکر امام هادی علیهالسلام
روایت شده متوکل ملعون روزی لشگر خود را که نودهزار نفر بودند، مشاهده کرد و چون همیشه از امام علی النقی علیه السلام متوهم بود، دستور داد هرکدام از سپاهیان در فلان صحرا یک توبره خاک پر کرده، بر روی هم بریزند.
چون به این دستور عمل نمودند، کوهی شد، پس امام را طلبید و با خود به آن تل خاک برد و آن لشگر را با زینت و سلاح کامل به آن حضرت نشان داد و گفت: تو را طلبیدهام که لشگر مرا ببینی که از هر توبره خاک که هریک آوردهاند، کوهی بهوجود آمده است. پس معتقد نباش که کسی قدرتِ مخالفت و جرأتِ مقاومت با مرا دارد.
حضرت فرمود: تو لشگر خود را به من نشان دادی، اگر میخواهی من نیز لشگر خود را به تو نشان دهم؟
متوکل گفت: آرزو دارم بدانم تو چقدر مردِ کاری داری.
پس حضرت دست مبارک به دعا برداشت و چیزهایی بر زبان جاری ساخت که کسی مضمون آن را نفهمید. پس فرمود: ای خلیفه! نگاه کن.
چون متوکل نگاه کرد، دید میان زمین و آسمان از مشرق تا مغرب، ملائکه با تیغهای آتشبار و سرنیزههای جانشکار بر اسبانِ ابلقِ صاعقهکردار سوار ایستادهاند و همه از روی ادب چشم به اشاره آن حضرت نهادهاند.
متوکل از مشاهده این صحنه از هوش رفت و چون بههوش آمد، حضرت فرمود: ای متوکل! یقین بدار که ما با شما در امور دنیا مناقشه و منازعهای نداریم و کارِ آخرت چنان ما را فراگرفته که مهمات دنیا کلاً از خاطر ما رفته و قصد امارت و تمهید خلافت بهطور کامل از ضمایر ما رفع گشته است. بهیقین بدان که از ما هیچ ضرری به تو نخواهد رسید. متوکل بعد از شنیدن این سخنان اطمینان حاصل کرد و ترس و وحشتش کمتر شد.
السلام علیک یا اباالحسن یا علی بن محمّد ایها الهادی النقی یابن رسول اللّه
[1] ـ بحارالأنوار، ۶۹، ۳۱۶.
[2] ـ بحارالأنوار، ۷۵، ۳۶۹.
[3] ـ بحارالأنوار، ۷۵، ۳۶۹.
[4] ـ بحارالأنوار، ۷۵، ۳۷۰.
[5] ـ اعراف، ۳۴.
[6] ـ بحارالأنوار، ۷۵، ۳۶۹.
[7] ـ بحارالأنوار، ۷۵، ۳۷۰.
[8] ـ من لا یحضره الفقیه، ۴، ۴۰۲.
[9] ـ تحریم، ۶.
[10] ـ بقره، ۲.
[11] ـ بقره، ۱۹۴ و توبه، ۳۶ و ۱۲۳.
[12] ـ نبأ، ۳۱ تا ۳۶.
[13] ـ قمر، ۵۴ و ۵۵.
[14] ـ مصباح الشریعه، 16.
[15] ـ یونس، ۱۰۰.
[16] ـ دعای روزهای ماه رجب.