هجدهم رمضان ۱۳۹۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
امشب و شبهای ۲۱ و۲۳ شب قدر است ازجمله اعمال این شبها غسل است در اول شب. همچنین دو رکعت نماز که در هر کعت بعداز حمد ۷ مرتبه توحید و بعد ۷۰بار استغفار. شب ۲۳ هم هزار بار انا انزلناه وارد شده که اگر در شب های دیگر هم خوانده شود خوب است. دعای جوشن کبیر هم وارد شده است همچنین دعای ابوحمزه ثمالی.
تا آنجا که میشود سعی کنید امشب بیدار باشید و همۀ حواستان جمع باشد. حرفهای پراکنده نزنید تا بتوانید استفاده خوبی از این سه شب بکنید از خدا عاقب به خیری و رضای او را بخواهید.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
هجدهم رمضان ۱۳۹۷ – ۱۴۳۹ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۳
روایت
حضرت صاحب الزمان در دوران غیبت صغریٰ چهار نایب خاص داشت: عثمان بن سعید که از اصحاب امام هادی و امام عسکری علیهماالسلام بود. بعداز او فرزندش، محمّد بن عثمان، بعداز او حسین بن روح و سپس علی بن محمّد سمری. غیبت صغریٰ ۷۴ سال طول کشید.
شش روز قبلاز وفات علی بن محمّد سمری نامهای بدین مضمون از حضرت صاحب الزمان بهدست وی رسید:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یَا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیَّ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِکَ فِیکَ فَإِنَّکَ مَیِّتٌ مَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ سِتَّهِ أَیَّامٍ فَاجْمَعْ أَمْرَکَ وَ لَا تُوصِ إِلَى أَحَدٍ فَیَقُومَ مَقَامَکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَهُ التَّامَّهُ فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ وَ ذَلِکَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَهَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَذَّابٌ مُفْتَرٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»[1]
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم اى على بن محمّد سمرى! خداوند پاداش برادرانت را در مرگ تو بزرگ گرداند، چراکه تو تا شش روز دیگر خواهى مرد، پس به کارهاى خود رسیدگى کن و به هیچکس بهعنوان جانشین خود وصیت منما که غیبتِ کامل واقع شده است. من آشکار نمیشوم مگر بعداز اجازه پروردگار عالم و این بعد از گذشت زمانها و قساوت دلها و پر شدن زمین از ستم خواهد بود. عنقریب در میان شیعیان کسانى پیدا میشوند که ادعا میکنند مرا دیدهاند. آگاه باش هرکس پیش از خروج سفیانى و صیحۀ آسمانى ادعا کند مرا دیده، دروغگوست و افترا مىبندد و لا حول و لا قوه الا باللَّه العلى العظیم»
قساوت قلب یعنی بیشتر مردم رو به دنیا میروند و کمتر کسی پیدا میشود که قلبش برای خدای تعالی نرم باشد.
در اینجا دو مطلب وجود دارد؛ یکی اینکه فرمود عدهای از شیعیانمان ادعای مشاهده میکنند و هرکس ادعای مشاهد کند، قبل از خروج سفیانی، دروغگوست.
مشاهده بر دو قسم است؛ یکی اینکه کسی بگوید من رابط بین امام زمان و مردم هستم. این میشود نایب خاص. بهحساب قرینهای که این نامه از حضرت صاحب الزمان بهدست نایب خاص حضرت رسیده، معلوم میشود منظور از کسیکه ادعای مشاهده کند، این است که بگوید من نایب خاص هستم و از طرف حضرت پیام میبرم و میآورد و نامه میگیرم و میدهم. چنین شخصی مفتری و کذاب است و هرکس چنین ادعایی کرد، باید تکذیبش کنند، ولی اگر کسی بگوید من امام زمان را دیدم، اشکالی ندارد. البته چنین کسی حتماً باید مؤمن باشد و صلاحیت داشته باشد؛ چون دیدن حضرت نوراینت زیاد میخواهد و اگر کسی به فیض نایل شود، به این زودی خودش را لو نمیدهد، مگر اینکه صلاحدیدی باشد. مثلاً جناب سید بحرالعلوم که از علمای بزرگ شعیه بود، چند بار خدمت امام زمان رسید و به مناسبتی برای بعضی نزدیکانش گفت و پخش شد. جناب سید هوش عجیبی داشت و علاوهبر شیعه به مذاهب چهارگانه اهل تسنن هم درس خارج میداد و آنها هم او را خیلی دوست میداشتند.
مقدس اردبیلی هم که از بزرگان اهل علم است و کتابهای فقهی متعدد نوشته، چند بار خدمت حضرت حجت رسید. همچنین حکایاتی در بعضی کتب ازجمله منتهیالآمال ثبت شده که یکی از آنها قصه حاج علی بغدادی است.
پس اینکه میفرماید «فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَذَّابٌ مُفْتَرٍ» صرف ملاقات با امام زمان نیست. برعکس، باید افراد صادق و باتقوایی باشند که حضرت را ببینند و به مردم بگویند تا مردم از شک و شبهه بیرون آیند.
مطلب دوم دربارۀ خروج سفیانی و صیحه آسمانی است. علامات ظهور زیاد است، ولی این دو علامت -که بعضی تا پنج علامت هم گفتهاند- علامات حتمی هستند که در این نامه اسم میبرند. سفیانی، عنبسه بن عثمان است که از شام با لشکری جرار حرکت میکند. مثل داعشیها دشمنی عجیبی با شیعیان دارد و برای کشتن شیعیان انعام تعیین میکند. او بسیاری از شیعیان را میکشد و در کوفه جوی خون راه میاندازد. بخشی از لشکرش را مقابل حضرت میفرستد، ولی در سرزمین بیداء فرو میروند و خودش هم فرار میکند. این مربوط به اوایل ظهور حضرت است.
صیحه آسمانی هم در شب ۲۳ رمضان از آسمان شنیده میشود، ندایی است که میگوید: حق با علی است و از ظهور حضرت صاحب الزمان خبر میدهد. البته فردای آن روز هم صدایی از شیطان شنیده میشود که حق با عثمان است. افراد سست ایمان با صیحه دوم در شک و شبهه میافتند.
علامات فراوان دیگری هم نقل شده که منتهی الامال بهطور مختصر برخی را گفته و روایت بلندی از حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآله دربارۀ آن نقل کرده است.
نامهای از حضرت صاحب الزمان
اسحاق بن یعقوب از اخیار علمای شیعه بهوسیلۀ محمّد بن عثمان نامهای به حضرت صاحب الزمان فرستاد و در آن مسائلی را پرسید؛ ازجمله اینکه در زمان غیبت، شیعیان به چه کسی رجوع کنند؟ حضرت در جواب فرمودند:
«أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَهُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاهِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّهُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ-
«در حوادث واقعه به کسانی رجوع کنید که راویان حدیث ما هستند. آنها حجت من هستند بر شما و من حجت خدا هستم بر آنها.»
«حوادث واقعه» مسائل تازهای است که شاید کلیاتش با ذهن دقیق، از قرآن و سنّت استنباط شود، ولی بهصورت جزئی در روایات نیامده است و به همین دلیل مورد اختلاف علما نیز هست. مثل نماز و روزه نیست که روشن باشد و احکامش به تواتر در روایت صحیح و آیات قرآن بیان شده باشد.
منظور از «راوی حدیث» کسی است که میتواند از روایات اهل بیت مسائل جدید را درک کند. البته شخص خاصی مورد نظر امام زمان نیست. این یک مسأله کلی است. هرکس زحمت کشید و عمرش را صرف قرآن و سنت کرد، با لطف خدای تعالی میتواند از کلیات، احکام جزئی را بیرون بیاورد. اضافه بر زحمت علمی، حتماً باید از نظر ظاهری و باطنی هم از گناهان دور باشد؛ یعنی واجبات را انجام دهد و حرام را ترک کند. اگر این نباشد، هیچکس نمیتواند بگوید رجوع به این شخص یعنی رجوع به امام زمان.
از جهت باطن هم باید از گناهان قلبی مثل حبّ دنیا و حسد و کینه و تکبر و عجب و… دور باشد. شاید کسی این صفات را داشته باشد ولی خیلی رند باشد و نگذارد آنها ظاهر شوند یا توجیهاتی برای آنها بیاورد. معمولاً این صفات بهوسیلۀ معاصی ظاهر میشوند؛ مثلاً ظلمی بکند یا کسی را بیجهت بزند و چیزهایی از این قبیل.
از اول غیبت کبری تابهحال علمای بزرگی بودند که زندگی عجیب روحانی و خدایی داشتند و مورد تصدیق افراد خاصی از اولیای خدا و مخصوصاً حضرت حجت بودند، اما بعضی هم اینطور نبودند!
هرکسی متوجه وجود گناهان قلبی نمیشود، مگر آنکه خیلی باهوش باشد و خداوند عنایت خاصی به او داشته باشد. اما تا این صفات به عنوان ترک واجب یا فعل حرام ظهور پیدا نکند، نمیشود بگویی این شخص عادل نیست.
بیاعتنایی به مستحبات مؤکّده و مکروهات مغلّظه هم نوعی بیاعتنایی به سنّت پیامبر است که این هم خلاف احتیاط است و نمیشود از چنین کسی تقلید کرد. آنکه میخواهد واسطه بین مردم و امام زمان شود، نباید اینطور باشد.
صفات متقین در نهجالبلاغه
بهمناسبت جمله مولا علی علیهالسلام در خطبه ۱۱۰ اکنون به بررسی صفات متقین در کلام مولا میپردازیم. حضرت در خطبه ۱۹۳ (۱۹۲) در پاسخ به جناب همام که از صفات متقین پرسید، علامات متعددی بیان فرمود که برخی از آنها را برمیشماریم.
هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَاب؛ یعنی گناهان زبان ندارند و در زبانشان غیبت و تهمت و هزل نیست. مثل بعضی نیستند که هرچه بر زبانشان بیاید، بگویند.
غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِم؛ چشمهاشان را از حرام میپوشانند. نهفقط به نامحرم، به هیچچیز نظر شهوی نمیکنند، ولو به جنس موافق یا حتی به حیوان! چون همه اینها حرام است.
تصاویری که در موبایل یا تلوزیون است، اگر موجب تحریک شهوت شود حرام است. وقتگذرانی با این وسایل حرام نیست، ولی مؤمن نباید وقتش را صرف چیزهایی کند که هیچ فایدهای به حالش ندارد!
مؤمن متقی با غیض و غضب هم به کسی نگاه نمیکنند تا بیجهت او را بترسانند، مخصوصاً به فرزند یا به پدر و مادر. همچنین با دیده حقارت به کسی نظر نمیکنند، مخصوصاً به فقرا؛ این کار حرام است.
وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ؛ گوشهاشان را وقف علم نافع کردهاند. گوش به تهمت و غیبت و هزل و موسیقیهای حرام که مخصوص مجالس لهو و لعب است، نمیدهند.
فَمِنْ عَلَامَهِ أَحَدِهِمْ أَنَّکَ تَرَى لَهُ …حِرْصاً فِی عِلْم؛ در علماندوزی حریص است. قانع نمیشود به این که یکیدو ساعت درس بخواند، دوست دارد همیشه چیز تازهای بیاموزد، مخصوصاً از قرآن و سنّت یا چیزهایی که برای جامعه و دیگران مفید است.
وَ عِلْماً فِی حِلْمٍ؛ علم را با بردباری درهمآمیخته، مخصوصاً اگر علم دین دارد، باید بردبار هم باشد. عالم دینی که بردبار نباشد و برای هر موضوع کوچکی عصبانی شود، علمش هدر میرود.
یَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْم؛ علم و حلمش با هم است. اگر کسی به او توهینی کرد، پرخاش نمیکند و نمیگذارد اطرافیانش هم به او پرخاش کنند؛ مثل ائمۀ اطهار علیهمالسلام که الگوی صبر و حلم بودند.
یکی از فرزندان عمر بن خطاب که در مدینه زندگی می کرد امام کاظم علیهالسلام را آزار میداد و هرگاه به او میرسید، بدگویی میکرد و امیرالمؤمنین علیهالسلام را نیز مورد طعن قرار میداد.
بعضی از یاران حضرت عرض کردند اجازه دهید ما این فاسق را بکشیم، ولی امام علیهالسلام به شدت آنها را نهی کردند و آدرس محل کار و مزرعه آن مرد را پرسیدند.
گفته شد امام در آن ناحیه از مرکب خود پیاده شد و نزد او نشست و بارویی گشاده با او صحبت کرد و خندید. آنگاه سؤال کرد: چقدر برای زراعت خود خرج کردهای؟
گفت: صد دینار. حضرت فرمود: امید داری چقدر سود نصیب تو گردد؟ گفت: علم غیب نمیدانم. حضرت فرمود: گفتم : امید داری چه اندازه سود ببری؟ گفت: امیدوارم دویست دینار سود ببرم.
امام علیه السلام کیسهای به او داد که سیصد دینار در آن بود و فرمود: زراعت هم مال خودت باشد و خداوند آنچه امید داری نصیب میکند.
آن مرد سر امام علیهالسلام را بوسید و از او خواست از خطایش درگذرد. امام علیهالسلام بر او لبخندی زد و بازگشت. وقتی امام به مسجد رفت، آن مرد را دید که نشسته، وقتی چشمش به امام علیهالسلام افتاد، گفت: «اللّه اعلم حیث یجعل رسالته» خداوند داناتر است که رسالتش را در چه کسی قرار دهد.
اصحاب آن حضرت پرسیدند قضیه چیست؟
امام علیهالسلام فرمود شما چیز دیگری میگفتید، حال شنیدید الان چه گفت. وقتی امام علیهالسلام به منزل رفت به یارانش که از اوخواسته بودند اجازه دهد آن مرد را بکشند، فرمود: کدامیک بهتر بود؛ آنچه شما میخواستید انجام دهید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مبلغی او را اصلاح کردم و شرّ او را از خود دور کردم.
یکی از مصارف زکات برای کسانی مثل این شخص است تا دلشان برای هدایت نرم شود.
وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ؛ قول و عملش یکی است.
تَرَاهُ قَرِیباً أَمَلُهُ قَلِیلًا زَلَلُهُ؛آرزوهایش خیلی کم است. بعضی آزویهای دور و درازی در دنیا دارند، ولی شخص باتقوا آرزوی دنیایی ندارد؛ آرزویش اخروی است. اگر از او بپرسی از خدای تعالی چه میخواهی؟ میگوید عاقبت به خیری. بالاتر، رضایت خدا. کمی بالاتر، خود خدای تعالی را میخواهد.
خَاشِعاً قَلْبُه؛ قلبش خاشع و نرم است. سخت دل و غلیظ القلب نیست.
قَانِعَهً نَفْسُه؛ در جهات مادی نگاه بالادست خود نمیکند و همیشه نگاهش به زیردستش است. «قنوع» صفت بسیار خوبی است.
وقتی میگوییم آدم باید قانع باشد، به این معناست که کاری به پولدارها و اموالشان نداشته باشند. لکن در جموری اسلامی باید همه به حق خود برسند.
مختصری از احوال امام زمان
حضرت صاحب الزمان در سال ۲۵۶ که به حساب ابجد سال نور میشود، متولد شدند. یعنی سن شریفشان تا به حال ۱۱۸۳ سال میشود. ۴ سال داشتند که پدر ارجمندشان شهید شد، ولی رشدشان چنان زیاد بود که در ۴ سالگی مانند جوان ۲۰ ساله بودند. خود بر پدرشان غسل دادند و نماز خواندند و از آن وقت غیبت صغری آغاز شد که در این مدت ۴ نفر بهعنوان نواب خاص بین ایشان و مردم رابط بودند.
در طول غیبت صغری عدهای حضرت را میدیدند تا از حیات ایشان مطمئن شوند و به شیعیان خبر دهند. گاهی هم بهوسیلۀ نایبان خاص میآمدند و سوالاتی میپرسیدند و برای دیگران نقل میکردند، ولی از غیبت کبری باب نیابت خاص بسته شد، اما از آن زمان تاکنون افراد زیادی خدمت ایشان رسیدند.
در کتاب مفاتیح، شیخ عباس قمی حکایت تشرف حاج علی بغدادی را نقل کرده است. این حکایت مطالب مفیدی دارد و شهید آیتاللّه دستغیب بر مطالعه آن خیلی سفارش میکردند. بنده زیاد آن را مطالعه میکنم. سعی کنید ماهی یک بار یا لااقل سالی یکیدو بار آن را بخوانید، نورانیت عجیبی دارد. حکایت از این قرار است:
از امورى که مناسب است در اینجا نقل شود، داستانِ سعیدِ صالحِ صفىّ متقىّ، حاج على بغدادى است که شیخ ما در کتاب جنّه المأوىٰ و النّجم الثاقب نقل کرده است. در النّجم الثّاقب فرموده: اگر نبود در این کتاب شریف، جز این حکایتِ معتبرِ صحیح که در آن فواید بسیارى است و در همین نزدیکیها واقع شده، در شرافت و نفاست آن کافى بود. آنگاه بعد از مقدماتى فرموده: حاجى مذکور ایّدهاللّه نقل کرد:
بر گردن من هشتاد تومان سهم امام جمع شد. به نجف اشراف رفتم، بیست تومان آن را به جناب علم الهدى و التّقى شیخ مرتضى اعلى اللّه مقامه و بیست تومان به جناب شیخ محمّدحسین مجتهد کاظمینى و بیست تومان به جناب شیخ محمّدحسن شروقى دادم و بر عهدهام بیست تومان باقى ماند که قصد داشتم در بازگشت به جناب شیخ محمّدحسن کاظمینى، آل یاسین بدهم.
چون به بغداد بازگشتم، خوش داشتم در اداى آنچه بر گردن من بود شتاب کنم. روز پنجشنبه بود که به زیارت دو امام همام کاظمین علیهماالسلام مشرف شدم. پس از آن خدمت جناب شیخ سلّه اللّه رفتم و مقداری از آن بیست تومان را به ایشان دادم و بقیّه را وعده کردم که پس از فروش بعضى اجناس به تدریج به من حواله کنند تا به اهلش برسانم.
بعد از ظهر آن روز تصمیم به بازگشت به بغداد گرفتم، ولى جناب شیخ فرمود بمانم. عذر آوردم که باید مزد کارگران کارخانه ریسبافى را بدهم، چون شیوهام پرداخت مزد آنان در عصر هر پنجشنبه بود. بر این پایه برگشتم. چون یکسوم راه را تقریباً پیمودم، سید جلیلى را دیدم که از جانب بغداد رو به من میآید. چون نزدیک شد، سلام کرد و دستهاى خود را براى مصافحه و معانقه گشود و فرمود: اهلاً و سهلاً. سپس مرا در آغوش گرفت، معانقه کردیم و هر دو یکدیگر را بوسیدیم.
بر سر عمامه سبز روشنى داشت و بر رخسار مبارکش خال سیاه بزرگى بود. ایستاد و فرمود: حاج على خیر است، کجا میروى؟
گفتم: کاظمین علیهماالسلام را زیارت کردم و به بغداد بازمیگردم.
فرمود: امشب شب جمعه است، برگرد. گفتم: اى سرور من، متمکّن نیستم.
فرمود: هستى، برگرد تا براى تو گواهى دهم که از موالیان جدّ من امیرمؤمنان علیهالسلام و از موالیان مایى، و نیز شیخ گواهى دهد، زیرا خداى تعالى امر فرموده: دو شاهد بگیرید. این اشاره به مطلبی بود که در خاطر داشتم که از جناب شیخ خواهش کنم نوشتهاى به من بدهد که من از موالیان اهلبیت علیهمالسلام هستم و آن را در کفن خود بگذارم.
گفتم: تو چه میدانى و چگونه شهادت مىدهى؟ فرمود: کسیکه حق او را به او میرسانند، چگونه آن رساننده را نمیشناسد؟ گفتم: کدام حق؟ فرمود: آنچه به وکیل من رساندى. گفتم: وکیل تو کیست؟ فرمود: شیخ محمّدحسن. گفتم وکیل توست؟ فرمود: وکیل من است، و به جناب آقا سید محمّد گفته بود. ناگهان در خاطرم خطور کرد این سیّد بزرگوار مرا به اسم خواند، با آنکه او را نمیشناسم. به خود گفتم شاید او مرا مى شناسد، ولى من او را فراموش کردهام.
در باطن خود گفتم: این سید از حق سادات چیزى از من میخواهد، خوش دارم از سهم امام چیزى به او برسانم. گفتم: اى سیّد نزد من از حق شما چیزى مانده، در امر آن به جناب شیخ محمّدحسن مراجعه کردم تا حق شما را (حق سادات) به اجازه او ادا کنم. پس بر چهره من تبسمى کرد و فرمود: آرى بعضى از حق ما را به وکلاى ما در نجف اشرف رساندى. گفتم: آنچه ادا کردم پذیرفته شد؟ فرمود: آرى.
در خاطرم گذشت که این سیّد، نسبت به علماى اعلام مى گوید: «وکلاى ما!» و این در نظرم گران آمد، به خود گفتم: علما در گرفتن حقوق سادات، وکلایند و مرا غفلت گرفت.
آنگاه فرمود: بازگرد جدّم را زیارت کن. بازگشتم درحالیکه دست راست او در دست چپ من بود.
چون بهراه افتادیم، دیدم طرفِ راست نهرِ آبِ سپیدِ صافى جارى است و درختان لیمو و نارنج و انار و انگور و غیر آن، همه با میوه همزمان، بىآنکه فصل آنها باشد، بالاى سر ما سایه انداخته، گفتم: این نهر و این درختان چیست؟ فرمود: هرکس از موالیان ما زیارت کند جدّ ما را و نیز خود ما را، اینها با او خواهد بود.
گفتم: میخواهم سؤالى بپرسم. فرمود: بپرس. گفتم: شیخ عبدالرّزاق مردی مدرّس بود. روزى نزد او رفتم، شنیدم میگفت: کسیکه در طول عمر خود، روزها را روزه باشد و شبها را به عبادت بهسر برد و چهل حج و چهل عمره بهجا آورد و میان صفا و مروه بمیرد و از موالیان امیرمؤمنان علیهالسلام نباشد، براى او چیزى نیست.
فرمود: آرى واللّه براى او چیزى نیست.
آنگاه از حال یکى از خویشان خود پرسیدم که آیا او از موالیان امیرمؤمنان علیهالسلام است؟ فرمود: آرى او و هرکه متعلق به توست.
گفتم: آقاى ما، براى من پرسشی است. فرمود: بپرس. گفتم: تعزیه خوانان امام حسین علیهالسلام میخوانند که سلیمان اعمش نزد شخصى آمد و از زیارت سید الشهداء علیهالسلام پرسید، گفت: بدعت است! پس در خواب هودجى را میان زمین و آسمان دید، پرسید: در آن هودج کیست؟ گفتند: فاطمه زهرا و خدیجه کبرى علیهماالسلام. گفت: کجا میروند؟ گفتند: در این شب که شب جمعه است به زیارت امام حسین علیهالسلام میروند. آنگاه نوشتههایى را دید که از هودج فرومیریزد و در آن نوشته شده:
«اَمانُ مِنَ النّارِ لِزُّوارِالحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ فی لَیلَهِ الجُمُعَه، اَمانُ مِنَ النّارِ یَومَ القیامَهِ»
«امانى است از آتش براى زائران حسین علیهالسلام در شب جمعه، امانى است از آتش در روز قیامت.»
آیا این حدیث صحیح است؟ فرمود: آرى خبرى راست و تمام است.
گفتم: آقاى ما آیا صحیح است که میگویند هرکه حسین علیهالسلام را در شب جمعه زیارت کند، براى او امان است؟ فرمود: آرى واللّه، سپس اشک از دیدگان مبارکش جارى شد و گریست.
گفتم: آقاى ما پرسشى دیگر. فرمود: بپرس. گفتم: سال ۱۲۶۹ و شصت و نه امام رضا علیهالسلام را زیارت کردیم و در درّود یکى از عربهاى شروقیّه را که از بادیهنشینان طرف شرقى نجف اشرفند، ملاقات کردیم و او را مهمان کرد. از او پرسیدم ولایت امام رضا علیهالسلام چگونه است؟ گفت: بهشت. امروز پانزده روز است که من از مال مولایم امام رضا علیهالسلام خوردهام، نکیر و منکر را چه رسد که در قبر نزد من آیند! گوشت و خون من از طعام آن حضرت در مهمانخانهاش روییده، این صحیح است؟ على بن موسى الرضا علیهالسلام میآید و او را از منکر و نکیر خلاص میکند؟ فرمود: آرى واللّه جدّ من ضامن است.
گفتم: آقاى ما پرسش کوچکى است که میخواهم بپرسم. فرمود: بپرس. گفتم: زیارت من از امام رضا علیهالسلام پذیرفته است؟ فرمود: پذیرفته است انشاءاللّه تعالى. گفتم آقاى ما پرسشی دیگر. فرمود: بسماللّه، گفتم: حاج محمّدحسین بزّازباشى فرزند مرحوم حاج احمد بزّازباشى آیا زیارتش پذیرفته است یا نه؟ او با من در راه مشهد رضا علیهالسلام رفیق و شریک در هزینهها بوده است؟ فرمود: عبد صالح زیارتش پذیرفته است.
گفتم: آقاى ما پرسشى دیگر. فرمود: بسماللّه. گفتم: فلانی که از اهل بغداد همسفر ما بود، آیا زیارتش پذیرفته است؟ سکوت کرد. گفتم: آقاى ما پرسش دیگر. فرمود: بسم اللّه. گفتم: سخنم را شنیدى یا نه؛ زیارتش پذیرفته است یا پذیرفته نیست؟ با زجوابى نداد! حاجى مذکور نقل کرد که آنان چند نفر از مرفهّین اهل بغداد بودند که در این سفر پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص هم مادر خود را کشته بود.
پس در راه به موضعى وسیع از جادّه رسیدیم که دو طرف آن باغها و روبروى شهر شریف کاظمین است و موضعى از آن جادّه از طرف راست پیوسته به باغهاست که از بغداد میآید و آن متعلّق به بعضى از یتیمان سادات بود که حکومت آن را به ستم داخل جادّه کرد و اهل تقوا و ورع ساکن این دو شهر (بغداد و کاظمین) همیشه از راه رفتن در آن قطعه کناره میگیرند، ولى آن جناب را دیدم در آن قطعه راه میرود. گفتم: اى سید من این موضع مال بعضى یتیمان سادات است، تصرّف در آن روا نیست.
فرمود: این موضع از اموال جدّ ما امیرمؤمنان علیهالسلام و فرزندان او و اولاد ماست، تصرّف در آن براى موالیان ما حلال است.
در نزدیکی آن مکان در طرف راست، باغى است متعلّق به شخصى که او را حاجى میرزا هادى میگفتند و او از ثروتمندان غیر عرب در بغداد بود. گفتم: آقاى ما آیا راست است که میگویند زمین باغ حاج میرزا هادى متعلّق به موسى بن جعفر علیهماالسلام است؟ فرموده: به این مسئله چه کار دارى و از جواب روى گرداند.
پس به نهر آبى که از رود دجله براى آبیارى مزارع و باغهاى آن حدود جدا میکنند و از جاده میگذرد رسیدیم. آنجا به طرف شهر دو راه وجود دارد؛ یکى راه سلطانى و دیگر راه سادات و آن جناب به راه سادات میل فرمود. گفتم بیا از راه سلطانى برویم.
فرمود: نه. از این راه مربوط به خود میرویم، پس آمدیم.
چند قدمى نرفتیم که خود را بدون دیدن کوچه و بازار، در صحن مقدّس موسى بن جعفر علیهماالسلام نزد کفشدارى دیدیم. از طرف بابالمراد که از سمت مشرق و طرف پایین پاست وارد ایوان شدیم و کنار در رواق مطهّر مکث نفرمود و اذن دخول نخواند. داخل شد و کنار در حرم ایستاد. سپس فرمود: زیارت کن. گفتم قارى نیستم. فرمود: برایت بخوانم؟ گفتم: آرى. فرمود:
«أَ أَدْخُلُ یَا اللَّهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِین»
«اى خدا آیا وارد شوم؟ سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى امیرمؤمنان»
همچنین بر یکیک امامان سلام کردند تا رسیدند به حضرت امام حسن عسکرى علیهالسلام، فرمود: «السلام عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ الْعَسْکَرِی» سلام بر تو اى ابا محمّد حسن عسگری.
آنگاه فرمود: امام زمان خود را میشناسى؟ گفتم: چرا نمیشناسم! فرمود: بر امام زمان خود سلام کن، گفتم: «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللَّهِ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ یَا ابْنَ الْحَسَن». سلام بر تو اى حجّت خدا، اى صاحب زمان، اى فرزند حسن.
پس تبسّم نمود و فرمود: «عَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.
داخل حرم مطهر شدیم و به ضریح مقدّس چسبیدیم و آن را بوسیدیم. آنگاه به من فرمود: زیارت کن. گفتم: من قارى نیستم. فرمود: براى تو زیارت بخوانم؟ گفتم: آرى. فرمود کدام زیارت را میخواهى؟ گفتم: هر زیارت که افضل است، مرا به آن زیارت ده. فرمود: زیارت «امین اللّه» افضل است. مشغول خواندن شد و فرمود: «السَّلامُ عَلَیْکُمَا یَا أَمِینَیِ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتَیْهِ عَلَى عِبَادِه» سلام بر شما اى دو امین خدا بر روى زمین و دو حجّت خدا بر بندگانش.
در این حال چراغهاى حرم را روشن کردند. من دیدم شمعها روشن است، ولى حرم نورانى به نورى دیگر است؛ نورى مانند نور آفتاب که شمعها مانند چراغی بودند که روز در آفتاب روشن کنند و من آنچنان در غفلت بودم که هیچ ملتفت این آیات نمىشدم.
چون از زیارت فارغ شدند، از سمت پایین پا به پشت سر آمدند و در طرف شرق ایستادند و فرمودند: آیا جدّم حسین علیهالسلام را زیارت میکنى؟ گفتم: آرى. شب جمعه است. زیارت مى کنم، پس زیارت وارث را خواندند، درحالی که اذانگوها از اذان مغرب فارغ شدند و به من فرمود: به جماعت ملحق شو و نماز بخوان و خود تشریف آورد در مسجد، پشت سر حرم مطهر. در آنجا نماز جماعت منعقد بود، ولى ایشان در سمت راست امام جماعت، محاذى او ایستادند و من وارد صف اول شدم و برایم برای اداى نماز جایى باز شد.
چون فارغ شدم ایشان را ندیدم. از مسجد بیرون آمدم. در حرم جستجو کردم، ایشان را نیافتم. قصد داشتم ایشان را ملاقات کنم و چند ریالى به ایشان بدهم و شب نیز ایشان را نزد خود نگاه دارم که مهمان من باشد.
ناگاه از خود پرسیدم آن سیّد که بود؟ آیات و معجزات گذشته را مورد توجه قرار دادم، از اطاعتم نسبت به او، در بازگشتن به کاظمین، با آن کار مهمى که در بغداد داشتم و مرا به اسم خواندند، با اینکه او را ندیده بودم و گفتار او که گفت: موالیان ما و اینکه من شهادت میدهم و دیدن نهر جارى و درختان میوهها در غیر فصل مناسب و وقایع دیگرى که گذشت، همه سبب یقین من شد که او حضرت مهدى علیهالسلام است، به ویژه در قسمت اذن دخول و سؤال از من، بعد از سلام بر امام عسکرى علیهالسلام که امام زمان خود را مى شناسى؟ چون پاسخ دادم مى شناسم، فرمود: سلام کن، چون سلام کردم تبسّم کرد و جوادب داد.
با شتاب نزد کفشدار آمدم و از حال حضرتش پرسیدم، گفت: بیرون رفت. سپس پرسید این سیّد رفیق تو بود؟ گفتم: آرى.
در هر صورت به خانه مهماندار خود آمدم و شب را آنجا ماندم. چون صبح شد، نزد جناب شیخ محمّدحسن رفتم و آنچه را دیده بودم نقل کردم.
شیخ دستش را بر دهان خود گذاشت و از اظهار این قصه و افشای این سرّ نهى کرد و فرمود: خدا تو را موفّق کند.
من این واقعه را مخفى مى داشتم و براى هیچکس اظهار نمى کردم تا یک ماه از این قضیه گذشت. روزى در حرم مطهر بودم، سیّد بزرگوارى را دیدم که نزدیک من آمد و پرسید چه دیدى؟ و به داستان آن روز اشاره کرد.
گفتم: چیزى ندیدم، باز آن سخن را تکرار کرد و من به شدت انکار کردم، ناگهان از نظرم ناپدید شد و دیگر او را ندیدم.
شب قدر
امشب و شبهای ۲۱ و۲۳ شب قدر است ازجمله اعمال این شبها غسل است در اول شب. همچنین دو رکعت نماز که در هر کعت بعداز حمد ۷ مرتبه توحید و بعد ۷۰بار استغفار. شب ۲۳ هم هزار بار انا انزلناه وارد شده که اگر در شب های دیگر هم خوانده شود خوب است. دعای جوشن کبیر هم وارد شده است همچنین دعای ابوحمزه ثمالی.
تا آنجا که میشود سعی کنید امشب بیدار باشید و همۀ حواستان جمع باشد. حرفهای پراکنده نزنید تا بتوانید استفاده خوبی از این سه شب بکنید از خدا عاقب به خیری و رضای او را بخواهید.
مرحوم حاج شیخ محمّدعلی گلبن در سالی که از دنیا رفت، گفته بود من ده سال پیش در شب قدر چیزی از خدا خواستم و خدا الان دارد آن را به من میدهد. با آنکه سرطان خون داشت ولی نماز که میخواند، میگفت شما نمیدانید چه لذتی از نماز میبرم. همین شبها از خدا خواسته بود. شما هم بخواهید.
[1] ـ الغیبه (للطوسی)، ۳۹۵.