شهدا

طلبه شهید مصطفی مرادی خوب

 

طلبه شهید مصطفی مرادی خوب 1

واصل به مقام لقاء

شهید حجّه الاسلام و المسلمین مصطفی مرادی خوب

روحانی مجاهد حاج شیخ مصطفی مرادیِ خوب در سال 1348 در خانواده ای مؤمن و متعهد دیده به جهان گشود. از همان کودکی عمر خود را صرف مجالس حق و حقیقت و پرورش روح نمود و از همان دوران، عدم تعلّق به امور دنیوی و مظاهر فانی را به نمایش گذاشت. به مجالسی که برای حضرات معصومین (علیهم السلام) ترتیب می‌یافت، عشق می‌ورزید و از همان طفولیت مدح و منقبت ایشان خصوصاً حضرت آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام)  و مصائب سالار شهیدان حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) ورد زبانش بود. همین روحیه باعث شد که بعدها ذاکر و مداح مخلصی برای اهلبیت عصمت و طهارت: باشد. او از لحاظ درس و اخلاق در بین همسالان و همکلاسی های مدرسه ممتاز بود.

 از بدو تولد تا نوجوانی نور شرافت و بزرگی و حیا و وقار از جبین منوّرش ساطع بود که از آینده سراسر حکمت و حقیقتش خبرها می‌داد. و به قول مادر مثل این‌که خدا او را برای خودش آورده بود وتعلقی به این دنیا نداشت. تا این که در سن 12 سالگی در جرگه‌ی سربازان امام زمان«عج» و طلاب علوم دینی در حوزه‌ی علمیه‌ی ابوصالح«عج» وارد شد.

 درک محضرحضرت آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» و شرکت در مجلس درس ایشان علاقه و محبت شهید مصطفی را  نسبت به حوزه هر روز بیشتر  و دروس حوزه را با شور و حرارت فراوانی دنبال می‌کرد.  با عشق و علاقه‌ی وافر به تدریس و تدرس می‌پرداخت که گویی هیچ اشتغالی به جز تحصیل علوم حوزوی ندارد. و همین امر موجب شد که مورد توجه و علاقه‌ی خاص استاد قرار گیرد.

مادر شهید می‌فرماید:

«مصطفی علاقه‌ی شدیدی به استاد داشت و می‌گفت مادر، برای من اول خدا و اهلبیت (علیهم السلام) بعد حضرت آقا.»

حضرت آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» در مورد ایشان فرمودند:

«عادت داشت که یک کتاب بالاتر را مطالعه کند ما رسائل و مکاسب درس می‌دادیم ایشان کفایه را مطالعه می‌کردند ما کفایه درس می‌دادیم ایشان محاضرات که یکی از دروس خارج است مطالعه می‌کردند ایشان از طلاب نابغه بودند.»

عشق مصطفی به حضرت استاد خیلی عجیب بود و می‌گفت:

«من نمی توانم یک روز آقا را نبینم.»

خود می‌گفت:

«زمانی که تازه به سنّ تکلیف رسیده بودم استاد به من تبریک گفتند.»

و فرمودند:

 «صفحه قلب و دلت را و نامه اعمالت را آن‌چنان پاک نگه­دار که نخواهی آن را از ناپاکی پاک کنی زیرا نوجوانی و جوانی که خود را از گناه حفظ می‌کند و به واجباتش به نحو احسن اقدام می‌کند بسیار جلوتر از کسانی است که می­خواهند با توبه به معنویت رجوع کنند.»

 و همین عمل به توصیه استاد بود که مصطفی را در سن نوجوانی صاحب مراقبه کرده بود.

 و حاج مصطفی بعد از این فرمایش حضرت آقا با این‌که در سنّ نوجوانی بود  صاحب مراقبه  شده بود.

از همان سال‌های اوّل طلبگی نمازها، دعاها و اشک‌های او همه دوستان را متوجه شدّت محبّت او به خداوند باری تعالی کرده بود. خصوصاً در دو سه سال آخر در تمام نمازها بی اختیار اشک‌هایش جاری بود. در قنوت‌ نمازهایش فقرات دعای ابوحمزه ثمالی ورد زبانش شده بود و با اشک آن‌ها را زمزمه می‌کرد:

«اِلهی فَقَد أَفنَیت بالتسویف  الامال عمری»

«الهی فقد أفنیت عمری فی شدّۀ السهو عنک و غفلۀ التباعد منک» فواسوأتا…»

یکی از دوستان شهید نقل می‌کند:

«یک بار ایشان را پس از شهادت در عالم خواب دیدم. پرسیدم کجا و در چه وضعی هستید ایشان گفتند: که در خدمت علامه همدانی هستم  و الان اجازه گرفته ام بیایم درس آقای دستغیب تعبیر خواب را از حضرت آیت اللّه نجابت (قدس سره) پرسیدند ایشان فرمودند: علامه همدانی  حضرت خاتم الانبیاء (صلوات الله علیه)  هستند که عقل کلّ هستند و همه چیز را می‌دانند.»

 در خوابی دیگر برادر از ایشان می پرسند:

«شما کجایید  جواب می‌دهد که: ما در این‌جا در شطّه احمد بن موسی (علیه السلام) هستیم و شنا می­کنیم، که در این باره هم حضرت آیت اللّه دستغیب«مدظله‌العالی»فرمودند: شطّه یعنی منطقه و جائی که مخصوص حضرت احمد بن موسی و مورد أنس ایشان است.»

  دوستان حاج مصطفی  به او عشق می‌ورزیدند و او را از دل و جان دوست داشتند. شهید حبیب روزیطلب گفته بود:  تنها کسی که رفاقت و دوستیش را با ما محکم نگه داشت مصطفی مرادی بود که کوچکترین بی مهری نسبت به ما روا نداشت.

حضرت آیت اللّه دستغیب «مدظله‌العالی» فرمودند:

«در یکی از شب‌های جمعه در جائی نشسته بودیم و شیخ مصطفی پشت سرمان بود بعد از تمام شدن دعای کمیل نگاهی به حاج مصطفی کردم دیدم ایشان آنقدر اشک ریخته که دو چشمش مثل دو کاسه‌ی پرخون قرمز شده بود.»

نمازها و مناجات‌های او همیشه همراه با اشکِ دیده  و سوز دل بود، و این عطیه‌ای بود که  از جانب  خداوند و حضرات  معصومین (علیهم السلام) و از برکت دامان مادری از سلاله پاک رسول اللّه (صلوات الله علیه) با عشق به اهلبیت (علیهم السلام) در مجالس روضه حضرت خامس ال عبا نصیب ایشان شده  بود.

مادر شهید می‌گفت:

«شب‌ها آنقدر در سجده بود و اشک می‌ریخت که دلم شور می‌افتاد و می‌گفتم خدایا نکند برای بچه‌ام اتفاقی افتاده.»

وقتی که به ایشان پیشنهاد ازدواج را می‌دهند می‌گوید شما کاری نداشته باشید من خودم می‌دانم چه کسی را انتخاب کنم. تا این‌که شب  شهادت ایشان مادر می‌گوید در خواب  دیدم در خانه ما عروسی هست گفتم خدایا چه مجلس عروسی است که نه عروس دارد و نه داماد! تا این‌که دیدم دیوارها شکافته شد و تختی روی دوش چهار فرشته آوردند و عروسی در آن بود گفتم این عروس کیست؟ گفتند عروس مصطفی است.

انس به قرآن در وجود مصطفی به حدی بود که  در ماه مبارک رمضان روزی ده جزء قرآن می‌خواند و بعضی از ادعیه  را حفظ داشت؛  مخصوصاً دعای ابوحمزه را که همیشه زمزمه می‌کرد.

عشق و محبت و بیقراری او در لقاء و وصال به محبوب در سال 1365 او را به حج بیت اللّه الحرام  رساند. به نقل از دوستانش در کنار قبرستان بقیع دعا می‌کند:

 «پروردگارا هر ساله زیارت خانه‌ات و یا شهادت در راهت را نصیبم کن.»

حضرت آیت اللّه دستغیب«مدظله‌العالی» فرمودند:

«در آن سفر حجّ که مشرّف شده بودند آمد میان بنده و مرحوم آقای نجابت نشست و بسیار مورد توجه و محبّت آقا قرار گرفت.»

آشنایی با چنین انسان کاملی موجب می‌شود که حاج مصطفی سر از پا نشناسد و با تمام وجود شیفته و شیدای حضرت آیت اللّه العظمی نجابت (قدس سره) باشد و خود را در اختیار ایشان قرار بدهد. و در تبعیت و شاگردی ایشان گوی سبقت را از دوستان برباید.

وقتی که با انس تمام از استاد راجع به حضرت آیت الحق شیخ محمّد جواد انصاری (قدس سره)  سوال می‌کند و ایشان جواب می‌دهند یکی از دوستان سوالی را می‌پرسند که حضرت آیت اللّه نجابت (قدس سره) خطاب به او فرمودند:

 «مانند حاج مصطفی سوال بپرسید تا بهره های فراوان ببرید.»

به برادرش فرمودند:

«باید زیاد قدر برادر خود را بدانی و به دوستانش فرموده بودند: او مانند گوی چوگان رفت.»

کنایه از سرعت در رسیدن به مقصود.

حاج مصطفی با وجود سن کم بارها عازم جبهه شد و در عملیات‌های گوناگون شرکت جست. او عاشق جبهه بود و در شهر آرام و قرار نداشت و هر فرصتی را برای عزیمت به جبهه مغتنم می شمرد. تا این‌که در جبهه بر اثر شکستگی پا به مشهد اعزام می‌شود. ولی پس از بهبودی مجدداً عازم جبهه می‌شود ولی این بار هم  پای دیگرش می‌شکند  و مدت‌ها در شیراز تحت معالجه قرار می‌گیرد. 

در آخرین سفر در سال 1365 برای خداحافظی نزد استاد بزرگوار حضرت آیت اللّه نجابت (قدس سره) رفت استاد شاگرد را مور محبت زیاد قرار داد وبا قرائت آیات قرآن ایشان را بدرقه کردند. وقتی دوست همسفرش می‌گوید مصطفی! دو روز دیگر برای رفتن به جبهه تاخیر بیاندازیم تا من کارهای خانه را سامان بدهم. مصطفی می‌گوید:

«به خدا قسم دیگر تحمل ماندن در این دنیا را ندارم.»

مثل کبوتری بیقرار شب عملیات کربلای پنج به اهواز می‌رسد و به گردان امام حسین (علیه السلام)  ملحق می‌شود. در شب جمعه 25/10/65  پشت خاکریز در حالی که مصطفی با استفاده از نور مهتاب مشغول تلاوت قرآن است هم چون اصحاب امام شهیدش حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) شب را با ناله و زاری به سحر می‌رساند. ولی لحظه وصال این عاشق شیدا فرا رسیده بود و نزدیک طلوع فجر با انفجار خمپاره‌ای در کنار مصطفی و اصابت ترکش به پشت سر مصطفی غلطان در خون پاک خود این بار نه با گریه و انابه که با قهقهه مستانه، خدای خود را می خواند. آن هم نه با زمزمه «الهی فقد أفنیت بالتسویف الامال عمری» که با نوای

خوشتر از ایام عشق ایام نیست

                                  بامدادعاشقان را شام نیست

سرمست به محضر حضرت دوست شرفیاب می‌شود. 

با  خبر شهادت حاج مصطفی حضرت آیت اللّه نجابت (قدس سره) درس را تعطیل می‌کنند و دستور می‌دهند در حرم حضرت شاهچراغ (سلام الله علیه)  مجلس ختم با شکوهی برگزار کنند.

   و با توصیه حضرت آیت اللّه نجابت (قدس سره) برروی تربت شهید حاج مصطفی مرادی  نوشته شد :

خوشتر از ایام عشق ایام نیست  

 

 

 

بامداد عاشقان را شام نیست  

کام هر جوینده‌ای را آخریست

 

 

 

عارفان را منتهای کام  نیست   

از هزران در یکی گیرد سماع

 

 

زانکه هر کس محرم پیغام نیست

تا نسوزد بر نیاید بوی عود

 

 

 

پخته داند این سخن با خام نیست [1]

     

 

رو حش شاد

 

[1] – سعدی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است