سوره انعام آیه ۱۳۶ و ۱۳۷ | جلسه ۸۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۳۶ و ۱۳۷ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۶/۲۶ | جلسه ۸۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ جَعَلُوا لِلّهِ مِمّا ذَرَأ مِنَ الْحَرْثِ وَ الاْنْعامِ نَصیبآ فَقالُوا هذا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا فَما کانَ لِشُرَکائِهِمْ فَلا یَصِلُ اِلَى اللهِ وَ ما کانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ اِلى شُرَکائِهِمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ
و براى خدا سهمى از زراعت و چهارپایانى که آفریده، قرار دادند و به گمان خود گفتند: این براى خدا و این براى شریکان (بتهاى) ما. آنچه براى بتهایشان بود، به خدا نمىرسید، ولى آنچه براى خدا بود به بتها مىرسید و چه زشت است آنچه حکم مىکنند.(136)
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثیرٍ مِنَ الْمُشْرِکینَ قَتْلَ أوْلادِهِمْ شُرَکاوُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دینَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ
و بدینسان شرکایشان کشتن فرزندانشان را در نظر بسیارى از مشرکان زینت دادند تا هلاکشان کنند و دینشان را برایشان مشتبه سازند و اگر خدا مىخواست چنین نمىکردند؛ پس آنها را با دروغهایى که مىبافند، واگذار!(137)
مشرکان براى بتخانههاى خود هیئت مدیره و جلسات مشورتى داشتند و براى ادارهى بتها و بتخانهها دور هم مىنشستند و قانون تصویب مىکردند. مردم عادى هم مجبور به رعایت این قوانین بودند؛ از جمله قوانین مرسوم این بود که هر کس براى سلامتى خود و خانوادهاش یا به خاطر نذر و نیازهایى که کرده بود، مقدارى از محصولات زراعى یا دامهاى خود را به بتها هدیه مىداد و چون خداى یکتا را هم قبول داشتند، مقدارى هم براى خداوند کنار مىگذاشتند. سهم بتها را به رؤساى بتخانه و سهم خدا را به فقرا و مساکین مىدادند. رؤسا هم بخشى از آنها را صرف بتکده و بتها مىکردند و بخشى را براى خود برمىداشتند. سهمى که براى بتها اختصاص مىدادند، همواره پر و کامل بود و اگر احیانآ کم و کاستى به وجود مىآمد، از سهم خدا برمىداشتند و روى آن مىگذاشتند، ولى اگر سهم خدا کم مىآمد، از سهم بتها برنمىداشتند. شاید هم با خود مىگفتند: خدا بىنیاز است و بتها نیازمندند. خداوند این روش تقسیم را نکوهش کرده مىفرماید: «ساءَ ما یَحْکُمُونَ»
آموزهى آیه
آیه منحصر به مشرکان نیست و براى همه انسانها در دورههاى مختلف کاربرد دارد. بت پرستها در ظاهر بتها را واسطهى میان خود و خدا قرار مىدادند، ولى در واقع کارى به خدا نداشتند و همان بتها را مؤثر مىدانستند؛ به همین دلیل شفاى مرضها، فراوانى رزق و محصول و دیگر حاجتهایشان را از آنها مىخواستند. در اعیاد خود، خوراکىهایشان را در بتکدهها مىگذاشتند تا متبرک شوند. در این میان، آن که بیشتر از هم سود مىبرد و از پرستش و نذر و نیاز بتها استفاده مىکرد، رؤسا و هیئت مدیره بودند.
امّا در مورد ما مؤمنین و مسلمانان؛ همهى ما خدا را قبول داریم و او را خالق، رازق و مدبّر خویش مىشناسیم و معتقدیم پس از مرگ و بلکه در همین دنیا، رجوعمان به او است، لکن در اینجا متوجّه نیستیم و در آن عالم، به روشنى این حقیقت را درمىیابیم؛ (اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ )
از سوى دیگر، عقل و فطرت ما حکم مىکند که از پروردگار خود سپاسگزارى کنیم و به خاطر نعمتهاى بىشمارش، شاکر او باشیم.
معناى واقعى شکر پروردگار، بندگى او و ظهور بندگى، اطاعت از دستورهاى او است؛ دستورهایى که از طریق انبیا به بشر رسیده است. بنابراین کسى که مىخواهد بندهى خدا باشد، باید از پیامبر او اطاعت کند. هر پیامبرى باید دو ویژگى مهم داشته باشد؛ اولا: دلیل قطعى غیر قابل خدشه (معجزه) از سوى خدا داشته باشد. ثانیآ : معصوم باشد؛ یعنى عمدآ و سهوآ مرتکب گناه یا اشتباه نشود که اگر غیر از این باشد و بخواهد از هواى نفس سخن بگوید یا کار کند، فرقى با رئیس بتخانه ندارد؛
(وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * اِنْ هُوَ اِلّا وَحْیٌ یُوحى )
«هرگز از سر هوا سخن نمىگوید * سخن او جز وحى نیست.»
به عقیدهى شیعه، جانشینان پیامبر نیز، چون همان رسالت او را بر عهده دارند، باید مانند او معصوم باشند تا آنچه مىگویند از خدا باشد و در غیر این صورت، نمىتوان حرفشان را پذیرفت؛ چراکه ممکن است از هواى نفس سخن بگویند.
در زمان غیبت امام معصوم، پیشوایان شیعیان، فقها هستند. حضرات معصومین در روایتهاى صریح، فرمودهاند که در زمان غیبت به فقهاى عادل رجوع کنید و البتّه نامى از کسى نبردهاند و شخص خاصى را منصوب نکردهاند.
«أمّا مَنْ کانَ مِنَ آلفُقَهاء صائِنآ لِنَفْسِه، حافِظآ لِدینِه، مُخالِفآ عَلى هَواهُ، مُطیعَآ لأمْرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِّدوهُ»
«امّا کسى از فقیهان که نفْسش را کنترل کند، نگهدارندهى دینش باشد، با هواى خود مخالفت کند و فرمانبردار امر خدا باشد، بر عوام واجب است که از او تقلید کنند.»
فقیه کسى است که مىتواند احکام شرع را از قرآن و سنّت بیرون آورد و لازم است صفات فوق را داشته باشد؛ در این صورت اطاعت از او، اطاعت از امام زمان و اطاعت از خداست.
فقیه، معصوم نیست؛ به همین دلیل باید کاملا عادل و امانتدار باشد تا چیزى از خود بر قرآن و سنّت نیفزاید و فقط به حکم خدا که از کتاب خدا و روایات اهل بیت استنباط کرده، حکم کند؛ پس اگر فقیهى داراى صفات فوق نبود یا پس از مدّتى این صفات از او زائل شد، دیگر شایستهى تقلید نیست؛ یعنى اگر چیزى بر خلاف ظواهر قرآن یا روایت قطعى گفت؛ مثلا دستور به سرقت داد، نباید از او پذیرفت و اطاعتش کرد.
همهى فقها متّفقند که قرآن و سنّت باید در جان فقیه رسوخ کند و همواره از این ترس داشته باشد که مبادا از این دو تخطى کند. شاگردان فقیه و دیگر اهل خبره نیز وظیفه دارند چشمانشان را کاملا باز کنند و مراقب باشند که اگر فقیه، پاى خود را از قرآن و سنّت بیرون گذاشت، بر او اشکال بگیرند و جواب بخواهند. اگر غیر از این باشد و هیج بحثى به میان نیاید و همه صرفآ تقلید کنند و دلیل نخواهند، مردم نیز همین طور مىشوند و آنچه در آیهى فوق خداوند به مشرکان فرمود، دامنگیر جامعهى مؤمنین نیز مىشود.
معصومین فقط چهارده نفرند و غیر ایشان، هر کس که باشد باید با نفسش جهاد کند؛ واجب انجام دهد و حرام را ترک نماید.
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثیرٍ مِنَ الْمُشْرِکینَ قَتْلَ أوْلادِهِمْ؛یکى از اعمال غیر انسانى و ناپسند مرسوم در میان مشرکان، کشتن فرزند بود که به دلیلهاى مختلف انجام مىشد. این کار به تعبیر خدا ترفندى بود از سوى رؤسا و بزرگان آنان تا فطرتشان را طورى نابود کند که دیگر پذیراى هدایت نباشند و دین الهى در نظرشان مشتبه شود.
معمولا این کار (کشتن فرزند) به سه دلیل انجام مىشد: ترس از فقر؛ جلوگیرى از اسارت دختران و ذلّت خانواده و قبیله و قربانى براى بتها.
خداى تعالى در دو آیه، کشتن فرزندان از ترس فقر را منع مىنماید؛
(وَ لا تَقْتُلُوا أوْلادَکُمْ مِنْ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ اِیّاهُمْ )
«فرزندانتان را از ترس فقر نکشید! ما، شما و آنها را روزى مىدهیم.»
(وَ لا تَقْتُلُوا أوْلادَکُمْ خَشْیَهَ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِیّاکُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبیرآ )
«فرزندان خود را از ترس فقر نکشید! ما، شما و آنها را روزى مىدهیم. کشتن آنان خطاى بزرگى است.»
در مورد دلیل دوم نیز در تاریخ است که نعمان بن منذر حمله به جمعى از عرب کرد و زنان آنها را اسیر ساخت و در میان آنها دختر قیس بن عاصم بود، سپس صلح در میان آنها برقرار شد، و هر زنى به عشیره خود پیوست، به جز دختر قیس که او ترجیح داد در میان قوم دشمن بماند، و شاید با یکى از جوانهاى آنها ازدواج کند. این مطلب بر قیس بسیار گران آمد و سوگند (به عنوان بتها) یاد کرد که هر گاه دختر دیگرى براى او متولد شود زنده به گورش کند و چیزى نگذشت که این عمل سنتى در بین آنها شد.
این کار (زنده به گور کردن دختران) از نظر رؤساى بت پرستان نیز مورد تأیید بود؛ چراکه از این طریق مردم در تخیلات و حماقتهاى خود باقى مىماندند و دیگر پذیراى هدایت نبودند. به تعبیر قرآن، مانند چهارپایان یا گمراهتر از آنها مىشدند.
وقتى قیس بن عاصم، خدمت رسول اکرم صلّى اللهعلیه وآله شرفیاب شد، یکى از انصار، از دختران وى سئوال نمود. قیس در پاسخ گفت: من تمام دختران خود را زنده به گور کردهام و کوچکترین تأثر در دل خود احساس ننمودم، مگر یکبار و آن موقعى بود که من در سفر بودم و ایام وضع حمل همسرم نزدیک بود. اتفاقآ سفرم به طول انجامید. پس از مراجعت،از حمل همسرم پرسیدم. وى در پاسخ من گفت: به عللى بچه مرده به دنیا آمد، ولى در واقع دختر زائیده بود و از ترس من دختر را به خواهران خود سپرده بود. سالها گذشت و ایام جوانى و طراوت دختر فرا رسید و من کوچکترین اطلاعى از داشتن دخترى نداشتم تا اینکه روزى در خانه نشسته بودم، ناگهان دخترى وارد خانه شد و سراغ مادرش را گرفت. دخترى بود زیبا و گیسوانش را به هم بافته و گردنبندى در گردن انداخته بود. من از همسر خود پرسیدم این دختر زیبا کیست؟ وى در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: این دختر تو است؛ همان دختریست که هنگام مسافرت تو به دنیا آمد و از ترس تو پنهان کرده بودم. سکوت من در برابر همسرم، نشانه رضایت بود. او تصور کرد که من دست خود را آلوده به خون وى نخواهم کرد؛ لذا روزى همسرم با خیال مطمئن از خانه خارج گردید. من به موجب پیمان و عهدى که داشتم، دست دخترم را گرفته به یک نقطه دور دست بردم و در صدد حفر گودال برآمدم. هنگام حفر، دختر مکرر از من مىپرسید که منظور از کندن زمین چیست؟ پس از فراغ دست وى را گرفته، کشان کشان او را در میان گودال افکندم و خاکها را به سر و صورت او ریخته، و به نالههاى دلخراش وى گوش ندادم.
او همچنان ناله مىکرد و مىگفت: «پدر جان مرا زیر خاک پنهان مىسازى و در این گوشه تنها گذارده به سوى مادرم برمىگردى؟» ولى من خاکها را مىریختم تا آنجا که او زیر خروارها خاک پنهان گردید و خاک او را فراگرفت.
وقتى سخنان قیس پایان یافت، چشمهاى رسول خدا صلّى الله علیه وآله پر از اشک شده بود. این جمله را فرمود: «انّ هذه لقسوه و من لا یَرحم لا یُرحم» یعنى این عمل یک سنگدلى است و کسى که رحم نداشته باشد، مشمول رحمت الهى نمىگردد.
ابوخدیجه مىگوید: امام صادق علیه السلام فرمودند: مردى به حضور رسول خدا صلى الله علیه وآله آمد و عرض کرد: در زمان جاهلیت داراى دخترى شدم. او را پروراندم تا به حد بلوغ رسید، لباس و زیورش را بر تنش کردم و او را به کنار چاهى آوردم و در میان آن چاه انداختم و آخرین سخنى که از او شنیدم این بود که گفت: یا اباه! (اى پدر جان!).
اینک پشیمانم و از شما مىخواهم بفرمایید که این گناه را چگونه جبران کنم؟ «فما کفّاره ذلک؟»
پیامبر صلى الله علیه وآله به او فرمود: آیا مادرت زنده است؟ گفت : نه. فرمود: آیا خاله دارى؟ گفت: آرى.
پیامبر صلّى اللهعلیه وآله فرمود :
«فَابرِرها فاِنّها بمنزله الاُمّ یُکَفِّر عنک ما صَنعتَ»
«به او نیکى کن، زیرا خاله همانند مادر است و نیکى به او، آن گناهت را جبران مىکند.»
گروهى نیز فرزندانشان را نذر بتها مىکردند و در صورت برآورده شدن حاجاتشان، آنها را در مقابل بتها سر مىبریدند.
آموزههاى آیه
امروزه هم برخى افراد از ترس فقر، فرزند خود را سقط مىکنند. این کار گناه بزرگى است و موجب دیه مىشود و بر فطرت انسان تأثیر بد مىگذارد.
از سالها پیش، در زمان طاغوت، وقتى صحبت از جلوگیرى از باردارى زنان مطرح شد، ما به دستور آیت الله العظمى نجابت و با استناد به آیات قرآن و روایات با این حرف مخالفت کردیم.
اعراب جاهلى دختران خود را زنده به گور مىکردند. امروز هم بعضى خانوادهها دختر خود را به زور به کسى شوهر مىدهند که دختر هیچ علاقهاى به او ندارد و اگر بدون رضایتش باشد، عقد باطل است. این زندگى تفاوت چندانى با زنده به گور کردن دختر ندارد و او را عمرى بیچاره مىکند.
دختر باید در انتخاب خود آزاد و مختار باشد و والدین نباید او را مجبور کنند، لکن آزادى و انتخاب نه به معناى دوستیابى و قرارهاى مخفى که از طریق اینترنت و موبایل و غیر از روش عرفى و شرعى انجام مىشود.
در گذشته بعضى از خانوادههایى که دختر داشتند، در مسجد اعلام مىکردند و براى دخترشان خواستگار مىجستند. روزى زنى در مسجد خدمت پیامبر رسید و گفت: یا رسول الله مرا به ازدواج خود در آور! حضرت فرمود: من نیازى به زن ندارم. پس رو به حاضران کرد و فرمود: چه کسى مایل است با این زن ازدواج کند؟ یکى بلند شد و گفت: من. حضرت فرمود: چه دارى که مهر او کنى؟ گفت: هیچ ندارم. فرمود: آیا چیزى از قرآن می دانى؟ گفت: آرى یا رسول الله. به زن فرمود: مهریهات آموختن قرآن باشد، و پس از قبول زن، حضرت صیغهى عقد را جارى فرمود.
پیام این روایت برای امروز این است که دخترها هم نباید خیلى ایراد بگیرند. مرد باید دین داشته باشد. زن هم باید دیندار باشد، ولو که از نظر ظاهر چندان سپید و زیبا نباشد. بسیارى از سختگیرىهایى که از جانب مردان و زنان انجام مىشود، بیهوده است. مهم داشتن ایمان و اخلاق خوب است، نه فراهم بودن خانه و شغل و امکانات. اگر داشتن دنیا ملاک باشد سنین ازدواج زیاد می شود و فساد رواج می یابد و آمار طلاق نیز افزایش پیدا می کند.