سوره اعراف آیه ۱۹ و ۲۰ | جلسه ۹
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۹ و ۲۰ | یکشنبه ۱۳۹۳/۱۰/۲۸ | جلسه ۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ (19)
و اى آدم! تو و همسرت در این بهشت سکونت گزینید و از هر جا خواستید بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ اِلّا أنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدینَ(20)
پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه از عورتشان که برایشان پوشیده بود، بر آنان آشکار کند و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد، مگر به خاطر آن که مبادا فرشته شوید یا جاودان گردید.
وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ؛ خداى تعالى به آدم فرمود : تو و همسرت در این بهشت ساکن شوید و از نعمتهاى آن استفاده کنید، جز این درخت که بر شما ممنوع است و نباید به آن نزدیک شوید.
از امام صادق علیه السلام درباره بهشت آدم سؤال شد که آیا از بهشتهاى دنیا بود یا آخرت؟ فرمود: از بهشتهاى دنیا بود و خورشید و ماه در آن طلوع مىکرد و اگر از بهشتهاى آخرت بود، هرگز از آن خارج نمىشدند.
بهشت آخرت بعد از تکلیف است؛ یعنى ابتدا مردم به واجبات و محرّمات مکلف مىشوند و مطابق آن، ثواب و عقاب مىبینند و به بهشت یا جهنّم مىروند، در حالى که بهشت آدم، پیش از استقرار تکلیف بود.
در آخرت، کسى که وارد بهشت مىشود، دیگر از آن بیرون نمىآید. اهل دوزخ نیز برخى را خدا پس از مدّتى مىبخشد و بعضى دیگر در آن مخلّدند، امّا باز هر چه اقتضاى اراده پروردگار باشد.
بهشت برزخ که جایگاه روح مؤمنان است، مانند دنیا محدود و محل افسردگى و خستگى نیست. شخص مؤمن یا آن که با توبه از دنیا رفته، در عالم برزخ، هر چه مىگذرد رو به فرح بیشتر مىرود؛ هر روز رحمت پروردگار بیشتر شامل حالش مىشود و به تعبیر قرآن، هر روز در شأن جدیدى است؛ (کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ ) البتّه ظهورات پروردگار در عالم برزخ بر حسب ایمان افراد متفاوت است.
بعضى افراد هر روز دست به کار جدیدى مىزنند و خود را به کارهاى تازه مشغول مىکنند تا سرگرم شوند، لکن اینجا همه چیز مادّى است، امّا در عالم برزخ هر چه هست، لذّات معنوى است.
به عنوان مثال مؤمنانى که در دنیا از سر اخلاص به عبادت خدا مشغولند، اگر واقعآ ذاکر خدا باشند و دل خویش را به غیر او مشغول نکنند، در هر ساعت و هر روز لذّت و فرح تازهاى دارند و حظّ جدیدى از پروردگار خود مىبرند. ایشان هر روز و هر شب، بهتر از روز و شب گذشتهاند و هر سالشان بهتر از سال پیش است. لذّات معنوى قابل مقایسه با لذّات زودگذر و ملالآور مادّى نیست.
بهشت آدم و حوّا، بهشت عالم برزخ و قیامت نبود، ایشان پیش از ورود به عالم دنیا، حالى داشتند، مانند مکاشفات یا خوابهاى خوبى که مؤمنان دارند. شخص مؤمن در حال خواب یا مکاشفه، نه در این عالم است و نه در عالم برزخ؛ با آن که بدن هیچ حرکت و درکى ندارد، روح شخص مىبیند، مىشنود، مىخورد و گاه با برخى ارواح ملاقات مىکند. جناب آدم و حوّا نیز در عالمى شبیه این عالم بودند؛ بنابراین ایشان در کرات دیگر نبودند؛ زیرا زمین براى آنان آماده شده بود و هر چه لازمهى زندگى آسوده و نیازهایشان بود، در آن پیش بینى شده بود؛ لذا حضرت آدم در وضع خاصى شبیه مکاشفات طولانى یا رؤیا بود، امّا در خواب نبود. توجهى به شهوات نداشتند و عورت برایشان ظاهر نشده بود، تا موقعى که هبوط کردند. در آنجا فقط جهات روحانى و معنوى داشتند.
فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما؛ در آن وضعى که آدم و حوّا بودند، خوراکىها مانند این عالم، فضله و تفاله نداشتند. آنجا، در عالم روحانیت صرف بودند و هیچ کدام از شهوات دنیا را نداشتند.
وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ؛ خدا فرمود: هر چه مىخواهید، بخورید، امّا به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد! خطاب «لا تَقرَبا» به آدم و حوّا هر دو بود و منظور از آن، منع خوردن و چشیدن میوهى درخت بود.
در بهشت آدم، شهوات و نفس وجود داشتند، امّا ظهورى نداشتند؛ یعنى اسباب ظهور خصوصیات نفس و هوس آنجا نبود؛ پس دستور ممنوعیت نزدیک شدن به درخت، امتحانى براى آدم و حوّا بود که مردود شدن در آن منجر به هبوط آن دو شد، ولى اگر آنها دستور خدا را اطاعت کرده بودند، آیا تا ابد در همان حال مىماندند یا خیر؟ آیا فرزندى نصیبشان مىشد یا خیر؟ پاسخ این سؤالها در علم خداى تعالى است و چه بسا روش زاد و ولد بشر طور دیگرى مىشد.
درباره این که آن درخت چه بود، اقوال و نظرات مختلفى مطرح شده است؛ بعضى روایات اشاره دارند که آن درخت، «گندم» بود. بنابراین قول، گندم، نماد غذایى است که انسان مىخورد و قواى مادّىاش تأمین مىشود. بنابراین با خوردن گندم، جهات مادّى آدم ظاهر شد و از آن وضع معنوى خارج گشت؛ یعنى آدم و حوّا در آن حال، کاملا متوجّه و متذکّر پروردگار بودند و همین ذکر و توجّه، آنان را تغذیه مىکرد؛ به عبارت دیگر روحانیت آنها بر جسم و مادّیتشان غلبه داشت و دیگر نیازى به تغذیه مادّى نداشتند، لکن خوردن گندم، جهات معنوى آنان را تضعیف و جهات مادّیشان را تقویت کرد.
نقل است که جناب شیخ بهایى تمام ماه رمضان را فقط قرآن مىخواند و هیچ غذایى نمىخورد، به جز آب، آن هم براى پرهیز از روزهى وصال. آرى ممکن است کسى در اثر توجّه کامل به خداى تعالى، روزهاى متوالى نیاز به هیچ غذایى پیدا نکند.
در روایتهاى دیگر، انگور و خرما نیز به عنوان درخت ممنوعه نام برده شده است. این دو نیز تقریبآ همان خصوصیات و آثار گندم را دارند.
آدم، مانند همهى انسانها، حتّى پیامبران، داراى خصوصیت حیوانى بود، لکن پیامبران و مخصوصآ پیامبر گرامى اسلام، از ابتداى تولد، مورد نظر پروردگار بودند و به همین دلیل تا موقع بلوغ، به سوى حیوانیت متمایل نمىگشتند، پس از بلوغ نیز ممارست کامل بر خویش داشته، مورد نظر خاص خداوند بودند.
فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ؛ «ظلم» به معناى تجاوز از حق، و بر دو قسم است؛ ظلم به خود و ظلم به دیگران. کسى که به خود ستم مىکند (ظلم به نفس) از مقام روحانیت فرو مىافتد و مستحق تنبیه مىشود. ظلم به دیگران نیز علاوه بر این، ذمّهى انسان را مشغول مىکند و حسابش روشن است.
بعضى ظلمها قبح چندانى ندارد؛ مثل وقتى که غذایى براى کسى ضرر دارد و به او مىگویند: آن را نخور! ولى او گمان مىکند برایش مضرّ نیست و مىخورد و بیمار مىشود. این شخص معصیتى نکرده، امّا به خود ستم کرده است. یا به کسى مىگویند: از این ارتفاع نمىتوانى پایین بپرى و اگر پریدى آسیب مىبینى، امّا او خیال مىکند مىتواند و مىپرد و آسیب مىبیند. این پریدن، در واقع ظلم به خویش است، امّا گناه نیست؛ چراکه گمان مىکرد آسیب نمىبیند. این نهى، نهى ارشادى است.
آدم در بهشت خود هیچ تکلیفى نداشت؛ چراکه تکلیف مختص عالم دنیاست؛ یعنى زمانى که انسان هر دو بُعد حیوانى و روحانى را داشته باشد، امّا آدم و حوّا در آنجا بُعد حیوانى نداشتند. شهواتشان هیچ ظهورى نداشت و کاملا حال ملائک را داشتند؛ لذا نهى خداى تعالى، نهى تکلیفى نبود، بلکه نهى ارشادى بود.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ؛ بعد از آن که آدم و حوّا به وسوسهى شیطان به درخت نزدیک شده، از میوهى آن خوردند، جهات شهوى آنان آشکار شد و از آن حال خارج گشتند. در واقع جهت مادّى آنان ظاهر شد و به عالم مادّه قدم گذاشتند.
وسوسه به معناى اغواست؛ یعنى دائم در ذهن کسى چیزى را القا کنند و خود او هم آن را بپذیرد و گمان کند برایش خوب است. این کارِ شیطان است.
مثلا مىگوید: در این مجلس بنشین، هرچند در آن تار و تنبور مىزنند و گناه مىکنند؛ رفتن تو وهن صاحب مجلس است و او را آزرده مىکند. یا مىگوید لازم نیست همیشه در حال نماز و عبادت باشى! چند ساعتى هم خوش باش. نهایت این که بعدآ توبه مىکنى. در واقع شیطان راه گناه را هموار و انسان را براى انجام آن آماده مىکند. این معناى وسوسه است.
لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما؛ «وُورِىَ» به معناى پنهان و پوشیده است. شیطان در صدد بود آنچه از آدم و حوّا برایشان پوشیده بود (جهات حیوانى و مادّى) بر آنان آشکار کند.
حضرت آیت الله العظمى نجابت معتقد بودند شیطان نمىتوانست به آدم، در آن بهشت و آن حالى که داشت، نزدیک شود. او تقریبآ از تمام قیود مادّى آزاد بود؛ نیازى به زراعت و پخت و پز و تهیهى معاش نداشت؛ لازم نبود حمام برود و نظافت کند و بخوابد، و از بسیارى جهات دیگر آسوده بود؛ جاى وسیعى داشت و هیچ خستگى و ملالى عارضش نمىشد و غصهى آینده را نمىخورد.
در این وضع، شیطان نمىتوانست به او نزدیک شود و اجازه ورود در آن بهشت را نداشت؛ لذا از راه دور به اغواى آنها پرداخت و از سیاق آیات قرآن چنین بر مىآید که نه یک بار و دو بار، بلکه بارها و به طور دائم مشغول بود تا پس از مدّتها به مقصود خود رسید. شیطان چون خود صاحب چنین مقامى بود و از آن فرو افتاد و آدم را مسبب شقاوت خود مىدید، با او دشمن شد و خواست تلافى کند.
همهى ما، هم خصوصیات حیوانى داریم و هم خصوصیات ملکوتى و همهى ما اگر از خدا بخواهیم، مىتوانیم در حالاتى قرار بگیریم که به طور موقت از جهات حیوانى منقطع گردیم، حتّى ممکن است انسان بتواند با اختیار خود موت اختیاری داشته باشد؛ همچنان که این حال نصیب برخى بزرگان، از جمله آیت الله قاضى شده بود. اما مهمتر از این، رسیدن به فهم مؤثریت تام پروردگار و انعزال خود و دیگران است، به طورى که به فرموده اهل معرفت، نور خدا را با چشم دل ببیند.
وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ اِلّا أنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدینَ؛ خداى تعالى پیش از این به آدم و حوّا هشدار داده بود که شیطان دشمن آنهاست و مبادا فریب او را بخورید! شیطان براى پاک کردن ذهن آدم از فرمایش خداوند و ظنّى که نسبت به او پیدا کرده بود، به آدم و حوّا گفت: خداوند شما را از این درخت نهى نکرد، مگر به خاطر این که مبادا فرشته شوید یا ابدى گردید!
هنگامى که خداى تعالى به آدم فرمود: «اسْکُنْ أنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ» (تو و همسرت در این بهشت ساکن شوید!) حرفى از زمان به میان نیامد؛ لذا شاید آدم این نگرانى را داشت که همیشه در اینجا نماند! شیطان نیز از همین جا او را وسوسه کرد وگفت: اگر از درخت بخورید، تا ابد در اینجا ماندگار خواهید شد و براى آنها قسم خورد.
جناب آدم در حال روحانى صرف و مستى معنوى عالى و کاملا منقطع از جهات مادّى بود. کسى هم که برنامه دائمى ذکر یا تلاوت قرآن یا نماز دارد، بهرهمند از خوراک معنوى است. در این حال دیگر نباید جایى براى شیطان و وسوسههاى او وجود داشته باشد و بر فرض بودن، نباید اسیر وسوسههاى او شود و سخنش را بپذیرد! امّا چرا چنین نیست؟
در واقع این زنگ خطرى براى همهى اهل ایمان است. هر کس هر چقدر هم بهرهمند از حال خوب باشد، باز در خطر است و احتمال از دست دادن این حال برایش وجود دارد. فقط بعد از مرگ و ورود در عالم برزخ این خطر از بین مىرود. شیطان تمام سعى خود را مىکند که این حال را از بنى آدم بگیرد.
امّا چرا آدم با وجود هشدار پروردگار، از شیطان اطاعت کرد و چرا خوردن از آن درخت بر آنان چنان تأثیرى گذاشت؟
فرض بر این است که جناب آدم هنوز مخلَص نشده بود؛ زیرا هنوز کارى نکرده و مقامى به دست نیاورده بود؛ او فقط حال خوبى خدا نصیبش کرده بود. این زمینه باعث شد که آدم و حوّا حرف شیطان را بپذیرند و سخن خداى تعالى را توجیه نمایند.
پندى از شیطان
شخصى از امام صادق علیه السلام روایت مىکند که نوح ـ هنگام سوار کردن حیوانات در کشتى ـ به طرف الاغ آمد تا او را سوار کند. الاغ از سوار شدن امتناع کرد. شیطان که خود را میان پاى الاغ مخفى کرده بود، به او گفت: «برو!» او هم رفت، و شیطان هم با او وارد کشتى شد.
شیطان به نوح گفت: اى نوح! مىخواهم دو خصلت به شما تعلیم دهم. نوح گفت: حاجتى به تعلیم تو ندارم. ابلیس گفت: از حرص دورى کن که حرص، آدم را از بهشت بیرون کرد و از حسد هم دست بردار که مرا از بهشت بیرون نمود. خداوند متعال به نوح وحى کرد این دو را از وى قبول کن؛ گرچه ملعون است.
عبد العظیم حسنى از امام هادى علیه السلام روایت مىکند که فرمودند: شیطان نزد نوح رفت و گفت: شما را حقّى عظیم بر گردن من است. اینک به نصیحت من گوش فرادار که من به تو خیانت نمىکنم، نوح از پذیرفتن سخنان او خوددارى کرد، ولى خداوند به او وحى کرد به سخنان او گوش فرادار و بنگر چه مىگوید!
نوح گفت: سخن بگو! شیطان گفت: هنگامى که مشاهده کنیم فرزند آدم بخیل یا حریص یا حسود یا ستمکار و یا عجول باشد، زود او را مانند گوى مىرباییم. اگر این اخلاق در یک انسان جمع شوند ما او را شیطان رانده شده مىدانیم.
نوح علیه السلام گفت: آن احسانى که من به شما کردم چه بود که مىخواهى آن را با نصیحت جبران کنى؟
شیطان گفت: تو بر مردم دنیا نفرین کردى و در یک لحظه همه آنها را وارد جهنّم نمودى و من آسوده شدم، اگر این وضع پیش نمىآمد من باید سالها به آنان مشغول مىشدم.