سوم رمضان ۱۴۳۷ | آیت الله دستغیب
هر چه اخلاق شخص بهتر باشد و جلوى نفسش را بیشتر گرفته باشد، پاکى درونش ظاهرتر مىشود؛ یعنى سعى مىکند در حوائجش به کسى رو نزند؛ فقط خدا را بخواند و از او بخواهد؛ با همسر و فرزندانش خوش رفتارى مىکند و آنان را اذیت و آزار نمىکند؛ سوء ظنّ به دوستان و خانوادهاش را بطور کامل ترک مىکند؛ «من من» ندارد؛ به دیگران فخرفروشى نمىکند؛ خود را به خاطر علم یا تقواى بیشتر، بالاتر از دیگران نمىداند؛ همه را به یک چشم مىبیند و این طور نیست که اگر کسى احترامش کرد، یک جور با او رفتار کند و اگر نکرد، جور دیگر. پاکى دل این آثار را دارد و مجموعه این رفتارها را حسن خلق مىنامند.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
پنجشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۲۰ | سوم رمضان ۱۴۳۷
عَنْ أبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ أبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله: «اِنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ شَهْرٌ عَظِیمٌ یُضَاعِفُ اللَّهُ فِیهِ الْحَسَنَاتِ وَ یَمْحُو فِیهِ السَّیِّئَاتِ وَ یَرْفَعُ فِیهِ الدَّرَجَاتِ مَنْ تَصَدَّقَ فِی هَذَا الشَّهْرِ بِصَدَقَهٍ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أحْسَنَ فِیهِ اِلَى مَا مَلَکَتْ یَمِینُهُ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ حَسَّنَ فِیهِ خُلُقَهُ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ کَظَمَ فِیهِ غَیْظَهُ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ وَصَلَ فِیهِ رَحِمَهُ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ»[1]
امام رضا علیه السلام از پدرانش روایت مىکند که رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود: ماه رمضان ماه بزرگى است؛ خداوند در آن ماه حسنات را دو چندان مىکند؛ سیئات را مىپوشاند و درجات را بالا مىبرد. در این ماه هر کس صدقهاى بدهد، خدا او را مىآمرزد؛ هر کس به بردگانش احسان کند، خدا او را مىآمرزد؛ هر کس خوشخلقى کند، خدا او را مىآمرزد؛ هر کس خشم خود را فرو برد، خدا او را مىآمرزد و هر کس صله رحم کند، خدا او را مىآمرزد.
برکات ماه رمضان مخصوص کسانى است که آماده اطاعت فرمان خدا و روزهدارى شدند. کسانى که به میهمانى خدا آمدند و به آن بىاعتنا نبودند.
صله رحم
«صله رحم» یعنى ارتباط با خویشاوندان. طبقه اول اقوام عبارتند از پدر، مادر و همسر که با همه طبقات هست و فرزند. طبقه دوم: برادر، خواهر، فرزندان آنها، پدر بزرگ و مادر بزرگ. طبقه سوم: عمه، خاله، عمو، دایى و فرزندان آنان. ارتباط با ایشان؛ یعنى رفت و آمد با آنها ـ هر کدام به مقتضاى خود و انتظارى که از هم دارند ـ نیکى کردن به آنان؛ رفع نیازهایشان و در صورت وقوع اختلاف، صبر کردن و بلکه احسان به آنها.
کسى که با پدر و مادر خود زندگى مىکند، ممکن است گاهى یا همیشه بد اخلاقىهایى از آنها ببیند؛ در این صورت شخص مؤمن باید با اخلاق بد آنها بسازد؛ تندى آنها را با نرمى و خوشرویى پاسخ بدهد. اگر فرزند با پدر و مادر خود تندى و بداخلاقى مىکند، خوب است والدین با او خوش اخلاق و مهربان باشند. با خواهر و برادر هم همین طور؛ یعنى اگر آنان بىاعتنایى کردند یا حرفهاى نامناسب زدند، سزاوار است شخص مؤمن تحمّل کند؛ در عوض ناسزا، به آنها احترام بگذارد و ابراز محبّت کند.
اگر پسر عمه یا پسر دایى شما، طلبى از شما داشت یا بر سر مسألهاى اختلاف و دعوا پیش آمد، بهتر است اگر مناسب است، همان وقت و اگر نه، مدت کوتاهى بعد، شما قدم پیش بگذارید؛ عذرخواهى کنید و اختلاف را حل کنید.
بنابر این یکى از اصول و شرایط صله رحم، نگه داشتن نفس، در برابر خویشاوندان است. نفس دوست دارد پرخاشگرى کند؛ اگر یکى شنید، ده برابر جواب بدهد، امّا برعکس، شخص مؤمن، طبق فرمایش امام صادق علیه السلام، مىگوید: اگر ده تا بگویى، یکى هم از من نمىشنوى. این معناى صله رحم است که طبق روایات، آثار بسیار مهمى درپى دارد.
در اصول کافى، باب صله رحم، سى و سه روایت درباره این موضوع و آثار مترتب بر آن ذکر شده است که در اینجا به برخى از آنها اشاره مىشود.
روایت سى و سوم امام صادق علیه السلام مىفرماید :
«اِنَّ صِلَهَ الرَّحِمِ تُزَکِّی الأعْمَالَ وَ تُنْمِی الأمْوَالَ وَ تُیَسِّرُ الْحِسَابَ وَ تَدْفَعُ الْبَلْوَى وَ تَزِیدُ فِی الرِّزْق»[2]
«صله رحم؛ اعمال را پاک، اموال را افزون و حساب را آسان مىکند؛ بلا را دفع و روزى را زیاد مىگرداند.»
کسى که شبانه روز بداخلاقىهاى پدر و مادر یا خواهر و برادر را تحمّل مىکند؛ جواب بداخلاقىهاى آنها را با خوشاخلاقى مىدهد؛ قهر نمىکند؛ گشادهرو و متبسم با آنان روبرو مىشود و هر چه مىگویند، مىگوید: «چشم»، در واقع با این کارها پا بر نفس خود مىگذارد و آن را مهار مىکند؛ یعنى بوسیله آنچه دستور خداى تعالى و مورد رضاى اوست، با نفس خود مجاهده مىکند.
وقتى نفس در اطاعت خدا سرکوب شد و زیر بار رفت،تزکیه مىشود،و روح و قلب طبق رضاى خدا بار مىآیند؛ در این حالت قهرآ شیطان کنار مىرود و اعمال دیگر هم پاک مىشوند.
صله رحم، گاه دستگیرى و کمک کردن به خویشاوندان نیازمند است؛ قرض دادن به آنها یا زبان خیر گذاشتن براى آنهاست. همهى این کمکها باعث فراوانى مال شده، نوعى صدقه به حساب مىآید و بالتبع بلا را دور مىکند.
رابطه آسانى حساب با صله رحم این است که وقتى کسى با نیکى و خوشرفتارى به ارحام، خداى تعالى را تعظیم و به دستور معصومین علیهم السلام عمل مىکند، اعمال دیگرش هم اصلاح و قهرآ حسابش آسان مىشود. حسابرسى سخت و معطل شدن براى حساب، بیشتر بخاطر تندخویى و سوء خلق است. هر کس بداخلاق و غضبناک است، باید خود را تزکیه کند، وگرنه پس از مرگ در فشار و سختى خواهد بود.
امام صادق علیه السلام فرمود: به حضرت رسول خدا صلّى الله علیه و آله خبر دادند سعد بن معاذ درگذشت. رسول خدا صلّى الله علیه و آله از جا برخاستند و با گروهى از یاران به طرف منزل سعد رفتند؛ در کنار در ایستادند تا سعد را غسل دادند؛ کفن کردند و روى تابوت گذاشتند.
پیامبر صلّى الله علیه و آله دنبال جنازه راه افتادند؛ گاهى در طرف راست و گاهى در طرف چپ حرکت مىکردند. هنگامى که جنازه وارد قبرستان شد و خواستند سعد را دفن کنند، رسول الله صلّى الله علیه و آله شخصآ وارد قبر او شدند؛ او را در لحد گذاشتند؛ سنگ و خاکها را با دست خود نهادند و لحد را بستند.
هنگامى که خاک بر قبر سعد مىریختند، مادرش گفت: «اى سعد بهشت گوارایت باد!»
رسول اکرم صلّى الله علیه و آله فرمودند: آهسته باش اى مادر سعد؛ با خداوند قاطعانه سخن نگو! سعد اکنون در فشار قبر است.
هنگامى که رسول خدا از قبرستان برگشتند، مردم پرسیدند: یا رسول الله شما درباره سعد کارهایى کردید که با دیگران نکرده بودید؛ بدون ردا و کفش در جنازه او حاضر شدید.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمودند: فرشتگان در جنازه او بدون رداء و کفش شرکت کرده بودند و من هم از آنها تبعیت کردم.
پرسیدند: چرا گاهى طرف راست جنازه و گاهى طرف چپ مىرفتید؟
فرمودند: دست من در دست جبرئیل بود و او هر طرف مىرفت، من هم مىرفتم.
عرض کردند: دستور دادید او را غسل دادند؛ بعد بر آن نماز گزاردید؛ با دست خود او را در لحد گذاشتید و بعد فرمودید قبر او را فشار داد!
فرمود: آرى او در خانه بدخلقى مىکرد.[3]
از رفتار پیامبر معلوم مىشود بداخلاقى سعد چنان نبود که بر سایر اعمالش تأثیر بگذارد و آنها را از بین ببرد، امّا باز هم در فشار قرار داشت.
جمیل بن دراج گوید :
سَألْتُ أبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ ذِکْرُهُ (وَ اتَّقُوا اللهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الاْرْحامَ اِنَّ اللهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیبآ)[4] فَقَالَ هِیَ أرْحَامُ النَّاسِ اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أمَرَ بِصِلَتِهَا وَ عَظَّمَهَا أ لا تَرَى أنَّهُ جَعَلَهَا مِنْهُ»[5]
از امام صادق علیه السلام درباره این قول خداوند جلّ ذکره پرسیدم: «بترسید از خدایى که به نام او از یکدیگر درخواست مىکنید، و درباره ارحام بترسید. بىگمان خداوند مراقب اعمال شماست.» فرمود: منظور، ارحام مردم است که خداوند امر به صله آن فرموده، بزرگش داشته است مگر نبینى که آن را در ردیف خود قرار داده است.
خداى تعالى پیش از ملائکه، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام مراقب اعمال ما و ناظر بر آنهاست.
در روایت چهارم همان باب، از امام باقر علیه السلام روایت شده است :
«صِلَهُ الأرْحَامِ تُزَکِّی الأعْمَالَ وَ تُنْمِی الأمْوَالَ وَ تَدْفَعُ الْبَلْوَى وَ تُیَسِّرُ الْحِسَابَ وَ تُنْسِئُ فِی الأجَل»[6]
«صله رحم، اعمال را پاک کند؛ اموال را فزونى دهد؛ بلا را بگرداند؛ حساب را آسان کند و اجل را تأخیر اندازد.»
در بعضى روایات آمده است گاه شخصى از عمرش سه سال بیشتر نمانده، امّا بر اثر صله رحم، سى سال بر عمرش اضافه مىشود یا بر عکس، چه بسا عمر کسى سى سال باشد، امّا بخاطر قطع رحم به سه سال کاهش یابد. این دست خدا و خواست اوست.
شیخ مفید از محمّد بن جعفر و دیگران روایت کرده است که مردى از خویشاوندان امام زین العابدین علیه السلام در برابر آن حضرت ایستاد و به فحش و ناسزا و دشنام پرداخت. امام پاسخى نداد.
بعد از رفتن آن مرد، حضرت به همراهانش فرمود: شما گفتههاى این مرد را شنیدید، اکنون دوست دارم با من بیایید تا پاسخ مرا نیز بشنوید.
عرض کردند: مىآییم؛ ما نیز دوست داریم پاسخ او را بگوییم و حرفمان را به او بزنیم.
امام کفشش را پوشید و به راه افتاد. در بین راه این آیه را تلاوت مىفرمود: (وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ وَ اللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ )[7]
(آنان که خشم خود را فرو مىبرند و از خطاى مردم مىگذرند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد).
ما دانستیم که برخورد امام با آن شخص، آن طور که ما فکر مىکردیم، نخواهد بود. حضرت رفت تا به در خانه آن مرد رسید و فرمود: به صاحب خانه بگویید على بن الحسین علیهما السلام بیرون در ایستاده است.
اوى در حالى که آماده شرارت بود، از خانه بیرون آمد و شک نداشت که امام براى تلافى آمده است.
امّا امام سجاد علیه السلام با نرمى به او فرمود: برادر! تو اندکى پیش نزد من آمدى و آنچه خواستى، گفتى.
اگر آنچه گفتى، در من است من هماکنون از خداوند آمرزش مىطلبم و اگر در من نیست، از خدا مىخواهم تو را بیامرزد.
آن مرد، شرمنده و خجالتزده، میان دو چشم حضرت را بوسید و عرض کرد: من چیزهایى گفتم که در شما نبود و خودم به آنچه گفتم، سزاوارترم.
راوى حدیث مىگوید: آن مرد، حسن بن حسن مثنى (پسر عموى حضرت) بود.[8]
امام صادق علیه السلام فرمود: شما در کار ما و پسر عموهایمان دخالت نکنید؛ ما خود از خدا مىخواهیم بدىهایى را که به ما مىکنند، ببخشد و از آنها شفاعت مىکنیم.
در اواخر حکومت بنى امیه شورشهاى بسیارى مملکت اسلامى را فرا گرفته، پایههاى امویان رو به زوال بود. بحثهاى مختلفى درباره جایگزینى حکومت مطرح مىشد؛ از جمله گروهى از بنى هاشم و بنى عباس و برخى دیگر، در ابواء در اطراف مدینه اجتماع کردند. در آن جلسه، عبد الله بن حسن ـ از فرزندان امام حسن علیه السلام ـ پس از حمد و سپاس خدا، گفت شما مىدانید این پسرم مهدى است؛ بیایید با او بیعت کنیم. همه با محمّد بیعت کردند و دست در دستش گذاشتند.
پس از مدّتى امام صادق علیه السلام نیز آمدند. عبد الله بن حسن به ایشان احترام کرد و پهلوى خود جاى داده، همان سخن را تکرار نمود.
حضرت صادق فرمود این کار را نکنید؛ این کار امکان ندارد. رو به عبد الله نموده، فرمود: اگر منظورت این است که پسرت محمّد، مهدى است، او مهدى نیست و هنوز موقع آمدن مهدى نشده، اگر مىخواهى در راه خدا قیام و امر به معروف و نهى از منکر کند، ما از تصمیم تو که بزرگ قبیله مایى رو گردان نیستیم و با پسرت در همین مورد بیعت مىکنیم.
عبد الله از شنیدن این حرف خشمگین شد و گفت: من مىدانم تو اشتباه مىکنى؛ خدا تو را از غیب خبر نداده است و این حرفها که مىزنى، از حسادت به فرزند من سرچشمه مىگیرد.
امام فرمود: به خدا قسم حسد مرا وادار نمىکند، ولى این و برادران و فرزندانش حکومت را بدست خواهند آورد ـ دست بر پشت ابو العباس (سفاح) زد ـ بعد دست روى شانه عبد الله بن حسن گذاشته، فرمود: به خدا قسم به تو و دو فرزندت نمىرسد؛ مال آنهاست و دو پسر تو کشته خواهند شد.
سپس حضرت از جاى حرکت نمود و در حالى که تکیه بر دست عبد العزیز بن عمران داشت، به او فرمود: مىبینى، آن که جامه زرد پوشیده ـ اشاره به ابو جعفر (منصور دوانیقى) کرد ـ من چنین مىبینم او را مىکشد.
عرض کرد: منصور، محمّد را مىکشد؟
فرمود: آرى.
من با خود گفتم بر او رشک مىبرد که این حرف را مىزند. عیسى گفت: من با چشم خود دیدم منصور هر دو برادر را کشت.
وقتى حضرت صادق از جاى حرکت کرد و مردم متفرق شدند، عبد الصمد و ابو جعفر منصور از پى امام رفتند و عرض کردند: آقا واقعا چنین است؟
فرمود: همین است که گفتم. خدا را شاهد مىگیرم از روى اطّلاع مىگویم.[9]
صفوان جمال گوید: میان امام صادق علیه السلام و عبد الله بن حسن سخنى درگرفت تا به جنجال کشید و مردم گرد آمدند. شب بود که با این وضع از یک دیگر جدا شدند.
بامداد پى کارى بیرون شدم، امام صادق علیه السلام را در خانه عبد الله بن حسن دیدم که مىفرماید: اى کنیز به ابى محمّد (عبد الله بن حسن) بگو بیاید.
او بیرون آمد و گفت: یا ابا عبد الله چرا صبح زود اینجا آمدى؟
فرمود: من دیشب آیهاى از کتاب خدا تلاوت کردم که پریشانم ساخت.
گفت کدام آیه؟
فرمود: (وَ الَّذینَ یَصِلُونَ ما أمَرَ اللهُ بِهِ أنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ )[10] (کسانى که آنچه را خدا به پیوند کردن با آن فرمان داده، پیوند کنند، از پروردگار خود بیم کنند و از سختى حساب بترسند)
عرض کرد: راست گفتى، گویا من این آیه را هرگز در کتاب خدا نخوانده بودم، سپس دست در گردن هم انداختند و گریستند.[11]
حسن خلق
در اصول کافى، باب حسن خلق، هجده روایت در این باره آمده است که در اینجا به سه روایت اکتفا مىکنیم.
عَنْ أبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: «اِنَّ أکْمَلَ المُومِنینَ ایماناً أحْسَنُهُمْ خُلُقاً»[12]
امام باقر علیه السلام فرمود: «کاملترین مردم در ایمان، خوشخلقترین آنهاست.»
عَن عَلِیِّ بنِ الحُسَین علیهماالسلام قَال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله: «مَا یُوضَعُ فِی مِیزَانِ امْرِئٍ یَومَ القِیامَهِ أفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُق»[13]
رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود: «روز قیامت در ترازوى کسى، بهتر از حسن خلق گذاشته نمىشود.»
عَنْ أبِی عَبدِ الله علیه السلام قَالَ: «أربَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَمَلَ اِیمَانُهُ وَ اِنْ کَانَ مِنْ قَرْنِهِ اِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً لَمْ یَنْقُصْهُ ذَلِکَ قَالَ وَ هُوَ الصِّدْقُ وَ أدَاءُ الأمَانَهِ وَ الحَیَاءُ وَ حُسْنُ الْخُلُق»[14]
امام صادق علیه السلام فرمود: «چهار چیز در هر که باشد، ایمانش کامل است و اگر سر تا پایش گناه باشد، نقصى به او نمىرسد؛ راستگویى، امانتدارى، حیا و حسن خلق.»
علت شرافت حسن خلق
امّا چرا حسن خلق این همه شرافت دارد؟
حسن خلق یعنى حسن سریره و پاکى درون. این پاکى، اثر دارد. کسى که در سنین پانزده، شانزده سالگى تصمیم مىگیرد طلبه شود یا از ابتداى جوانى و نوجوانى به مسجد رفت و آمد مىکند و به نوعى طلبه؛ یعنى طالب خدا مىشود، اگر از او بپرسند چرا این راه را انتخاب کردهاى؟ مىگوید: مىخواهم آدم خوبى باشم؛
شاگرد امام زمان عجّل الله تعالى فرجه شوم؛ در قرآن و روایات اهل بیت وارد شوم؛ طالب خدا باشم و زندگىام در رضاى کامل پروردگار بگذرد. این یعنى ریاستطلبى درونش نیست؛ نمىخواهد مشهور شود؛ صاحب منصب یا قاضى شود، این را مىگویند قلب پاک دارد؛
یعنى خود را نگه داشته، سعى کرده آلودگىها وارد قلبش نشود و صفات بد از درونش ظاهر نشود.
ما این توقع را از طلبهها و دوستانمان داریم و گمانمان درباره آنها همین بوده و هست.
وقتى در چنین قلب پاکى «علم» وارد مىشود، ثمر مىدهد و بتدریج انسان را تبدیل به «عالم با عمل» مىکند؛ در این صورت، اگر خداى تعالى را رها نکند و استاد خوب یا اسباب تذکّرى داشته باشد که دائم به او یادآورى کند، آرام آرام کثافاتى که درونش وجود دارد یا از بیرون ممکن است وارد قلبش شود، کنار مىرود. این مىشود حسن خلق.
اگر در همین راه بماند و بر این قرار استقامت کند، یقنیآ خداى تعالى او را در مسیر ایمان کامل رشد مىدهد و هنگام مرگ «أکمَلَ المومِنینَ ایمانا» و «أحسَنُهُم خُلُقا» مىشود.
هر چه اخلاق شخص بهتر باشد و جلوى نفسش را بیشتر گرفته باشد، پاکى درونش ظاهرتر مىشود؛ یعنى سعى مىکند در حوائجش به کسى رو نزند؛ فقط خدا را بخواند و از او بخواهد؛ با همسر و فرزندانش خوش رفتارى مىکند و آنان را اذیت و آزار نمىکند؛ سوء ظنّ به دوستان و خانوادهاش را بطور کامل ترک مىکند؛ «من من» ندارد؛ به دیگران فخرفروشى نمىکند؛ خود را به خاطر علم یا تقواى بیشتر، بالاتر از دیگران نمىداند؛ همه را به یک چشم مىبیند و این طور نیست که اگر کسى احترامش کرد، یک جور با او رفتار کند و اگر نکرد، جور دیگر. پاکى دل این آثار را دارد و مجموعه این رفتارها را حسن خلق مىنامند.
صاحب چنین حسن خلقى، نزد خدا بسیار شرافتمند است. این صفات به علاوه راستگویى، امانتدارى و حیا، باعث مىشود بطور عادى گناهى از انسان سر نزند؛ لذا اینکه فرمود از سر تا پایش گناه باشد، مربوط به گذشتهى اوست، وگرنه وقتى این صفات در کسى ظاهر مىشود، همهى گناهان و بدىهایش کنار مىرود.
اگر قرار باشد چنین کسى مسجدى را اداره کند، مىتواند تأثیر زیادى بر افراد بگذارد و انسانهاى زیادى را بارور کند؛ اگر در مدرسه یا دانشگاه مشغول تدریس شود، تأثیر مهمى بر جوانها و نوجوانها مىگذارد و آنها را تبدیل به افراد مفید و با ایمان مىکند. اگر موقعیت شخص از این بالاتر رود و کدخداى ده یا بخشدار و استاندار شود یا بالاتر از این برود، دیگر نمىتواند غم مردم را نخورد؛ نمىتواند ببیند برادران و خواهران مؤمنش در شدت و سختى باشند و او خوشگذرانى کند.
کسانى که صاحب موقعیتى مىشوند، مىتوانند با چنین حسن خلقى جامعه را تبدیل به گلستان کنند؛ چون هم تأمین مادى و هم تأمین خلقیات براى مردم حاصل مىکنند و جامعه همان طورى مىشود که پیامبر و ائمه مىخواهند. دوست مىداریم این جور بشود؛ چون همهى مردم بنده خدایند.
ابوذر و عثمان
عثمان، ابوذر را به شام تبعید کرد. ابوذر در شام مقابل اسرافکارىهاى معاویه ایستاد. گاه مردم را به دور خود جمع مىکرد و طبق آیات قرآن، به رفتارهاى معاویه اعتراض و انتقاد مىکرد. سرانجام معاویه از دست او خسته شد و به عثمان نوشت که اگر حکومت خود را دوست دارد، ابوذر را از شام فرابخواند. عثمان نیز دستور داد او را بر شتر بىجهاز سوار کرده، به مدینه بفرستند. ابوذر با مشقت فراوان به مدینه آمد، ولى زبان از اعتراض و نهى از منکر فرو نبست.
روزى بر عثمان وارد شد، در حالى که از فرط ناتوانى تکیه بر عصا زده بود. در مقابل عثمان صد هزار درهم گذاشته شده بود که از بعضى شهرها آورده بودند و یاران عثمان اطراف آن را گرفته، منتظر تقسیم بودند.
ابوذر گفت: اى عثمان! این مال، چیست؟
عثمان گفت: صد هزار درهم است که از بعضى نواحى آوردهاند، مىخواهم به اندازه این مال به آن اضافه کنم تا ببینم کجا به مصرف برسانم.
ابوذر گفت: اى عثمان! آیا صدهزار درهم بیشتر است یا چهار درهم؟
عثمان گفت: صدهزار درهم!
ابوذرگفت: آیا به یاد دارى که من و تو شبى از شبها خدمت رسول خدا صلّى الله علیه و آله رسیدیم و او را اندوهناک دیدیم؟ ما سلام کردیم و او توجّه چندانى نکرد. فردا صبح او را دیدیم که خندان و خوشحال بود. به او گفتیم: پدران و مادران ما به قربانت! دیشب شما را اندوهگین دیدیم و امروز مىبینیم که شاد و خندان هستید! فرمود: بله از مال مسلمانان چهار درهم نزد من باقى بود که آن را قسمت نکرده بودم. ترسیدم مرگم برسد و آن مال نزد من مانده باشد، به همین دلیل غمگین بودم، ولى امروز آن را قسمت کردم؛ پس راحت شدم.[15]
حکایت
اهل مکاشفهاى بر بالین محتضرى، از صاحب منصبان حکومت ظلم، حاضر شد و در عالم مکاشفه دید روى او به غایت سیاه گشت، امّا پس از مدّتى، سیاهى رفت؛ تمام بدنش سفید شد و همان دم مرد. چند شب بعد او را در خواب دید و علت را پرسید، گفت : روزى دیدم بىگناهى را مىخواهند اعدام کنند. من بواسطه منصبى که داشتم، از آبرویم مایه گذاشتم و او را نجات دادم. همین کار، باعث نجات من شد.
وقتى نجات یک نفر، این همه نزد خدا ارزش و اهمیّت دارد، یقینآ نجات یک جامعه از تنگى و گرفتارىهاى معنوى و مادی بسیار ارزشمند است.
[1] ـ وسائل الشیعه، 10، 312.
[2] ـ کافى، 2، 157.
[3] ـ بحارالأنوار، 70، 298.
[4] ـ نساء، 1.
[5] ـ کافى، 2، 15.
[6] ـ همان.
[7] ـ آل عمران، 134.
[8] ـ ارشاد مفید، 2، 145.
[9] ـ بحارالأنوار، 46، 188. به طور خلاصه.
[10] ـ رعد، 21.
[11] ـ کافى، 2، 155.
[12] ـ کافى، 2، 99.
[13] ـ همان.
[14] ـ همان.
[15] ـ تفسیر نور الثقلین، 1، 95.