سوره انفال آیه ۵۰ و ۵۱ | جلسه ۳۶
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۵۰ و ۵۱ | چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۱۳ | جلسه ۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
وَ لَوْ تَرى اِذْ یَتَوَفَّى الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَهُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ (50)
و اگر ببینى زمانى را که فرشتگان جان کافران را مىگیرند. بر چهره و پشت آنان مىزنند و مىگویند : بچشید عذاب سوزان را!
ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أیْدیکُمْ وَ أنَّ اللهَ لَیْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبیدِ(51)
این بخاطر کردارى است که پیش فرستادهاید و خدا در حق بندگان ستمکار نیست.
در این آیات خداوند کیفیت جان دادن مشرکان را در جنگ بدر بیان مىفرماید، امّا منحصر به آن نیست.
وَ لَوْ تَرى اِذْ یَتَوَفَّى الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَه؛ «تَوَفّى» به معناى گرفتن کامل چیزى است. هنگامى که ملائکه، جان کفّار را مىگرفتند، با تازیانه بر پشت و صورت آنها مىزدند و مىگفتند : «عذاب سوزان الهى را بچشید!» و این اول کار آنها بود.
رشد معنوى انسان
خداوند در بدو خلقت انسان، خصوصیات خود را در او قرار مىدهد؛ یعنى خصوصیات پدر و مادر که به صورت ژنتیک به فرزند منتقل مىشود، خصوصیات معنوى نیز در آن گنجانده شده است که فهم آن از حیطهى علم مادى و پزشکى بیرون است.
خداى تعالى در همان نطفه، انسانیت انسان را قرار داده است و بتدریج بزرگتر مىشود تا به حدى مىرسد که این خصوصیات ظاهر مىشود. ظهور آنها از وقتى است که در چهار ماهگى، روح در آن دمیده مىشود و به تعبیر قرآن، خلق آخر، عنایت مىشود. (فَتَبارَکَ اللهُ أحْسَنُ الْخالِقینَ )[1] .
با دمیده شدن روح، صفات انسانى براى شخص ظهور مىیابد و بتدریج رشد مىکند تا هنگام تولد، آمادهى ورود به دنیا و آغاز زندگى مىشود.
هنگامى که طفل متولد مىشود، اعضا و جوارحش آهسته آهسته براى خدمت به زندگى به کار مىافتد تا در حدود شش سالگى به تمییز مىرسد و مرد و زنى را تشخیص مىدهد. افراد مختلف از این جهت فرق مىکنند؛ معمولا پسرها در هشت سالگى و دخترها در پنج یا شش سالگى به تمییز مىرسند. این سیر ادامه دارد تا شخص به بلوغ مىرسد و مکلف به تکلیف پروردگار مىشود. تکلیف از کلفت است؛ یعنى بارى را باید به دوش بکشد. از آن پس جنگ و دعوا شروع مىشود. باید با عدهاى بجنگد و با عدهاى صلح باشد. این جنگ و صلح ادامه دارد تا یکى بر دیگرى پیروز شود. همهى اینها از درون خود شخص آغاز مىشود و به بیرون سرایت مىکند. منظور از درون، همان است که خداى تعالى در سوره شمس مىفرماید :
(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها)[2]
«سوگند به نفس آدمى و آن که او را نظام بخشید * و شرّ و خیرش را به او الهام کرد.»
«فجور» صفات بد و «تقوا» صفات خوب است که هر دو، درون انسان ظاهر مىشود.
پس از آن هم مىفرماید :
(قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها)[3]
«هر کس نفس خود را تهذیب کرد، رستگار شد و هر که آن را آلوده ساخت، زیانکار گردید.»
باید آماده شود صفات انسانى خود را تقویت کند تا تزکیه شود. در آن سو، زیانکار کسى است که صفات خوب را بپوشاند و صفات حیوانى را در خود ظاهر کند.
همهى اینها به این برمىگردد که یک نوجوان پانزده، شانزده ساله چه تصمیمى براى آینده خود بگیرد. اگر تصمیم بگیرد صفات خوب را ظاهر کند، قهرآ با آدمهاى خوب رفت و آمد مىکند و در احوال اولیاى خدا مطالعه مىکند.
به هر حال در پى خوبان مىرود و با آنها همنشین مىشود. اگر هم گاهى شیطان جلو آمد و نفس طلوع کرد، با توبه و انابه، به سوى پروردگار خود باز مىگردد. اینها چیز آسانى نیست. مراحلى را که از پانزده سالگى تا بیست و بیست و پنج سالگى طى مىکند، با آن شهوات و وساوس، اگر خود را به خدا نسپارد، کارى از پیش نمىبرد.
اگر طالب باشد، خداوند افرادى را برایش معیّن مىکند، اگر هم نکرد، از طریق دیگر کمکش مىکند، البته اگر بخواهد.
با کمک خدا بتدریج را مهار مىکند.
مبارزه با نفس و مهار آن ادامه مىیابد تا خداى تعالى حال اطمینان و آرامشى عطا مىکند که مرگ براى انسان حل مىشود. وقتى هم مرگ مىرسد، گویى از خانهاى به خانهى دیگر مىرود یا لباسى عوض مىکند یا گلى بو مىکند. این وضع «نفس مطمئنه» است.
نفس مطمئنه، این عالم و عالم دیگر فرقى برایش نمىکند. مولا على علیه السلام مىفرماید :
«لَو کُشِفَ الغِطاء مَا آزدَدْتُ یَقِینا»[4]
«اگر پردهها فرو افتد بر یقین من افزوده نمىشود.»
یعنى اینجا و آنجا برایش یکى است؛ چراکه روحش قبل از مرگ در عالم برزخ و بهشت برزخى است. این معنا را در خطبه 222 نهج البلاغه، در تفسیر آیه (رِجالٌ لا تُلْهیهِم…)[5] به زیبایى بیان مىفرماید.
این معناى بلند مخصوص ائمه اطهار و اولیاى خاص است، امّا هر کس طالب باشد، خداوند به اندازه طلبش عنایت مىکند. مهم استقامت کردن در این راه است. (اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا)[6]
درباره این افراد است. نه فقط موقع جان دادن، بلکه پیش از آن هم ملائکه نازل مىشوند و بشارتشان مىدهند.
فهم، ملاک برترى
درجات بهشت فرق مىکند. برخى مؤمن و اهل تقوایند، امّا فهمشان چندان بالا نیست. آنان چون مرگشان مىرسد، فورآ از خوراکهاى بهشتى بهرهمند مىشوند؛ تعدادى از ملائکه به استقبالشان مىآیند؛ در تشییع جنازهشان، طبق راوایت تا هفتاد هزار ملک حاضر مىشود و از آب گوارا و نعمتهاى بهشتى بهره مىگیرند.
امّا کسانى که بالاترند، صاحب منصب مىشوند؛ یعنى خداوند چنان قدرتى به آنان مىدهد که تقسیم کننده بهشت مىشوند. این مقام، مخصوص ائمه اطهار و اولیاى خاص است.
کسى که طالب رضاى خدا گشت؛ در راه تقوا قدم گذاشت و آن را رها نکرد؛ اگر هم گناه کرد، فورآ توبه و استغفار نمود، چنین کسى همیشه خود را در محضر پروردگار مىبیند؛ خود را در مقابل او کوچک و ناتوان مىبیند؛ ملتفت مىشود که این بدن، فقط یک مرکب است یا به قول حافظ «خرقه» است؛ لباسى است که باید آن را عوض کند.
هنگامى که حضرت آیت الله قاضى از دنیا رفت، دوستانشان برایشان گریه مىکردند. ایشان در عالم خواب یا مکاشفه، به یک نفر گفته بود: اینها چرا این طور مىکنند؟ ما فقط یک لباسى عوض کردهایم. لباس کهنه را انداختیم و لباس نو پوشیدیم.
وسعت روح
روح شکل ندارد، امّا عین همین بدن در عالم برزخ وجود دارد و «بدن برزخى» نامیده مىشود. روح با آن بدن علاقه پیدا مىکند و در آن ظاهر مىشود. این بدن مادى هم خاک مىشود. اگر هم خاک نشد و سالم باقى ماند، کارى از دستش نمىآید. بدن امام و پیغمبر هم همین طور است. بدن ایشان نمىپوسد، امّا در قبر بى حرکت افتاده؛ مهم روح است و جسم برزخى که در آن عالم دارند که به همین شکل است.
آن عالم از خود انسان بیرون نیست، امّا فهم اینکه درون هر کدام از ما، عالمى وجود دارد که از این عالم بزرگتر است، کار آسانى نیست. مولا على علیه السلام مىفرماید :
أ تَزعَمُ أنَّکَ جِرْمٌ صَغیر وَ فِیکَ انْطَوَى العالَمُ الأکبَرُ
تو پندارى همین جرم صغیرى جهانى در نهادت هست پیدا
آدمى نمىداند خدا چه عظمتى درون او قرار داده است. صلاح هم نیست بفهمد. اگر کسى متوجّه این معنا شود، دیگر نمىتواند زندگى کند. این عالم باید مخفى بماند تا زمانى که فکر شخص بالا رود و روحیاتش قوى شود.
سیر قهقرایى
خداوند سایه رحمت خود را بر سر انسان گسترانده است، امّا برخى پشت مىکنند و از سر نافهمى مىگویند: «اینها همه خواب و خیال است؛ ما به این دنیا آمدهایم که خوش باشیم و لذّت ببریم.» خوشى و لذّت را هم در خوردن، خوابیدن، شهوترانى کردن و قدرت داشتن مىدانند. حافظ و مولوى و عرفا را هم مشتى درویش و صوفى مىدانند که دور هم مىنشستند و شعر مىگفتند.
مىگویند: «این آخوندها را ول کنید. اگر راست مىگفتند ما این جور ذلیل نمىشدیم». آرى وقتى شیطان مىآید، انسان همین طور مىبافد.
این افراد بتدریج همه چیز را به استهزاء مىگیرند؛ آخوندها را مسخره مىکنند و بعد هم دین، نماز، روزه و… همه چیز برایشان مسخره مىشود. وقتى هم درونشان را مىبینى، پر از صفات بد است. هر چقدر هم در ظاهر خوب باشند، باطنشان پر از کثافت و حیوانات عجیب است. کسى هم ملتفت نمىشود، مگر اینکه اهل باشد. حکایات متعددى در این باره در کتاب «معاد» مرحوم آیت الله سید محمّد حسین طهرانى آمده است.
چنى شخصى وقتى مرگش مىرسد، آنچه براى خود آماده کرده و پیش فرستاده، صفات ناپسندى است که به شکل حیوانات مختلف و آتشهاى شعلهور، به حساب آن عالم برایش ظاهر مىشود.
تا در دنیا بود، خودش هم تا حدودى مىفهمید، امّا به روى خود نمىآورد و به لهو و لعب مشغول مىشد. در واقع با تازیانه به روح شریف خود مىزد و آن را لگدمال مىکرد. هر گناهى که انسان مىکند، لگدى به خود مىزند. حقیقت گناه، لگدمال کردن خویش است؛ گویى با سنگ و آتش به خودش حمله مىکند. اوایل این را مىفهمد، ولى بتدرج خود را به نافهمى مىزند؛ مثل کنّاسى که در چاه فاضلاب مىرود و با بوى بد آنجا مأنوس مىشود ـ البته این شغل، محترم است ـ این وضع دنیاى آنهاست، امّا در عالم برزخ دیگر با بوهاى بد انس نمىگیرد و عادت نمىکند؛ لذا آنجا برایش عذابآور است و هیچ راه فرارى ندارد؛ به همین جهت خداوند مىفرماید: «یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أدْبارَهُم» پیش رویشان، عالم برزخ و پشت سرشان، دنیاست. آنان دنیایشان را خراب کردند و بالتبع عالم برزخشان هم خراب است. این سرنوشت شومى است که خود شخص براى خود رقم زده است.
این ملائکه، مأموران پروردگار و موکلان عذابى هستند که آنها خود براى خویش مهیّا کرده، پیش فرستادهاند؛ پس خداوند به آنان ظلم نمىکند. در حقیقت آنها با ]عقاید فاسد و[ صفات بد خود، به روح خود تازیانه مىزدند و اکنون هنگام مرگ، همان ظاهر مىشود.
عدّهاى نزد پیامبر بودند که صداى افتادن کسى در جایى به گوش رسید. پرسیدند: این چه صدایى بود؟
رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود: سنگى هفتاد سال پیش در دوزخ رها شد و اینک به ته آن رسید. در آن ساعت یکى از یهود مرده بود که هفتاد سال داشت.[7]
حضرت، آن یهودى را به سنگ تشبیه کردند؛ چون مثل سنگ، سخت بود و هر چه برایش مىگفتند، تأثیرى نداشت؛ لذا همین طور پایین مىرفت و بعد از هفتاد سال، به قعر جهنّم رسید.
(اِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الاْسْفَلِ مِنَ النّارِ)[8]
«همانا منافقین در پایینترین طبقات آتشند.»
(فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ )[9]
«از آتشى بترسید که هیزمش مردم و سنگهایند و براى کافران آماده شده است.»
«ناس» مردم عادى هستند و «حجاره» منافقان.
امّا چرا کسى که شصت، هفتاد سال عمر کرده، باید تا ابد در این عذابها باشد؟ امام صادق علیه السلام در جواب این سؤال مىفرماید: چون او بنا داشت هر چه در دنیا باشد، گناه کند؛ همان طور که مؤمن نیز بنا داشت هر چه در دنیا باشد، خداپرست باشد؛ به همین دلیل عذاب و نعمت آنجا ابدى است.
اگر هم کسى مؤمن از دنیا برود، امّا گناهانى داشته باشد، خداى تعالى بعد از مدّتى از عذاب نجاتش مىدهد.
خوشا به حال کسى که به لطف خدا، زندگى خود را بر مدار تقوا قرار داده است! چنین کسى با کیف و خوشى از دنیا مىرود؛ در عالم برزخ، مؤمنان براى ورودش خوشحال مىشوند؛ بشارت آمدنش را به هم مىدهند و آماده جشن مىشوند.
هنگامى که جناب مجلسى از دنیا رفت، بعد از مدّتى به خواب یکى از شاگردانش آمد. وقتى شاگرد پرسید چرا این قدر دیر به خوابم آمدید، گفت: «ما در آنجا رفت و آمد داشتیم». معلوم مىشود مؤمنان عالم برزخ به دیدار ایشان مىآمدند و از او بهره مىگرفتند.
در روایت است وقتى کسى وارد عالم برزخ مىشود، برخى به دیدارش مىآیند و مىپرسند: آیا فلان شخص ـ از اقوامشان ـ هنوز زنده بود؟ اگر بگوید زنده بود، مىگویند: امید است به ما ملحق شود، ولى اگر بگوید پیش از من مرد، مىگویند: «فَقَد هَوى» یعنى جایى افتاد که نزد ما نیست.
وَ أنَّ اللهَ لَیْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبید؛ خداوند به بندگانش ستم نمىکند. اگر او بخواهد ذرهاى ستم کند «ظلّام» مىشود، یعنى بسیار ظلم کننده؛ چراکه او حاکم مطلق است و تمام قدرت دست اوست. اگر ذرهاى ظلم از او سر بزند، تمام عالم را ظلم فرا مىگیرد.
[1]ـ مؤمنون، 14.
[2]ـ شمس، 7 و 8.
[3]ـ شمس، 9 و 10.
[4]ـ غرر الحکم، 566.
[5]ـ نور، 37.
[6]ـ فصّلت، 30.
[7]ـ کشف الغمه 2، 49.
[8]ـ نساء، 145.
[9]ـ بقره، 24.