تفسیر سوره انفال

سوره انفال آیه ۶۷ | جلسه ۴۵

 بسم ﷲ الرحمن الرحیم

تفسیر سوره انفال آیه ۶۷ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۲۴ | جلسه ۴۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال

 

 

ما کانَ لِنَبِیِّ أنْ یَکُونَ لَهُ أسْرى حَتّى یُثْخِنَ فِی الاْرْضِ تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللهُ یُریدُ اْلآخِرَهَ وَ اللهُ عَزیزٌ حَکیمٌ(۶۷)

هیچ پیامبرى را شایسته نیست که اسیرانى بگیرد تا آنکه در زمین مستحکم شوند. شما متاع دنیا را مى‌خواهید و خدا آخرت را ]براى شما[ مى‌خواهد و خداوند عزیز و حکیم است.

 

وقتى رسول خدا صلّى الله علیه و آله از میان اسیران بدر، به قتل نضر بن حارث و عقبه بن ابى معیط فرمان داد، انصار ترسیدند آن حضرت همه اسرا را به قتل برساند. عرض کردند یا رسول اللَّه ما هفتاد نفر از ایشان را که همه فامیل تو بودند کشتیم، آیا مى‌خواهى به کلى نسبشان را قطع کنى؟ آن گاه با اینکه غنیمت‌هایى را که از قریش به دست آورده بودند، همه را گرفته بودند، پیشنهاد کردند از اسیران فدیه گرفته شود؛ لذا این آیه نازل شد و رسول خدا صلّى الله علیه و آله پیشنهادشان را امضا فرمود.

«ثخن» یعنى غلظت و شدت. خداى تعالى در این آیه پیامبر و مسلمانان را نهى مى‌کند که از اینکه تا قدرت خود را مستحکم نکرده‌اند، اسیر بگیرند. «عزیز» یعنى نفوذناپذیر؛ کسى که مورد تأثیر هوا و هوس‌ها، خیالات و اراده‌هاى سست قرار نمى‌گیرد. «حکیم» یعنى کسى که کارهایش از روى حکمت و صلاح است.

برخى انصار تازه مسلمان دوست مى‌داشتند در جنگ‌ها اسیر بگیرند و در مقابل دریافت فدیه، آنان را آزاد کنند؛ یعنى دنبال دنیا بودند. خداى تعالى ضمن توبیخ آنها در این آیه، به سه نکته اشاره مى‌کند؛ اولاً: کسانى که مى‌خواهند از اسلام دفاع کنند، نباید دست از کشتن کافران بردارند؛ چراکه آنها مى‌خواستند ریشه‌ى اسلام را بخشکانند و همه‌ى مسلمانان را از بین ببرند. در جنگ بدر و سایر جنگ‌ها نیز همین هدف را دنبال مى‌کردند؛ لذا باید مسلمانان پایه‌هاى قدرت خود را محکم کنند و دشمن را به ضعف بکشانند، امّا اسیر گرفتن از دشمن و آزاد کردن آنها در مقابل فدیه، آنان را زخم خورده مى‌کند و موجب مى‌شود بار دیگر با افراد بیشترى به شما حمله کنند. فراموش نکنید آنها با شما و دین شما دشمن هستند و دست از دشمنى خود بر نمى‌دارند، همچنان که در جنگ احزاب
با متحد کردن قبایل عرب به مسلمانان حمله کردند.

ثانیاً: هدف شما جهاد در راه خداست یا بدست آوردن دنیا؟ قرار بر این شد در راه خدا بجنگید و در راه خدا کشته شوید، نه در پى متاع دنیا بیفتید و فکر اسیر گرفتن دریافت فدیه باشید؛ «تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا».

ثالثاً: خداوند براى شما آخرت را خواسته است؛ یعنى او که به بشر هستى بخشید و دنیا را با نعمت‌هاى رنگارنگ در اختیارش گذاشت، بشر را براى دنیا نخواست، بلکه بهشت را سراى او برگزید؛ «وَ اللهُ یُریدُ اْلآخِرَه».

از این گذشته، خداى تعالى عزیز و حکیم است؛ آدمى نیز اگر به او متّصل شود، عزیز و حکیم مى‌شود. عزّت به دنیا نیست. هر کس در پى دنیا افتاد و خواست پایه‌هاى نفس را قوى کند، ذلیل مى‌شود؛ چراکه هر صدایى از هر جا بر مى‌خیزد او را نگران مى‌کند و به خود مى‌لرزد. اگر هم هیچ صدایى نباشد، به خود مى‌نازد و چندان کارى به خداى تعالى ندارد. این دور شدن از خدا، ذلّت است.

همچنین پروردگار عالم «حکیم» است؛ یعنى به مصالح خلق آگاه است، ولى انسان‌ها به مصالح خود هم چندان آگاه نیستند، نهایت اینکه با چند نفر مشورت مى‌کنند تا راه صلاح و صحیح را پیدا کنند که اگر آنها هم از خدا قطع باشند، آنچه تشخیص مى‌دهند، مصلحت نیست.

خداى تعالى نمى‌گوید کشتن مشرکان بهتر از زنده گذاشتن آنهاست، امّا وقتى براى کشتن مسلمانان آمده‌اند، چاره‌اى جز دفاع نیست و دفاع یعنى چنان با آنان قتال کنید که فکر کشتن مسلمین را از سر بیرون کنند و این، جز با کشتن آنها میسّر نمى‌شود. کفّار قریش کینه‌هاى عجیبى از پیامبر و مسلمانان در دل دارند و براى نابودى اسلام برنامه‌ریزى کرده‌اند؛ گویى انسانیت در وجود آنها نیست. پس بناى اسلام بر آدمکشى نیست، بلکه مى‌گوید مراقب باشید فریب نخورید؛ دنبال دنیا نروید و متوجّه خداى تعالى باشید.

جنگ هشت ساله ما در واقع تقابل اسلام حقیقى با جهان کفر بود. این دفاع بر همه‌ى مردم واجب بود و امر امام خمینى، براى نظم بخشیدن به رزمندگان و امور جبهه‌ها بود. رزمندگان ما در ابتدا در پى به دست آوردن دنیا نبودند، بلکه فقط هدفشان دفاع از جان و ناموس مسلمانان بود. شاید هم برخى به طمع غنیمت رفتند که اگر چنین بوده، باید بگوییم اگر کشته شدند، خدا آنها را ببخشد! بنابراین، آیه منحصر به زمان پیامبر نیست و ممکن است از این به بعد هم موقعیت آن پیش آید.

 

 

آموزه آیه

در شرایط کنونى که شرایط جنگى نیست، وظیفه‌ى همه‌ى ما جهاد فرهنگى است. هر کس در موقعیتى قرار دارد که مى‌تواند عده‌اى را راهنمایى کند و حقایق اسلام و احکام آن را برایشان بگوید، باید این کار را براى رضاى خدا انجام دهد و توقعى از کسى نداشته باشد. توقع داشتن یعنى اسیر کردن مردم.

بنده نباید توقعى از شما داشته باشم و شما هم از کسانى که برایشان زحمت مى‌کشید، توقعى نداشته باشید. همه‌ى ما وظیفه خود را انجام مى‌دهیم و تکلیفمان این است آنچه آموخته‌ایم، به دیگران بیاموزیم؛ پس براى انجام تکلیف نباید چشم‌داشتى از کسى داشت. چرا باید مردم اسیر شخص باشند؟ همه باید به سوى خدا بیایند. توقعى که ما از مردم داریم، آشنا شدن با پروردگار یکتاست که خالق همه‌ى ماست. بنده و هیچ طلبه‌اى نباید از مردم توقع داشته باشیم احترام بگذارند، حتّى اگر سلام هم نکنند عیبى ندارد؛ مهم این است که بیایند و استفاده کنند. ما هم از برکت دعاى مردم امیدواریم خداوند رحمت واسعه خودرا شامل حالمان بگرداند.

 

امام رضا علیه السلام

امام رضا علیه السلام در سال 148 قمرى به دنیا آمدند. برخى سال 153 هم گفته‌اند، امّا قول اول صحیح‌تر به نظر مى‌رسد. هنگام شهادت در سال 203 سن شریفشان 55 سال بود. مختصرى بعد از شهادت امام صادق علیه السلام ایشان متولد شد. از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند کاش بودم و عالم آل محمّد را مى‌دیدم.

امام رضا علیه السلام در سه سال آخر عمر، به طوس تبعید شدند و به اجبار مأمون، ولایتعهدى او را پذیرفتند. آن پلید چنان شیفته قدرت بود که برادر خود را کشت و سرش را در تالار قصر آویزان کرد. پس اصرار او به امام رضا علیه السلام براى پذیرش خلافت و سپس ولایتعهدى، از نقشه‌هاى شومش بود و هرگز نیّت خیر نداشت. او مى‌دانست بیشتر مردم به خصوص ایرانى‌ها پس از سقوط بنى امیه، میل به ائمه شیعه دارند و قیام‌هایى نیز به رهبرى سادات در نقاط مختلف برپا مى‌شد؛ لذا مأمون خواست اولاً: به صورت عوامفریبانه، خود را دوستدار اهل بیت پیامبر نشان دهد تا قیام‌ها را خاموش کند.

ثانیاً: خواست بگوید امامان شیعه دستشان به خلافت نمى‌رسد، وگرنه آنها هم اهل دنیا و ریاست‌طلبى هستند.

ثالثاً: مى‌خواست با برپایى مجالس مناظره با علما و متکلمان ادیان مختلف، امام رضا علیه السلام را مغلوب و خجالت‌زده کند، امّا این کارش او را بیشتر مفتضح کرد و افتخارى براى شیعه و حتّى اسلام رقم خورد. از همان زمان هم نقشه قتل امام را در سر پرورداند.

 

معجزه و روایتى از امام رضا علیه السلام

قافله‌اى از خراسان به کرمان مى‌رفت. حرامیان راه بر آنان بستند. در میان قافله مردى متهم بود به کثرت مال. پس او را گرفتند و دهانش را پر از برف کردند تا گویایى او برطرف شد و قادر بر کلام نبود.

او به خراسان بازگشت و خبر امام رضا علیه السلام را شنیده بود. آن حضرت در آن وقت در نیشابور بود. پس در خواب دید کسى مى‌گوید: فرزند رسول اللَّه در خراسان است. درباره زبانت از او سؤال کن، شاید تو را دارویى تعلیم کند که برایت سودمند باشد.

گوید: در عالم خواب قصد کردم به جانب آن حضرت و شکایت پیش وى بردم، فرمود: زیره کرمان و سعتر (مرزه) و نمک بکوب و دو بار یا سه بار در دهان کن. از این مرض خلاص مى‌شوى.

مرد بیدار شد و آن خواب را نادیده گرفت تا امام علیه السلام به نیشابور آمد. با خود گفت بروم و مشکل خود را به وى عرض کنم.

پس خدمت رسید و عرض کرد: یا ابن رسول اللَّه حال من این و آن است که حرامیان مرا گرفتند و دهانم را پر از برف کردند تا آنجا که قادر بر سخن گفتن نیستم، مگر به مشقت، مرا دوایى تعلیم فرما که فایده دهد.

فرمود: آیا تو را تعلیم نکردم؟ برو و آنچه را در خواب به تو گفتم استعمال کن.

گفت: یا ابن رسول اللَّه اگر ممکن است دوباره بگویید. فرمود : بگیر زیره، سعتر و نمک را و با هم بکوب و دو بار یا سه بار در دهان کن، صحت مى‌یابى.

مرد گفت: آنچنان عمل کردم و صحت یافتم.[1]

 

ریان بن صلت گوید: حضرت رضا علیه السلام این چند بیت را که از عبد المطلب است براى من قرائت کردند :

یَعِیبُ النَّاسُ کُلُّهُمْ زَمَاناً         وَ مَا لِزَمَانِنَا عَیْبٌ سِوَانَا

نَعِیبُ زَمَانَنَا وَ الْعَیْبُ فِینَا         وَ لَوْ نَطَقَ الزَّمَانُ بِنَا هَجَانَا

وَ إِنَّ الذِّئْبَ یَتْرُکُ لَحْمَ ذِئْبٍ         وَ یَأْکُلُ بَعْضُنَا بَعْضاً عِیَاناً

مردم، زمانه را مرتّب عیب مى‌کنند و بد مى‌گویند، امّا ما خود عیب زمانه شده‌ایم و جز بودن ما زمانه عیبى ندارد.

زمانه و روزگار را انتقاد مى‌کنیم، لکن عیب در ماست، چنان که اگر زمانه زبان داشت ما را هجو مى‌کرد و رسوا مى‌ساخت.

گرگ رقیب خود را که مى‌درد، گوشت آن را نمى‌خورد، ولى از بعضى مردم علنى دیگرى را مى‌خورد (غیبت هم مى‌کنند).[2]

امام رضا علیه السلام در روایتى نورانى فرمودند :

«التودّدُ الى الناسِ نصفُ العقل»

«دوستى با مردم نصف عقل است.»

دوستى و مدارا با مردم، یعنى اگر کسى به شما بدى کرد یا غیبت نمود، وقتى عذرخواهى کرد یا حتّى اگر نکرد، او را ببخشید. اگر بى‌احترامى کرد یا آن طور که توقع داشتید، احترامتان نگذاشت، شما در عوض به او خوبى کنید و احترام بگذارید. دوستى و مدارا یعنى توقع نداشتن از مردم و برآوردن توقعات آنها. این نصف عقل است. وقتى کسى این طور باشد، زندگى راحتى خواهد داشت؛ خیالش راحت است؛ از مردم عصبانى نمى‌شود و خودخورى نمى‌کند.

نصف دیگر عقل، انجام واجبات و ترک محرمات است که انسان را متخلق به اخلاق پسندیده مى‌کند و دنیا و آخرتش را سامان مى‌بخشد.

 

[1] ـ کشف الغمه، 2، 314.

[2] ـ عیون اخبار الرضا علیه السلام، 2، 177.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است