تفسیر سوره انفال

سوره انفال آیه ۶۴ و ۶۵ | جلسه ۴۴

 بسم ﷲ الرحمن الرحیم

تفسیر سوره انفال آیه ۶۴ و ۶۵ | چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۲۰ | جلسه ۴۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال

 

 

یا أیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُوْمِنینَ عَلَى الْقِتالِ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ یَغْلِبُوا ألْفآ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا بِأنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ(۶۵)

اى پیامبر، مؤمنان را براى جهاد برانگیز! اگر از شما بیست نفر شکیبا باشند، بر دویست نفر پیروز مى شوند و اگر از شما صد نفر باشند، بر هزار نفر از کافران غلبه مى کنند؛ زیرا آنان گروهى هستند که نمى فهمند.

 

اْلآنَ خَفَّفَ اللهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أنَّ فیکُمْ ضَعْفآ فَإنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ صابِرَهٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ ألْفٌ یَغْلِبُوا ألْفَیْنِ بِإذْنِ اللهِ وَ اللهُ مَعَ الصّابِرینَ(۶۶)

اینک خدا به شما تخفیف داد و دانست که در شما ضعف است پس اگر از شما صد نفر شکیبا باشند، بر دویست نفر پیروز مى شوند و اگر هزار نفر باشند به اذن الله بر دو هزار تن برترى یابند و خدا با صابران است.

با توجّه به آیات قبل که درباره برخى از جنگ هاى صدر اسلام؛ مثل جنگ بدر، قینقاع، بنى النضیر و خیبر بود، در این آیه خداوند به پیامبر دستور مى دهد مسلمانان را به جهاد با مشرکان و کافران تحریک و تحریض کند، در ضمن تأکید مى کند که 20 نفر مسلمان صابر مى تواند بر 200 کافر پیروز شود و صد نفر از ایشان بر هزار نفر از آنان غلبه کند. پس از آن نیز فرمود: کافران گروهى نادان هستند.

یا أیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُوْمِنینَ عَلَى الْقِتال؛ در جنگ بدر، در شرایط نابرابر دستور جنگ صادر شد و مسلمانان از هر نظر از کفّار ضعیف تر بودند. پیامبر با مسلمانان صحبت کرد و خصوصیات جهاد فى سبیل الله و مقام شهیدان راه خدا را برایشان بیان کرد. سخنان پیامبر، اسباب پیشرفت مؤمنان و غلبه بر کفّار شد.

یکى از قواعد جنگ، تحریض و تشویق فرماندهان است. بى شک سخنان فرماندهى که هدفش تحصیل رضاى خداست، در روحیه ى افراد بسیار مؤثر است. تحریض براى جنگ و بیان آیات مربوط به جهاد و شهادت در سایر جنگ هاى پیامبر و در زمان امیر المؤمنین علیه السلام نیز انجام مى شد. در جنگ تحمیلى دوران ما هم همین طور بود. از جمله اسباب تحریض در دفاع مقدس، بیان قضایاى امام حسین علیه السلام بود. جوان ها و نوجوان ها در مجالس امام حسین علیه السلام مصائب ایشان را مى شنیدند؛ گریه و عزادارى مى کردند و آمادگى کامل برایشان حاصل مى شد.

 

تحریض براى جهاد با نفس

از دشمنان همیشگى ما، شیطان و هواى نفس است. اگر کسى با این دو دشمن به جهاد برخیزد، عنایات بیشترى نسبت به جنگ با دشمنان خارجى نصیبش مى شود؛ چراکه این «جهاد اکبر» است و آن «جهاد اصغر».

از مصادیق جهاد با نفس، بیدار شدن براى نماز صبح یا ساعتى پیش از آن، براى تهجد و شب زنده دارى است، على الخصوص هنگامى که بنابه دلایلى مثل دیر خوابیدن، نفس میل زیادى به خواب دارد.

از دیگر مصادیق مقابله با نفس، مراقبت از چشم در برابر نامحرم مخصوصاً براى جوانانى است که هنوز ازدواج نکرده اند. چنین جوانى بسیار مورد لطف و عنایت پروردگار قرار گرفته، قلبش روشن مى شود. نگهدارى سایر اعضا و جوارح از گناهان مختلف، هر کدام مصداقى از مبارزه و جهاد با نفس است.

گاه کسى به انسان اذیت مى کند یا به فرزند، برادر یا پدر و مادرش توهین مى کند، ولى او این توهین را تلافى نمى کند و حتّى عذرخواهى مى کند؛ این کار ارزش فراوانى دارد و نفس را حسابى له مى کند، به طورى که فریاد آه و ناله اش بلند مى شود. این کشتن نفس است. جهاد با دشمن یک شهادت دارد و بعد راحتى ابدى است، امّا جهاد با نفس هر ساعتش کشته شدن است و اهمیّت بسیار دارد. همه ى مؤمنان وظیفه دارند یکدیگر را براى این جهاد تحریض کنند. این مبارزه، با وجود همه ى سختى هایش، بسیار لذّت بخش است.

اگر لذّت ترک لذّت بدانى         دگر لذّت نفس لذّت ندانى

خنک شدن دل به تلافى کردن و انتقام کشیدن نیست. دل وقتى خنک مى شود که انسان مقابل نفس بایستد و با آن مخالفت کند؛ در برابر ناسزاهاى دیگران سکوت کند و به تعلیم امام صادق علیه السلام اگر کسى به او گفت: «اگر یکى بگویى، ده تا مى شنوى» بگوید: «اگر ده تا بگویى، یکى هم از من نمى شنوى.»

اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْن؛ در اوایل هجرت، مسلمانان واقعاً رو به پیامبر آورده بودند و هنوز منافقان شکل نگرفته بودند. مسلمین با نیّت خالص آمده بودند؛ پول و ریاستى در کار نبود و همه فقیر بودند. به خاطر فهمى که از خداى تعالى نصیبشان شده بود، هر کدام به اندازه خود فهمیدند خدا با آنها و همه کاره شان است؛ فهمیدند بدن، مرکب روح است و آنچه بدن را نگه مى دارد، روح است و باقى است. چون با اخلاص بودند، نور پیامبر که به اندازه میلیاردها خورشید بود، آنها را حرکت داد.

وجود مقدس رسول خدا صلّى الله علیه و آله معلم و استاد آنان بود و آنها هم خالصانه به دور او گشتند. از این رهگذر و در سایه استقامتى که از خود نشان دادند، خداوند عنایتى به آنان کرد که ابتدا مقابل نفس خود ایستادند و گفتند: سراى آخرت بهتر از دنیاست. بعد هم فهمیدند آنچه در پیش رو دارند (نعمت‌هاى بهشتى) پایان و زوالى ندارد.

بِأنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُون؛ امّا مشرکان چنین فهمى نداشتند. نمى‌فهمیدند انسان گوهر دیگرى غیر از این بدن است و جایگاه دیگرى غیر از این دنیاى فانى دارد. اگر در جنگ‌ها مقابل مسلمانان ایستادگى مى‌کردند، به خاطر دنیا و اسم و رسم بود. ابوجهل در جنگ بدر مى‌گفت: «براى ما زشت است دست از جنگ برداریم». زن‌ها را مى‌آوردند تا برایشان شعر بخوانند و تشویقشان کنند. هر کس مى‌خواست فرار کند، او را ترسو خطاب مى‌کردند و ناسزایش مى‌گفتند، امّا مؤمنان مى‌گفتند: «أحد أحد أحد».

صبر و استقامت در برابر شیطان و نفس یعنى وقتى شهوات به سوى جوان مى‌آید و زمینه گناه برایش مساعد مى‌شود، محکم مقابل نفس بایستد؛ مثل طلبه‌اى که دختر جوانى وارد حجره‌اش شد و نیمه شب براى اینکه از شرّ نفس و شیطان در امان ماند، انگشتانش را یکى یکى سوزاند. این صبر و استقامت بسیار ارزشمند و خوب است.

جوان‌ها و نوجوان‌ها وقتى بر اثر غلبه شهوت، به گناه تن مى‌دهند، بدانند خدا حاضر و ناظر است و لحظه‌اى از آنها جدا نیست! نه تنها خدا، بلکه پیامبر، ائمه اطهار علیهم السلام و مؤمنان خاص، از آنها باخبرند.

اْلآنَ خَفَّفَ اللهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أنَّ فیکُمْ ضَعْفآ؛ به مرور تعداد مسلمانان رو به فزونى گذاشت. در این بین کسانى که نه براى خدا و از سر اخلاص، بلکه به خاطر اهداف مادى مسلمان شده بودند، از راه رسیدند و از این رهگذر منافقان شکل گرفتند.

خداى تعالى در سوره حجرات مى‌فرماید :

 

(قالَتِ الاْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُوْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمانُ فی قُلُوبِکُم )[1]

«اعراب بادیه‌نشین گفتند: ایمان آوردیم. بگو: شما ایمان نیاوردید، بلکه بگویید: اسلام آوردیم، و هنوز ایمان وارد دل‌هاى شما نشده است.»

بتدریج صبر و استقامت در میان مسلمانان کم شد؛ لذا خداوند مى‌فرماید: «اْلآنَ خَفَّفَ اللهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أنَّ فیکُمْ ضَعْفآ» چون ضعیف شدید، خدا به شما تخفیف داد؛ به همین دلیل اگر 1000 نفر باشید، مى‌توانید در مقابل 2000 نفر بایستید، به شرط آنکه «صابر» باشید؛ یعنى باید معنویت در شما وجود داشته باشد که بدون معنویت پیشرفتى ندارید.

 

آموزههاى آیه

این دو آیه به ما مى‌فهماند که اگر دشمن خواست به کشور اسلامى هجوم آورد، دفاع بر همه واجب است، ولى اگر بیشتر مردم نرفتند، کسانى که باقى مانده‌اند باید دفاع کنند، مشروط بر آنکه امید پیروزى داشته باشند.

در روزهاى نخستین دفاع مقدس، دشمن با تجهیزات کامل وارد خاک ما شد، امّا جوانان غیور ما با آنکه آمادگى لازم نداشتند، با توکّل بر خدا و با سلاح‌هاى ساده و کوچک مقابل او ایستادند.

در غائله کردستان، با فرمان امام خمینى مردم حرکت کردند و آنجا را از لوث منافقان آزاد کردند. در آن زمان مردم به خداى تعالى، قیامت و به حقیقت اسلام اعتقاد راسخ داشتند. در اوایل جنگ، با وجود همه‌ى بى‌نظمى‌ها، نابلدى‌ها و تلفاتى که داشتیم، رزمندگان ما پیشرفت مى‌کردند. هنگامى که خرمشهر آزاد شد و محاصره آبادان شکست، نیروهاى دشمن همه چیز را گذاشتند و فرار کردند و این یک معجزه بود.

وقتى سرزمین اسلامى مورد هجوم بیگانگان واقع مى‌شود، باید دفاع کرد. آن زمان، وقت تصفیه حساب نیست. ما مسلمانیم؛ کشورمان اسلامى است و در برابر دشمن باید خورده حساب‌هاى شخصى و اختلافات را کنار بگذاریم. دفاع از مسلمانان واجب است.

نباید گفت بهتر که دشمن بیاید، فلانى را ساقط کند و دیگرى را جاى او بنشاند! در این صورت دوباره همان وضع بى‌دینى، فساد و هرزگى زمان شاه به وجود مى‌آید. در آن زمان مساجد از جوان‌ها خالى بود، ولى امروز جوانان بسیارى در شهرهاى مختلف رو به سوى خدا دارند. درست است برخى، افراطى‌گرى مى‌کنند، امّا در مجموع روبه خدا دارند.

 

روایت

روایات در یک تقسیم دو دسته‌اند؛ دسته‌اى مى‌گویند مؤمنان راستین کم هستند. امام صادق علیه السلام مى‌فرمود: «اگر سه نفر داشتم، همه چیز را مى‌گفتم».

دسته‌ى دیگر روایات، ایمان را درجه‌بندى کرده، هر کسى را صاحب درجه‌اى مى‌دانند؛ به عنوان مثال در یک روایت مى‌فرماید: ایمان هفت درجه است و هر کس درجه‌اى از آن را دارد، امّا نباید از کسى که دو درجه ایمان دارد مانند کسى که داراى سه درجه است، توقع داشت.

یکى از خدمتگزاران امام صادق علیه السلام گوید :

زمانى که امام صادق علیه السلام در «حیره» به سر مى‌برد، مرا با گروهى از یارانش براى انجام کارى فرستاد. هنگامى که بازگشتیم، بسیار خسته بودم و به بستر خود، در زیرزمین منزلى که در آن بودیم، رفتم. امام صادق علیه السلام کنار بستر من آمد و از من گزارش ماموریتى را که برعهده داشتیم، خواست، که ارائه کردم و ایشان هم خدا را بر موفقیّتى که به دست آمده بود، سپاس گفت.

پس از آن سخن از گروهى به میان آمد و من گفتم: فدایت شوم! ما از آنها بیزاریم؛ چون به آنچه ما عقیده داریم، عقیده ندارند.

فرمود: آنها دوستدار ما هستند و چون آنچه را شما مى‌گویید، نمى‌گویند، از آنها بیزارى مى‌جویید؟

عرض کردم: آرى.

فرمود: ما هم عقایدى داریم که شما ندارید، آیا سزاوار است که ما هم از شما بیزارى بجوییم؟

عرض کردم: نه، قربانت گردم!

فرمود: نزد خداوند هم حقایقى هست که نزد ما نیست، گمان دارى که خدا ما را به این سبب از خود مى‌راند؟» عرض کردم: «به خدا سوگند نه، قربانت گردم! پس چه کنیم؟

فرمود: آنها را دوست بدارید و از آنها بیزارى مجویید؛ چراکه برخى از مسلمانان یک سهم، برخى دو سهم، برخى سه سهم، برخى چهار سهم، برخى پنج سهم، برخى شش سهم و برخى هفت سهم از ایمان دارند؛ پس سزاوار نیست، آن که دو سهم دارد، بر آن که یک سهم دارد؛ آن که سه سهم دارد، بر آن که دو سهم دارد؛ آن که چهار سهم دارد، بر آن که سه سهم دارد؛ آن که پنج سهم دارد، بر آن که چهار سهم دارد؛ آن که شش سهم دارد، بر آن که پنج سهم دارد و آن که هفت سهم دارد، بر آن که شش سهم از ایمان دارد، سخت بگیرد. سپس فرمود: برایت مثالى بزنم :

مردى بود که همسایه‌اى نصرانى داشت و او را به اسلام دعوت نمود. او اجابت کرد و مسلمان شد. چون سحر شد، درِ خانه‌اش آمد و در زد. گفت: کیستى؟ گفت: من فلانى هستم، وضو بگیر و لباس بپوش تا برویم براى نماز. تازه مسلمان، وضو گرفت و لباس پوشید و براى نماز حاضر گشت. هر دو نماز بسیار خواندند. پس از آن نماز صبح خواندند و صبر کردند تا صبح روشن شد.

نصرانى خواست به منزل برود، آن مرد به او گفت: کجا مى‌روى؟ روز کوتاه است و الآن ظهر است، نماز ظهر را بخوانیم!

پس نشست تا نماز ظهر را خواند. خواست برود، گفت: نماز عصر نزدیک است. صبر کرد و نماز عصر را خواند. خواست برود، گفت : نماز مغرب را هم بخوان و این وقتش کوتاه است؛ پس او را نگه داشت و نماز مغرب را نیز خواند. باز خواست برود، گفت: یک نماز دیگر باقى مانده، صبر کن نماز عشا را بخوانیم! پس هر دو نماز را خواندند و از یکدیگر جدا شدند.

چون سحر شد، مسلمان ناوارد، درِ منزل نصرانى تازه مسلمان را کوبید. گفت: کیستى؟ خود را معرفى کرد و گفت: وضو بگیر و لباس بپوش تا برویم نماز بگذاریم! تازه مسلمان گفت: براى این دینت شخصى را پیدا کن که بیکارتر از من باشد؛ من مردى بینوا و داراى عیال و فرزندانم.

پس امام صادق علیه السلام فرمود: او را به نصرانیت بازگرداند و مانند اولش شد. یعنى او را در چنین فشارى قرار داد که از دین محکمى بیرونش آورد.[2]

 

در گذشته، وقتى یک جوان یا نوجوان به مسجد مى‌آمد، اگر کمترین اشتباهى مى‌کرد، پیرمردها داد و فریاد بر سرش مى‌زدند و بیرونش مى‌کردند؛ او هم از مسجد زده مى‌شد، ولى امروز افراد مسن خوشحالند که جوان‌ها به مسجد مى‌آیند و امور شرعى را یاد مى‌گیرند. اگر بعضى از آنها کمى شیطنت کنند، باید با زبان خوش با آنها سخن گفت تا تشویق شوند؛ نه اینکه دلسردشان کنند!

 

[1] ـ حجرات، 14.

[2] ـ کافى، 2، 42.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است