طلب و اخلاق طلبگی

طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۷ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی

 

فیلم جلسه
 

صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۷ | پنجشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۸ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی

 

 

 

قال اللّه تعالی فی کتابه المبین:

«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّه»

بحث جلسات گذشته دربارۀ طلب و اخلاق طلبگی بود. عرض شد که اوج طلب و خواست و شوق «عشق» است. عشق طلب و خواست بی‌حد و از حد درگذرنده است. اخلاق طلبگی بدون عشق نمی‌شود. همچنین گفتیم که عشق و حبّ یکی است.

نیست فرقی در میان حبّ و عشق

شام در معنی نباشد جز دمشق

«وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» حبّ شدید همان عشق است.

این طلب عظیم را بزرگان، از جمله حضرت آیت‌اللّه نجابت، در قالب عشق و محبّت، به‌صورت‌های مختلف بیان کردند. ایشان اصطلاحی داشتند که می‌فرمودند: «ائمۀ معصومین علیهم‌السلام دلال محبّت و دلال معرفت هستند». یعنی واسطه هستند که دست ما را بگیرند و در دست محبّت خدای تعالی و به دامان معرفت خدا برسانند؛ دلال و راهنما هستند.

در دعای صباح امیرالمؤمنین علیه‌السلام حضرت ختمی مرتبت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را دلیل به‌سوی خدا معرفی می‌کند.

حضرت آیت‌اللّه نجابت واژۀ عشق را به‌عنوان دلال محبّت برای معصومین علیهم‌السلام به کار می‌بردند. جا دارد به شعری که ایشان راجع به حضرت ولی عصر عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه سرودند، اشاره کنیم:

نور علم و نور قلب و نور عشق

شد عیان از نرجس و از پور عشق

پدرشان هم «پور عشق» هستند. ایشان همه زادۀ عشق‌اند؛ با عشق پرورش یافتند و دلال عشق و محبّت‌اند.

حق ثانی و گل ثانی‌عشر

دلبر و دلدار هر صاحب‌نظر

ناشر حبّ، هادی عین‌الیقین

ساقی لب‌تشنگان ماء مَعین

ماء مَعین‌ یعنی آب گوارای محبّت و معرفت حق تعالی. هم خودشان ماء مَعین‌‌اند، هم این محبّت و معرفت را به هرکس تشنه باشد، می‌چشانند.

کاشف اسرار حبّ ذات حق

رهبر و خمّار و مست هر فِرَق

«ذات حق» حبّ است. خداوند ذاتش به عشق و حبّ همراه است، لکن سرّ است.

با عنایت به اینکه اصطلاح باده با عشق گره خورده، یک جمله هم گفتند که با ظهور حضرت ولی عصر عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه

باده می‌‌ خوارگان آماده شد

شرب می‌ در کوی و برزن ساده شد

یعنی حضرت ولی عصر عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه عقول را زیاد می‌کنند و در وقت ظهور، به برکت ایشان، عقل‌ها افزایش می‌یابد و معرفت و محبّت اوج می‌گیرد.

در ماه محرم، صبیۀ مرحوم آیت‌اللّه انصاری به رحمت خدا رفتند و روز جمعه به خاک سپرده شدند. عصر غمگین روز جمعه و ماه محرم و یاد مرحوم حضرت آیت‌اللّه نجابت و آیت‌اللّه انصاری همدانی، بنده با استعانت از این دیدگاه حضرت آیت‌اللّه نجابت نسبت به حضرت ولی عصر، جرأتی پیدا کردم و این ابیات بر زبان جاری شد:

عصر جمعه‌ست عنایتی ای جان

غصه می‌بارد از زمین و زمان

هم محرم نهاد غم بر دل

هم مضاعف شده غم هجران

نیست از بهر آن غمم مرهم

هم نباشد ز بهر این درمان

نازنین تا به کی پس پرده

ای تو ثانی‌عشر مه تابان

ای تو ساقی مهربانی‌ها

وی به دست تو روضۀ رضوان

جمع گشته بساط میخانه

ما خماریم و بی‌خبر مستان

همچو صحرای خشک شد این دل

الغیاث ای تو حضرت باران

«غوث» و باران که حالت باریدن دارد، هم‌‌ریشه‌اند.

مرحوم حاج ملاهادی سبزواری در شرح اسماءالحسنی، در شرح این فقرات از دعای جوشن که «الغوث الغوث خلصنا من النار یا ربّ» می‌فرماید: غوث حضرت ولی عصر عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه است. وقتی به آن حضرت متوسل می‌شویم و «الغوث‌الغوث» می‌کنیم، ایشان غیاث و فریادرس ما هستند؛ باران رحمتی هستند که بر قلب‌های ما می‌بارند.

ما سراسر نیاز همچو کویر

رفته‌اند اولیاء از این سامان

کوچ کرده نجابت از شیراز

رفته انصاری از همه همدان

سامانی که اولیاء از آن رفته باشند کویر است. این همان است که حافظ فرمود:

رندان تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس

گویا ولی‌شناسان رفتند از این ولایت

عشق چیست

اگر بخواهیم عشق الهی را درک کنیم، باید مثل هر صفت دیگر خداوند با تشبیه و تنزیه صحبت کنیم؛ مثلاً اگر بخواهیم کرم را بفهمیم، باید شخص کریم و بخشنده را بشناسیم، این تشبیه است، امّا تنزیه هم لازم است؛‌ یعنی خدا که کریم است، مقابل نمی‌خواهد و کرمش بی‌نهایت است.

اگر بخواهیم رحم را بفهمیم، باید انسان رحیم و مهربان را ببینیم و بشناسیم، بعد خدا را تنزیه می‌کنیم که این صفت را دارد و هیچ نقصی ندارد.

در باب عشق الهی و عشق خدا به خلق نیز باید با تشبیه و تنزیه بفهمیم؛ پس ابتدا عشق خود را عرض می‌کنیم تا بعد با تنزیه بفهمیم که عشق الهی چیست.

در اینکه عشق ویژگی خاص انسان است و حیوان راهی به آن ندارد، شکی نیست. حتی حافظ می‌گوید «فرشته عشق ندانست».

اطبای قدیم می‌گفتند عشق یک مرض است. به آن جنون هم می‌گفتند، به همین دلیل مجنون را مجنون می‌خواندند؛ چون جنون پیدا کرده بود. بعضی هم عشق را مالیخولیا می‌دانستند. پس عشق یک درد است که فقط آدمی می‌گیرد. به تعبیری دردی است که هیچ خری نمی‌گیرد، چون خر است.

شیخ بهایی گفت:

کل من لم یَعْشِقِ الوجهَ الحَسن

قَرّبِ الجُلَّ الیه و الرَسَن

یعنی آن‌ کس را نباشد عشق یار

بهر او پالان و افساری بیار

هرکه عشق نداشته باشد، پالان و افسار می‌خواهد. برخی هم گفته‌اند که اطبا این‌طور می‌گویند:

تا به نزدیکی سر و صدر اطبا آفاق

عشق بیماری دل باشد و عاشق بیمار

دل من باد گرفتار چنین بیماری

تو خداوند مرا داشته هر دم تیمار

کاش ما مریض شویم و آن‌که ما را تیمارداری کند، خود خداوند باشد.

مولانا در داستان کنیز و پادشاه می‌گوید:

عاشقی پیداست از زاری دل

نیست بیماری چو بیماری دل

عشق بیماری دل است. دل مریض می‌شود؛ لذا قدما می‌گفتند مرض است، روح گرفتار می‌شود.

حافظ هم دارد:

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان، گفتند

درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد

کسی که مریض می‌شود، قاروره‌اش را به طبیب می‌دهند تا آزمایش کند. عشق هم علامتش اشک خونین است. هم دردش سخت است و هم درمانش.

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

امّا همین عشق بزرگ‌ترین درمان بشر است. عشق‌درمانی در عرفان ما جایگاه خاصی دارد. مولانا می‌فرماید:

آتش است این بانگ نای و نیست باد

هرکه این آتش ندارد نیست باد

عشق آتشی است که به دل می‌زند و هرکه این آتش و این درد را ندارد، نیست باد!

در داستان کنیز و پادشاه، پزشکان گفتند:

علت عاشق ز علت‌ها جداست

عشق اسطرلاب اسرار خداست

علت یعنی مرض و معلول یعنی مریض. این غیر از علت و معلول فلسفی است. «علت عاشق ز علت‌ها جداست» یعنی این مریضی غیر از همۀ مریضی‌هاست. این درد است، ولی اسطرلاب است.

اسطرلاب دستگاهی است که در نجوم به کار می‌رفت. ریشۀ یونانی دارد و از استار یعنی ستاره و لاب یعنی لابراتوار (آزمایشگاه) ترکیب شده. کسی که این دستگاه را داشته باشد، راه آسمان و زاویه و وضعیت ستارگان را می‌فهمد.

«عشق اسطرلاب اسرار خداست» اگر کسی عشق داشته باشد، گویی اسطرلابی دارد که در آسمان معنوی، اسرار خدا را می‌فهمد، سرّنمای خداست.

مولانا فرمود:

شاد باش ای عشق خوش‌سودای ما

ای طبیب جمله علت‌های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

همۀ گرفتاری بشر از خودخواهی است. خودخواهی یا حبّ نفس -که حبّ دنیا هم تجلی همان است- منشأ همۀ گرفتاری‌ها و بیماری‌های اخلاقی بشر است، امّا عشق دیگرخواهی است، از خود بیرون‌ آمدن است. به قول سعدی: «از در درآمدی و من از خود به در شدم».

کسی که از خود بیرون بیاید، طبیب جمله علت‌ها را پیدا کرده.

هرکه را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و جمله عیبی پاک شد

جامه که از عشق چاک شد، مثل کرمی که پیله را پاره می‌کند، از خود و از پیله‌اش بیرون می‌آید.

بنابراین عشق درمان است یا به تعبیری «اکسیر» است، کیمیاست. می‌سوزاند منیت و خودخواهی را، طبیب جمله علت‌هاست.

کیمیا ماده‌ای است که در گذشته دنبال آن می‌گشتند تا هر فلزی را تبدیل به طلا کند. چنین ماده‌ای هرگز پیدا نشد، ولی علم کیمیا که همین «کیمستیری» یا شیمی است پدید آمد. ولی عرفا می‌گویند کیمیایی که فلز وجودی هرکسی را تبدیل به طلا می‌کند، عشق است.

به‌قول جامی:

عشق هرجا بود اکسیرگر است

مس ز خاصیت اکسیر زر است

یا به قول حافظ:

ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

کیمیای عشق آدم را عوض می‌کند. حتماً از خدا عشق و محبّت بخواهید. حافظ گفت:

هرچند غرق بحر گناهم ز صد جهت

تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم

«آشنا» از شناست که کشتیبان به نحوی گفت: «هیچ دانی آشنا کردن بگوی».

در بحر گناه هم که غرق باشی -هرچه مقام بالا رود، گناهانی به فراخور آن وجود دارد- امّا «تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم». با عشق می‌توانیم در این بحر شنا کنیم و نجات یابیم و اهل رحمت باشیم.

حال ببینیم عشق که این‌همه عظمت دارد چیست؟

حضرت آیت‌اللّه نجابت فرمودند این جریان عشق که طبیب جمله علت‌هاست را مولانا، با آن جایگاه خاص، با زبان قصه بیان کرده، حافظ با عشق و عاشقی و زلف و گیسو و خال و ابرو بیان کرده، با یک تشبیه و تنزیه.

باید این‌ها را بفهمیم. این افراد حکیم بودند. نظامی و داستان شیرین و فرهاد و خسرو و شیرین، همه حکمت است، والا و بالاست.

امّا عشق از واژه‌های مظلوم است. همه‌چیز، حتی هوس را عشق نامیده‌اند. گفتیم که عشق خودخواهی نیست، دیگرخواهی است.

آنچه حافظ و نظامی و مولانا می‌گفتند و چیزهایی که امروز به اسم عشق خوانده می‌شود، یکی نیست. باید توجه داشته باشیم و عمق مطلب را بفهمیم!

در سفری به قم سوار یکی از ماشین‌های مسافرکشی شرکتی شدیم. راننده گفت برای اینکه شب خوابم نگیرد، باید موسیقی گوش کنم و گفت مجاز است و مجوز ارشاد دارد.

گفتیم عیبی ندارد.

ترانه‌هایی که خواننده می‌خواند و مسائلی که با معشوقش بیان می‌کرد، همه ناسزا و دشمنی بود.

این عشق‌ها کجا و حافظ و نظامی و مسائلی که آنها می‌گویند، کجا؛ چقدر سطح عشق را پایین آوردند!

منظور اینکه خیلی اوقات متوجه نیستیم و اشتباه می‌گیریم. امّا چطور عشق را بشناسیم؟

اگر بخواهیم فلسفی بحث کنیم، در کالبدشکافی یعنی شهید کردن عشق، می‌گوییم عشق یک جنس دارد و چند فصل.

جنس عشق دوست داشتن است، امّا فصل عشق چیست که از سایر اقسام دوست داشتن جدا می‌شود؟

یکی اینکه شما چیزی را به‌عنوان ابزار دوست می‌دارید، این عشق نیست، هوس است. دوستش دارید، چون کاری برایتان انجام می‌دهد. ولی اگر دوست داشتن به‌خاطر جمال و زیبایی باشد، پای عشق به میان می‌آید.

به‌قول حافظ:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

به‌خاطر جمال و زیبایی دوست می‌داری، نه ابزار بودن. جمالی که با ذات معشوق پیوند خورده.

اگر کسی جمال را فقط در چشم و ابرو و خال و گیسو ببیند، عاشق شده، امّا ده سال و بیست سال دیگر نه این چشم و ابرو می‌ماند و نه این خال و گیسو. آیا معشوق را عوض می‌کند، یک چشم و ابروی دیگر؟ خیر، محبّتش زیادتر می‌شود. چون ذاتش را با این جمال می‌خواهد.

بنابراین جمال فقط ظاهری نیست. آن جمال معنوی و اخلاقی روزبه‌روز او را عاشق‌تر می‌کند. روز اول چندان نمی‌شناختش، امّا وقتی بیست سال با او زندگی کرد و انس گرفت، هر روز عاشق‌تر می‌شود و عشقش عمق بیشتری پیدا می‌کند.

فصل دیگر عشق شدت دوست داشتن است. دوست داشتن شدید، با تمام جان، می‌شود عشق. اگر بالاتر رود، می‌شود پرستش. وقتی زیبایی را با تمام جان دوست داشته باشی، می‌شود پرستش و پرستش خداوند اوج این قضیه است.

در عشق شما خود را برای معشوق می‌خواهید، امّا در هوس معشوق را برای خود. شهوت از همین ناحیه است. هوس مثل جهنّم به درون خود می‌کشد. هرچه بیشتر بدهید، بیشتر می‌خواهد. این خودخواهی است که به‌طرف خود می‌کشد.

امّا در عشق شما اهل فداکاری و ایثار هستید. نمی‌خواهید خار به پای معشوق بنشیند. خود را فدای معشوق می‌کنی، نه معشوق را فدای خود.

مثالی بزنیم: شاید شنیده باشید که کسی یک دل نه، صد دل عاشق خانمی شده و رفته خواستگاری، ندادند. پسر هم اسید به صورت دختر پاشیده. آیا این عشق است؟ این اوج نادانی است. شهوتش قلیان کرده، نرسیده، می‌گوید «دیگی که برای من نجوشد، سر سگ در آن بجوشد».

عشق حتی اگر زمینی هم باشد، نهایتش این است که خود بمیرد.

یکی از اشتباهات ما این است که عشق را در بحث جنس و جنسیت می‌آوریم، در حالی که عشق ورای این قضیه است؛ مثل عشق مولانا به شمس؛ مثل عشق امیرالمؤمنین علیه‌السلام به حضرت ختمی مرتبت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله که در جای ایشان می‌خوابند و خود را فدای معشوق می‌کنند. آنها که نمی‌فهمند، عشق را در خیالات غلط خود می‌آورند.

اینکه از عشق زمینی شروع کردیم برای این است که با تشبیه و تنزیه باید بفهمیم عشق چیست. در جلسات دیگر، اگر توفیق بود، مسأله را بیشتر باز می‌کنیم.

عاشقی پیداست از زاری دل

نیست بیماری چو بیماری دل

باید بحث عشق را تنزیه کرد که هیچ شبهه‌ای از شهوت نداشته باشد.

عشق حقیقی است مجازی مگیر

این دم شیر است به بازی مگیر

نمی‌شود با دم شیر بازی کرد و گفت من هم عاشق شدم، مثل حافظ و نظامی و مولانا.

عشق دوستان خدا

قبلاً اشاره شد که «من عشق شیئاً عشق آثاره» یا «من احب شیئاً احب آثاره» هرکه چیزی را دوست داشته باشد، آثار آن را هم دوست دارد. هرکه خدا را دوست دارد اولیاء خدا را دوست دارد.

کسی که می‌گوید من خدا را دوست دارم، شریعت حضرت ختمی مرتبت را هم دوست دارد و می‌رسد به «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّه».

هرکه خدا را دوست دارد، نماز و روزه و قرآن و گفت‌وگو با خدا را دوست دارد. آثار خدا را که تجلیات خداست، دوست می‌دارد.

تعبیر زیبایی حاجی سبزرواری در این فقره از دعای کمیل دارد، آنجا که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به خدا عرض می‌کند:

«وَ فَرَّقْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَحِبَّائِکَ وَ أَوْلِیَائِکَ‏ فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِک»

اگر بین من و اولیاء و احبائت جدایی بیندازی، آتش جهنّم را می‌توانم تحمل کنم، ولی فراق تو را نمی‌توانم.

به لحاظ ادبی، وقتی فرمود «اگر بین من و احبّاء و اولیائت جدایی بیندازی» باید بفرماید چگونه بر فراق اولیائت صبر کنم، امّا گفت چگونه بر فراق تو صبر کنم! «فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِک». یعنی فراق اولیاء و احبَاء خدا همان فراق خداست و از هم جدا نیستند. این تجلی آن است.

خدای تعالی ان‌شاءاللّه محبّت و عشق خود را در دل همۀ ما بیندازد، به برکت اولیاء الهی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است