روز تاسوعا محرم ۱۴۴۵ – ۱۴۰۲ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
روز تاسوعا محرم ۱۴۴۵ – ۱۴۰۲ | پنجشنبه ۱۴۰۲/۵/۵ | حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
قال اللّه تعالی فی کتابه المبین:
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ»
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ وَ عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیَارَتِکُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ»
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«أَشْهَدُ لَقَدْ نَصَحْتَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَخِیکَ فَنِعْمَ الْأَخُ الْمُوَاسِی»
شهادت میدهم که دلسوزی و همدردی کردی، چه برادر دلسوز و مهربان همدردی
«فَنِعْمَ الصَّابِرُ الْمُجَاهِدُ الْمُحَامِی النَّاصِرُ وَ الْأَخُ الدَّافِعُ عَنْ أَخِیهِ»
چه صبور و چه مجاهدی، چه برادری که از برادرش آنچنان دفاع کرد!
سلام خدا بر حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیّشناسان رفتند از این ولایت
یک ولیّ بهتماممعنای خدا اباالفضل علیهالسلام است. تشنهلبیم یا اباالفضل، غیر از آن تشنگی که سقا باید آب دهد، تشنۀ محبّت و معرفتیم که ساقی باید آب بیاورد.
او هم سقاست، هم ساقی، هم پسر ساقی کوثر است.
همۀ صفات امیرالمؤمنین علیهالسلام کاملاً در اباالفضل متجلی است و سقایت کوثر -که انشاءاللّه نصیب همۀ ما شود- سقا و ساقی محبّت و معرفت است.
«وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَهِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقا»
اگر بر صراط و طریق استقامت داشته باشید -که مظهر کاملش اباالفضل است- آبی گوارا به شما میچشانیم و اباالفضل میشود ساقی که میچشاند.
چرا ساقی نباشد؟ قبلاً عرض کردیم که انتخاب امیرالمؤمنین و نظر آن جناب به اباالفضل است.
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
وقتی فاعل علی و قابل اباالفضل باشد، به ذره نه، به اباالفضل، اگر علی علیهالسلام نظر کند، چه شود!
اباالفضل را بیشترِ جوانها و به شجاعت و غیرت و جنگآوری و دلآوری میشناسند، ولی اباالفضل علیهالسلام یک عارف بهتماممعناست که شیخ محمّدحسین غروی اصفهانی، این آیتاللّه بزرگ، فرمود: اباالفضل معلم توحید است.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «انّ ولدی العباس زُقَّ العلم زُقّا». علم را هضم کرده. لازم نیست تعلیمی هم باشد.
کبوتر وقتی به بچهاش غذا میدهد، آن را آماده میکند و به او میخوراند. امیرالمؤمنین علیهالسلام علم را به اباالفضل داده.
السلام علیک یابن امیرالمؤمنین!
عالم و عارف است. حکایت آیتاللّه قاضی را همه شنیدهاید.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت از ایشان نقل کردند: چهل سال از توحید دم زدم، هیچ دری باز نشد. در حرم حضرت اباالفضل نشسته بودم. کسی که آن اطراف بود و همه به او میگفتند دیوانه، کنار گوش من گفت: سید علی قاضی! امروز قطب سلسلۀ اولیاء اباالفضل است.
ابتدا توجه نکردم. دیوانهای بود و چیزی گفته. امّا ناگهان دیدم از جانب اباالفضل در باز شد؛ حالی که یک عمر انتظار میکشدیم، خدا از برکت اباالفضل علیهالسلام در را باز کرد.
دست خالی از ین مجلس بیرون نرویم! ابالفضل میتواند محبّت و معرفت را توأمان به همۀ ما بچشاند.
امّا امروز سخن از شجاعت و جنگآوری اباالفضل است.
در این روضههایی که میخوانند، همه میگویند امام حسین علیهالسلام بین خیمهگاه و قتلگاه رفتوآمد میکرد، مثل سعی صفاومروه؛ یک وقت تند میرفت، یک وقت هروله میکرد -مثل شهادت قاسم- یک وقت آرام میرفت -مثل شهادت علیاکبر- جنازهها را میآورد و… از زینب سلاماللّهعلیها میشنویم که امام حسین علیهالسلام را از روی نعش علیاکبر بلند کرد. از همه میشنویم، ولی از اباالفضل چیزی نمیشنویم! اباالفضل کجاست؟
اباالفضل علیهالسلام مثل شیری است که اطراف خیمهها مراقب است. او هست که امام حسین علیهالسلام میتواند با خیال راحت برود و شهید بیاورد. کسی جرأت نمیکند طرف خیمهها بیاید. مثل عقابی است که بالا ایستاده و همۀ صحنۀ جنگ را میپاید.
دقیقاً همان است که امالبنین برای امیرالمؤمنین آورده، آمده دفاع کند و اینطور از برادر دفاع میکند.
همهچیزِ امام حسین علیهالسلام، تمام جبهۀ امام حسین علیهالسلام را اباالفضل نگه داشته، لذا وقت شهادتش فرمود: «الآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی».
سایه به سایه میروی پشتسر حسین من
روی به قبله میکنی بر اثر حسین من
در کربلا، امام حسین علیهالسلام ۵۷ساله و اباالفضل حدود ۳۴ سال سن دارند.
آیینه در برابرت کیست بهجز برادرت
سایه فکنده بر سرت بالوپر حسین من
زیر بالوپر حسین علیهالسلام بزرگ شده.
همهکارۀ جبهۀ امام حسین علیهالسلام است؛ هم علمدار، هم سپهدار و هم سقاست.
او سپهدار است که جرأت نمیکردند نزدیک بیایند. اباالفضل را که با آن هیبت میدیدند، شجاعتی که در بازوان حضرت اباالفضل است، جرأت نمیکردند. اینها داستان نیست واقعیت است.
علمدار است. عَلَم یعنی علامت و نشانه. به آن رایت هم میگویند؛ یعنی آنچه به چشم میآید.
در تمام جنگها علَم را دست شجاعترین شخص میدادنند که تا آخر بایستد و نشانۀ این باشد که سپاه و صف هنوز هست. هم دوستان دلشان تقویت شود، هم دشمنان شجاعت پیدا نکنند.
در همۀ جنگهای پیامبر علَم دست اسداللّه الغالب علی بن ابیطالب علیهالسلام بود. اینجا هم دست حضرت اباالفضل علیهالسلام است.
یک وظیفۀ دیگر هم دارد؛ سقاست. چندین بار آب آورده، گاهی تنها، گاهی با علیاکبر و دیگران، قبل از اینکه کاملاً راه بسته شود. سقاست، سقایت میکند.
وظیفۀ اصلیاش چیست؟ امیرالمؤمنین علیهالسلام او را برای جنگ خواست، خواست که بیاید و بجگند و دفاع کند.
امّا هیچکدام از این سه وظیفه میّسّر نشد!
وقتی مشرف میشویم بینالحرمین، سه نماد از اباالفضل میبینیم که به تعبیر شاعر، سه حرف عشق است؛ یکی علَمی است روی گنبد اباالفضل، یکی مشکی که آب از آن میریزد، یکی هم دست است که دو جا افتاده، دستی که باید سپهدار باشد و امام حسین علیهالسلام را یاری کند. این هر سه نماد اباالفضل است که سه نقطۀ مختلف افتاده.
ای ساقی سرمستِ ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
مشک و عَلَم و دست سه حرف عشقاند
افسوس که این هر سه جدا افتاده
حافظ میفرماید:
در همه دیرمغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی
اباالفضل علیهالسلام آن شیدایی است که دستش جایی و علَمش جایی و مشکش جایی است. عجب شیدایی دارد اباالفضل!
اصحاب و یاران و علیاکبر و قاسم و همه رفتند.
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ»
خدا آنها را که در راهش صف میکشند، مانند بنیان مرصوص، دوست میدارد.
امّا حالا صف امام حسین علیهالسلام دو عضو بیشتر ندارد؛ امام حسین و اباالفضل علیهماالسلام.
دیگر وقتش رسیده. تابهحال هم خیلی صبر کرده، صبر بر نجنگیدن! اباالفضل خیلی صابر است. مقابل چشمش میبیند همۀ اصحاب کشته شدند؛ علیاکبر را قطعهقطعه کردند، استخوانهای قاسم را خرد کردند. همه را دید و صبر کرد.
فرزند علی است که فرمود: ۲۵ سال صبر کردم در حالی که خار در چشم و استخوان در گلویم بود. آن ۲۵ سال الآن مقابل چشم حضرت عباس است که باید صبح تا ظهر صبر کند.
بالأخره نوبتش رسید. آمد و گفت: برادر، دیگر صبرم تمام شده. اجازه بده به میدان بروم و قراری را که پدرم با من گذاشته، انجام دهم!
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت فرمود: اگر میگذاشتند همۀ دشمنانت را از بین میبردم.
امام حسین علیهالسلام چه بگوید؟ فرمود: تو سپهدار و علمدار منی، اگر بروی بییار و یاور میشوم.
آی غیرتدار، اباالفضل!
شهید نامی، از بچههای همین مسجد بود و خیلی دوست داشت پاسدار شهید آیتاللّه دستغیب شود و شد. یک شب در عملیات فتحالمبین حال خوشی به او دست داد و این خاطره را برایم تعریف کرد. گفت: شب تاسوعا، من پاسدار شهید آیتاللّه دستغیب بودم و کنار ایشان در مسجد جمعه ایستاده بودم.
هیأت دم گرفته بودند و یکی آن میان میگفت: علمدار، همه میگفتند: اباالفضل؛ وفادار، اباالفضل.
من چشمم به شهید آیتاللّه دستغیب بود که آرامآرام به سینه میزد و با جمعیت جواب میداد اباالفضل.
یک وقت میاندار گفت: غیرتدار، شهید آیتاللّه دستغیب دیگر منتظر نشد، منقلب بلکه منفجر شد و گفت: غیرتدار اباالفضل!
خون در دستهای باغیرت اباالفضل به جوش آمد، گفت: بگذار بروم برادر!
فرمود: اگر میخواهی بروی، برو برای بچهها آب بگیر.
آخرین وظیفۀ سقاییات را انجام بده!
آمد جلو لشکر، باز امام حسین علیهالسلام را معرفی کرد که این پسر دختر پیامبر است. خودش و بچههایش تشنهاند. آبی که هر جانور و هر پرنده و چرندهای از آن میخورد را بر پسر دختر پیامبر بستید؟
سعدی گفت: «تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی».
آنها در جواب عباس فحش دادند و ناسزا گفتند.
برگشت خدمت اباعبداللّه و عرض کرد آب نمیدهند.
شاید این موقع بود که بچهها در خیمه خیلی تشنه بودند. جناب سکینه کمی بزرگتر بود و مأمور آرام کردن بچهها بود. گفتهاند سکینه هم طاقتش از دست رفت، مشک را گرفت و آمد؛ یعنی العطش العطش.
اباالفضل دیگر منتظر نماند، مشک را گرفت و سوار اسب شد و رفت به طرف شریعه. برای سقایت، نه برای جنگ. نمیخواهد بجنگد.
برخی گفتهاند او را فرستادند که آب بیاورد و نجنگد. البته آب هم مسألۀ مهمی است.
باز آن گل سرخ سبزپوش آمده است
پرچم به کف و مشک به دوش آمده است
با دیدن گلهای عطشناک حسین
خون در رگ عباس بهجوش آمده است
جلو رفت.
تا پرچم سرخ عشق بر دوش من است
شوق و ظفر و صبر همآغوش من است
یک لحظه مرا نمیگذارد آرام
این نالۀ العطش که در گوش من است
بهنقلی امام حسین علیهالسلام هم راه افتاد. اباالفضل از یک طرف، امام حسین علیهالسلام هم از یک طرف که لشکر را جارو کنند و بهطرف شریعه بروند.
کسی گفت اگر این دو برادر به آب برسند، یک نفرتان را زنده نمیگذارند.
حمله کردند. امام حسین علیهالسلام را محاصره کردند. حضرت بهخاطر خیام حرم برگشت، امّا اباالفضل رفت.
رفت و به آب رسید، آب را برداشت، امّا نخورد. چرا نخورد؟
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هر سو بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم
با خود گفت: عباس، آیا میخوهی زنده بمانی وقتی حسین تشنه است؟
آب را ریخت و سوار اسب شد. از شریعه بیرون آمد، با مشک پر آب.
ای اسب مکن درنگ از این راه برو
چون اشک بیا به خیمه چون آه برو
تا آب رسد به خیمۀ سبز حسین
بشتاب توکلت علی اللّه برو
صف را شکافت و پیش رفت. حریفش نبودند، از مقابلش فرار میکردند. اباالفضل هم نمیخواست بجنگد.
امیرالمؤمنین در جنگ همه طرف را میپایید، بر خلاف همزه که فقط جلو را میدید. اباالفضل هم پسر علی است، ولی اباالفضل همۀ همتش این مشک است.
غدر کردند، از پشت نخلها دست راستش را انداختند. «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی».
به دست چپ گرفت، دست چپ را هم انداختند. به دندان گرفت و همچنان با سرعت میرود.
چون باد بهسوی خیمهها رهسپر است
گویی که به جای دست دارای پر است
عمویش جعفرطیار بود، امام سجاد علیهالسلام فرمود خدا به عمویم عباس دو بال داده.
لبخند به لب مشک به دندان افسوس
از عمر گل این منظره کوتاهتر است
راهش را بستند، حرکتش را کند کردند، امّا همچنان پیش میرود.
ای مشک تو لااقل وفاداری کن
من دست ندارم تو مرا یاری کن
ای مشک مریز آبرویم
بر باد مده تو آرزویم
ای مشک اگرچه عرصه تنگ است
بی آب روم به خیمه ننگ است
امروز که در دلم خروش است
ای مشک دو عهدهام به دوش است
هم حامی حامیان دینام
هم ساقی چند نازنینام
سه امام؛ امام حسین علیهالسلام، امام سجاد و امام باقر علیهماالسلام بهاضافه بچهها و زنان و خاندان امام حسین علیهالسلام تشنهاند.
امروز که دیدهام پراشک است
بر دوشِ دلم لوا و مشک است
ای مشک کسی ندیده از ناس
در رزمگه التماس عباس
اینک بشنو تو التماسم
دارم ز تو پاس دار پاسم
من تو را نگه میدارم، تو هم آبروی مرا نگه دار!
آبی که به سینهات نهان است
رشک دل آسمانیان است
این آبروی من است در تو
ایثار خلاصه است در تو
افلاک صبو گرفته سویم
بر خاک مریز آبرویم
مولا که ندارد آب اکنون
دارد سر عشقبازی خون
لبتشنه اگرچه دختر اوست
این آب صداق مادر اوست
آن دم که سکینه مشک آورد
با دیدۀ پر ز اشک آورد
تا دیده به دیدۀ ترم دوخت
از آتش آه هستیام سوخت
اینک من و خاطرات آن اشک
اینک من و این فرات و این مشک
اینک منم و هزار دشمن
هم تو هدف شرار هم من
تیرباران کردند، امّا اباالفضل هیچ تیری را حس نمیکرد، جز همان تیری که به مشک خورد.
یا ربّ نشود خجل بمانم
تا حشر شکستهدل بمانم
بگذار که تشنهکام باشم
مقبولترین غلام باشم
آب ریخت و آبروی عباس بر زمین ریخت. «فوقف عند ذلک العباس» عباس دیگر از پا ایستاد. نه مشک و آب دارد که ببرد، نه دست دارد که بجنگد، نه علم دارد که به دوش بگیرد. مضطر شده. «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ».
حالا اباالفضلی که حرکت نمیکند، ساکن است، سپر و دست هم ندارد، هدف خوبی است برای تیراندازها. گفت: هرچه تیر دارید به اباالفضل بزنید. شهید آیتاللّه دستغیب گفت بدن عباس شد مثل خارپشت.
اینجا جرأت کردند و جلو آمدند و گرز بر سرش زدند.
امالبنین گفت: شنیدم بر سر پسرم گرز زدند. من باور نمیکردم کسی بتواند نزدیک عباس شود، چه برسد که گرز بر سرش بزند، امّا وقتی باور کردم که شنیدم عباس دست بر بدن نداشت.
شهید آیتاللّه دستغیب گفتند وقتی گرز به سر عباس زدند، با آن قامت رشید از اسب میافتد، دست هم ندارد که حایل کند، همۀ تیرها در سینۀ اباالفضل فرومیرود.
همین موقع بود که امام حسین علیهالسلام را صدا زد. حسین علیهالسلام بالای سر اباالفضل آمد و گفت: «الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی» الآن پشتم شکست و بیچاره شدم.
سه وظیفه بر دوش اباالفضل بوده، هیچکدام را نتوانست انجام دهد، ولی خدا به برکت این ناامیدی و مضطر شدن اباالفضل، او را بابالحوائج کرده که تا قیامت هرکه هرچه بخواهد، عنایت میکند، امّا چیزهای بزرگ بخواهید!
خدایا به برکت اباالفضل، محبّت و معرفت خود را به ما عطا کن، غیرت همۀ ما بده، ای غیرتدار!
شاید سخن دیگری هم امام حسین علیهالسلام گفته باشد که شاعر به زبان گفت:
اَلیَومَ نَامَتْ اَعْیُنٌ بِکَ لَمْ تَنَمْ
وَ تَسَهَّدَتْ أُخْری فَعَزَّ مَنَامُهَا
چشمهایی که دیشب از ترس تو نخوابیده بودند، امروز به خواب خواهند رفت و کسانی که با خیال راحت میخوابیدند، دیگر نمیخوابند.
از در خیمه که میرفتی و برمیگشتی
شعفی داشت دل من که برادر دارم
همه شب حرف من و زینب و کلثوم این بود
همه آسوده بخوابید برادر دارم
امشب دیگر خواب به چشم زینب و دختران امام حسین و حضرت سجاد نمیآید.
وجوهی که چرا امام حسین علیهالسلام بدن شریف حضرت اباالفضل علیهالسلام را نیاورد، یکی این بود که گفت من دیگر آبرو ندارم، خجل از علیاصغر و بچهها هستم.
امّا یک وجه دیگر این است که این اباالفضل باید آنجا بماند و بدرخشد. «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها».
خدا نصیب کند در کربلا این سوره را بخوانیم!
خدایا خداوندا، تو را به اباالفضل، تو را به دستهای اباالفضل که بهخاطر امام حسین به زمین افتاد، ما را ببخش و بیامرز، پدر و مادر ما را ببخش و بیامرز!
استاد گرامی، حضرت آیتاللّه سید علیمحمّد دستغیب را در کنف حمایت خود با عزّت و توفیق حفظ بفرما!
ما را بدار حسینوار و زینبوار زندگی کنیم و با حسین و زینب محشور شویم!
خدایا تو را به اضطرار اباالفضل، همۀ آنها را که مضطر شدند، اضطرارشان را برطرف بفرما!