رمضان المبارک ۱۳۹۷-۱۴۳۹

هفدهم رمضان ۱۳۹۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

امیدواریم این جمهوری باشد و بهتر از گذشته شود! شاید هرکدام از شما در آینده به مقاماتی رسیدید. باید حواستان باشد بهشت برای کسانی است که جاه‌طلبی و زیاده‌خواهی ندارند. اگر رئیس جایی شدید یا افسر و فرمانده شدید، مراقب باشید بر مدار حق راه بروید. مبادا زیردستانتان را له کنید و مرتکب ظلم شوید!

فیلم جلسه
صوت جلسه

دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۷

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

هفدهم رمضان ۱۳۹۷ – ۱۴۳۹ | شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۲ 

 

 

 

روایت

کلمات قصار امام حسن عسکری علیه‌السلام

«لَا تُمَارِ فَیَذْهَبَ‏ بَهَاؤُکَ وَ لَا تُمَازِحْ فَیُجْتَرَأَ عَلَیْکَ»[1]

«جدل مکن که ارزش تو را مى‏کاهد و شوخى مکن که روى مردم به تو باز شود و بر تو دلیر شوند.»

شما می‌‌دانید کسی حرفی زده و حالا می‌‌خواهید به او بقبولانید که اشتباه می‌‌کند و برایش دلیل می‌‌آورید، ولی او قبول نمی‌‌کند. این می‌شود جدل. حتی اگر می‌‌دانید حرف شما حق است و او نمی‌‌خواهد قبول کند، اصرار نداشته باشید. چندبار که گفتید و قبول نکرد، جدل را رها کنید.

مزاح، اگر کم باشد اشکالی ندارد، ائمۀ اطهار علیهم‌السلام هم کمی مزاح می‌‌کردند، ولی اگر زیاد شود، باعث می‌‌شود دیگران بر تو جرأت پیدا کنند و حرف‌های تند و نابه‌جا بگویند.

قال علیه‌السلام:

«مِنَ‏ التَّوَاضُعِ‏ السَّلَامُ‏ عَلَى‏ کُلِ‏ مَنْ تَمُرُّ بِهِ وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الْمَجْلِسِ»[2]

«از فروتنى این است که هرکس بر تو بگذرد، سلامش کنی و در پایینِ مجلس بنشینی.»

از صفات خوب تواضع است و از نشانه‌های تواضع این است که اولاً: بر هرکس گذشتی، سلام کنی. البته نه به این معنا که هرکه را در کوچه و خیابان دیدی، سلام کنی. منظور این است که به دوستانت، به اهل مسجد، هسمایه‌ها و کسانی که هرروز برخورد می‌‌کنی، سلام کنی. ثانیاً: وقتی وارد مجلسی شدی، هرجا خالی بود بنشینی، ولو پایین مجلس باشد.

قال علیه‌السلام

«أَوْرَعُ‏ النَّاسِ‏ مَنْ‏ وَقَفَ‏ عِنْدَ الشُّبْهَهِ أَعْبَدُ النَّاسِ‏ مَنْ‏ أَقَامَ‏ عَلَى‏ الْفَرَائِضِ‏ أَزْهَدُ النَّاسِ مَنْ تَرَکَ الْحَرَامَ أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ»[3]

پارساترینِ مردم کسى است که در شُبهات توقّف کند، عابدترینِ مردم کسى است که واجبات را انجام دهد، زاهدترینِ مردم کسى است که از حرام دورى کند و کوشاترینِ مردم کسى است که گناهان را ترک کند.

کسانی در ورع و تقوا بهترین هستند که در شبهات توقف کنند؛ خوراک شبهه‌ناک را یا نخورند یا تملک کنند یا پولش را کنار بگذارند. اگر صحبتی پیش آمد که نمی‌داند درست است یا خیر، نگوید؛ تا درستی کاری قطعاً روشن نشده، توقف کند و انجام ندهد.

عابد‌ترینِ مردم کسی است که واجبات را انجام می‌دهد. ‌ممکن است کسی مستحبات را انجام دهد، امّا واجبش را ترک کند؛ این هیچ فایده‌ای ندارد. ذکر زیاد می‌‌خواند، امّا نماز نمی‌‌خواند یا نمازش قضا می‌‌شود؛ این فایده‌ای ندارد. اول واجبات، بعد مستحبات.

یکی از بهترین مصادیقِ زهد این است که انسان از حرام پرهیز کند. اگر کسی خواب و خوراکش کم باشد، امّا حرام انجام ‌دهد؛ غیبت ‌کند و تهمت بزند، فایده‌ای ندارد؛ این زهد به‌کار نمی‌‌خورد. اولِ زهد این است که حرام را ترک کند. به‌طور کلی کسی را می‌‌توان گفت جهاد می‌‌کند که هیچ گناهی انجام ندهد.

قال علیه‌السلام:

«قَلْبُ‏ الْأَحْمَقِ‏ فِی‏ فَمِهِ‏ وَ فَمُ‏ الْحَکِیمِ‏ فِی‏ قَلْبِهِ‏»[4]

«قلبِ احمق در دهانش است و دهانِ خردمند در قلبش.»

احمق فکر نمی‌‌کند و هرچه بر زبانش آمد می‌‌گوید، ولی حکیم خردمند قبل از تکلم فکر می‌‌کند و آنچه یقین دارد می‌‌گوید یا آنچه در کتاب و سنّت آمده بر زبان می‌‌آورد. شبیه این روایت در کلمات مولا علی علیه‌السلام هم آمده است؛ احمق اول سخن می‌‌گوید و بعد فکر می‌‌کند، امّا حکیم اول فکر می‌‌کند و بعد حرف می‌‌زند.

قال علیه‌السلام:

«لَا یَشْغَلْکَ‏ رِزْقٌ‏ مَضْمُونٌ عَنْ‏ عَمَلٍ‏ مَفْرُوضٍ‏»[5]

«مبادا روزی تضمین شده، تو را از عمل واجبت بازدارد!»

خدا قول داده رزق و روزی همه را برساند، البته هرکسی باید کاری را که برعهده دارد، انجام دهد، لکن کاری که برعهده‌ گرفتی نباید تو را از واجبات بازدارد! پس اگر در مغازه هستی و مشتری ایستاده، وقت نماز که شد، اول نمازت را بخوان! اگر مشتری‌ها خواستند، بایستند، اگر هم نخواستند، بروند. رزق و روزی شما دست خداست.

قال علیه‌السلام:

«مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِیَهً فَقَدْ شَانَهُ»[6]

«کسی‌که برادرش را در نهان نصیحت کند، او را زینت داده و آن‌که در انظارِ مردم پندش دهد، آبرویش را ریخته است.»

اگر چیز بدی از کسی دید، مخفیانه با او صحبت کند و نصیحتش کند، مگر اینکه او علناً کار زشت می‌‌کند.

قال علیه‌السلام:

«مَنْ‏ أَنِسَ‏ بِاللَّهِ‏ اسْتَوْحَشَ‏ مِنَ‏ النَّاسِ‏»

«کسی‌که با خدا انس داشته باشد، از مردم می‌‌ترسد.»

نه اینکه از مؤمنان هم فرار کند. کسی‌که با خدای تعالی مأنوس است، از کسانی که از خدا غافل هستند، ترس دارد؛ ترس از اینکه او را مشغول کنند. انس با خدای تعالی داشتن کمی سخت است و افراد کمی پیدا می‌‌شوند که اُنسشان با خدا باشد.

گاهی موقعِ نماز اول وقت، کسی می‌‌آید و شما را مشغول می‌‌کند. با احترام به او بگویید صبر کن اول نمازم را بخوانم، بعد بیایم. این خوب است، امّا گاهی کسی بالاتر از این است؛ یعنی توجه‌اش به خدای تعالی زیاد است؛ قلبش از خدا غافل نیست و همیشه او را حاضر و ناظر می‌‌داند. البته در قلب، نه در خیال!

چطور الآن بنده خدمت شما هستم و عده‌ای گوش می‌‌دهند! ادب مجلس این است که وقتی آقایان گوش می‌‌دهند، بنده هم حواسم جمع باشد و حرف‌های درست بزنم. الآن بنده و شما همدیگر را حاضر می‌‌بینیم. بعضی نسبت به خدای تعالی همین‌طور هستند و همیشه حضور پروردگار را متوجه‌اند.

اگر شما کنار بزرگی بنشینید که می‌‌دانید حواسش جمع است، خودتان را جمع و جور می‌‌کنید؛ سعی می‌‌کنید خیالی برایتان نیاید و حواستان جمع باشد. کسی‌ هم که با خدا انس دارد همین‌طور است. خدا را نمی‌بیند، ولی با قلبش می‌‌فهمد خدا همراهش است. قهراً چنین کسی می‌‌ترسد از این حال بیفتد. البته کسی که این‌طور است، ادعایی ندارد و همیشه خود را کوچک می‌‌بیند. اگر ادعا آمد، هیچ فایده‌ای ندارد.

 

شرح خطبه ۱۱۰

گفتیم مولا علی علیه‌السلام فرمود: «وَ ارْغَبُوا فِیمَا وَعَدَ الْمُتَّقِینَ فَإِنَّ وَعْدَهُ أَصْدَقُ الْوَعْدِ» یعنی میل کنید به وعده‌هایی که خدای تعالی به متقین داده است که وعدۀ خدای تعالی صادق‌ترین وعده‌هاست.

 

صفات متقین در قرآن

ببینیم خدای تعالی دربارۀ صفات و خصوصیات متقین چه فرموده است.

در سوره بقره می‌‌فرماید:

﴿ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ ۞ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ ۞ وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ ۞ أُولئِکَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[7]

«این کتاب که هیچ شکى در آن نیست، مایۀ هدایت پرهیزکاران است. ۞ آنان که به غیب ایمان دارند و نماز به‌پا مى‌دارند و از آنچه روزیشان کردیم انفاق مى‌کنند. ۞ آنان که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان آوردند و به آخرت یقین کرده‌اند. ۞ آنان بر هدایت پروردگارشان هستند و آنانند رستگاران.»

اقامۀ نماز ‌از نماز خواندن بالاتر است. اقامۀ نماز یعنی وقتی نماز می‌‌خوانید به خدا مقرّب می‌‌شود. چون نماز تقرّب به خداست. پس الآن مقرّب درگاه پروردگار هستید. همچنین علاوه‌بر اینکه خودتان نماز می‌‌خوانید، دیگران را هم به آن ترغیب می‌‌کنید.

در سوره آل عمران می‌‌فرماید:

﴿وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ ۞ الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ۞ وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾[8]

«و بشتابید به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى که پهناى آن آسمان‌ها و زمین است که براى پرهیزکاران آماده شده است. ۞ همانان که در توانگرى و تنگدستى انفاق مى‌کنند و خشم خود را فرو مى‌برند و از خطاى مردم مى‌گذرند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد. ۞ و آنان که چون کار زشتى انجام دهند یا به خود ستم کنند، خدا را به یاد مى‌آورند و براى گناهان خود آمرزش مى‌خواهند و چه کسى جز خداوند گناهان را مى‌آمرزد؟ و آگاهانه بر گناه خود پافشارى نمى‌کنند.»

خصوصیاتی که در این سوره برای متقین بیان شده این است که در تنگدستی هم انفاق می‌‌کنند و نمی‌‌گویند ما خودمان مستحق هستیم و باید کمکمان کنند. همچنین خشم خود را کنترل می‌‌کنند. غضب صفت بسیار ناپسندی است. شخص متقی غضب خود را فرومی‌خورد؛ خود را نگه می‌‌دارد؛ سعی می‌‌کند با ملاطفت برخورد کند و عفو می‌کند. علاوه بر این احسان هم می‌‌کند.

مردى از اهالی شام با امام حسن علیه السلام که سوار بود مصادف شد. آن شخص شروع به لعن امام نمود. ولى آن‏ بزرگوار جواب نمی‌‌گفت. هنگامى که مرد ساکت شد، امام علیه‌السلام به وى سلام کرد و خندید و فرمود:

گمان می‌کنم غریب باشى. شاید امر بر تو مشتبه شده باشد؟ اگر از ما رضایت بخواهى، رضایت می‌‌دهیم؛ اگر چیزى بخواهى به تو عطا خواهیم نمود؛ اگر از ما راهنمایى بخواهى تو را هدایت می‌‌کنیم؛ اگر حاجتى داشته باشى روا می‌‌داریم؛ اگر گرسنه باشى تو را غذا می‌‌دهیم؛ اگر برهنه باشى لباست می‌‌پوشانیم؛ اگر محتاج باشى تو را بى‏نیاز خواهیم کرد؛ اگر رانده‌شده باشى پناهت می‌دهیم؛ اگر احتیاجى داشته باشى به داد تو می‌‌رسیم؛ اگر اثاث سفرت را بیاورى و مهمان ما باشى براى تو بهتر است؛ زیرا ما مهمانخانه‏اى داریم، مقامى وسیع داریم، ثروت فراوانى داریم.

وقتى آن مرد شامى‏ این سخنان را از امام‏ حسن‏ علیه‌السلام شنید گریان شد و گفت: شهادت می‌‌دهم در روى زمین تو خلیفه خدا هستى. خدا بهتر می‌‌داند مقام رسالت را کجا قرار دهد. تو و پدرت نزد من دشمن‌ترین خلق خدا بودید، ولى اکنون تو نزد من محبوب‌ترین خلق خدایى.

آن‌گاه اثاث خود را برداشت و نزد امام حسن برد و مهمان آن بزرگوار بود تا موقعى که حرکت کرد و رفت و دوستى این خاندان را از اعتقادات خویشتن قرار داد.[9]

این کار اگر مانند امام حسن علیه‌السلام برای خدا باشد ارزشمند است، نه وقتی بخواهد حیله کند.

وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِم؛ اگر گناهی کرد و خلافی از او سرزد، اصرار ندارد و زود استغفار می‌‌کند و تکرار هم نمی‌‌کند. نمی‌‌گوید خدا مرا بخشید و دوباره گناه می‌‌کنم.

در سوره قصص بعداز اشاره به وضع قارون و سرنوشت او می‌‌فرماید:

﴿تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ﴾[10]

«این سرای آخرت را برای کسانی قرار می‌‌دهیم که خواهان برتری‌طلبی و فساد در زمین نیستند و سرانجامِ نیک ازآنِ پرهیزکاران است.»

قارون اموال فراوانی داشت، به‌طوری که کلید گنج‌هایش را شترها می‌‌کشیدند. وقتی در میان قوم خود عبور می‌‌کرد، کسانی که ایمان ضعیف داشتند، می‌‌گفتند کاش ما هم به اندازۀ قارون پول و ثروت داشتیم. او زندگی خوبی دارد.

وقتی دستور زکات رسید و موسی از او زکات خواست، حساب کرد و دید زیادتر از آن است که بتواند دل بکند؛‌ به همین دلیل زن فاحشه‌ای را اجیر کرد و پول داد تا به موسی تهمت بزند. یک روز که موسی مشغول موعظه بود، زن در میان جمع برخاست و همین‌که خواست به حضرت موسی تهمت بزند، زبانش برگشت و به حقیقت اعتراف کرد.

جناب موسی بسیار غیرتمند بود و از توطئۀ قارون برآشفته شد، گفت خدایا او می‌‌خواهد به پیامبرت تهمت بزند. خداوند فرمود زمین به اختیار توست هرکار می‌خواهی با او بکن. موسی به زمین دستور داد قارون را در خود فروبرد و قارون اندک‌اندک در زمین فرومی‌رفت تا بلکه توبه کند و بازگردد. آخر کار به حضرت موسی گفت تو می‌‌خواهی مرا زیر خاک کنی و ثروتم را صاحب شوی. حضرت موسی نیز دستور داد ثروتش نیز در زمین فرورود.

بعداز این واقعه کسانی که تا دیروز آرزو می‌‌کردند کاش جای قارون باشند، گفتند خدا بر ما منّت گذاشت که مثل او نشدیم وگرنه ما هم اکنون در زمین فرومی‌رفتیم.

در پایان خدای تعالی می‌‌فرماید «تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ»

سرای آخرت برای کسانی است که در آرزوی برتری جویی در زمین نیستند و فساد نمی‌‌کنند.

علو در زمین یعنی بگوید من باید بالا بنشینم و شما این پایین! فساد هم یعنی مخالفت با قرآن و سنّت. یعنی خود را از بندگی خدا بیرون آورد و بگوید هرچه من می‌‌گویم درست است. ممکن است شما در خیلی موارد اشتباه کنید!

امام صادق علیه‌السلام بعداز اینکه به عنوان بصری می‌‌فرماید: علم، نوری است که خدا در قلب هرکس بخواهد هدایتش کند، قرار می‌‌دهد، به او خاطرنشان می‌‌کند که باید حقیقت عبودیت را در خود ایجاد کند تا خداوند آن نور را به قلبش بتاباند. بعد هم می‌‌فرماید حقیقت عبودیت این است که اولاً: بنده مالکیتی برای خود در آنچه خدا به وی سپرده، قائل نیست؛ چراکه بندگان مالکیتی ندارند. ثانیاً: برای خود تدبیری نمی‌‌کند و ثالثاً: همۀ مشغولیتش معطوف به انجام دادن کاری است که خدای تعالی به او امر فرموده و پرهیز از آنچه او را نهی کرده است. حضرت بعداز توضیح این فقرات، می‌‌فرماید: «این اولین درجۀ تقواست.»

این‌ها ناامیدی نیست، امّا چیزی که حضرت می‌‌فرماید، آسان نیست، درعوض بسیار ارزشمند و قیمتی است.

امیدواریم این جمهوری باشد و بهتر از گذشته شود! شاید هرکدام از شما در آینده به مقاماتی رسیدید. باید حواستان باشد بهشت برای کسانی است که جاه‌طلبی و زیاده‌خواهی ندارند. اگر رئیس جایی شدید یا افسر و فرمانده شدید، مراقب باشید بر مدار حق راه بروید. مبادا زیردستانتان را له کنید و مرتکب ظلم شوید!

در سوره زمر می‌‌فرماید

﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ‏ وَ صَدَّقَ‏ بِهِ‏ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾[11]

«کسی‌که حرف راست آورد و کسی‌که آن را تصدیق کرد، آنان پرهیزکاران‌اند.»

تقوا یعنی اینکه سر تا پای انسان صدق باشد؛ نه تنها زبانش راستگوست، درونش نیز صادق است؛ روش و منشش بر صدق و صفاست و بالتبع قرآن و سنّت را هم تصدیق می‌‌کند؛ این می‌‌شود تقوا.

در سوره زخرف می‌‌فرماید:

﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ﴾[12]

«در آن روز دوستان دشمن یکدیگرند، جز متقین.»

آدم باتقوا، دوست باتقوا می‌گیرد. کسی‌که واجبات را انجام می‌‌دهد و حرام را ترک می‌‌کند، دوستانی مثل خودش دارد. آدم‌های معتاد هم دنبال معتادها می‌‌روند؛ سیگاری‌ها هم همین‌طور. بنده نمی‌‌گویم سیگار حرام است، ولی واقعاً وقت‌گذرانی است و بعضی اوقات اسراف است. برای طلبه‌ها و دوستانمان راضی نیستیم سیگار بکشند، مخصوصاً اینکه دور هم بنشینند و یکی پک بزند و به دیگری بدهد. در عالم برزخ و بهشت هم سیگار نیست؛ قلیون و بافور هم نیست.

 

مختصری از احوال امام حسن عسکری علیه‌السلام

امام حسن بن علی العسکری علیهماالسلام یازدهمین امام شیعیان است. در هشتم ربیع‌الثانی سال ۲۳۲ در مدینه دیده به جهان گشودند و در هشتم ربیع‌الاول سال ۲۶۰ در سامراء به‌دست معتمد عباسی به شهادت رسیدند. عمر شریفشان ۲۸ سال و مدت امامتشان ۶ سال بود.

 

برخی معجزات امام حسن عسکری علیه‌السلام

از ابوهاشم جعفری روایت است که روزى حضرت امام حسن عسکرى علیه‌السلام سوار شد و به صحرا رفت. من نیز سوار شدم با آن حضرت پس در آن بین که آن جناب در جلو من مى‌رفت و من پشت‌سر آن حضرت بودم، در فکر دِین خود افتادم که وقتش رسیده، پس فکر مى‌کردم از کجا ادا کنم آن را.

حضرت رو کرد به من و فرمود: خدا ادا مى‌کند آن را. سپس بر همان حالى که روى زین سوار بود، خم شد و با تازیانه خود خطى بر زمین کشید و فرمود: اى ابوهاشم پیاده شو و بردار و کتمان کن!

پس پیاده شدم، دیدم شمش طلایى است. آن را در موزه خود گذاشتم و حرکت کردیم. پس فکر کردم و با خود گفتم: اگر به این طلا دین من ادا شد، فَبِها، وَالاّ طلبکارم را راضى مى‌کنم به آن. بعداز آن نظرى کردم در وجـه نفقۀ زمستان از جامه و غیره.

چـون ایـن خیال در دل من گذشت، آن حضرت رو به من کرد و دوباره خم شد روى زمین و با تازیانۀ خود خطى بر زمین کشید، مثل دفعه اول و فرمود: پیاده شو و بردار و کتمام کن! فرود آمدم، دیدم شمش طلایى است، آن را برداشتم و گذاشتم در موزه دیگرم.

مقدارى راه رفتیم، آنگاه حضرت برگشت به‌سوى منزل خود و من هم برگشتم به منزلم.‍ نشستم و قرض خود را حساب کردم، سپس آن طلا را کشیدم و دیدم مطابق همان است، بدون کم و زیاد. نظر کردم در آنچه محتاج آن بودیم در زمستان، به حد اقتصاد، بدون تنگ‌گیرى و اسراف، سپس شمش طلاى دیگر را کشیدم، دیدم مطابق آنچه اندازه گرفته بودم براى زمستان درآمد، بدون کم و زیاد.

 

تغییر حال

صالح بن وصیف از زندانبان امام حسن عسکرى علیه‌السلام بود و بدترین افراد را براى آزار و اذیّت آن حضرت به‌کار گماشته بود. روزى جمعى از درباریان عباسى نزد وى آمدند و گفتند: بر حسن بن على سخت بگیر و او را در تنگناى شدیدترى قرار بده!

صالح به خشم آمد و با عصبانیت گفت: مى‌گویید چه کنم؟ دو نفر از شرورترین افراد را به عنوان نگهبانان مخصوص نزد او فرستادم، ولی آنها چنان تحت تأثیر رفتار و کردار او قرار گرفتند که اینک پیوسته به عبادت و نماز و روزه اشتغال دارند. اگر باور ندارید، منتظر بمانید و از زبان خودشان بشنوید. آن‌گاه دستور داد آن دو نفر را حاضر کنند. وقتى آمدند، درباریان پرسیدند: کارتان با این مرد (امام حسن عسکرى علیه‌السلام) به کجا کشید؟

آنها گفتند: چه مى‏گویید دربارۀ مردى که روزها روزه مى‏گیرد و شب‏ها تا پایان شب، مشغول عبادت و مناجات است؟ او به غیر از عبادت به چیزى اشتغال ندارد و به‌هیچ‌عنوان با ما هم‌سخن نمى‏شود. هرگاه چهره او را مى‏دیدیم، از هیبتش به‌لرزه مى‏افتادیم و ‏چنان تحوّل و دگرگونى در جسم و جانمان ایجاد مى‏شد که گذشتۀ خویش را کاملاً فراموش مى‏کردیم و گویا مالکِ جانِ خویش نیستیم و هیچ اراده و قدرتى از خود نداریم.

 

وکیل و نایب خاص

عثمان بن سعید وکیل امام حسن عسکری و یکی از اصحاب ایشان بود. او در زمان غیبت صغری نیز اولین نایب خاص حضرت صاحب الزمان شد. وی از برکت نظر امام عسکری کراماتی هم داشت؛ مثلاً وقتی کسی پولی برای امام می‌‌آورد و به او می‌‌داد، مقدار دقیق پول و جای آن را می‌‌گفت. امام حسن عسکری علیه‌السلام به او اعتماد کامل داشت و بسیار از او تعریف می‌‌کند.

 

حکایتی از امام جواد علیه‌السلام

شیخ مفید و طبرسى و دیگران روایت کرده‌اند از على بن خالد که گفت: زمانى در عسکر یـعنى در سامراء بودم. شنیدم مردى را از شام در قید و بند کرده‌اند و آورده‌اند اینجا حبس نموده‌اند و مى‌گویند ادعاى نبوت کرده. من رفتم در آن خانه که او را آنجا حبس کرده بودند و با پاسبانان او مدارا و محبّت کردم تا مرا نـزد او بردند.

چـون بـا او تکلم کردم او را صاحـب فهم و عقل یافتم پس از او پرسیدم اى مرد قصۀ تو چیست؟

گفت: من مردى بودم که در شـام در مـوضع معروف به رأس‌الحسین علیه‌السلام یعنى جایی که سر امام حسین علیه‌السلام را آنجا گذاشته یا نصب کرده بودند، عبادت مى‌کردم. شبى در محراب عبادت مشغول ذکر خدا بودم که ناگاه شخصى را دیدم که نزد من است و به من فرمود: برخیز! پس برخاستم و مرا کمى راه برد، ناگاه دیدم در مسجد کوفه هستم. فـرمود: این مسجد را مى‌شناسى؟

گفتم: بلى این مسجد کوفه است. پس نماز خواند و من هم با او نماز خواندم. سپس بیرون رفتیم و مرا کمى راه برد، دیدم در مسجد رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله هستم. پـس سلام کرد بر رسول خـدا و نماز کرد و من هم نماز کردم. سپس با هم بیرون آمدیم. کمى راه رفتیم، دیدم در مکه هستم. پس طواف کرد و طواف کردم با او و بیرون آمدیم و کمى راه آمدیم، دیدم که در همان محراب عبادت خود در شام هستم و آن شخص از نظر من غایب شد.

من در تعجب ماندم تا یک سال. سالِ دیگر باز آن شخص را دیدم که نزد من آمد. من از دیدن او مسرور شـدم. مرا خواند و با خود برد به همان موضعى که سال گذشته برده بود. چون مرا به شام برگرداند و خواست از من جدا شود، به او گفتم تو را قسم مى‌دهم به حق آن خدایى که این قدرت و توانایى را به تو داده، بگو کیستى؟

فرمود: من محمّد بن على بن موسى بن جعفر علیهم السلام هستم.

من این حکایت را براى شخصى نقل کردم. این خبر کم‌کم به گوش وزیر معتصم، محمّد بن عبدالملک زیات رسید. فرستاد مرا در قید و بند کردند و به عراق آوردند و حبس نمودند، چنان‌که مى‌بینى و بر من بستند که من ادعاى پیغمبرى کرده‌ام.

راوى گفت: به آن مرد گفتم میل دارى من قصه تو را بـراى محمّد بن عبدالملک بنویسم تا بر حقیقت حـال تـو مـطلع شود و تو را رها کند؟

گفت: بنویس. پس نامه‌اى به محمّد بن عبدالملک نوشتم و شرح حال آن مرد محبوس را در آن درج کردم. چون جواب آمد دیدم همان نامه خودم است، در پشت آن نوشته بود به آن مرد بگو به آن کسى که او را در یک شب از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و از مکه به شام برگردانده، بگو بیاید او را از زندان بیرون بـرد.

راوى گفت از جـواب نامه خیلى مغموم شدم و دلم بر حال آن مرد سوخت. روز دیگر، صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و او را به صبر و شکیبایی امر کنم. چون به زندان رسیدم، دیدم پاسبانان زندان و لشکریان و مردمان بسیارى به سرعت تمام گردش و جستجو مى‌کنند. گفتم چـه خبر است؟

گفتند: مردى که ادعاى نبوت مى‌کرد و در زندان حبس بود، دیشب مفقود شده و هیچ اثرى از او نیست. نمى‌دانیم به زمین فرو رفته یا مرغ هوا او را ربوده است!

على بن خالد گفت فهمیدم حضرت امام محمّد تقى علیه‌السلام به اعجاز او را بیرون برده است و من در آن وقت زیدى مذهب بـودم و چون این معجزه را دیدم، امامى شدم و اعتقادم نیکو شد.

استفاده‌ای که از این حکایت می‌‌شود، این است که اولاً: اگر کسی برای خدا بندگی کند، خدای تعالی آیاتش را نشانش می‌‌دهد. چه‌بسا این شخص سنی مذهب بود و اصلاً امام را نمی‌‌‌شناخت، ولی در اثر اخلاصی که داشت و با خدا صاف و ساده بود، خدای تعالی هم امام را نشانش داد و یقیناً در مواقع حساس دستش را می‌‌گیرند.

ثانیاً: انسان نباید هرچه دید، به همه بگوید. گاهی ازجهت معنوی مشاهداتی عنایت می‌‌شود که لازم نیست آنها را برای کسی گفت، جز به کسانی که اهلیت دارند.

ثالثاً: بعضی هرچه حق را نشانشان بدهی، حاضر نیستند زیربار بروند. کسی‌که می‌‌خواهد در زمین بلندپروازی کند، حق در گوشش فرو نمی‌‌رود ﴿تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ﴾.

السلام علیک یا ابامحمد یا حسن بن علی ایها العسکری یابن رسول اللّه

 

[1] ـ تحف‌العقول، ۴۶۸.

[2] ـ تحف‌العقول، ۴۸۷.

[3] ـ تحف‌العقول، ۴۸۹.

[4] ـ تحف‌العقول، ۴۸۹.

[5] ـ تحف‌العقول، ۴۸۹.

[6] ـ تحف‌العقول، ۴۸۹.

[7] ـ بقره، ۲ تا ۵.

[8] ـ آل عمران، ۱۳۳ تا ۱۳۵.

[9] ـ بحارالأنوار، ۴۳، ۳۴۴.

[10] ـ قصص، ۸۳.

[11] ـ زمر، ۳۳.

[12] ـ زخرف، ۶۷.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است