تفسیر سوره انفال

سوره انفال آیه ۷۲ تا ۷۵ | جلسه ۴۸ و ۴۹

 بسم ﷲ الرحمن الرحیم

تفسیر سوره انفال آیه ۷۲ تا ۷۵ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۶/۰۷ | جلسه ۴۸ و ۴۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال

 

 

اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأمْوالِهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتّى یُهاجِرُوا وَ اِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ اِلّا عَلى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ میثاقٌ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ(۷۲)

کسانى که ایمان آوردند و هجرت کردند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد کردند و کسانى که پناه دادند و یارى کردند، بر هم ولایت دارند و کسانى که ایمان آوردند ولى هجرت نکردند بر شما ولایتى ندارند مگر آنکه هجرت کنند و اگر در کار دین از شما یارى خواستند، کمکشان کنید مگر علیه گروهى که میان شما و آنها پیمان است و خدا به آنچه مى‌کنید بیناست.

 

وَ الَّذینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أوْلِیاءُ بَعْضٍ اِلّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَهٌ فِی الاْرْضِ وَ فَسادٌ کَبیرٌ(۷۳)

و کسانى که کافر شدند، دوستان یکدیگرند. اگر این (دستور) را انجام ندهید فتنه و فساد بزرگى در زمین پدید مى‌آید.

 

وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللهِ وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ هُمُ الْمُوْمِنُونَ حَقّآ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَریمٌ(۷۴)

و کسانى که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند و کسانى که (آنان) را پناه دادند و یارى کردند، آنان مؤمنان حقیقى هستند. آمرزش و روزى شایسته براى آنهاست.

 

وَ الَّذینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ وَ أُولُوا الاْرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللهِ اِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ(۷۵)

و کسانى که بعداً ایمان آوردند و هجرت کردند و همراه شما جهاد کردند، از شمایند و در کتاب خدا، بعضى خویشاوندان (در ارث) از بعضى دیگر سزاوارترند. خداوند به همه چیز داناست.

 

در سال‌هاى آخر حضور پیامبر در مکه، گروه‌هایى از مردم مدینه به طور مخفیانه با پیامبر دیدارهایى داشتند و با ایشان پیمان بستند اگر پیامبر به مدینه هجرت کند، از ایشان دفاع کنند و مسلمانان مکه را پناه دهند.

بعد از هجرت پیامبر به مدینه تعداد زیادى از مسلمانان مکه همه چیز خود را رها کرده، دست خالى به مدینه هجرت کردند. اهل مدینه آنان را نصرت کردند و پناه دادند. بنابراین «وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا» ناظر به اهل مدینه است.

أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أوْلِیاءُ بَعْض؛ پیامبر در ابتدا میان مهاجران و انصار «توارث» ایجاد کرد؛ یعنى قرار شد از یکدیگر ارث ببرند؛ پس منظور از ولایت در اینجا، ولایت ارث است. البته این حکم پس از مدّتى نسخ شد و آیه‌ى آخر همین سوره که فرمود: «وَ أُولُوا الاْرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ الله» آن را نسخ کرد.

به طور عام، «بعضى ولى بعضى دیگر هستند» یعنى همدیگر را پشتیبانى مى‌کنند و در راه صحیح، حرف هم را مى‌شنوند و امر به معروف و نهى ا ز منکر مى‌کنند.

اگر یکى از مسلمانان به دلیلى، مشرکى را پناه داد، دیگر مسلمانان نباید با او کارى داشته باشند و تعرضى به او کنند تا به سرزمین خود بازگردد. این معنا در سوره توبه بیان شده است.

وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا؛ گروهى از مسلمانان در مکه ماندند و هجرت نکردند در واقع نتواسنتد از خانه و زندگى خود دل بکنند. همین امر موجب شد نتوانند احکام دین را به طور کامل انجام دهند.

خداى تعالى مى‌فرماید: آنان ولایتى بر مهاجران و انصار ندارند، ولى اگر در برابر کفّار و مشرکان دست یارى به سوى شما دراز کردند، کمکشان کنید، به شرط آنکه میان شما و آن گروه کافر و مشرک قرارداد ترک مخاصمه نباشد.

در واقع با گروه اول در دفاع از هم، جان خود را هم فدا مى‌کنند ولى با گروه دوم، نه؛ چون هنوز اموالشان برایشان عزیزتر است.

هر کس به وحدانیت پروردگار، رسالت پیامبر و حقّانیّت قرآن شهادت دهد، مسلمان است، به شرط آنکه دشمن اهل بیت نباشد؛ در این صورت بدنش طاهر است؛ در قبرستان مسلمانان دفن مى‌شود؛ نکاح با او جایز است ـ مگر در صورتى که عقاید فاسد خود را به دختر شیعه منتقل کند ـ اگر شخص سنى مذهب، ولایت دوازده امام را بپذیرد، مؤمن به شمار مى‌آید. روایات فراوانى در اصول کافى بر این معنا دلالت دارد.

در زمان رسول خدا صلّى الله علیه و آله ایمان محضر به پذیرفتن توحید، نبوت و معاد بود؛ چون هنوز ولایت و امامت مولا على علیه السلام به فعلیت نرسیده بود؛ گرچه پیامبر از ابتداى رسالت متذکر این موضوع بودند.

وَ الَّذینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أوْلِیاءُ بَعْض؛ کسانى که بر کفر خود لجاجت دارند و با وجود روشن شدن حق و اتمام حجت، حاضر به پذیرش آن نیستند، دوست و ولىّ یکدیگرند؛ پس اگر مؤمنان مثل دوستى میان خود، با آنها دوست شوند، فتنه و فساد زمین را فرا مى‌گیرد و سایر مؤمنان در دین خود متزلزل مى‌شوند. همان طور که در زمان پهلوى این طور بود. مى‌گفتند: اگر مى‌خواهید متمدن شوید، باید سر تا پایتان اروپایى شود.

وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ الله…؛ در این آیه دوباره مهاجران و انصار را یاد کرده، آنان را به عنوان مؤمنان واقعى مورد ستایش قرار مى‌دهد. در پایان ایشان را شایسته مغفرت و رزق کریم پروردگار؛ یعنى نعمت‌هاى معنوى مى‌داند؛ «لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَریم».

وَ الَّذینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُم؛ کسانى که بعداً هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند نیز در زمره مؤمنان حقیقى هستند.

وَ أُولُوا الاْرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ الله؛ در این قسمت آیه خاطرنشان مى‌کند که منظور از ولایت داشتن در آیات فوق، ارث بردن از یکدیگر نیست؛ زیرا توارث فقط میان خویشاوندان برقرار است؛ لذا مى‌فرماید: بعضى خویشاوندان، در ارث بر بعضى دیگر اولویت دارند.

 

هجرت در راه خدا

در سوره‌هاى مختلف درباره «هجرت» سخن به میان آمده است و مصادیق مختلفى مى‌توان براى آن برشمرد؛ یکى از مهم‌ترین مصادیق آن، عزیمت از بلاد کفر به سرزمین‌هاى اسلامى است، آنجا که انسان نمى‌تواند دین خود را حفظ کند و ممکن است به شرک و کفر کشیده شود یا نمى‌تواند اعمال شرع را به درستى انجام دهد. این هجرت واجب است و خداوند قول داده زندگى شخص مهاجر را تأمین کند. در سوره‌هاى انفال و نساء به این نکته اشاره شده است.

 

(وَ مَنْ یُهاجِرْ فی سَبیلِ اللهِ یَجِدْ فِی الاْرْضِ مُراغَمآ کَثیرآ وَ سَعَهً )[1]

«هر کس در راه خدا هجرت کند، نقاط امن فراوان و گشایش ]در کارها[ خواهد یافت.»

 

در مقابل کسانى که مى‌توانند هجرت کنند، امّا نکنند و در نتیجه دینشان فاسد شود، مورد عتاب حق تعالى قرار مى‌گیرند که مگر زمین خدا وسیع نبود که هجرت نکردید؟

غیر از این، هجرت، اقسام و مصادیق دیگرى نیز دارد؛ از جمله هجرت از مال، هجرت از جان و هجرت از آبرو.

 

هجرت از مال

هجرت از مال، انفاق آن در راه خداست که گاه واجب و گاهى مستحب است. خمس و زکات، انفاق واجب و از مهم‌ترین مصادیق هجرت از مال در راه خداست. علاوه بر این، گاه ضرورتى پیش مى‌آید که انسان مى‌تواند با پرداخت مال، آبرو یا جان خود را حفظ کند، دراین صورت نیز پرداخت مال واجب است.

مصداق دیگر هجرت از مال، آنجاست که به مسلمانى ظلم شود یا جانش در خطر باشد و با پرداخت مال این ظلم یا خطر جانى برداشته شود. در اینجا بر هر کس توانایى دارد، لازم است مال خود را براى برادر دینى خود صرف کند، به شرط آنکه خودش در اثر این انفاق فقیر نشود. گاه گذشتن از آبرو هم در چنین موارى لازم مى‌شود.

همچنان که اگر کسى در حال غرق شدن باشد، بر همه‌ى کسانى که مى‌توانند لازم است او را نجات دهند. حتّى اگر کسى در حال نماز باشد، باید نماز را بشکند و اگر وقت تنگ است، آن را در راه بخواند.

اگر میان دو نفر بر سر مالى اختلاف پیش آید و کسى بتواند با پرداخت آن مال اختلاف را حل کند، خوب است این کار را بکند و گاه بر کسانى که توانایى مالى دارند این کار واجب مى‌شود، مخصوصاً وقتى آبروى عده‌اى از مؤمنان در خطر باشد یا ممکن است نزاع به قتل کشیده شود.

مفضّل بن عمر گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: اگر میان دو تن از شیعیان ما نزاعى دیدى، از مال من براى رفع آن مصرف کن!

شخصى گوید: من و دامادم درباره ارث اختلاف داشتیم که مفضّل بر ما گذر کرد و ساعتى نزد ما ایستاد؛ سپس گفت: به خانه بیایید!

ما با او رفتیم و او میان ما با چهار صد درهم اصلاح کرد و آن را از خود پرداخت. هنگامى که از هر دوى ما نسبت به دیگرى تعهد گرفت و آسوده خاطر شد، گفت: بدانید که این وجه از خودم نیست؛ امام صادق علیه السلام به من سفارش کرده که هر گاه دو نفر از شیعیان ما در چیزى اختلاف کردند، آنها را اصلاح بده و از مال من براى رفع نزاع، خرج کن؛ این از مال امام صادق علیه السلام است.[2]

 

پرداخت نفقه‌ى همسر و فرزند و در صورت استطاعت، نفقه‌ى پدر و مادر فقیر نیز واجب است. اگر مرد نفقه‌ى همسرش را ندهد، به او بدهکار است و معصیت کرده، ولى اگر با وجود تمکن مالى، نفقه پدر و مادر نیازمند خود را ندهد، فقط گناه کرده، بدهکار آنها نیست.

 

هجرت از آبرو

اگر حفظ جان، منوط به ریختن آبرو شود، لازم است انسان قید آبرویش را بزند و جان خود را حفظ کند. حتّى اگر جان مؤمن دیگرى در خطر باشد و کسى بتواند به قیمت آبروى خود، او را نجات دهد، بر او لازم است در راه خدا از آبرویش بگذرد و به طور قطع ثمره‌ى این کار بهشت است.

شخصى از رجال سرشناس زمان رضا شاه در حال احتضار بود. آقاى بزرگوارى که اهل مکاشفات بود بالاى سرش حاضر مى‌شود و مى‌بیند او را به سوى تاریکى و عذاب مى‌برند. در همین حال ناگهان مولا على علیه السلام ندا مى‌کند این شخص هدیه‌اى نزد ما دارد. بلافاصله او را بر مى‌گردانند و به سوى بهشت مى‌برند.

پس از این مکاشفه شخص محتضر از دنیا مى‌رود و آن که این صحنه را دیده بود، از خدا مى‌خواهد علّت این اتفاق را بفهمد. مدّتى بعد در خواب همان شخص را مى‌بیند. به او مى‌گوید: روزى دیدم حکم اعدام بى‌گناهى صادر شده و من از بى‌گناهى او اطّلاع داشتم. هر چه کردم نتوانستم بى‌تفاوت بمانم. با خود گفتم: هر چه باداباد. رفتم و براى اثبات بى‌گناهى او هر کارى مى‌توانستم کردم. آن شخص آزاد شد و همین کار باعث تفضّل امیرالمؤمنین و نجات من شد.

امر به معروف و نهى از منکر نیز گاه نیازمند هجرت از آبروست؛ مثل آنجا که حکم خدا بر زمین مانده یا دستخوش تحریف و تغییر شده است. در اینجا براى کسى که این موضوع را مى‌فهمند، سکوت جایز نیست و باید حکم خدا را اعلام و بدان عمل کنند، حتّى اگر آبرویشان در خطر باشد.

 

هجرت از جان

اولین مصداق هجرت از جان، جهاد در راه خدا و دفاع از دین است؛ مثل کارى که جوانان عزیز ما در طول هشت سال دفاع مقدس انجام دادند. این هجرت در هنگام ضرورت واجب کفایى و گاه واجب عینى است.

 

هنگامى که جان پیامبر یا امام معصوم در خطر باشد، دفاع از ایشان بر همه لازم است، حتّى اگر به قیمت جان خودشان تمام شود؛ لذا در کربلا همه‌ى اصحاب امام حسین علیه السلام پیش از ایشان جان خود را فداى امام کردند.

هجرت طلّاب و روحانیوان براى تبلیغ دین خدا، احکام شرع و ولایت اهل بیت علیهم السلام، ]گذشتن از آسایش و رفاه تن و به نوعى هجرت از جان است[. گاه در این هجرت به سختى‌هایى مبتلا مى‌شوند که باید در برابر آنها جهاد و استقامت کنند؛ چراکه خود را وقف دین و اهل بیت کرده‌اند.

گاه در میان روحانیون، کسانى پیدا مى‌شوند که قید همه چیز را مى‌زنند و به جاى دور دستى هجرت مى‌کنند تا چند نفر را با خدا آشنا کنند. این کار، جهادى است که گاه بالاتر از شهادت در میدان جنگ است. خانواده این طلّاب که چنین وضعى را تحمّل مى‌کنند نیز بهره‌مند از عنایات بزرگ پروردگار خواهند بود.

دوستان طلبه ما، برخى آماده‌ى این جهاد و هجرت هستند و گاه در ایام محرم و رمضان در شرایط سخت آب و هوایى به نقاط مختلف مى‌روند و ناراحتى‌هاى این کار را تحمّل مى‌کنند.

در همین راستا، هجرت به کشورهاى دیگر و تبلیغ دین براى مردم آنجاست. بسیارى از مردم در نقاط مختلف زمین طالب اسلام راستین و مذهب حق تشیع هستند. این کار البته نیاز به تمکن مالى و مقدماتى دارد که هر کس بتواند فراهم کند، خوب است.

ممکن است کسى بگوید: لازم به این کارها نیست؛ همین که روحانیون ما، اسلام راستین را در عمل معرفى کنند و شیرینى عقاید و احکام اسلام را در گفتار و عمل نشان دهند، کافى است.

این حرف صحیحى است. اگر در مملکت اسلامى، احکام اسلام و قرآن به درستى پیاده و نشان داده شود، همه‌ى کشورها مشتاق مى‌شوند.

کافى است مردم همین سرزمین را پناه دهید؛ یعنى دین صحیح را در عمل به آنها نشان دهید. همان طور که پیامبر و امیر المؤمنین علیهما السلام بودند. این مى‌شود حمایت کردند و پناه دادن جوان‌هایى که برخى واقعاً حیران و سرخورده‌اند و نمى‌دانند به کجا باید رو کنند. وقتى دامن بزرگان ما باز باشد و با صداقت آنها را بپذیرند، یقیناً جوان‌ها هم اقبال مى‌کنند. به شرط آنکه صحبت از من و تو در میان نباشد و نخواهند آنها را به خود دعوت کنند.

مردم و به خصوص جوان‌ها مى‌خواهند دین خود را حفظ کنند و دنبال شخص خاصى نیستند؛ لذا صداقت و امانتدارى را از هر کس ببینند، او را دوست مى‌دارند و قربانش مى‌روند. در این صورت، هم واعظ و روحانى راحت است و هم کسانى که پاى مبنرش مى‌نشینند؛ چراکه دعوت به خود نکرده است. گوینده جهاد مى‌کند تا نیتش از خدا منحرف نشود و شنونده هم جهاد مى‌کند براى خدا گوش کند و عمل نماید. چنین واعظى مى‌شود «آوَوا» یعنى مردم را پناه مى‌دهد، آن هم براى خدا، نه براى خود.

بنده هم اگر چنین باشم، مردم قربان امام زمان مى‌روند. بنده نباید انتظارى از کسى داشته باشم. همین که به این سخنان عمل کنند؛ واجبات را انجام دهند و حرام را ترک کنند، کافى است.

پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام با گفتار و عمل خود مردم را به خداى تعالى حواله مى‌دادند. کار پیامبر و امام این بود که هر کس نزد ایشان مى‌آمد، متوجّه خدا و آخرت مى‌شد.

حمران بن اعین نزد امام باقر علیه السلام آمد و سوالاتى پرسید. وقتى خواست از منزل بیرون رود، گفت: ما هنگامى که خدمت شما مى‌رسیم، دلمان نرم و قلبمان از دنیا منقطع مى‌شود و مال دنیا در نظرمان خوار مى‌گردد، امّا بعد از اینکه از محضر شما بیرون مى‌رویم؛ وارد بازار کسب و کار مى‌شویم و با مردم محشور مى‌شویم، بار دیگر دل‌هایمان متوجّه دنیا مى‌شود؛ محبّت دنیا در دلمان جا مى‌کند و بار دیگر به کارهاى دنیایى مشغول مى‌شویم.

امام علیه السلام فرمودند: همه‌ى این‌ها به دل مربوط مى‌شود؛ گاهى کارها بر آن مشکل مى‌گردد و گاهى آسان. سپس فرمود : اصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و اله گفتند: یا رسول الله! ما از نفاق مى‌ترسیم.

رسول خدا فرمود: چرا از نفاق واهمه دارید؟

گفتند: هنگامى که در محضر شما هستیم و ما را موعظه مى‌کنید، ما مى‌ترسیم؛ دنیا را فراموش مى‌کنیم و دنبال آن نمى‌رویم؛ مثل اینکه آخرت را مشاهده مى‌کنیم و بهشت و دوزخ را مى‌بینیم، امّا وقتى که به خانه‌هاى خود مى‌رویم و زنان و کودکان و مال و منال خود را مشاهده مى‌کنیم، همه‌ى این‌ها فراموش مى‌شود و نزدیک است افکار ما دگرگون شود؛ گویى هرگز این سخنان را نشنیده‌ایم، مى‌ترسیم این نفاق باشد.

رسول اکرم صلّى الله علیه و آله فرمود: نه! این‌ها از وسوسه‌هاى شیطان است که در نظر دارد شما را بفریبد و به دنیا راغب کند. به خداوند سوگند اگر شما به همان حالى که نزد من هستید، ادامه دهید و فریب شیطان را نخورید، فرشتگان با شما مصافحه مى‌کردند و روى آب راه مى‌رفتید.[3]

 

طلّاب، علما و در مراتب بعد، مؤمنان هم باید همین طور باشند. کسى که سال‌ها پاى منبر نشسته، موعظه گوش کرده است، باید طورى باشد که وقتى همسر، فرزند و دوستانش یا هر کس دیگرى کنار او مى‌نشیند، چنین حالى پیدا کند؛ این یعنى پناه داده مؤمنان در راه خدا؛ این «عروه الوثقى» است که همه به آن چسبیده‌اند تا به خدا برسند.

بنابراین حکومت اسلامى آن است که مردم را از مادیات به سوى خدا سوق بدهد، در این صورت دنیا و آخرت مردم بر روال خود قرار مى‌گیرد. بزرگان نظام و مردم عادى، همه فکر هم خواهند بود؛ آنها فکر زندگى مردم هستند و مردم از آنها اطاعت مى‌کنند؛ هر دو جانشان را براى خدا فداى هم مى‌کنند. همیشه این نیست که مردم جان خود را فداى سردمداران خود کنند. مگر على علیه السلام و پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله در جهاد شرکت نمى‌کردند؟

این مى‌شود لذّت و حلاوت حکومت اسلامى. باید لااقل یک گوشه‌ى زمین این طور باشد، همان طور که اوایل انقلاب بود و امیدواریم باز هم پیش بیاید. ابعاد جهانى آن هم دست حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه است. نباید بنشینیم و دست روى دست بگذاریم تا همه چیز خراب شود و امام زمان بیاید. ما مى‌توانیم کشورى را که در دست داریم، به این سمت سوق دهیم تا چنین وضعى اتّفاق بیفتد.

 

هجرت از خویش

هجرت از خویش یعنى توبه از گناه، اخلاق بد و صفات ناپسند و نیز جهاد با نفس در برابر واجبات و محرمات.

خدا نصیب کند در راه او از خود بگذریم. باید از خود او بخواهیم و مقدمات را فراهم کنیم تا خدا عنایت کند. منظور از مقدمات، انجام واجبات و مستحبات مؤکده و ترک حرام و مکروهات شدید است. همچنین باید دائم از خدا بخواهیم که ملتفت شویم او همه کاره و ما هیچکاره‌ایم.

اگر کسى واقعاً بخواهد، خداوند طورى وسایل را فراهم مى‌کند که به تدریج ملتفت شود هیچ است؛ کاره‌اى نیست و خدا همه کاره‌اش است. در این صورت کم‌کم مرض‌هاى قلبى از دلش بیرون مى‌رود، به شرط آنکه طلبش واقعى باشد و استقامت کند.

عشق و معرفت خداى تعالى شوخى نیست و رایگان به کسى نمى‌دهند. این سرمایه‌ى عجیبى است که نصیب هر کسى نمى‌شود، مگر آن که بایستد و در امتحانات بزرگ استقامت کند. معرفت خدا کالایى نیست که در هر دکانى پیدا شود.

بنابراین در جهاد با نفس باید از خدا کمک بخواهد تا از هدف اصلى صرفنظر نکند و بماند. براى برخى جوان‌ها گاه زمینه‌اى به وجود مى‌آید که هر ساعت باید با نفس خود بجنگد؛ از نگاه کردن؛ از گوش دادن؛ از زبان؛ از پدر و مادر؛ از دوستان و… این‌ها همه از جهتى هجرت و از جهتى جهاد در راه خداست.

آن که شهید مى‌شود، یکبار مى‌میرد، ولى آن که مى‌ماند و استقامت مى‌کند، باید هر روز کشته شود. این ماندن و جهاد کردن ارزش بسیارى نزد خدا دارد و گاه مقامى بالاتر از بسیارى از شهیدان به انسان مى‌بخشد.

 (وَ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ فَلَنْ یُضِلَّ أعْمالَهُمْ * سَیَهْدیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُم )[4]

«و کسانى که در راه خدا کشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را تباه نخواهد کرد. * به زودى آنها را هدایت مى‌کند و حالشان را نیکو مى‌گرداند * و به بهشتى که به آنان شناسانده، واردشان مى‌گرداند.»

از خدا مى‌خواهیم به حق محمّد و آل محمّد به همه‌ى ما کمک کند معرفت کاملش نصیبمان شود و در این راه استقامت داشته باشیم.

 

(اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ ألّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ )[5]

«کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان فرود مى‌آیند که نترسید و غمگین نباشید. بشارت باد بر شما بهشتى که وعده داده مى‌شدید.»

 

[1] ـ نساء، 100.

[2] ـ کافى 2، 209.

[3] ـ بحارالأنوار، 67، 59.

[4] ـ محمّد صلّى الله‌علیه وآله، 4 و 5.

[5] ـ فصّلت، 30.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است