عمومی

پیام تبریک شهید حبیب روزیطلب به خانواده شهدا به مناسبت عید نوروز

 «عید» به معنی بازگشت است و در بینش مذهبی ما بازگشت عید است به معبود. در دیدگاه اسلام عید موفقیت در راه انجام وظیفه است و تطهیر نفس و تصفیه­ ی جان و تمرین صبر و استقامت؛ چون عید فطر در رمضان. عید سرانجام خود را بازیافتن و به خدا رسیدن است چون عید اضحی پس از دوران سازنده حج.

(وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَهً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ«۵» ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ«۶»)[1]

«زمین را می­بینی جامد و افسرده و بی­روح و بی­جنبش؛ اما همین­که آب باران بر آن می ­پاشیم به جنبش و حرکت در می­آید و فزونی می­گیرد و انواع گیاه­ های بهجت افزا می­ رویاند. این از آن جهت است که خدا حقّ مطلق است و نظام زنده کردن مرده ­ها در قبضه­ی قدرت اوست و اوست که بر هر چیزی توانا است؛ قادر مطلق و توانای مطلق است»

مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد
درختان بین که چون مستان همه گیجند و سرجنبان
سمن را گفت نیلوفر که پیچاپیچ من بنگر
چه گفت آن بید سرجنبان که از مستی سبک سر شد
چو گوید مرغ جان یاهو بگوید فاخته کوکو
بفرمودند گل‌ها را که بنمایید دل‌ها را
چنار آورد رو در رز که ای ساجد قیامی کن
منم حامل از آن شربت که بر مستان زند ضربت
الا ای شمس تبریزی تویی سبزی هر بستان

 

زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد
   صبا برخواند افسونی که گلشن بی‌قرار آمد
   چمن را گفت اشکوفه که فضل کردگار آمد
  چه دید آن سرو خوش قامت که رفت و پایدار آمد
  بگوید چون نبردی بو نصیبت انتظار آمد
  نشاید دل نهان کردن چو جلوه یار غار آمد
  جوابش داد کاین سجده مرا بی‌اختیار آمد
  مرا باطن چو نار آمد تو را ظاهر چنان آمد
شقایق ­ها و ریحان­ها ز خویت خوش عذار آمد

«عید» به معنی بازگشت است و در بینش مذهبی ما بازگشت عید است به معبود. در دیدگاه اسلام عید موفقیت در راه انجام وظیفه است و تطهیر نفس و تصفیه­ ی جان و تمرین صبر و استقامت؛ چون عید فطر در رمضان. عید سرانجام خود را بازیافتن و به خدا رسیدن است چون عید اضحی پس از دوران سازنده حج.

عید گسسته ­ها را به هم بستن و صف به صف به هم پیوستن، پیوند خود را با خدا استوار کردن و دین خود را هر هفته تحکیم بخشیدن و نارسائی­ ها و ناروائی­ ها را تلافی کردن؛ همچو عید جمعه که عید محمّد(ص) است.

آری؛ نوشیدن و پوشیدن، عید ابلهان است و سرگرمی به بازیچه ­ها و خرافی پرستی­ها عید سنت­گرایان جاهلی است. و غم خلق خوردن و نیاز مردمان بر آوردن و نقش نشاط بر دل شکسته­ای نهادن تنها عید آزادگان است و از آن برتر، من و ما، مائی را از خود پیراستن و خود را برای خدا خواستن و در مسیر اللّه تمام کارها و رفتارها و اندیشه­ های خود را جهت دادن عید عارفان است.

« کُلُّ یَوْمٍ لَا یُعْصَى اللهُ فِیهِ فَهُوَ عِیدٌ »

امام علی(ع) که حقایق جهان را بهتر از هر کسی می­شناسد عید را چنین معرفی می­کند:

«روزی که آن را از پرتو اطاعت حق، روشن سازی و خواست خدا و فرمان او را بر خویش حاکم کنی آن روز عید است».

عیدی مبارک، عیدی فرخنده، عیدی در راه توحید و اطاعت از خدا عید نوروز که آغاز بهار و موسم اعتدال طبیعت و لطافت هوا و تعدیل شب و روز و رهایی از قساوت زمستان و سردی و سیاهی شبهای سرد و دیرپا می­باشد.

عیدی هماهنگ با طبیعت و همساز با شگفتگی و رویش و جوشش است. عیدی همراه با سرود پرندگان و تکبیر جنگل و تسبیح باد، و ریزش ابر و فریاد رعد و رویش صحراست. عید نوروز وجدان خویش را از نیکی و پاکی چراغانی کردن و مشعل شادی و شوق را در فطرت خود که تنها از یاری دیگران خرسند می­گردد، برافروختن است.

عید نوروز چون دانه­ای شکافتن و از محبس زمین خود را رها کردن و بعد­ها خرمنی شدن به نفع انسان­هاست.

عید نوروز، از خود به در آمدن و با رستن و رشد یافتن و با خوشه دادن مایه نشاط دل خستگان و خرمن احسان برای دیگران شدن است.

عید نوروز، عید الهام گرفتن از طبیعت برای از یکنواختی به در آمدن، آرزوهای کوچک و حقیر را زیر پا گذاشتن از محبوب­های مجازی دل بریدن و رو به او شکفتن است چون انسان حالتی دارد که از یکنواختی ملول می­شود، طالب تجدد و تنوع است؛ این است که به دنبال چیزی می­رود، به وصال او عشق می ­ورزد و وقتی او را یافت بعد از مدتی سرد و افسرده می­شود و به دنبال محبوبی دیگر راه می­افتد چرا؟

چون در نهاد و غریزه بشر معشوق و محبوبی کامل­تر و عالی­تر است محبوبی که کمال لایتناهی است. به دنبال هر محبوبی که می­رود در حقیقت نشانی از محبوب اصلی و واقعی خود در او می­بیند و به گمان محبوب اصلی به سراغ او می­رود؛ اما پس از وصال چون خاصیت آن محبوب اصلی را در او نمی­بیند احساس می­کند که این موجود قادر نیست خلاء وجودی او را پر کند، به سراغ محبوب دیگر می­ رود.

و همین طور مگر آنکه روزی به محبوب اصلی و حقیقی خود نائل گردد، آنوقت به کمال واقعی خود که اتصال به کمال لایتناهی است خواهد رسید و در بهجت و سعادت کامل غرق می­گردد و برای همیشه آرام می­گیرد و دیگر خستگی و افسردگی و کسالت در او راه نمی­یابد:

(أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)[2]

آری با یاد خدا دل­ها آرامش می­ گیرد. قرآن کریم درباره بهشت می­فرماید: (لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً)[3]. نعمت­ های بهشتی چنان است که هیچگاه بهشتیان تغییر و تبدیل آن را خواستار نباشند. و این رمز جاودانی و پرپر شدن لاله­های سرخ باغچه کوچک خانه توست ای مادر! ، ای پدر! آن لاله سرخت را که دیروز پرپرش یافتی و امروز جایش را در باغچه کوچک خانه­ات خالی می­ بینی، ادامه خطّ سرخ خونش را در میان سبزه­ های خرم و روئیده بر فضای میهمان دنبال کن ببین تا به کجا می­ بردت.

مشامت را تیز  بوئیدن گل عذار پرپر شده­ات کن، مستی جاودانه­اش به کجا می­ کشاندت؟ چشم اشک آلود معصومت را به آسمان آبی بیانداز، پرواز آن کبوتران سفید بال سرخ سینه تا اوج کدامین سو به نظاره گریت می­خواند؟ گوش قلب صورت را به شادی پرستوهای بهاری بسپار، شادی­شان به یاد که می­اندازدت؟

ای مادرِ گلِ پرپر شده! ای پدر بلبل از قفس رهیده! پیراهن سیاهت را بذر آی و سبز بر تن کن که بهار آمده است. سومین بهار پیروزی را خون عزیز تو برایمان به ارمغان آورده است. چگونه دلت می­آید این هدیه سبز خونی را از او نپذیری و همچنان سیاه پوش بمانی؟

ای مادر! ای پدر! دریچه قلبت را به روی سومین بهار آزادی باز کن؛ از سبزی و خرمی زمین، از درختان گیج و مست سر جنبان، از باد صبا، از گلشن بیقرار خبر از نو گل پرپرشده ­ات گیر.

ای مادر! ای پدر! از اتاق به در آی؛ دست بر نیلوفر پیچ در پیچ باغچه خانه­ات بکش و از او بخواه تا برایت بگوید که عشق هم یعنی پیچیدن به دور معشوق، به دور محبوب؛ از او بخواه تا برایت بگوید چرا دائماً در حال بالا رفتن است و سرکشیدن به خورشید تا برایت بگوید نیلوفر تو نیز از یکنواختی خوشش نمی­آمد و به شوق دیدن آن شمس یگانه قلب خویش را هدف گرفت تا بر او تیر عشق شلیک کند. ای مادر! ای پدر! از قامت ایستاده سرو خانه­ات بخواه تا قامت پایدار سرو از قید بند تعلق آزادت را برایت تفسیر کند و از سرخی رُز بخواه تا جگر خونی نوگلت را در هجر وصال محبوبش برایت بازگوید و از علت سجده ­اش بپرس تا از راز و رمز سجده شهیدت بگوید که سجده نزد اصحاب عرفان و ارباب قلوب ترک خویشتن و چشم بستن از ما سوی … و توجه به اصل خویش بی رؤیت حجاب است و در سر بر تراب نهادن اشارت به رویت جمال جمیل است در باطن قلب خاک و اصل عالم طبیعت.

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
بعد از این چهره زرد من و خاک در دوست

 

 خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
باده پیش آور و این جان غم آباد ببر

و تو ای مادر صبور شهید! ای پدر استوار شهید! شاد و خرم از خانه­ات برون آی، شاد و خرم از زنده شدن قرآن و اسلام در سرزمینمان، شاد و خرم از نو شدن روزمان از ورود خمینی، شاد و خرم از سبز شدن شجره طیبه ولایت که فرزند تو با خون خویش آبیاریش کرده است؛ شاد و خرم از اینکه فرزند تو فریاد «هل من ناصر ینصرنی» حسین(ع) را در ظهر عاشورا بی­جواب نگذارد و در کربلائی به وسعت تمامی ایران به یاری فرزندش حسین زمانمان شتافت تا اگر دست عباس علمدار را به تیر زدند او عَلَم را به دست گیرد و این بار نه برای فرزندان حسین که برای تمامی شیعیان تشنه و اسیر او با مشک ابوالفضل(ع) آب حیات بیاورد تا همه جان گیرند و از اسارت به در آیند که دیدیم هم جان گرفتند و از اسارت به در آمدند.

مادر! از این به بعد برای کودکت این لالائی را بخوان:

شیر دادم به تو مادر که حسینی باشی

 

 بعد عباس علمدار خمینی باشی

و برای او قصه سرخ پیروز فرزند بزرگ خانواده را بگو و یا قصه فرزندانت را…

مادر! برایش بگو از کربلاهای جنوب و جنوب غرب برایش بگو و در گوشش از حماسه ­هائی که پیروان حسین آفریده­ اند بخوان مگر اول بار بعد از تولدش تربت حسین بر گلویش نریختی؟!

ای مادر! ای پدر! شاد و خرم از خانه­ات بیرون آی. اهالی کوی و برزن را جمع کن، مردم خیابان­ها را هم بخوان و همه را به گلستان شهدا ببر و در آنجا رو به «از ستم رهیده­ها» و با اشاره به نو گل پرپر شده­ات رمز خلقت را و راز شهادت را فریاد زن:

تو از اول سر وجان باختی اندر ره عشق

 

 تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست

و آنگاه همه چشم بر آسمان آبی بدوزید تا سجده ملائک را بر پای او ببینید و گوش به زنگ سرود او از میان تسبیح ملائک که:

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می­فرمود
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش
آن پریشانی شب­های دراز و غم دل

 

 زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
همه در سایه گپسوی نگار آخر شد

 

 

[1] – سوره حج: آیه 5 و 6.

[2] – سوره رعد آیه 28.

[3] – سوره کهف آیه 108.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است