طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۳ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۳ | پنجشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۸ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
قال اللّه تبارک تعالی: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم»
موضوع جلسات گذشته، بحث طلب و اخلاق طلبگی بود.
منظور از طلب و طلبگی یک جریان عام است. اخلاق طلبگی اخلاق عبودیت است، اخلاقی است که به تعبیر قرآن «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ». (انعام، ۹۱) بگو خدا و همه را رها کن.
رضوان خدا به حضرت آیتاللّه قاضی، حسب نقل، وقتی قرآن تفسیر میکردند به این آیه که رسیدند، تفسیرشان تمام شد. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» بگو خدا و دیگر هیچ. این اخلاق طلبگی است.
به همۀ دوستان، مخصوصاً طلاب عرض کردم که مثنوی نان و حلوای مرحوم شیخ بهایی برای همه نافع است. نصایحی دلنشین دارد که همه باید آن را بخوانند.
عظمت و جایگاه شیخ بهایی را همه میدانند. ایشان افقهالفقهاء و شیخالاسلام زمان خود در دوران صفویه بود. در علوم مختلف وارد شده بود و تسلط عجیبی، مخصوصاً در حکمت و عرفان داشت و علامه بود.
اصل جناب شیخ، از جبل عامل لبنان است. بیشتر کسانی که در زمان صفویه از آن طرف میآمدند، اخباری بودند؛ یعنی کسانی که بر اخبار و روایات تأکید داشتند. جریان اخباریها را دوستان اهل فضل و علما میدانند. از بین آنها کمتر اهل حکمت و عرفان پیدا میشود، امّا شیخ بهایی بهخاطر اساتیدی که داشت، توفیق یافت و در این معنا مقام بالا و والایی پیدا کرد. او همچنین جزو اساتید ملاصدرا در حکمت بود.
شیخ بهایی در توصیف مولانا و مثنوی میگوید:
من نمیگویم که آن عالیجناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی مولوی معنوی
هست قرآنی به لفظ پهلوی
ابیات مثنوی نان و حلوا را که مقداری از آن هم از جامی است، مباحث اجتماعی و عرفانی عمیقی دارد و حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت زیاد از آن یاد میکردند.
یک قسمت آن که جنبۀ اجتماعی دارد و برای طلاب هم خوب است، اشاره به همین مثَل است که میگویند «مگر نان و حلوا پخش میکنند».
نان و حلوا چیست دانی ای پسر
قرب شاهان است زین قرب الحذر
خودش مقام شیخالاسلامی دارد، ولی میگوید نباید چشمت به دست شاه باشد.
میبرد هوش از سر و از دل قرار
الفرار از قرب شاهان الفرار
فرخ آن کو رخشِ همت را بتاخت
کام از این حلوا و نان شیرین نساخت
طلبهای که طالب خداست «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» را آویزۀ گوش دارد و کام از این نان و حلوا شیرین نمیکند. بهقول سعدی: «بر در ارباب بیمروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به در آید».
قرب شاهان آفت جان تو شد
پایبند راه ایمان تو شد
جرعهای از نهر قرآن گوش کن
آیۀ لا ترکنوا در گوش کن
لذت تخصیص او وقت خطاب
آن کند که ناید از صد خُم شراب
هر زمان که شاه گوید شیخنا
شیخنا مدهوش گردد زین ندا
وقتی شاه به او احترام میگذارد، مست دنیا و ثروت و قدرت میشود. اگر شاه بگوید: شخنا، حجهالاسلام و المسلمین، حضرت آیتاللّه، بال درمیآورد.
مست و مدهوش از خطاب شه شود
هر دمی در پیش شه سجده رود
میپرستد گوییا او شاه را
هیچ نارد یاد او اللّه را
اللّهاللّه این چه اسلام است و دین
شرک باشد این به ربّ العالمین
شرک به خدا این است که «بر در ارباب بیمروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به در آید». این اخلاق، نهفقط مقابل شاه، هر جایی میتواند باشد، در اداره، در حوزه، در دانشگاه، حتی ممکن است رئیس دانشگاه یا رئیس حوزه باشد.
یکوقت احترام میکنید، بهخاطر اینکه این شخص عالم است، علم دارد. در برابر علم خاضعید که علم از خداست، ولی یکوقت به این عنوان خاضعید که پول دارد و شهریه دست اوست، این شرک است.
رضوان خدا به آیتاللّه قاضی، مقابل پولدارها طوری عمل میکرد که آنها را بپراند. وقتی کسی برای خمس میآمد و میخواست کمی منّت بگذارد، آقای قاضی کاری میکردند که برود و دیگر نیاید.
مقابل رئیس حوزه علمیه نجف، با آنکه احترام زیادی قائل بود، چون میخواست خالی از هر شائبۀ شرک باشد، رو به دیوار میایستاد و لباسش را درست میکرد.
مرحوم حضرت آیتاللّهالعظمینجابت میگفتند: شهریه طلب طلاب است، نباید طلبه صف بکشد درِ دفتر فلان آقا که یکییکی بیایند و بنویسند و بدهند. میگفتند اگر این طلب طلاب است، شما موظفید بروید و به دست آنها بدهید. همین قدر که طلبه بخواهد در صف بایستد، عزتش پایمال میشود.
شیوۀ خودشان این بود که همان وجوهات اندکی که به دستشان میرسید را دست افراد خاصی میدادند که تکتک به طلبهها بدهند. اگر کسی هم جبهه بود، درِ خانهاش میبردند.
به هر حال اگر کسی شیرینی نان و حلوا را چشید، نسبت به بالادست خود چاپلوس و تملقگو میشود و نسبت به زیردست خود طلبکار و پرخاشگر، و همۀ درد ما همین است.
هر مسأله و مشکلی که داریم بهخاطر زاویه گرفتن از خداست و درمان آن هم بازگشت به خداست. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ». بازگشت به خدا کار را آسان و هر گرفتاری و دردی را برطرف میکند.
بنده نمونههایی سراغ دارم که به چند مورد آن بدون ذکر نام اشاره میکنم.
یکی از اساتید دانشگاه تهران که اصالتاً استهباناتی است و از اصولگرایان خیلی محکم در آن زمان بود، نقل میکرد که یکی از روحانیون معروف کشور را برای سخنرانی به استهبان دعوت کردیم. از همین کسانی که منبر و تریبون و رسانه در دست دارد و مدتهاست بر مناسبتهای محرم و اربعین و غیره سلطه دارد.
میگفت: ایشان با هواپیما به شیراز آمد و اتومبیلی فرستادیم که از فرودگاه شیراز او را به استهبان بیاورد. این آقا وقتی ماشین را دید، گفت من سوار نمیشوم، فقط پاترول سوار میشوم.
وقتی آن ماشینی ساده با یک راننده، بدون تشریفات را دید، از همانجا برگشت. تو اگر مبلّغ امام حسین هستی، باید برای خدا سخن بگویی.
پیامبر اکرم به امیرالمؤمنین فرمود: اگر یک نفر به دست تو احیا شود، مثل این است که همۀ مردم را احیا کردی و چیزی که خدا در ازای آن به تو میدهد، از هر چه بین زمین و آسمان است، بهتر است.
اگر برای خدا باشد، در برابر همه تواضع دارد. این افراد از آن طرف، در مقابل بالادست خود بهشدت متملق و چاپلوساند.
نمونۀ دیگر؛ یکی از مسؤلان دفتر نمایندگی ولایت فقیه در دانشگاه شیراز، مردی بسیار محترم و زحمتکش بود.
یکی از دوستان سوپرانقلابی، در جلسۀ ارزیابی مسؤلان دفتر نمایندگی در دانشگاههای مختلف، گفته بود: این شخص اصلاً به درد نمیخورد، چون در این مدت که در دفتر نمایندگی شیراز بود، یک بار هم مرا برای سخنرانی دعوت نکرد.
بهخاطر اینکه از «من» دعوت نکرده، عیب دارد. نان و حلوا اینطور سر آدم میآورد، تواضعش را به هم میزدند.
یک مورد دیگر که خودم شاهد بودم، دانشگاه شیراز مراسمی برای حضرت امام خمینی رحمهاللّه برگزار و یکی از همین آقایان مطرح را برای سخنرانی دعوت کرد. پول بلیط هم دادند و آمد. وقتی وارد تالار شد، دید سالن پر نیست. گفت من سخنرانی نمیکنم، چرا سالن کچل است؟
آنجا یقۀ ما را گرفتند که تو باید سخنرانی کنی. گفتم من آمادگی ندارم، امّا قبول نکردند و گفتند برای امام حرف بزن.
اینها همه طلبه و روحانی هستند. آیا این روش کسی است که برای هدایت آمده؟ این روحیه با طلبگی سازگار نیست. طلبه باید تکیده باشد.
مرادم این است که نان و حلوا که قدرت و ثروت و شهرت است، برای کسی که میخواهد سلوک راه خدا داشته باشد، سم است. شیخ بهایی خودش منصب داشت، امّا تعلق نداشتن مهم است. منصب داشته باشی، ولی تعلق نداشته باشی.
رضوان خدا به حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت، سلام خدا به شهید حمید صالحی جوان. میگفت: از مرحوم آقا پرسیدم: من در این مدتی که خدمت شما بودم، آیا پیشرفتی هم داشتهام؟
مرحوم آقا گفتند: بله، خیلی زیاد.
گفتم: چطور پیشرفت کردم؟
گفتند: اول که آمدی خدا بودی، حالا تازه شدی پیغمبر؛ تکیدی. تا کی بشوی امام و کی بشوی طلبه و… .
این باد از کله پریدن، اخلاق طلبگی و اخلاق عبودیت است.
عرض کردم که «طلب» زیربنای سلوک و محور خیلی چیزهاست. هم درد ایجاد میکند و هم لذت. هم شما را به دعا میخواند، هم اوج که گرفتید، به عشق میرسد.
در آینده، به مناسبت، چند جلسهای راجعبه دعا و اگر شد راجعبه عشق صحبت میکنیم. اصل و اصول همۀ اینها طلب است.
شیخ بهایی در جای دیگر از همین مثنوی نان و حلوا به موضوع دیگری اشاره میکند. عدهای نان و حلوایشان همان است که شاه بگوید شیخنا، پرواز میکنند، امّا برای یک عده دیگر نان و حلوا چیز دیگری است.
نان و حلوا چیست ای نیکو سرشت
این عبادتهای تو بهر بهشت
اگر برای بهشت هم عبادت کنی، نان و حلوای دیگر است که تو را از آن اوج طلب و از «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» بازمیدارد.
نزد اهل حق بود دین کاستن
در عبادت مزد از حق خواستن
اگر عبادت کنی و مزدی از خدا بخواهی، نزد اهل حق دین کاستن است. نباید هیچ مزدی بخواهی. مزد همان نان و حلوایی است که تو را از اوج طلب بازمیدارد.
رو حدیث ما عبدتک ای فقیر
از کلام شاه مردان یاد گیر
سلام خدا به آقا امیرالمؤمنین، فرمود:
«مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِکَ وَ لَکِنْ رَأَیْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَهِ فَعَبَدْتُک» (نهجالحق، ۲۴۸)
نه از ترس جهنّم نه به طمع بهشت.
جای دیگر فرمود: آنها که از ترس جهنّم خدا را عبادت میکنند «عباده العبید» است. برده از ترس مولا را اطاعت میکند. میگوید بنشین، مینشینید. میترسد مجازات کند.
طمع بهشت هم نه! فرمود این «عباده التجار» است. تاجر چرتکه میاندازد؛ دو دو تا میکند چهار تا؛ اگر این نماز را بخوانم، اینطور است، آنطور است، بهشت است، حور و قصور است… .
امّا عبادت احرار و آزادگان این است که چون او سزاوار عبادت است، عبادتش میکند؛ «وَ لَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَهِ فَعَبَدْتُک». از خدا هیچ نمیخواهد غیر از خود خدا.
لذا دعا و خواهش و خواستن لقلقۀ لسان نیست. باید در جان بنشیند. «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم» را با جانتان بخوانید.
این دعای کمیل هم راه معرفت است، هم راه مخافت است و هم راه محبّت.
معرفت یعنی خدا را بشناسی. اگر خدا را به جلالش شناختی، میشود مخافت، «خشیهاللّه» پیدا میکنی. «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ» یعنی میدانی مقابل چه کسی ایستادهای. این خوف است.
اگر خدا را به جمالش شناختی، میشود راه محبّت. هردوی اینها از معرفت ناشی میشود.
دعای کمیل دعای بسیار پراهمیت، بزرگ و نازنینی است. میارزد لحظهشماری کنی، هر شبجمعه بنشینی این دعا را با معرفت، بدون اینکه لقلقۀ لسانت باشد، بخوانی. عرفان و مخافت و محبّت و معرفت، همه در این دعا جمع است.
زمانی در دانشگاه کمبریج، در انگلستان، بچههای شیعه را در نمازخانهای که در اختیار اهل سنّت بود، جمع کردیم و گفتیم همه همین جا بمانید و جدا نشوید.
شبهای جمعه دعای کمیل میگذاشتیم و ترجمهای از پرفسور ویلیام چیتیک -استاد مسلمان و شیعه شده آمریکایی که نام اسلامیاش شمسالدین بود- را دست بچههایی که برخی نیز سنی و مسیحی و دیگر ادیان بودند، میدادیم. اینها وقتی این عبارات امیرالمؤمنین علیهالسلام را میخواندند، اشکشان جاری میشد.
مهم این است که لقلۀ لسان نباشد. باید درد باشد. اگر درد بود «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم» حتمی است. به قول حافظ:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
طبیب باید دردمندی ببیند که درمانش کند. باید درد در جانت باشد.
از حافظ عرض کردم، از سعدی نیز بگویم؛ دکتر سید محمّدمهدی جعفری، استادتمام ادبیات فارسی دانشگاه شیراز که جزو نهجالبلاغهپژوهان مطرح کشور است، میگفت: من خیلی تحقیق کردم، دیدم هرچه سعدی در گلستان و بوستان و غزلیات دارد، تحتتأثیر امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
همین سعدی که گفتند سنّی است، راجعبه امیرالمؤمنین علیهالسلام شعری دارد که راجعبه هیچکس چنین نگفته؛
فردا که هرکسی به شفیعی زند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
شیخ بهایی گفت از امیرالمؤمنین یاد بگیر، سعدی هم از امیرالمؤمنین یاد گرفت و گفت:
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
اگر بهشت و احسان دوست میخواهی، در بند خویشی، طالب خودت هستی، او را نمیخواهی.
رضوان خدا به حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت، از قول آقای قاضی میگفتند: سیر سعدی آفاقی و سیر حافظ انفسی است. مثال هم میزدند. خود آیتاللّه نجابت هروقت حال خوشی داشتند، این بیت سعدی را حتماً میخواندند:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم برود غم ز دلم چون تو بیایی
خدایا خودت را میخواهم. اگر دعای کمیل میخوانم و هرچه میخواهم، میخواهم کنارت بنشینم.
همین سعدی از علی علیهالسلام یاد گرفت و خیلی زیبا گفت:
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
فقط خودت را میخواهم. این شعر سعدی همان کلام علی علیهالسلام است: «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِکَ».
عمیقتر و زیباتر از همۀ این زیباییهایی که شیخ بهایی و سعدی و حافظ گفتند، امیرالمؤمنین علیهالسلام در این فقرات دعای کمیل فرمود:
«فَلَئِنْ صَیَّرْتَنِی لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِکَ» خدایا اگر مرا کنار دشمنانت ببری، «وَ جَمَعْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَهْلِ بَلَائِکَ» مرا کنار فاسقها و ظالمها و کافرها ببری، «وَ فَرَّقْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَحِبَّائِکَ وَ أَوْلِیَائِکَ» بین من و دوستان و اولیائت فاصله بیندازی؛ یعنی از امیرالمؤمنین، امام حسین و همۀ کسانی که در دنیا دوستشان داشتم؛ از حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت، شهید آیتاللّه دستغیب، آیتاللّه محمّدتقی نجابت، امام خمینی خدایا اگر مرا از اینها جدا کنی، «فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ وَ رَبِّی» چه زیبا خدا را صدا میزند! «صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ» این عذاب را تحمل میکنم؛ هم آتش جهنّم را، هم کنار اعدا بودن را، هم فراق دوستانت را امّا «فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ» فراق تو را چگونه تحمل کنم؟ من خودت را میخواستم. «وَ هَبْنِی صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى کَرَامَتِکَ».
خدایا تو را به امیرالمؤمنین و به این شب مقدس، به این دعای عظیمی که یاد ما داد، امشب همۀ گناهان مان را ببخش و بیامرز!
خدایا به احبا و اولیائت، تو را به علی که محبوبترین و مجاهدترین سرباز پیامبرت است، امشب ما را رستگار بفرما، جزو آزادگان و احرار قرار بده، خدایا محبّت، معرفت و مخافت خودت را در دل ما روزبهروز شعلهورتر بگردان!
گفتند هر وقت خیلی گرفتار شدید، بخوانید که «ناد علیا مظهر العجایب تجده عونا لک فی النوائب».