شب تاسوعا محرم ۱۴۴۵ – ۱۴۰۲ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
شب تاسوعا محرم ۱۴۴۵ – ۱۴۰۲ | چهارشنبه ۱۴۰۲/۵/۴ | حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
قال الله تعالی فی کتابه المبین:
«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها الی ان قال قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
السلام علیک یا عباس بن علی یا بابالحوائج
در زیارت عاشوا عرض میکنیم: «السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ» سلام بر تو و بر روحهایی که حلول کردند، پایین آمدند و در تو، در پیشگاه تو فانی شدند.
این برای همۀ شهدای کربلاست.
اجساد شهدای کربلا به وضع خاصی دفن شدند. همان طور که شنیدهاید هر شهیدی که بر زمین میافتاد، امام حسین علیهالسلام شخصا میرفتند، او را برمیگرفتند و به خیمه میآوردند.
امّا برای دفن شهیدان، امام سجاد علیهالسلام حاضر شدند و با همراهی طایفۀ بنیاسد، اجساد را به ترتیب خاصی دفن کردند.
همۀ شهدا را یکجا در حرم حضرت اباعبداللّه دفن کردند. حبیب بن مظاهر هم بهخاطر جریانی جدا دفن شد.
امّا یکی علی اکبر با نظر امام سجاد علیهالسلام جدا از سایر شهدا، پایین پای امام حسین علیهالسلام دفن شد؛ چراکه امام خیلی به علیاکبر علاقه داشت. فرمود «عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَا» بعد از تو دنیا را نمیخواهم.
همۀ دنیای حسین علیهالسلام که پیامبر و امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، در وجود مبارک علیاکبر علیهالسلام تجلی یافته بود و این جگرگوشۀ امام حسین را کنار امام دفن کردند.
یکی را هم دورتر، کنار علقمه دفن کردند و با نظر امام سجاد علیهالسلام به سایر شهدا ملحق نکردند، و آن قمر بنیهاشم، ماه بنیهاشم بود.
در دفن همۀ شهدا بنیاسد به امام سجاد علیهالسلام کمک کردند. فقط دو نفر را امام سجاد علیهالسلام شخصاً همۀ کار تدفینشان را انجام داد و از بنیاسد و دیگری کمک نگرفت؛ یکی پدر شهیدشان امام حسین علیهالسلام و یکی هم عموی بزرگوارشان حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام که این هم علت دارد.
یک جهتش این است که حضرت اباالفضل، قمر بنیهاشم همیشه بهخاطر خضوع و خشوعی که در مقابل امام حسین علیهالسلام داشت، اگر کنار سایر شهدا، در حرم حضرت امام حسین علیهالسلام دفن میشد، باز هم خضوع میکرد و از خود تلألویی نشان نمیداد، امّا قرار بود اینجا «بینالحرمین» باشد. باید یک حرم مخصوص حضرت اباالفضل ساخته میشد.
اباالفضل علیهالسلام ماه بنیهاشم و امام حسین علیهالسلام خورشید منظومۀ عشق است. نور ماه هم از نور عشق است.
بنده حدود ۲۳ سال قبل که برای اولین بار به کربلا مشرف شدم و آن وضعیت و بینالحرمین را که دیدم، بیاختیار آیات آغازین سورۀ شمس به ذهنم خطور کرد.
«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»
قسم به خورشید (امام حسین علیهالسلام) و ضحاها (علیاکبر). نور امام حسین علیهالسلام است، جدا از امام نیست و کنار اوست. «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» ماه بنیهاشم، آن طرف، پشتسر امام حرکت میکند.
این دو بزرگوار که بینالحرمین را ساختند، کربلا را مرکز عشق کردند. حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت فرمودند در کربلا عشق باریده و آنجا مرکز عشق است.
این عاشق و معشوق، حضرت اباالفضل و امام حسین علیهماالسلام، این دو حرم و بینالحرمین کربلا را خیلی زیبا کردند، محل حبّ کردند.
خدای تعالی در حدیث قدسی فرمود:
«وَجَبَتْ مَحَبَّتِی لِلْمُتَحَابِّینَ فِیَّ»
محبّت من واجب شد برای کسانی که بهخاطرِ من همدیگر را دوست میدارند.
امام حسین و حضرت اباالفضل، این زیبایی کربلاست.
امام سجاد علیهالسلام فرمود: عمویم اباالفضل مقامی دارد که «یغبطه جمیع الشهدا» همۀ شهدا -غیر از معصومین- به او غبطه میخورند، حتی علیاکبر علیهالسلام.
در روایتی آمده است که در محشر رسول الله صلّیاللّهعلیهوآله به امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: به زهرای اطهر بگویید برای شفاعت این امّت چه آورده؟
حضرت زهرا به امیرالمؤمنین گفتند «یا امیرالمؤمنین کفانا لاجل هذا المقام الیدان مقطوعتان من ابنی العباس» برای این مقام دو دست بریدۀ پسرم اباالفضل کفایت میکند.
اینکه روضهخوانها میگویند حضرت اباالفضل آنجا صدا زد «یا اخی»، یک بار صدا زد «برادر»، بهخاطر این بود زهرا سلاماللهعلیها را دید که میگوید «ولدی عباس!» در این روایت هم میفرماید دو دست بریدۀ اباالفضل برای شفاعت این امّت کافی است.
اباالفضل چنین وضعیتی دارد. اصلا اگر عشق را بخواهید بفهمید اباالفضل است.
این غزل مولانا را هروقت میخوانم که از آب و اشک و مشک و زانو و دست سخن میگوید، با خود میگویم مثل اینکه مولانا اباالفضل را میدیده.
ای عاشقان ای عاشقان آنکس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر گویان شود چون آب اندر جوی او
در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او
آنکس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد
بیپا و بیسر میدود چون دل به گرد کوی او
اباالضل به گرد گوی امام حسین.
ای روی ما چون زعفران از عشق لالهستان او
ای دل فررفته به سر چون شانه در گیسوی او
سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او
کی ز آبِ چشمْ او تر شود ای بحر تا زانوی او
وقتی رفت در فرات آب تا زانوی اباالفضل بود. مولانا یک جهت دیگر گفته، امّا من اباالفضل را میبینم.
این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او
من دست و پا انداختم و ز جستجو پرداختم
ای مرده جستجوی من در پیش جستجوی او
کف العباس را دیدهاید؟
از در خیمه که میرفتی و برمیگشتی
شعفی داشت دل من که برادر دارم»
چه شد آن دست بلندی که به آواز بلند
دعویت بود که من بازوی حیدر دارم
«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»
این ماه و خورشید یک جا به هم میرسند.
روز جانباز، مشاعرهای میکردیم با برخی دوستان، این شعر بر زبان جاری شد، با مطلعی از حافظ.
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود
ذکر از حسین و یاور جانباز مست او
زینت بر این چکامۀ بس مختصر شود
آن دم که خونِ فرق بهسوی بصر شود
مه بر زمین فتاده و شقالقمر شود
گرز بر سرش زدند و خون بر چشمش آمد. شقالقمر شنیدید؟ بیایید کنار عقلمه ببینید.
آن دم که دست شمس ز غم بر کمر شود
گردد هلال و ز غمِ مه باخبر شود
خم شد حسین. آمد بالای سر عباس، دست بر کمر گذاشت و گفت «الآن انکسر ظهری» الآن پشتم شکست «و قلت حیلتی» بیچاره شدم.
ماهی به خاک و خون مینگری سوی علقمه
خوشید بر سرش رسد و محتضر شود
امام حسین علیهالسلام چند بار در کربلا محتضر شد؛ یکی از آنها کنار اباالفضل بود.
نازم به کربلا که چه زیبا در آن زمین
معنی قسم به شمس و قسم بر قمر شود
چقدر زیبا این آیه در کربلا معنی شد؛ «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها».
قاسم بخوان به لابه که و الشمس و القمر
تا دل شود منور و روشن بصر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام رها
باشد کزین میانه یکی کارگر شود
نمیدانم از حسین بخواهم یا از اباالفضل.
چرا گفت «الآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی» کمرم شکست و بیچاره شدم؟
از کربلا به منی، در سال ۵۸ هجری میرویم و خطبۀ فوقالعادهای که امام حسین علیهالسلام در آنجا ایراد فرمود. امام خمینی رحمهاللّه وقتی در سال ۴۳ کتاب ولایت فقیه را مینوشت این روایت را آورد.
ابن ابیالحدید معتزلی که سنی، ولی عاشق امیرالمؤمنین است و شرح بسیار خوبی بر نهج البلاغه دارد، دربارۀ امام حسین علیهالسلام میگوید «سید اهل الاباء» یعنی پیشوای کسانی که زیربار نرو هستند. البته این زیربار نرفتن بهخاطرِ دین است.
امام در یکی از نامههایشان فرمود: «انّ هذا الدین کان اسیرا فی اید الاشرار» این دین پیامبر در دست اشرار اسیر شده. من میخواهم این دین را از دست اشرار نجات دهم.
در آن خطبۀ منی که با علما سخن میگوید، در فرازی میفرماید:
«وَ قَالَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر»
مؤمنان ولیّ هم هستند. اولین کارشان این است که امر به معروف و نهی از منکر میکنند. ما امر به معروف و نهی از منکر را پایین آوردیم، امّا ببین حسین علیهالسلام آن را کجا میبرد!
«فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ فَرِیضَهً مِنْهُ»
خدا قبل از هر چیز با امر به معروف و نهی از منکر شروع و آن را واجب کرده است.
«لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّیَتْ وَ أُقِیمَتِ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ کُلُّهَا هَیِّنُهَا وَ صَعْبُهَا»
چون میداند اگر این فریضه بر پا شد، بقیۀ دین درست میشود؛ چه آنکه آسان است و چه آنکه سخت است.
«وَ ذَلِکَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ دُعَاءٌ إِلَى الْإِسْلَام»
امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام و اصل دین است.
«مَعَ رَدِّ الْمَظَالِمِ وَ مُخَالَفَهِ الظَّالِمِ وَ قِسْمَهِ الْفَیْءِ وَ الْغَنَائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقَاتِ مِنْ مَوَاضِعِهَا وَ وَضْعِهَا فِی حَقِّهَا»
ظلم ها را رد میکند، با ظالم درمیافتد، عدالت اقتصادی برقرار میکند، وضعیت سیاسی را هم درست میکند.
«ثُمَّ أَنْتُمْ أَیَّتُهَا الْعِصَابَهُ عِصَابَهٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَهٌ»
شما ای علمایی که با این ظلمها و ظالمها درنمیافتید، این ظالمانی که
«یَتَقَلَّبُونَ فِی الْمُلْکِ بِآرَائِهِم»
هرطور بخواهند، با رأی شخصی خود در ملک اسلام عمل میکنند.
«وَ یَسْتَشْعِرُونَ الْخِزْیَ بِأَهْوَائِهِم»
پستی را برای خود میخرند.
«اقْتِدَاءً بِالْأَشْرَارِ وَ جُرْأَهً عَلَى الْجَبَّار»
به سلاطین جور اقتدا کردند و به خدا جرأت پیدا کردند.
«فِی کُلِ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرِهِ خَطِیبٌ یَصْقَعُ»
در هر شهر و دیاری، منبری است و خطیبی بر منبر است که مدحشان میگوید و چاپلوسیشان میکند و آنها را به عرش میبرد.
«فَالْأَرْضُ لَهُمْ شَاغِرَهٌ وَ أَیْدِیهِمْ فِیهَا مَبْسُوطَهٌ»
سرزمین اسلام دستشان افتاده، دسشان باز است و هرطور میخواهند عمل میکنند.
اینها سختترین کلماتی است که لرزه بر تن هرکسی میاندازد.
برگردیم کربلا! در کربلا به او دست یافتند، نه اجازه میدهند به کوفه برود، نه جای دیگر؛ بین دو چیز مخیرش کردند یا بیعت یا کشته شدن.
شب عاشورا همه را جمع و وضعیت را ترسیم کرد. گفت فردا پیروزی در کار نیست، غیر از کشته شدن سرنوشتی نداریم. هرکس حساب دیگری میکرده و دنبال چیز دیگر آمده، من بیعتم را از او برداشتم، برود!
برای اینکه خجالت نکشند چراغها را خاموش کرد، بهانه هم درست کرد، فرمود این زن و بچهها را بردارید و ببرید، بگویید میخواهیم اهلبیت امام حسین علیهالسلام را ببریم.
همه در خود فرورفتند که چه جوابی به امام بدهند!
فرمود اینها با هیچکس کار ندارند، فقط مرا میخواهند. منی که آن خطبه را گفتم و آنطور ایستادم آن نامهها را نوشتم. شما بروید!
سلام خدا به عباس بن علی، اولین کسی که سخن گفت او بود. گفت: کجا برویم؛ حسین پسر زهرا را کجا رها کنیم و برویم؟ خطبۀ زیبایی خواند که بقیه را هم تشجیع کرد. یکییکی گفتند به خدا اگر هزار بار بمیریم و خاکستر شویم و خاکسترمان را به باد دهند، کنار تو میمانیم.
امّا خطبۀ عباس یک چیز دیگر بود. اگر بخواهیم آن را خلاصه کنیم، این دو بیت حافظ است که از بیدل غرض کرده:
شاها من ار به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و محتاج این درم
گر بر کَنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
بگوییم «یا لیتنا کنت معک یا اباعبداللّه». ما هم دل بستیم. عمری یا حسین گفتیم، انشاءاللّه که با اخلاص گفتیم. تو را به اباالفضل و علیاکبرت دست ما را بگیر و ما را از زمین کن؛ این غلوزنجیر را از دست ما باز کن، یا حسین!
این شب عاشورا بود.
مظهر غیرت و شجاعت
بعد از حضرت زهرا سلاماللّهعلیها، امیرالمؤمنین علیهالسلام عقیل را که علم انساب میدانست صدا زد. امیرالمؤمنین خود همۀ علمها را دارد، ولی از باب اسباب وارد میشود.
به عقیل گفت میخواهم ازدواج کنم. زنی میخواهم که از طایفۀ شجاعی باشد و پسرانی برایم بیاورد که پابهپای حسین علیهالسلام در کربلا باشند.
عقیل گفت: از طایفۀ بنیکلاب که همۀ اجدادشان شجاعاند، فاطمۀ کلابیه مناسب است.
جناب فاطمه بعدها بهخاطرِ اینکه چهار پسر آورد، به امالبنین معروف شد. عباس بزرگترینشان است، جعفر و عبداللّه و عثمان هم سه فرزند دیگر او هستند.
این طایفه خیلی شجاع بودند. این را از رجزهای امالبنین هم میفهیم.
شمر ملعون هم از همین طایفه است. آن شجاعت منفی که جسارت کرد، آنجا که هیچکس جرأت نکرد در گودال قتلگاه امام حسین علیهالسلام بیاید جز شمر، از همین روست.
دو بار برای اباالفضل اماننامه آوردند. یک بار آمد و گفت پسرانِ خواهر من کجایند؟ جوابشان را ندادند. امام حسین علیهالسلام فرمودند: جوابش را بدهید، گرچه فاسق است!
گفت: من از یزید برای شما اماننامه آوردم.
عباس مظهر غیرت، تمام خونش بهجوش آمد و گفت: من پس امالبنین اماننامه داشته باشم و حسین پس زهرا امان نداشته باشد؟ وای بر تو و بر اماننامهات!
سقایم و جانِ شعلهور دارم من
از توطئۀ خصم خبر دارم من
دست تو بریده باد با خط امان
از عشق حسین دست بردارم من
اینجا هم یک بار دیگر حسین علیهالسلام را حمایت میکند.
روز هشتم ذیالحجه روز ترویه است؛ یعنی روز آبیاری، آبآوردن. سقاها برای عرفه آب میآورند، شب عرفه است.
در این سفر حج که مشرف بودیم در همین روز، در عرفه اشعاری بر زبان جاری شد که طولانی است. به مناسبت دعای عرفه امام حسین علیهالسلام شروع شد تا اینجا:
کنون تو زائر کعبه نشته در عرفاتی
برون ز خانه ولیکن چه غرق در برکاتی
بعد رسیدیم به امام حسین علیهالسلام و اوج گرفت.
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
برای من تو حسینا چو جانی و چو حیاتی
بعد که اوج گرفت، گفتم روضه بخوان.
گرفته شعر تو قاسم چه حس و حال غریبی
بخوان تو روضه در اینجا چو در پی حسناتی
به روز ترویه ای دل که هست روز سقایت
به جستجوی سقا تو از میان سقاتی
بلندمرتبه سقا و پور ساقی کوثر
جمیلوجه چو ماهی و مهربانوجناتی
ز داغ آب فتاده چو مشک او شده خالی
عباس کی افتاد و کی داغ به دلش نشست؟ وقتی که تیر به دل مشک نشست.
ز داغ آب فتاده چون مشک او شده خالی
بگشته باب حوایج طلب از او تو براتی
نتوانست آب بیاورد. یک دلیل هم که گفت کنار علقمه بمانم، همین بود؛ چون از سکینه و اصغر خجلم.
فدای حلق تو اصغر گهی که چشم پدر دید
ز قحط آب و ز پیکان چگونه در سکراتی
گهی چو ماهی تشنه کنار ساحل دریا
گهی ز تیر سهشعبه روان بهسوی مماتی
ز تشنگی تتلذی به روی دست پدر آه
تو مرغ خستۀ پرپر ز دست جور عداتی
فرمود «اما ترونه کیف تتلذی عطشا» آیا نمیبینید چطور مثل ماهی که در کنار آب افتاده، دهنش را به هم می زند؟ این یعنی تلذی.
چو تشنه ساغی و طفلان کنار نهر فراتاند
هم اباالفضل تشنه آنجا افتاده هم طفلان تشنهاند.
چو تشنه ساغی و طفلان کنار نهر فراتاند
تو سعدیا نسرایی دگر چنین کلماتی
سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ
تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فراتی
سعدی غزل زیبایی دارد، ترکیب عربی و فارسی. در بیتی از آن میگوید «سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ…» یعنی اگر میخواهی ببینی آب چه ارزشی دارد، ببین در بیابان و کویر تشنگانی که دنبال آبانبار میگردند، وقتی پیدا میکنند چه حالی دارند. تو که کنار فرات نشتسی چه میدانی قدر آب چیست.
ولی به سعدی عرض کردم: کسانی را سراغ داریم که در کنار نهر فرات تشنه جان دادند.
چو تشنه ساغی و طفلان کنار نهر فراتاند
تو سعدیا نسرایی دگر چنین کلماتی
آنجا برای خودم هم روضه خواندم.
ثواب روضه بکردم نثار شیخ نجابت
بخوان به روح شریفش تو حمدی و صلواتی
این اباالبفضل است که تشنه کنار علقمه افتاده. حالا میفهیمد چرا حسین علیهالسلام فرمود «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی».
گفتم میشود حافظ را یک دور با طعم کربلا و عاشورا خواند. راجعبه حضرت اباالفضل و رفتنش بهسوی فرات قسمتهایی از غزل حافظ را تضمین کردم؛
جام بگرفته اباالفضل ز ساقی الست
شد سراپا همه از شور برادر سرمست
وقتی امام حسین علیهالسلام گفت: از اینها برای بچهها آب بطلب، آمد و المتاس کرد. عباسی که برای جنگ آمده، هرگز التماس نمیکند، اینجا هرچه التماس کرد، جوابش ندادند. وقتی برگشت و صدای العطش بچهها را شنید، مشک را برداشت و بر پشت اسب پرید.
با لب تشنه روان شد به لب آب روان
اشک از دیده روان تیغ به کف مشک به دست
بزم با رزم که دیدهست چنین پیوسته
یا که دلدادۀ شمشیرزن بادهپرست
هم ساقی است هم سقاست.
پسر ساقی کوثر بُد و سقا و عطش
کرده پر آب لب مشک و لب خویش ببست
به خودش گفت که این آب حیات است ولی
هستی من ز حسین است چه میخواهم هست
حسین علیهالسلام را در آب دید و از آن آب نخورد. از رجزش معلوم است؛ به نفس خود نهیب زد و گفت میخواهی بعد از حسین زنده باشی؟
با لب تشنه برون آمدی از شط فرات
ناگهان گشت مواجه به دوصد روبه پست
خود بزد بر صفشان با رجز آن شیر خدا
بشکست آن صف کفار و از آن حصر برست
لیک چون قطع نمودند به آن فارس عشق
در ره عشق حسین داده دو چشمان و دو دست
همۀ هموغمش گشته خلاصه در مشک
غایتش آن لب خشکیده و خونینجگر است
آری عباس در آن صحنه نمیکردی حس
آنهمه تیر که بر دست و سر و پاش نشست
ولی یک تیر را خیلی حس کرد!
آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است و گر از بادۀ مست
باز آن لحظه که در صحنۀ آکنده ز عشق
حرمله تیر هدفدار رها کرد از شصت
گرچه آن تیر فرود آمده بر سینه مشک
گوییا آمد و خود بر سینۀ عباس نشست
دیگر استاد «فوقف عند ذلک العباس»
اول آن تیر جفا مشک تهی ساخت از آب
وز پیاش روح ز جسمان اباالفضل بجست
امام حسین علیهالسلام بالای سرش آمد.
چون که شه دید برادر که چنان افتاده
گفت بیچاره شدم من کمرم نیز شکست
«الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی»
دید آن ساقی عطشان که چنان افتاده
گفت ای عاشق دیرینۀ من خوابت هست
دیده بر هم منه ای سرو به خون غلطیده
تا نگویند حسین داغ برادر دیده
دیده بر هم منه ای پشت و پناهم عباس
که به خیمه نگران بهر تو دهها دیدهست
قاسما کرده خدا باب حوائج عباس
گرچه از آب و از آن جهد خودش طرف نبست
بچهها یک خواهش کردند، امّا نتوانست. در عوض دیگر خدا نمیخواهد اباالفضل شرمنده شود؛ لذا هرچه از خدا بخواهد؛ هرکه دامن اباالفضل را بگیرد و هرچه بخواهد، میدهد.
یا اباالفضل، ای وفادار، ای غیرتدار، بچههایمان، جوانهایمان، دینمان را نگه دار!
خدایا خداوندا، تو را به اباالفضلالعباس، تو را به برادری که پشت و پناه حسین بود، «یا کاشف الکرب عن وجه الحسین» همۀ گرفتاریهای ما را از برکت بابالحوائج اباالفضل رفع بفرما!
خدایا تو را به حسین بن علی، تو را به علیاکبر، تو را به اباالفضل، همۀ حقداران گردن مارا حقشان را ادا بفرما، پدر و مادر ما را ببخش و بیامرد، مارا هم ببخش و بیامرز!
غل و زنجیر از پای دنیاطلب ما باز کن!
استاد معظم حضرت آیتاللّه سید علیمحمّد دستغیب را در کنف حمایت خود طول عمر و موفقیت و عزّت عنایت بفرما!