۱۲ رمضان ۱۳۹۸ – ۱۴۴۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
یعنی میشود همۀ کارهای روزمرۀ انسان رنگ خدایی بگیرد و آخرتی شود، بهشرط اینکه بداند به این دنیا نیامده که فقط بخورد و بخوابد و خوش بگذراند و بعد هم برود و نیست شود. بعضی این را به زبان میآورند و بعضی عملشان جز این نیست. بعضی هم بینبین هستند؛ گاهی از اینطرفی میشوند و گاهی از آنطرفی. این هم خطرناک است و باید مراقب باشند!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
۱۲ رمضان ۱۳۹۸- ۱۴۴۰ شنبه ۱۳۹۸/۲/۲۸ آیت الله سید علی محمد دستغیب
حبّ دنیا
از اصول کافی، جلد ۴ روایاتی دربارۀ حبّ دنیا بیان میشود:
روایت اول این باب از هشام از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
«رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ حُبُّ اَلدُّنْیَا»
«ریشه و سرِ هر خطایی دوستى دنیاست.»
روایت ۱۴ این باب از امام صادق علیهالسلام:
«أَبْعَدُ مَا یَکُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا لَمْ یُهِمَّهُ إِلاَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ»
«دورترین حالى که بنده از خداى عزّوجلّ دارد این است که اندوهى جز براى شکم و فرج نداشته باشد.»
حبّ دنیا همین است که همۀ هموغم انسان شکم و شهوتش باشد.
در روایت ۱۷ این باب میخوانیم:
«مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَهٌ تُذِلُّهُ»
امام صادق علیهالسلام: «چه زشت است براى مؤمن که میل و رغبتى در او باشد که او را خوار کند!»
بیشک میل و رغبت به کارهای خوب منظور نیست. کارهای خوبی که ظاهر و باطنش خوب است، موجب خواری انسان نمیشود، بلکه مایۀ سرافرازی اوست. آنچه موجب ذلت و بدبختی مؤمن میشود آن است که درونش متمایل به دنیا و مادیات باشد.
روایت ۱۱ این باب از امام صادق علیهالسلام حکایت شده:
عیسى بن مریم به قریهای گذشت که اهل آن و پرندهها و جاندارانش یکجا مرده بوند. فرمود: اینها به خشم و عذاب (خدا) هلاک شدهاند و اگر به مرگ خود بهتدریج مرده بودند، یکدیگر را به خاک سپرده بودند.
حواریون عرض کردند: یا روح اللّه از خدا بخواه اینان را براى ما زنده کند تا به ما بگویند کردارشان چه بوده (که به این عذاب گرفتار شدهاند) تا ما از آن دورى کنیم.
عیسى علیهالسلام از پروردگار خود خواست، پس به او ندا شد: آنان را صدا بزن.
عیسى علیهالسلام شب هنگام بر تپهای برآمد، و فرمود: اى مردم این ده! یک تن از میان آنها پاسخ داد: بلى اى روح خدا و کلمهاش! فرمود: واى بر شما کردار شما چه بود؟
در پاسخ عرض کرد: پرستش طاغوت و دوستى دنیا به همراه ترس اندک (از خدا) و آرزوى دور و دراز و غفلت در سرگرمى و بازى.
عیسى علیهالسلام فرمود: دوستى شما به دنیا چگونه بود؟ عرض کرد: مانند دوستى کودک به مادرش. هر گاه به ما رو مىآورد، شاد و خرسند میشدیم و چون از ما رو مىگرداند، گریان و غمناک میشدیم.
فرمود: پرستش شما از طاغوت چگونه بود؟ عرض کرد: گنهکاران را فرمانبرى داشتیم.
فرمود: سرانجام کار شما به کجا کشید؟ عرض کرد: شبى را به خوشى بهسر بردیم و بامدادان در هاویه افتادیم.
فرمود هاویه چیست؟ عرض کرد: سجین است. فرمود: سجین چیست؟ عرض کرد: کوههایى از آتش گداخته است که تا قیامت بر ما فروزان است.
فرمود: پس چه گفتید و به شما چه گفتند:؟ عرض کرد: گفتیم ما را به دنیا برگردانید تا در آن زهد ورزیم. بما گفته شد: دروغ میگویید.
فرمود: واى بر تو چه شد که جز تو دیگرى از این جماعت با من سخن نگفت؟ عرض کرد: یا روح اللّٰه همۀ آنها به دهنه و لگام آتشین مهار شدهاند و به دست فرشتگانِ سخت و تند گرفتارند و من در میان آنها بهسر میبردم، ولى از آنها نبودم تا آن هنگام که عذاب خدا آمد و مرا هم با ایشان در برگرفت. من به تار مویى بر لبۀ دوزخ آویزانم و نمیدانم آیا در آن به رو درافتم یا از آن رهایى یابم.
عیسى علیهالسلام بهسوى حواریین رو کرد و فرمود: اى دوستان خدا خوردن نانى خشک با نمکى زبر و خوابیدن بر مزبلهها خیر بسیار است اگر دنیا و آخرت در عافیت باشد.
عالم برزخ مثل خوابهایی است که انسان میبیند؛ در شدت و آتش است و فریاد میزند. چنین وضعی در عالم برزخ دارد. در روایت دارد «کما تنامون تموتون» همانطور که میخوابید، میمیرید. یعنی شبهخواب است. در خواب، روح در عالم ماده نیست، در برزخ است. هرکس بهحساب خودش؛ آنکه خیلی پاک است و دائم یاد خدا میکند، خوابش هم بهشت است. مثل پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله که میفرموید: چشمم خواب میرود، امّا قلبم نمیخوابد و ذاکر خدای تعالی است.
تقاضای برگشتن به دنیا که در این روایت آمده، در قرآن هم وجود دارد که پذیرفته نمیشود و به آنها گفته میشود:
﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُون﴾[1]
«اگر برگردند، به آنچه از آن نهی شده بودند بازمیگردند. آنها دروغگویانند.»
حبّ دنیا در قرآن
قرآن کریم در سورههای متعدد به مذمت دنیا پرداخته، شاید در کمتر سورهای در این باره سخن نگفته باشد. برخی از این سورهها از این قرارند: بقره، ۲۱۲؛ آلعمران، ۱۴ و ۱۸۵؛ نساء، ۷۷؛ انعام، ۲۹ و ۳۲ و ۷۰ و ۱۳۰؛ اعراف، ۵۱؛ توبه، ۳؛ یونس، ۷؛ رعد، ۲۶ ابراهیم، ۳؛ کهف، ۲۸ و ۱۰۴ و این شاید نیمی از آنچه هست نیز نباشد. بهعنوانِ مثال در سورۀ ابراهیم میفرماید:
﴿وَ وَیْلٌ لِلْکافِرینَ مِنْ عَذابٍ شَدیدٍ الَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِکَ فی ضَلالٍ بَعیدٍ﴾[2]
«وای بر کافران از عذاب شدید. آنها که زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند و راه خدا را میبندند و میخواهند آن را منحرف سازند. آنها در گمراهی دور و درازی هستند.»
کسانی که اصلاً خدا را قبول ندارند، میگویند کدام خدا؛ کدام آخرت؛ کدام عذاب؟ فکر دنیا باش. گروه دیگری از کافران هم که منکر قرآن یا پیامبر اکرم یا دشمن ائمۀ اطهار علیهمالسلام هستند، به نحو دیگری متوجه دنیا هستند و دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند.
از خصوصیات چنین اشخاصی این است که مردم و بخصوص جوانها را از راه خدا بازمیدارند و آنان را با وسوسهها و شبهات و گناهان مشغول میکنند. همچنین راه خدا را کج و بیراهه نشان میدهند.
سلیمان و مورچگان
در یکی از مسافرتهای حضرت سلیمان که جن و انس و پرندگان او را همراهی میکردند، عبورشان به سرزمین مورچگان (سرزمینی در نزدیکی طائف و به قول بعضی در نزدیکی شام) افتاد. یکی از مورچهها با تعجیل سایر مورچگان را آگاه ساخت و به ایشان گفت به خانههایتان پناه ببرید و از مسیر سلیمان و یارانش دور شوید تا آنها شما را زیر پاهایشان لگدکوب نکنند.
باد صدای مورچه را به گوش سلیمان رساند و سلیمان دستور داد او را به حضورش بیاورند. به او گفت مگر نمیدانی من پیامبر خدا هستم و از جانب انبیاء ستمی به دیگران نمیرسد؟
مورچه پاسخ داد چرا میدانم. سلیمان گفت: پس چرا مورچگان را از ما ترساندی؟
مورچه پاسخ داد منظور من این بود که آنها عظمت و شوکت تو را مشاهده نکنند تا خود را در مقابل تو حقیر پندارند و ناسپاسی به درگاه خداوند آغاز کنند.
سخنان مورچه در نظر سلیمان معقول آمد. سپس مورچه سلیمان را خطاب کرد و گفت آیا میدانی چرا خداوند از میان همۀ قدرتها باد را برای حرکت دادن تخت تو انتخاب نمود؟ سلیمان جواب داد نمی دانم.
مورچه گفت برای اینکه بدانی تمام این قدرت و شوکت و مقام تو بر باد است و مغرور و متکبر نگردی.
آنگاه سلیمان تبسم کرد و فرمود: «پروردگارا مرا توفیق شکر نعمت خود را که به من و پدرم عطا فرمودی، عنایت فرما.»
خداوند همۀ امکانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان گذاشت تا جایی که او بر جن و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و… مسلط بود. روزی گفت: با اینهمه اختیارات و مقامات هنوز به یاد ندارم روزی را با شادی و استراحت به شب رسانده باشم. فردا دوست دارم تنها وارد قصر شوم و با خیال راحت استراحت کنم و شاد باشم.
فردای آن روز سلیمان وارد قصر شد و در را از پشت قفل کرد تا هیچکس وارد نشود و خود به نقطۀ اعلای قصر رفت و با نشاط به مُلک خود نگریست. نگهبانان قصر در همهجا ناظر بودند که کسی وارد قصر نشود.
ناگهان سلیمان دید جوانی زیباچهره و خوش قامت وارد قصر شد. سلیمان به او گفت: چه کسی به تو اجازه داد وارد قصر گردی، با اینکه من امروز تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسایش بگذرانم؟
جوان گفت: با اجازه خدای قصر وارد شدم.
سلیمان گفت: پروردگار قصر از من سزاوارتر به قصر است. اکنون بگو بدانم تو کیستی؟
جوان گفت: انا مَلَکُ المَوتِ؛ من عزرائیل هستم.
سلیمان گفت: برای چه آمدهای؟
گفت: لِاَقبِضَ رُوحَکَ؛ آمدهام روح تو را قبض کنم.
سلیمان گفت: هرگونه مأمور هستی، انجام بده. امروز روز سرور و شادمانی و استراحت من بود، خداوند نخواست سرور و شادی من در غیر دیدار و لقایش مصرف شود.
همان دم عزرائیل جان او را قبض کرد، در حالی که به عصایش تکیه داده بود. مردم و جنیان و سایر موجودات خیال میکردند که او زنده است و به آنها نگاه می کند. بعد از مدتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است سلیمان نه غذا میخورد، نه آب میآشامد و نه میخوابد و همچنان نگاه میکند.
بعضی گفتند: او خدای ماست، واجب است او را بپرستیم. بعضی گفتند: او ساحر است و خودش را اینگونه به ما نشان میدهد و بر چشم ما چیره شده است، ولی در حقیقت چنان که مینگریم نیست.
مؤمنان گفتند: او بنده و پیامبر خداست. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبیر میکند. بعد از این اختلاف، خداوند موریانهای به درون عصای او فرستاد. درون عصای او خالی شد، عصا شکست و جنازه سلیمان از ناحیه صورت به زمین افتاد.
پیش صاحب نظران مُلک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که ز مُلک آزاد است
آنکه گویند که بر آب نهاد است جهان
مشنو ای خواجه که تا درنگری بر باد است
خیمه انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه ناموضع و بیبنیاد است
دل بر این پیرزن عشوهگر دهر مبند
نو عروسی است که در عقد بسی داماد است
هر زمان مِهر فلک بر دگری میتابد
چه توان کرد که این سفله چنین افتاده است
خاک بغداد بخونِ خلفا میگرید
ور نه این شط روان چیست که در بغداد است؟
حاصلی نیست بجز غم به جهان خواجو را
خرّم آن کس که بکلی زجهان آزاد است
دنیا در کلام امیرالمؤمنین
مولا علی علیهالسلام در خطبهها و حکمتهای بسیاری در نهجالبلاغه دنیا را مذمت کرده است؛ از جمله در خطبه سوم که به «شقشقیه» معروف است. حتماً این خطبه را بخوانید و اگر توانستید آن را ازبر کنید. این خطبه آنقدر زیبا و دوستداشتنی است که انسان ازبر کردنش را دوست دارد.
حضرت پس از شکوه و شکایت از خلفای قبل و از مردمی که باید اطاعتش میکردند و نکردند، دربارۀ دنیا میفرماید:
«أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ»
«أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ» قسم به خدایی که حبههای نباتات را شکافت و درخت از آنها رویاند و این حیوانات و مردم را خلق کرد «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ» اگر اینطور نبود که مردم آمدند و میگویند تو امام و خلیفه باش، «وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِر» و اگر حجت بر من تمام نبود بهخاطرِ آنکه عدهای میگویند کمکت میکنیم «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقِرُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ» و اگر اینطور نبود که خدای تعالی از علما عهد گرفته مبادا سکوت کنند بر شکمبارگی ظالم و گرسنگی و بیچارگی مظلوم (منظور از علما کسانی است که دستشان به جایی میرسد) «لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا» این بند را میانداختم بر گردن آنکه آمده و رهایش میکردم «وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا» همانطور که اول مرا کنار زدید، این آخر هم کاری نداشتم. «وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ عِنْدِی أَزْهَدَ مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ» و شما میدانید که دنیای شما نزد علی علیهالسلام مثل عطسۀ بز سرماخورده است.
یعنی دنیا اینقدر پیش علی علیهالسلام بیارزش است، لکن اولاً: مردم آمدند و میگویند ما کمک میکنیم و اصرار دارند که خلافت را قبول کند؛ لذا حجت تمام است. ثانیاً: خدای تعالی از علما عهد گرفته مبادا ساکت باشید بر اینکه شکم ظالم پر باشد و مظلوم در تنگنا بسر برد. باید هرکس به اندازۀ خود در رفع این وضع بکوشد. میفرماید اگر اینطور نبود، من خلافت را رها میکردم و آن را نمیپذیرفتم.
در خطبه ۲۲۴ نیز میفرمایند:
«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَهَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَهٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَهٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فِی فَمِ جَرَادَهٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَى وَ لَذَّهٍ لَا تَبْقَى نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِین»
«به خدا قسم اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمانهاى آنهاست به من دهند تا خداوند را با ربودن پوست جوى از دهان مورچهاى معصیت کنم، نمیکنم! دنیاى شما نزد من از برگى که در دهان ملخى است و آن را مىجود، خوارتر است! على را با نعمتى که از دست مىرود و لذّتى که باقى نمىماند چکار؟ از خوابِ عقل و زشتىِ لغزش به خدا پناه مىبریم و از او یارى مىطلبیم.»
در کنار همۀ اینها، امّا در حکمت ۱۳۱ نهجالبلاغه میخوانیم که حضرت شنیدند شخصی دنیا را نکوهش میکند، حضرت به او فرمودند: اى نکوهشکننده دنیا که خود به غرور دنیا مغرورى و با باطلهاى آن فریب خوردى! خود فریفتۀ دنیایى و آن را نکوهش مىکنى؟ آیا تو در دنیا جرمى مرتکب شدهاى؟ یا دنیا به تو جرم کرده است؟ سپس فرمودند:
«وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَهٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِکَهِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَهَ وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّهَ»
«دنیا خانۀ توانگری برای کسی است که از آن توشه برگیرد و موعظه است برای کسی که بخواهد از آن موعظه پذیرد و مسجد دوستان خدا و محل نماز ملائکه و نزول وحی الهی و بازار تجارت دوستان خداست که در آن رحمت او را کسب کردند و بهشت را سود بردند.»
با توجه به آنچه مولا علی علیهالسلام دربارۀ دنیا میفرماید، اگر بخواهیم در این دنیا زندگی کنیم و فریبِ آن را نخوریم، باید چه کنیم؟ یعنی در عین حال که مؤمن در این دنیا میخورد، میخوابد، ازدواج میکند، بچهدار میشود و شاد است و زندگی میکند، آیا میشود دل به دنیا نبندد و از آن به سلامت بیرون آید؟ البته هیچکس مثل پیامبر و علی و ائمۀ اطهار علیهمالسلام نمیشود و قرار هم نیست بشویم، امّا با دنیا چگونه معامله کنیم؟
ابتدا این روایت از امام حسن علیهالسلام را ببینید:
امام حسن علیهالسلام زندگی نسبتاً مرفهی داشتند. روزی مستمندی یهودی به ایشان گفت مگر نه پیامبر شما گفته دنیا، زندان مؤمن و بهشت کافر است؟ فرمود بله. گفت پس چگونه این حال و روز من و آن حال و روز شماست؟ فرمود اشتباه کردی ای برادر یهودی. اگر ثوابهایی که خدای تعالی به ما وعده داده و مجازاتی که برای تو آماده کرده، میدیدی، میدانستی که اکنون تو در بهشتی و ما در زندان.[3]
در مجموع با توجه به آنچه در قرآن و نهجالبلاغه و روایات آمده، باید دید هدف انسان در این دنیا چیست و از آن چه میخواهد؟ اگر خوراک میخورد تا قوت بگیرد و بندگی خدا کند و زندگی خداپسندانه داشته باشد، این دیگر طلب دنیا نیست، طلب رضوان پروردگار است، لکن به این شرط که مراقب باشد خوراکش حرام نباشد، معاملهاش حلال و شرعی باشد، دزدی نکند! قهراً اگر از لقمۀ حرام پرهیز نکند، زندگیاش خدایی نمیشود یا مثلاً ازدواج میکند به همان ترتیبی که شارع فرموده تا خود را از حرام نگه دارد و صاحب فرزند شود و با تربیت درست و الهی باقیات صالحاتی از خود برجا بگذارد، این دیگر شهوتپرستی نیست یا کسی که دنبال کسب و کار میرود یا درس میخواند یا هرکاری میکند تا محتاج مردم نشود و به اندازه خود استراحت خاطری از جهت معیشت داشته باشد و اگر بتواند به دیگران هم کمک کند، تحصیل آخرت کرده، دنیاطلب نیست.
آن هم که طلبه است و درس میخواند برای اینکه خدای تعالی توفیقش دهد، هم خودش چیزهایی یاد بگیرد و عمل کند و هم دست دیگران را بگیرد، طالب آخرت است، نه طالب دنیا، به شرط اینکه هرگز در دنیا غرق نشود و یاد خدا را فراموش نکند.
یعنی میشود همۀ کارهای روزمرۀ انسان رنگ خدایی بگیرد و آخرتی شود، بهشرط اینکه بداند به این دنیا نیامده که فقط بخورد و بخوابد و خوش بگذراند و بعد هم برود و نیست شود. بعضی این را به زبان میآورند و بعضی عملشان جز این نیست. بعضی هم بینبین هستند؛ گاهی از اینطرفی میشوند و گاهی از آنطرفی. این هم خطرناک است و باید مراقب باشند!
السلام علیک یا اباالحسن یا علی بن موسی ایها الرضا یابن رسولاللّه
[1] ـ انعام، ۲۸.
[2] ـ ابراهیم، ۲ و ۳.
[3] ـ منهاجالبراغه، ۶، ۱۰۲.