رمضان المبارک ۱۳۹۸-۱۴۴۰

۲۹ رمضان ۱۳۹۸ – ۱۴۴۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

از خدا بخواهیم به لطف و کرمش کمک کند عیب‌های خود را فراموش نکنیم! مبادا دنیا و علایق مادی مارا به فراموشی اندازد و این نفس طالع شود که بله من هستم که فلان کار را می‌کنم؛ این‌طورم و آن‌طورم؛ این‌قدر علم دارم؛ نمازها خواندم؛ روزه‌گرفتم؛ قرآن خواندم؛ خواب‌‌های خوب می‌بینم؛ مکاشفه دارم؛ چه دارم و چه هستم!

فیلم جلسه
 
صوت جلسه

 

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

۲۹ رمضان ۱۳۹۸- ۱۴۴۰ سه شنبه ۱۳۹۸/۰۳/۱۴ آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

هوای نفس

أَبِی مُحَمَّدٍ اَلْوَابِشِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ:

«اِحْذَرُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَکُمْ، فَلَیْسَ شَیْءٌ أَعْدَى لِلرِّجَالِ مِنِ اِتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ وَ حَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِم»[1]

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «از هواهاى نفسانى حذر کنید، چنان که از دشمنان حذر می‌کنید؛ زیرا چیزى براى مردم دشمن‌تر از پیروى هوایشان و دروشده‌هاى زبانشان نیست.

تبعیت هوای نفس و بیهوده گویی دو دشمن انسان هستند و او را از روحانیت و انسانیت می‌اندازد.

عَنْ حَبَّهَ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:

«لَوْ صُمْتَ اَلدَّهْرَ کُلَّهُ وَ قُمْتَ اَللَّیْلَ کُلَّهُ وَ قُتِلْتَ بَیْنَ اَلرُّکْنِ وَ اَلْمَقَامِ بَعَثَکَ اَللَّهُ مَعَ هَوَاکَ بَالِغاً مَا بَلَغَ إِنْ فِی جَنَّهٍ فَفِی جَنَّهٍ وَ إِنْ فِی نَارٍ فَفِی نَار»[2]

«اگر همۀ عمر روزه باشی و همه‌شب تاصبح بیدار باشی و بین رکن و مقام شهید شوی، خداوند تو را با آنچه دوست داری محشور می‌کند، هرچه باشد. اگر بهشتی باشد، در بهشتی و اگر جهنّمی باشد، در جهنّمی.»

هرچه در دلت باشد و معشوق و محبوبت باشد، با همان خواهی بود. اگر معشوقت خدا و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام باشند، با آنها در بهشت خواهی بود و اگر معشوقت دنیا بوده؛ یعنی عاشق صورتی یا عاشق پول و مقام بودی، در آتش و دوزخی. باطن دنیا کثافت و جهنّم است.

هرکسی باید به دلش نگاه کند، ببیند دنبال چیست؛ فکر و ذکر شبانه‌روزش چیست؟ اگر عالمی یا مرجع تقلیدی فقط دنبال جمع کردن مقلد و به‌ دست آوردن خمس و وجوهات باشد، دنیاطلب است. اگر واعظ و منبری دلش به مریدان و ارادتمندانش خوش است، گرفتار دنیاست. کسانی که دنیا را وسیلۀ آخرت قرار داده‌اند، بدتر از کاسبی هستند که دنیا را وسیلۀ دنیا قرار داده‌ است. مشکلات این اشخاص زیادتر است و سقوطشان خطرناک‌تر.

کسی هم که همۀ زندگی‌اش زن یا شوهرش است، به نحوی که اگر او را از دست بدهد، نماز و عبادت و خدا را رها می‌کند، عاشق دنیاست. البته احترام گذاشتن به همسر و تکریم و محبّت به او بسیار خوب و دستور خداوند است. فرزند و کار و اداره و درس و همه همین است.

 

کلام امیرالمؤمنین علیه‌السلام

مولا علی علیه‌السلام در خطبۀ ۸۶ نهج‌البلاغه می‌فرمایند:

«عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ أَنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ وَ الْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دِینُهُ وَ السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیْرِهِ وَ الشَّقِیُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ یَسِیرَ الرِّیَاءِ شِرْکٌ وَ مُجَالَسَهَ أَهْلِ الْهَوَى مَنْسَاهٌ لِلْإِیمَانِ وَ مَحْضَرَهٌ لِلشَّیْطَانِ جَانِبُوا الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلْإِیمَانِ الصَّادِقُ عَلَى شَفَا مَنْجَاهٍ وَ کَرَامَهٍ وَ الْکَاذِبُ عَلَى شَرَفِ مَهْوَاهٍ وَ مَهَانَهٍ وَ لَا تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ وَ لَا تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَمَلَ یُسْهِی الْعَقْلَ وَ یُنْسِی الذِّکْرَ فَأَکْذِبُوا الْأَمَلَ فَإِنَّهُ غَرُورٌ وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ»

«اى بندگان خدا! خیرخواه‏ترینِ مردم نسبت به خود کسى است که پروردگارش را بیشتر بندگى کند و گول‌زننده‏ترینِ مردم نسبت به خویش کسى است که خدا را بیشتر معصیت کند. فریب‌خورده کسى است‏ که ضرر به خود روا دارد و آن‌که بر او غبطه خورند، کسى است که دینش سالم بماند. سعادتمند آن است که از دیگرى پند گیرد و بدبخت کسی است که از هواى نفس و غرور خود گول بخورد. بدانید کمترین ریا شرک است و همنشینى با هواپرستان عامل فراموشى ایمان و حضور شیطان در زندگى است. از دروغ دور شوید که دروغ از ایمان دور است. راستگو بر لبۀ نجات و کرامت قرار دارد و دروغگو مشرف به افتادن و تباهى در خوارى است. به هم حسد نورزید، زیرا حسد ایمان را مى‏خورد همچون آتش که هیزم را مى‏خورد. با هم دشمنى نکنید؛ زیرا دشمنی باعث زوال خیر و برکت است. بدانید که آرزو عقل را به اشتباه مى‏اندازد و یاد خدا را فراموشى مى‏دهد. پس آرزو را محقق مسازید که فریبنده است و صاحبش فریب‌خورده‏.»

أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّه؛ بندگی خدا به زیادی نماز و روزه و ذکر نیست، بلکه یعنی به جلب رضای خداست. یقیناً رضای خدا در نماز است، امّا نماز خالصانه. اگر ریا و عُجب آمد، نماز را خراب می‌کند. وقتی واجبات را انجام می‌دهد، مراقب باش فقط به نیّت قربهالی‌اللّه باشد.

«طوع» یعنی رغبت و میل قلبی. مطیع کسی است که بیشتر از همه به پروردگارش رغبت داشته باشد. قلبش متوجه او باشد، نه به دیگری.

وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَه؛ کسی که نماز می‌خواند و اعمال خیر انجام می‌دهد تا بگویند آدم خوبی است، اول از همه خودش را گول می‌زند و بعد کلاه سر دیگران می‌گذارد.

وَ الْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دِینُه؛ مغبوط یعنی کسی که دیگران غبطه‌اش را می‌خورند و می‌گویند کاش ما هم مثل او بودیم. کسی این چنین است که دینش سالم باشد. دین سالم در گرو این است که پیروی هوای نفس و شیطان نکند.

وقتی کسی دنبال خدا باشد و از خدا بخواهد، خداوند افراد خوب و بد و بااخلاص و ریاکار را به او می‌شناساند، امّا نباید به کسی بگوید و غیبت کند.

وَ السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیْرِه؛ سعید کسی است که از خوبان پند می‌گیرد و از بدان، عبرت. عاقبت کسانی را که دنبال دنیا بودند، می‌بنید و سرانجام کسانی را هم که دنبال آخرت بودند، می‌بیند. این‌همه سرگذشتِ گذشتگان که در قرآن آمده، برای همین پند و عبرت‌هاست.

وَ لَا تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَهُ؛ مؤمن نباید با دیگر مؤمنان اظهار دشمنی کند. وقتی ناراحتی پیش می‌آید، باید با نصیحت و گفتگو مسأله را حل کنند. کسانی که در صف جماعت می‌ایستند، نباید دشمن هم باشند!

فَأَکْذِبُوا الْأَمَلَ فَإِنَّهُ غَرُور؛ آرزوی دراز خوب است، به‌شرط آنکه در معنویات باشد؛‌ مثل آرزوی معرفت و محبّت خدا و رسیدن به مقامات بلند معنوی.

حضرت در خطبۀ ۹۰ می‌فرماید:

«عِبَادَ اللَّهِ زِنُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا»

«ای بندگان خدا! خود را بسنجید، پیش از آنکه به میزان حق سنجیده شوید و خود را محاسبه کنید، قبل از اینکه به حسابتان برسند.»

 

عبداللّه ذی‌البجادین

عبداللّه ذوالبجادین از قبیله مزینه بوده است و یتیم بود و مالى نداشت. پدرش مرد و ارثیه‏اى براى وى به‌جا نگذاشت، لیکن عمویش که مردِ مال‌دارى بود، او را در کفالت ‏خودش گرفت تا به رشد و کمال رسید و خودش صاحب مال شد. عبدالله زندگى را با رفاه مى‏گذارند و تعدادی شتر و گوسفند و غلام داشت. چون رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله به مدینه آمدند، آتش عشق زیارت رسول خدا و مشرف شدن به اسلام در جان او زبانه ‏کشید، ولکن به‌خاطرِ ممانعت عمو قدرت به چنین کارى نداشت تا آنکه سال‌ها سپرى شد و مسلمین غزوات رسول اللّه را پشت‏سر گذاردند و رسول خدا از فتح مکه بازگشت و به مدینه وارد شد.

عبداللّه به عموى خود ‏گفت: اى عموجان! من در انتظار اسلامِ تو بودم و اینک چنین مى‏یابم که اراده ندارى اسلام آورى، پس به من رخصت‏ ده اسلام بیاورم!

عمو گفت: سوگند به خدا اگر از محمّد تبعیت کنى، از آنچه از اموال به تو داده‏ام، چیزی برایت نمى‏گذارم و همه را از تو مى‏ستانم، حتى دو لباسى که در تن دارى، بیرون مى‏کنم.

عبداللّه که در آن زمان نامش عبد العزّىٰ بود، به عمو گفت: سوگند به خدا من مسلمانم و از محمّد پیروى مى‏کنم و از پرستش سنگ و بت دست‏شسته‏ام. این اموالت که در دست من است، آنها را بگیر!

عمو آنچه را به عبداللّه داده بود، از او باز گرفت و حتى ازارى را که بر کمر مى‏بست، از او باز ستاند.

عبداللّه نزد مادرش آمد و او بجادى را که مال خودش بود، دو‌نیم کرد (بجاد کسایى را گویند که داراى خطوط است) نیمى از آن را به عنوان شلوار به کمر بست و نیم دیگر را رداى خود قرار داد و بر دوش گرفت و از قبیله خود به مدینه آمد.

رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آن روز در ورقان (کوهى در اطراف مدینه) بودند.

عبداللّه در مسجد به پشت‏خوابید تا وقت‏سحر. چون رسول خدا نماز صبح گذارد و عادتش این بود که چون از نماز صبح فارغ مى‏شد، نگاه جستجویانه‏اى به مردم مى‏کرد، دید مرد غریبى آمده است. پرسید: تو که هستى؟

او نسب و طائفۀ خود را بیان کرد و گفت عبد العزّى است.

حضرت فرمودند: تو عبداللّه ذوالبجادین هستى و پس از آن گفتند: بیا بیا نزدیگ من. رسول خدا او را از میهمانان خود قرار داد و به او تعلیم قرآن مى‏نمودند تا بسیارى از قرآن را فرا گرفت.

وقتی مسلمانان براى تبوک مجهز شده بودند، عبداللّه حضور آن سرور آمد و عرض کرد: اى رسول خدا! دعا کن خداوند شهادت را نصیب من کند!

حضرت فرمودند: لحاء سمره‏اى براى من بیاور! (پوست درخت‏سمره) او براى رسول خدا پوست آن درخت را آورد. آن را بر بازوى او بستند و فرمودند: «اللهم انّی احرم دمه على الکفار» (پروردگارا من خون این مرد را بر کفار حرام کردم!)

او عرض کرد: اى رسول خدا، من این را نخواسته بودم!

رسول خدا فرمود: اى ذوالبجادین! اگر تو براى جنگ فى سبیل اللّه از خانه‏ات بیرون روى و تب تو را بگیرد و از آن بمیرى، در راه خدا شهیدى! و اگر مرکبت تو را به زمین زند و بمیرى، شهیدى! دیگر در بند آن مباش که چگونه مرگت فرا مى‏رسد!

چون به تبوک رسیدند و چند روزى آنجا اقامت کردند، عبداللّه از دنیا رفت.

چون رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله او را در قبر خواباند، عرض کرد: بار پروردگارا من در این شبِ تار که از اول آشنایى تا به‌حال با او بوده‏ام، از او راضى هستم، تو هم از او راضى و خشنود باش!

عبداللّه بن مسعود گفت: کاش من صاحب این قبر بودم.

چگونه یک جوان از همه‌چیز دست می‌کشد و به‌سوی پیامبر می‌رود! جوانمردی واقعی همین است و چنین کسی واقعاً از اولیاء اللّه است. او قید همه چیز را زد، پا بر نفسش و بر دنیا گذاشت و به‌سوی خدای تعالی رفت. خدا هم او را بالا می‌برد.

آیا عبداللّه برد کرد یا گول خورد؟ قطعاً برد کرد. عموی کافرش مُرد این هم مرد. ولی به‌قول امام صادق علیه‌السلام آیا آنجا خبری هست یا نیست؟‌ اگر خبری نباشد -که هست- بین این مؤمن و آن کافر فرقی نمی‌کند. اگر هم خبری باشد که خوشا به‌حال مؤمن و وای به‌حال کافر! امکان ندارد خبری نباشد. آیا این‌ آسمان و زمین بیهوده خلق شده؟

 

عابد خداترس

از امام محمّد باقر علیه‌السلام نقل است

در بنی‌اسرائیل زنی بدکاره بود که عده زیادی از جوانان را مریض کرده بود. روزی بعضی از آن جوانان به او گفتند تو به قدری فریب دهنده هستی که اگر فلان عابد مشهور تو را ببیند، فریفتۀ تو خواهد شد. آن زن چون این مطلب را شنید، سوگند خورد به منزل نرود تا آن عابد را فریب دهد.

شب به صومعه عابد رفت و گفت ای عابد! درمانده هستم. مرا امشب جا و پناه بده.

عابد قبول نکرد. زن گفت: بعضی از جوانان بنی‌اسرائیل با من قصد زنا دارند، از نزد ایشان فرار کردم، اگر مرا جا ندهی، آنها می‌رسند و با من عمل منافی عفت انجام می‌دهند.

عابد چون این سخن شنید، در را گشود و به آن زن جا داد. آن زن بدکاره پس از چند لحظه لباس‌های خود را درآورد و با حرکاتی خواست عابد را فریب دهد. چون چشم عابد به آن منظره و طنازی‌ها افتاد، شهوتش طغیان کرد و اختیار از دستش رفت، طوری که بی‌اختیار دستش را روی بدن زن گذاشت. در همین حال به یاد خدا فوری بلند شد و رفت به طرف دیگ غذایی که روی آتش گذاشته بود، دست خود را روی آتش گذاشت.

زن که دید عابد دست خود را می سوزاند، گفت: چه می‌کنی؟

عابد گفت: دست خود را می‌سوزانم تا از آتش آخرت نجات یابم.

زن همان دم از صومعه بیرون آمد و خود را به بنی‌اسرائیل رساند و گفت: عابد را دریابید که دست خود را می‌سوزاند. عده ای از بنی‌اسرائیل به سوی صومعه دویدند، وقتی رسیدند دست عابد سوخته یافتند.[3]

اشتباه عابد این بود که می‌خواست آن زن راحفظ کند، امّا خود را در معرض خطر قرار داد. کسی که خودش این‌گونه در خطر است، نباید اعتنا کند.

اکنون که یک ماه زحمت کشدید و روزه رفتنید، مراقب باشید در گناه نیفتید. یادتان باشد که نفس امّاره در کمین است. این آیه را از بر کنید و همیشه بخوانید:

﴿وَ ما أُبَرِّئُ‏ نَفْسی‏ إِنَ‏ النَّفْسَ‏ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیم﴾[4]

«من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم. این نفس همواره به بدی‌ دستور می‌دهد، مگر آن را که پروردگارم رحم کند. پروردگار من آمرزنده و مهربان است.»

 

علی علیه‌السلام در قرآن

سورۀ زمر آیۀ ۹:

﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾

«آیا کسی که در ساعات شب در حال سجده و قیام به عبادت خدا مشغول است و از آخرت بیم دارد و به رحمت پروردگارش امیدوار است (بهتر است یا شخص کافر؟) بگو آیا کسانی که می‌دانند با آنها که نمی‌دانند، برابرند؟ فقط خردمندان درمی‌یابند.»

علامتِ بااخلاص بودن، اول این است که محبّت خدا و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام را در دل دارد. چنین کسی عالم است. آیا این با آن که نمی‌فهمد یکسان است؟

بعد از پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله اول عالم علی علیه‌السلام است و بعد ائمۀ اطهار علیهم‌السلام. هر چه ما طلبه‌ها آموخته‌ایم و هرچه همۀ دانشمندان جهان علم دارند، در مقابل علم علی علیه‌السلام یک خشخاش نمی‌شود. کسی که را می‌فهمد «اولواالباب» است، چون عقل خود را به کار انداخته.

به راستی علی علیه‌السلام کجا و دیگران کجا؟ فاطمۀ زهرا سلام‌اللّه‌علیها کجا و ما کجا؟‌ اصلاً قابل مقایسه نیست.

سورۀ زمر آیۀ 29:

﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ‏ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُون﴾

«خداوند مثال می‌زند مردی که چند ارباب ناسازگار دارد با مردی که فقط تسلیم یک نفر است، آیا مانند هم هستند؟ خدا را شکر. بیشتر آنها نمی‌دانند.»

عبداللّه بن عباس دربارۀ این آیه گوید: آن مرد ابوجهل است و شریکان، خدایانى هستند که آنها را عبادت مى‏کردند و هرکدام از آنها دربارۀ آن معبودها ادعا مى‏کردند و گمان داشتند که او مال آنهاست. «و رجلا سلما» یعنى على که دین او خالص براى خدا بود و فقط او را می‌پرستید و چیز دیگرى را پرستش نمى‏کرد «هل یستویان مثلا» یعنى در طاعت و ثواب.[5]

کسی که از جهت معنوی دلش متوجه چیزهای مختلف است؛ یکی متوجه بت‌هاست؛ یکی متوجه مریدانش است؛ یکی متوجه شاگردانش است و… مانند کسی است که دلش فقط متوجه خداست؟

چطور می‌شود از علم و تقوا و شجاعتِ علی سخن گفت؟‌کوه کجا می‌تواند مَثلِ صفات علی باشد؟ اصلاً علی علیه‌السلام در تشبیه نمی‌آید. چگونه می‌توان او را با کسانی مقایسه کرد که ادعای خلافت و امامت داشتند؟ آنها خود اعتراف می‌کردند «اقیلونی اقیلونی و لست بخیرکم و علی فیکم» مرا رها کنید که من بهتر از شما نیستم وقتی علی در بین شماست یا می‌گفتند «لو لا علی لهلک عمر» اگر علی علیه‌السلام نبود، عمر هلاک می‌شد. این‌ها چه تعارفاتی است؟ چرا کنار نرفتید؟

 

سورۀ زمر، آیۀ ۳۳:

﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ‏ بِهِ‏ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُون﴾

«آن‌که صداقت آورد و آن را تصدیق کرد. آنان به‌راستی اهل تقوایند.»

شواهد التنزیل شش روایت آورده که «جاء بالصدق» رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و «صدّق به» امیرالمؤمنین علیه‌السلام است.

آن‌که با همۀ دلش روبه خدای تعالی و پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آمد و ایشان را با دل و زبان تصدیق کرد و پای آن ایستاد، علی علیه‌السلام بود. او از نه سالگی تا آخر عمر صادق بود و تصدیق کرد. صادقانه آمد و ایستاد، حتی یک لحظه و کمتر از آن در دین خود تخطی نکرد.

حکایت شغال و خمرۀ رنگرزی

مولانا می‌گوید روزی شغالی در خمرۀ رنگرزی افتاد و بعد از ساعتی بیرون آمد، در حالی که رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگ‌ها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد؛ سبز و سرخ و آبی و زرد و… .

شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام.  پیش شغالان رفت و مغرورانه ایستاد. شغالان پرسیدند چه شده که مغرور و شادکام هستی؟ غرورداری و از ما دوری می‌کنی؟ این تکبّر و غرور برای چیست؟

یکی از شغالان گفت: ای شغالک آیا مکر و حیله‌ای در کار داری یا واقعاً پاک و زیبا شده‌ای؟ آیا قصدِ فریب مردم را داری؟

شغال گفت: در رنگ‌های زیبای من نگاه کن، مانند گلستان صدرنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش کنید و گوش به فرمان من باشید. من افتخار دنیا و اساس دین هستم. من نشانه لطف خدا هستم. زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است. دیگر به من شغال نگویید. کدام شغال این‌قدر زیبایی دارد؟

شغالان دور او جمع شدند و او را ستایش کردند و گفتند ای والای زیبا! تو را چه بنامیم؟ گفت من طاووس نر هستم.

شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟ گفت: نه. گفتند: پس طاووس نیستی و دروغ می‌گویی. زیبایی و صدای طاووس هدیه خدایی است. تو از ظاهرسازی و ادعا به بزرگی نمی‌رسی.

مولانا این مثل را برای فرعون می‌زند که وقتی دید هرچه می‌گوید، مردم قبول می‌کنند، توهمِ خدایی برداشت و گفت من خدا هستم و مردم هم قبول کردند.

وقتی حضرت موسی آمد، گفت مردم ببینید من ملک مصر دارم؛ رودها و دشت‌ها و طلا و نقره‌ها مال من است، امّا موسی هیچ ندارد، جز کفش و پوستینِ چوپانی و یک عصا. من بهترم یا او؟ مردم گفتند تو.

در واقع مال و مقام و ظواهر دنیا خمرۀ رنگرزی است که موجب می‌شود آدمی به‌خاطرِ آنها خود را فراموش کند و بگوید من همه‌چیز می‌دانم و همه‌کاره هستم.

ما می‌دانیم کاری نکردیم که بگوییم خدایا مزدمان بده! مگر چه کردیم. هرکاری کردی، برای خودت بود و به خودت نفع رساند.

از خدا بخواهیم به لطف و کرمش کمک کند عیب‌های خود را فراموش نکنیم! مبادا دنیا و علایق مادی مارا به فراموشی اندازد و این نفس طالع شود که بله من هستم که فلان کار را می‌کنم؛ این‌طورم و آن‌طورم؛ این‌قدر علم دارم؛ نمازها خواندم؛ روزه‌گرفتم؛ قرآن خواندم؛ خواب‌‌های خوب می‌بینم؛ مکاشفه دارم؛ چه دارم و چه هستم!

حواستان به این نفس باشد! تا آدمی در این دنیاست، نمی‌‌تواند از خودش اطمینان داشته باشد.

آیت‌اللّه انصاری عمری با نفس خود مبارزه می‌کرد. روزی به شهید آیت‌اللّه دستغیب گفتند استخاره‌ای بکن! استخاره خوب آمد. گفتند می‌خواستم فلان عبادتِ مستحبی را انجام بدهم، استخاره هم خوب آمد، ولی دیدم مثل اینکه نفسم خیلی میل دارد، گفتم ای نفس آیا می‌خواهی سرم کلاه بگذاری؟ نخواندم.

یک ولی خدا بعد از این‌همه مبارزه باخود این‌طور می‌گوید. صحبت از ناامیدی نیست. صحبت از این است که چنین دشمنی در خود داریم. انجام واجبات و ترک محرمات حداقلِ مبارزه با این نفس است تا انسان بتواند به لطف پروردگار خودش را نگه دارد.

 

 السلام علیک یا اباعبداللّه و علی الارواح التی حلت بفنائک

 

[1] ـ کافی، ۲، ۳۳۵.

[2] ـ سفینهالبحار، ۲، ۷۲۸.

[3] ـ پند تاریخ.

[4] ـ یوسف، ۵۳.

[5] ـ شواهدالتنزیل، ۲، ۱۷۷.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است