سوم رمضان ۱۳۹۸ – ۱۴۴۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
حیف است این عمر بگذرد و از آن نتیجه نگیریم! چنین خلقت زیبایی خدا در ما نهاده و راه را هموار کرده، حیف است به این راه کشیده نشویم و در این صراط مستقیم نیفتیم! خدایا کمک کن هرکه دوست دارد، در صراط مستقیم قرار گیرد!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سوم رمضان ۱۳۹۸- ۱۴۴۰ پنجشنبه ۱۳۹۸/۲/۱۹ آیت الله سید علی محمد دستغیب
روایت روز سوم
در کافی از امام صادق علیهالسلام از رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله روایت شده:
«اقْرَءُوا الْقُرْآنَ بِأَلْحَانِ الْعَرَبِ وَ أَصْوَاتِهَا وَ إِیَّاکُمْ وَ لُحُونَ أَهْلِ الْفِسْقِ وَ أَهْلِ الْکَبَائِرِ فَإِنَّهُ سَیَجِیءُ مِنْ بَعْدِی أَقْوَامٌ یُرَجِّعُونَ الْقُرْآنَ تَرْجِیعَ الْغِنَاءِ وَ النَّوْحِ وَ الرَّهْبَانِیَّهِ لَا یَجُوزُ تَرَاقِیَهُمْ قُلُوبُهُمْ مَقْلُوبَهٌ وَ قُلُوبُ مَنْ یُعْجِبُهُ شَأْنُهُمْ»[1]
«قرآن را با لحن و آواز عرب بخوانید و از لحن فاسقان و گنهکاران دورى کنید. پس از من مردمی بیایند که قرآن را بهصورتِ غنا و نوحهخوانى و خواندن کشیشان میخوانند. قرآن از گلوى آنها نمیگذرد و دلهایشان وارونه است و هرکه از آنها خوشش آید نیز دلش وارونه است.»
«اهل الکبائر» کسانی هستند که گناه کبیره میکنند. «ترجیع» چرخاندن صدا در گلو و بالا و پایین کردن آن است؛ مثل خوانندگان. «غنا» صوت و دستگاههایی است که رقص بیاورد؛ یعنی قرآن را طوری بخوانند که مثل حالت رقص باشد. «نوح» به معنای نوحه و گریه است. یعنی صدا و لحنش به شکلی باشد که مردم را به زور بگریاند و آنها را به داد و فریاد بیندازد. البته خواندن قرآن با صوت حزین اشکال ندارد. روایت هم داریم که قرآن به حزن نازل شده و شما هم به حزن بخوانید. «رهبانیه» یعنی آنطور که کشیشها انجیل را میخوانند.
کسانی که قرآن را به این نحو میخوانند و خدا را در نظر ندارند، قرآن هیچ تأثیری در قلب و روحیهشان ندارد. قلبهایشان دگرگون شده، در صراط مستقیم نیست و حقایق در آن فرو نمیرود. حتی کسانی که از چنین قاری قرآنی تعریف و از صدایش تعجب میکنند، قلبهای آگاه ندارند و تأثیری برایشان ندارد.
منظور روایت همۀ کسانی که قرآن را باصوت و لحن و قرائتِ زیبا میخوانند، نیست، بلکه کسانی مد نظر هستند که قصدشان تعریف مردم و شهرت و پول است.
حال آیا فرزندان خود را برای آموختن صوت و قرائت تشویق نکنیم؟ تشویق کردن خوب است، ولی باید آنها را نزد معلمی گذاشت که در راه تهذیب باشد، نه آنکه برای پول و شهریه قرآن میآموزد. قهراً روحیات معلم در بچهها تأثیرگذار است. معلم قرآن و تجوید و قرائت اگر مهذّب نباشد و دنبال پول و ریاکاری و تحسین دیگران باشد، قهراً شاگردانش هم مثل خودش میشوند. این یک واقعیت است. اگر میخواهی شاگرد را بشناسی، معلم را بشناس.
معلم و استاد هم مثل پدر و مادر بر کودک و نوجوان تأثیر دارند. اگر پدر و مادری اهل غضب و حسد و کبر باشند، تأثیرِ اخلاق و صفاتشان تا مدتها بر فرزند باقی میماند. بعدها شاید خودش بزرگ و آگاه شود و بتواند با کمک بعضی افراد خود را از این صفات بیرون بکشد. البته خدای تعالی کمک میکند. او همیشه کمککار است، در کودکی هم کمککار است، ولی پدر و مادر، معلم، رفیق و جامعه تأثیر فراوان دارند؛ لذا روایات بسیار داریم که با کسانی نشست و برخاست کن که اخلاق و رفتار شما را اصلاح کنند یا میفرمایند اگر کسی را میخواهی بشناسی، از رفیقش بشناس!
روایت دیگر از پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله نقل است:
«لِکُلِ شَیْءٍ حِلْیَهٌ وَ حِلْیَهُ الْقُرْآنِ الصَّوْتُ الْحَسَن»[2]
«هر چیزى زینتى دارد و زینت قرآن آواز خوش است.»
این روایت را هم باید با روایات دیگر و با قرآن جمع کنیم و جمعِ آن این است که اگر صوتِ خوش برای ریا باشد، هیچ تأثیری برای خواننده و شنونده ندارد؛ ولی اگر صدای خوب برای خدا و با حواس جمع باشد و از خدا کمک بخواهد اخلاصش دهد، خوب است. این هم به یک روز و دو روز نمیشود. همیشه باید قبل و بعد و حین خواندن به خدا پناه ببرد و در همۀ کارها و عبادات واقعاً در صدد اخلاص و تهذیبِ نفس باشد. در این صورت وقتی با صوتِ حسن قرآن میخواند، بسیار خوب است. پس ببین برای چه و چطور قرآن میخوانی؛ حواست به خدایی که همراهت هست باشد!
کلامی از نهجالبلاغه
در خطبۀ اول نهجالبلاغه مولا علی علیهالسلام فرستادن پیامبران را چنین توضیح میدهد:
«وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِیَاءَ أَخَذَ عَلَى الْوَحْیِ مِیثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِیغِ الرِّسَالَهِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدِرَهِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَایِشَ تُحْیِیهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِیهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَیْهِمْ»
«خداوند پیمان وحى از پیامبران گرفت تا امانت رسالت را به مردم برسانند. آنگاه که در عصر جاهلیتها بیشتر مردم پیمان خدا را فراموش کردند و حق پروردگار را نشناختند و برای او شریک قرار دادند و شیطان مردم را از معرفت خدا بازداشت و از پرستش او جدا کرد، خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود و هر چندگاه متناسب با خواستههاى انسانها رسولان خود را پىدرپى اعزام کرد تا وفادارى به پیمانِ فطرت را از آنان بازجویند و نعمتهاى فراموش شده را بهیاد آورند و با ابلاغ احکام الهى، حجّت خدا را بر آنها تمام نمایند و توانمندىهاى پنهان شدۀ عقلها را آشکار سازند و نشانههاى قدرت خدا را معرّفى کنند؛ مانند سقف بلندپایۀ آسمانها بر فراز انسانها و گاهوارۀ گستردۀ زمین در زیر پاى آنها و وسائل و عوامل حیات و زندگى و راههاى مرگ و مردن و مشکلات و رنجهاى پیرکننده و حوادث پىدرپى که همیشه بر سر راه آدمیان است.»
«لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِه» یعنی فطرتی را که خدا در مردم قرار داده، بهیادشان آورد تا ادایش کنند. این میثاق چیست؟ برای یافتن پاسخ به قرآن مراجعه میکنیم. در آیهای که تفسیرهای متعددی برای آن ارائه شده خدای تعالی میفرماید:
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾[3]
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ» به یاد آور زمانی که پروردگارت گرفت «مِنْ بَنی آدَمَ» از بنی آدم «مِنْ ظُهُورِهِمْ» از پشتشان «ذُرِّیَّتَهُمْ» از فرزندانشان که متولد خواهند شد «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ» آنان را شاهد بر خودشان گرفت. یعنی همۀ بنی آدم را حاضر و آماده کرد تا چیزی بگوید و از آنها شهادت بگیرد که «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» آیا من پروردگار شما نیستم؟ «قالُوا بَلىٰ» همه گفتند بله. «شَهِدْنا» شهادت میدهیم.
«لیَستَأْدوهُم میثاقَ فطرته» که مولا علی علیهالسلام میفرماید، اشاره به همین آیه است.
«أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَه» میثاق گرفتیم که مبادا روز قیامت بگویید «إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلین» ما غافل بودیم «أَوْ تَقُولُوا» یا بگویید «إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ» پدران ما از پیش مشرک بودند «وَ کُنَّا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِم» ما فرزندان آنها بودیم «أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُون» آیا ما را بهخاطرِ آنها هلاک میکنی؟ ما چه گناهی کردیم؟
میفرماید ما از شما عهد گرفتیم که فردا نگویید پدر و مادر ما مشرک و بتپرست و یهودی و نصرانی بودند. نگویید ما در سرزمین شرک و کفر بهدنیا آمدیم و بزرگ شدیم و اطرافیانمان همه بتپرست و گاوپرست و سنگپرست بودند و همین را یادمان دادند.
این عهد چیست که خدا از همۀ ما گرفت و همان ابتدا با ما معاهده کرد؟ در سورۀ مؤمنون میفرماید:
﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طینٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهً فی قَرارٍ مَکینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقین﴾[4]
«ما انسان را از عصارهای از گِل آفریدیم. سپس آن را بهصورتِ نطفه در جایگاهی مطمئن (رحم) قرار دادیم. سپس نطفه را علقه و علقه را مُضغه و مضغه را استخوان گرداندیم و بر استخوانها گوشت رویاندیم سپس آن را خلقت دیگری دادیم. پس بزرگوار است خدایی که بهترین خالق است.»
همۀ ما از خاک هستیم؛ یعنی نطفۀ ما از خوراکهایی جمع شده که از خاک میروید و خودمان هم غیرمستقیم از خاک تغذیه میکنیم. «علقه» یعنی خون بسته. «مُضغه» گوشت جویده و «عِظام» استخوان است.
اکنون ببینیم «خلقاً آخر» چیست و در کجای قرآن باید آن را پیدا کنیم. در سورۀ حجر میفرماید:
﴿وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدین﴾[5]
«پروردگارت به ملائکه گفت من بشری از گِل خشکیده که برگرفته از گِل بدبویی است، میآفرینم. هنگامی که آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، همگی برایش سجده کنید!»
«نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» در اینجا همان «خَلقاً آخَر» در سوره مؤمنون است. هنگامی که گوشت بر استخوان رویید و اعضاء و جوارح کامل شد؛ یعنی در چهارماهگی، این روح خدایی در انسان دمیده میشود. این همان روح ماست که میثاق الهیِ «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُم» از آن گرفته شد؛ یعنی خدای تعالی بهوسیلۀ این روح در همان چهارماهگی با بشر سخن میگوید که منم خدای تو.
هنگامی که جناب ابراهیم علیهالسلام بتهای بتپرستان را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت، به مردمی که گفتند آیا تو این کار را با خدایان ما کردی، گفت: شاید بت بزرگ این کار را کرده، از خودشان بپرسید اگر سخن میگویند! آنها که میدانستند بتها نه سخن میگویند و نه قادر به انجام کاری هستند، لحظاتی در خود فرو رفتند؛
﴿فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُون﴾[6]
«درون خود فرو رفتند و گفتند شما ستمکارید. سپس سر به زیر انداختند و گفتند تو میدانی اینها حرف نمیزنند.»
«فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِم» یعنی در خودشان فرو رفتند. این همان فطرت اولیه و روح الهی است که در این چند آیه ذکر شد. در سورۀ روم نیز میفرماید:
﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها﴾[7]
«روی خود را بهسوی دین حنیف کن. این همان فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده.»
این فطرت از همان چهارماهگی در انسان است و تا آخر عمر همراه او خواهد بود و مخاطب عهد پروردگار است. در هر سنی که باشد، اگر در خود فرو رود، به اندازۀ خود، خدای تعالی را میشناسد. میداند خود به خود خلق نشده؛ این دست و پا و قلب و سایر اعضاء و اندامش یکباره و بدون خالق به وجود نیامدهاند.
خدای تعالی در سورۀ عنکبوت میفرماید:
﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُون﴾[8]
«پس چون در کشتی نشینند، خدا را با اخلاص میخوانند و چون آنان را نجات داد و به خشکی رساند، مشرک میشوند.»
این آیه که نظیر آن در سورههای یونس و لقمان هم آمده، اشاره به این حقیقت دارد که آدمی وقتی در میان امواجِ بلا گرفتار میشود، خدا را خالصانه میخواند و از او کمک میخواهد، ولو کافر و مشرک باشد؛ چراکه فطرتاً میداند کسی هست که میتواند او را نجات دهد؛ لذا متوجه فطرت اولیه و روح خدایی که درونش هست، میشود.
نه فقط بشر، سایر موجودات هم در مراتب پایینتر همینطور هستند؛ لذا حیوانات هم وقتی در شدت و رنج قرار میگیرند، سر بلند میکنند و رو به خدا میآورند.
بنابراین همۀ ما فطرتی داریم که بر توحید و یگانگی پروردگار است و به ما میفهماند خدای تعالی وجود دارد؛ همراه ما و از رگ گردن به ما نزدیکتر است و در شداید و سختیها به او رجوع میکنیم. این همان است که خدای تعالی به آن فرمود «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُم».
خدای تعالی میفرماید این را در شما قرار دادیم که فردا نگویید ما در سرزمین کفر بودیم؛ پدر و مادرمان کافر بودند؛ شبهات به ما القا شد! این فطرت دائم به شما تذکر میدهد که خدایی وجود دارد، امّا شما اعتنا نمیکنید و میگویید من یکی، خدا هم یکی!
در مدرسه و دانشگاه و جامعه شبهه ایجاد میکنند که آخوندها دروغ میگویند. میخواهند مال مردم را بخورند و بر آنها مسلط شوند. خودشان پول و درآمد عالی دارند و همهچیزشان بهجاست، به ما که میرسند، میگویند خدا را بپرستید، نماز بخوانید! وضع زندگیشان را نگاه کن، وضع زندگی مردم بیچاره را هم ببین!
جوان بیچاره هم تحت تأثیر قرار میگیرد و میگوید دین چیست؛ نماز و روزه برای چیست؛ قرآن از کجاست؛ چرا میگوید قاتلوا، قتلوا، بکش، بزن و… این حرفها قدیمی شده، اینها را آخوندها درآوردهاند.
شبهات را بهراحتی قبول میکند؛ چون میتواند به این وسیله همهچیز را از گردن خود باز کند؛ لذا راحت هر گناهی را انجام میدهد و دست به مال و جان و ناموس مردم دراز میکند، امّا وقتی گیر میافتد و راههای فرار را مقابل خود بسته میبیند، در خود فرو میرود و ناگهان بههوش میآید و به فطرت خود بازمیگردد. اینجاست که خدای تعالی میفرماید:
﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[9]
«خیر و شرّش را به او الهام کرد.»
این الهام از همان روح خدایی و فطرت برمیخیزد و چنان لطیف است که حتی در کودکان هم وجود دارد. اگر پدر و مادر فرزند خود را یهودی یا نصرانی یا مجوسی نکنند یا با تربیت بد او را بزرگ نکنند، شخصی صادق و امانتدار باقی میماند و از گناه و کار زشت میترسد و پرهیز میکند. اگر فطرت دستنخورده بماند، آدمی در همان راه حرکت میکند. اگر پدر و مادر خوب باشند، بر همان فطرت بزرگش میکنند.
منظور اینکه شبهاتی که برای جوانها ایجاد میشود، موقت است. تا شبههسازان اطرافش هستند، شبهات هم هست، وقتی آنها رفتند و تنها شد، کمکم خدای تعالی او را وامیدارد لحظاتی در خود فرو رود. چرا اینطور شدم؟ چرا فلانی را ترساندم؛ چرا مال او را بردم؛ چرا آن را کتک زدم! این چراها رهایش نمیکند.
این همان «اخذ ربک من بنی آدم» و همان «فطرت اللّه» است که قرآن میفرماید. این را برای همه مشهود ساختیم تا فردا نگویید در سرزمین شرک بودیم؛ رفیق بد داشتیم؛ در مدرسهای بودیم که شبههها بر ما تأثیر گذاشت. از شما عهد گرفتیم و درونتان قرار دادیم که همهکاره خداست، اوست که شما را میچرخاند.
ما روزه میگیریم، نماز میخوانیم و دنبال این هستیم که این فطرت را نگه داریم و بارور کنیم تا به جایی برسیم که غیر خدا را کارکن نبینیم و بفهمیم عالم و قادر و مدبر و محیی و ممیت فقط اوست. خودم هیچِ هیچام. این میشود صراط مستقیم.
«إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» یعنی فقط تو را عبادت میکنیم و فقط از تو کمک میخواهیم. خواستمان این است که این جمله را راست بگوییم، در این صورت در صراط مستقیم قرار میگیریم و به تعبیر المیزان صراط مستقیم ما را میبلعد.
چه بگویی حالش هست، چه بگویی نیست، این فطرت شما را وامیدارد که خدا را در خود جستجو کنی، حال اگر خودت نخواستی، حرف دیگری است.
حیف است این عمر بگذرد و از آن نتیجه نگیریم! چنین خلقت زیبایی خدا در ما نهاده و راه را هموار کرده، حیف است به این راه کشیده نشویم و در این صراط مستقیم نیفتیم! خدایا کمک کن هرکه دوست دارد، در صراط مستقیم قرار گیرد!
السلام علیک یا فاطمه الزهرا یا بنت رسول اللّه یا سیده نساء العالمین
[1] ـ کافی، ۲، ۶۱۴.
[2] ـ کافی، ۲، ۶۱۵.
[3] ـ اعراف، ۱۷۲ و ۱۷۳.
[4] ـ مؤمنون، ۱۲ تا ۱۴.
[5] ـ حجر، ۲۸ و ۲۹.
[6] ـ انبیاء، ۶۴ و ۶۵.
[7] ـ روم، ۳۰.
[8] ـ عنکبوت، ۶۵.
[9] ـ شمس، ۸.