سوره یونس آیه ۲۴ | جلسه ۲۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۲۴ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۱/۰۵ | جلسه ۲۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۲۴)
مثَلِ زندگی دنیا مانند آبی است که از آسمان نازل کردیم؛ پس گیاهانِ زمین که مردم و حیوانات از آن میخورند با آن درآمیخت تا آنکه زمین زیورِ خود را برگرفت و آراسته گشت و اهل آن گمان کردند بر آن تسلط دارند. ناگاه فرمانِ ما شب یا روز دررسید و آن را مانند زمینِ درو شده درآوردیم؛ گویی دیروز هیچ نبود. اینگونه آیات را برای مردمانی که میاندیشند بیان میکنیم.
«إِنَّما» از عداتِ حصر است؛ یعنی جز این نیست. «مَثَلُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» مثَلِ زندگی دنیا اینطور است «کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماء» مانند آبی که از آسمان نازل میکنیم (باران). «فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعام» روییدنیهای زمین که خوراکِ انسانها و چهارپایان است با این آبِ باران مخلوط میشود و رشد میکند. «حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ» این رویش چنان زیباست که گویی زمین زیور کرده و خود را آراسته. «زُخرُف» در لغت بهمعنای طلا یا آرایشِ طلایی است. به کمالِ حُسنِ هرچیزی گفته میشود.[1] «وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها» اهل دنیا با دیدن زیباییهای زمین گمان میکنند قدرتِ هرنوع بهرهبرداری از آن را دارند و میتوانند هرکاری خواستند، بکنند. «أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً» امّا ناگهان فرمانِ ما برای نابودی آن، در شب یا روز میرسد و سرما یا صاعقه یا امثال آن همهچیز را از بین میبرد. «فَجَعَلْناها حَصیداً» آن زمین رنگارنگ و آراسته مانند کشتزاری درو شده میشود. «حَصید» یعنی درو شده. «کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْس» گویی اصلاً چیزی وجود نداشت. «کَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون» اینچنین آیات و نشانهها را برای کسانی که فکر میکنند، شرح میدهیم و بیان میکنیم.
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماء؛ خدای تعالی به مناسبتِ آیاتِ گذشته که فرمود: اهل دنیا ستمکار و از یاد خدا غافلاند؛ وقتی گرفتار میشوند، خدا را میخوانند و وقتی نجات مییابند، به او پشت میکنند، در اینجا به کسانی که دلبستۀ دنیا و متاع دنیایند و همۀ فکر و دلشان بسته به آن است، میفرماید: بدانید این دنیا بودی ندارد و فانی است. بیاعتباری آن مانند آبِ بارانی است که از آسمان میبارد و در اثر آن روییدنیهای زمین میروید و نشاط و زندگی همهجا را فرامیگیرد.
آدمی در ابتدای نوجوانی و آغاز بلوغ فرحناک و شاد است؛ بانشاط و پرامید است و برنامههایی برای آینده دارد؛ مثل همین بارانی که از آسمان میبارد و نباتات میروید. وقتی کمی بزرگتر شد، درپی کسب و کاری میرود؛ میخواهد همسری اختیار کند؛ بچهدار شود؛ خانهای و زندگی و بهتدریج طلوعِ آرزوهای خود را میبیند. «فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْض».
حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَت؛ آرزوها همینطور در جوان مَل میزند و هرروز موفقیتی بهدست میآورد که آن را مایۀ آراستگی و زینتِ خود میداند و به آن مباهات میکند.
وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها؛ گمان میکند این موفقیتها همیشه هست و هرروز رونقِ کارش بیشتر میشود؛ لذا کمکم راه خود را از خدا و پیامبر و اهلبیت جدا میکند؛ کاری به آخرت ندارد و همۀ همّوغمش زندگی دنیا میشود -همانطور که در آیات جلوتر فرمود- گاهی هم ریاستی نصیبش میشود؛ قدرتی بههم میزند؛ چاکران و مریدان زیرِدستش میآیند و در فکر توسعۀ آن برمیآید. گمان میکند این وضع همیشه خواهد بود.
أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً؛ ناگهان شبی یا روزی فرمان ما برای نابودی این زمین و باغ و… میرسد. این بیچاره همینطور میتازد و جلو میرود؛ امیدوار به اینکه فلانجا را بگیرد؛ چاکران و مریدانش زیاد شود؛ مال روی مال بیندوزد، امّا ناگهان میبینی همهچیز از بین میرود؛ مثل سرمایی که به شکوفههای بهار میزند و همه را از بین میبرد یا آتشِ صاعقهای که در باغ میافتد و همهچیز را خاکستر میکند یا ملخهایی که به جان محصول میافتند و چیزی باقی نمیگذارند.
فَجَعَلْناها حَصیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْس؛ ناگهان میبینی هیچچیز نیست جز یک زمینِ سوخته. کسیکه چنان مستِ مال و ثروتش شده که وقتی راه میرود، نمیتواند خود را نگه دارد، ناگهان ورق برمیگردد؛ شکست پشتِ شکست؛ به همه بدهکار میشود یا مرضی میگیرد و دکترها جوابش میکنند، بدون آنکه مال و ثروتش بتواند کاری برایش بکند یا اگر قدرتمند است، ریاستش متزلزل میشود و هرروز پایینتر میآید. مردمی که تابهحال میگفتند: عالیجناب شاهنشاها، قدَرقدرتا! ناگهان از تخت پایینش کشیدند و تبعیدش کردند جزیرۀ موریس؛ مثل رضاشاه یا فرزندش محمّدرضا یا کسانی که جلوتر بودند.
مولا علی علیهالسلام میفرماید:
«أَیْنَ الْعَمَالِقَهُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَهِ أَیْنَ الْفَرَاعِنَهُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَهِ أَیْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ وَ أَطْفَئُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِینَ وَ أَحْیَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِینَ أَیْنَ الَّذِینَ سَارُوا بِالْجُیُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ وَ عَسْکَرُوا الْعَسَاکِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِن»[2]
«کجایند عمالقه و فرزندان عمالقه؟[3] کجایند فراعنه و فرزندان فراعنه؟ کجایند آنها که در شهرهاى منطقۀ رَس بودند و انبیا را کشتند و سنّتهای فرستادگان حق را خاموش کردند و روش گردنکشان را زنده کردند؟ کجایند آنان که با لشکریان فراوان به راه افتادند و هزاران نفر را فرارى دادند و سپاهیان گرد آوردند و شهرها بنا کردند؟»
کَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون؛ خدا میفرماید اینطور مثَل میزنیم و آیات و نشانهها را برای کسانی که فکر میکنند، بیان میکنیم.
این قبیل مثَلها در سورههای دیگر هم آمده است. این دربارۀ کسانی است که همۀ همّوغمشان دنیاست و پیشه و کسب و تحصیل همه برای مادیات است. از همه بدتر این است که انسان درسِ دین بخواند تا به دنیا برسد؛ مقامی بهدست آورد و عدهای دوروبرش جمع شوند؛ ظاهراً دیندار است و باطناً طالب دنیا؛ لذا کسیکه دنبال آخرت است و درس دین میخواند، باید مراقب باشد که خطرات پشتِ خطرات میرسد. باید شبانهروز بگوید خدایا کمکم کن درسی که میخوانم برای تو باشد تا اول خودم هدایت شوم و بعدهم دست یکیدو نفر را بگیرم و با خدا آشنا کنم.
رحمت خدا به حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت فرمود: اوایلِ طلبگی در نجف، وضع بعضی طلبهها مرا ناامید کرد؛ مثلاً بعضی اینطور بودند که وقتی شخصِ پولداری از شهرشان میآمد، فوراً دنبالش می رفتند و احترام میگذاشتند تا چیزی گیرشان بیاید. این خیلی مرا دلسرد میکرد. میگفتم اگر طلبگی این است و قرار است من هم اینطور شوم، نمیخواهم.
در سامراء شخص مقدس و زاهد و عابدی بود بهنام شیخ غلامرضا. پیش او رفتم و گفتم حالِ من اینطور است و می خواهم طلبگی را رها کنم. ایشان پرسید چه میخوانی؟ گفتم فلان کتاب. چند سؤال از من کرد و خوب جواب دادم. گفت: تو درس بخوان، ولی طلبۀ خوبی باش؛ مثل اینها نباش! کمی دلم گرم شد. بعدها طوری شد که اگر میفهمیدم آدم پولداری از شیراز آمده که مرا میشناخت، خودم را مخفی میکردم که مبادا نام مرا ببرد یا مرا پیدا کند.
امتحانِ سختی بود و ایشان ترس داشت که نکند این خواندنها برای این باشد که پول بهدست آورد. طلبه باید از همان اول با خدا قرارداد ببندد که من درسم را میخوانم و تو هستی که مرا تأمین میکنی. در روایت از مولا علی علیهالسلام نقل شده که مؤونۀ طلبه برعهدۀ خدای تعالی است؛ یعنی کسی که برای خدا درسِ فقه و اصول میخواند، خدای تعالی برعهده گرفته زندگیاش را تأمین کند و حتماً این کار را میکند.
برای دیگران هم همینطور. یکی درس میخواند تا پزشک شود و به مردم خدمت کند، یکی هم پزشک میشود تا پولدار شود؛ میگوید در پزشکی خیلی پول است؛ میخواهد زمین و باغ و خانههای مجلل داشته باشد.
چه باید کرد؟ بگوید میخواهم دکتر شوم به مردم، بهخصوص به مسلمانها خدمت کنم. وقتی بگذارم و چیزی را که آموختم برای سلامتِ مردم بهکار اندازم تا به امید خدا خوب شوند و دعایم کنند. بداند رزق و روزیاش دستِ خداست. مردم هم اگر خواستند، چیزی بدهند. نه اینکه پول نگیرد؛ اگر دادند، بگیرد، ولی اگر فقیر و بیچارهای آمد، راهش دهد. خلاصه یعنی در فکر مادیات نباشد؛ زندگی خود را به خدا بسپارد و بداند او تأمینش میکند. همچنین در رشتههای دیگر هدفش خدمت به مردم و مسلمانها باشد. این هم آثاری دارد؛ یعنی وقتی به جایی رسید، در فکر این نیست که دو را سه کند و سه را چهار و همینطور همۀ نظرش همین باشد.
کسی هم که در کار حکومت رفته و پستی گیرش آمده، گاه میخواهد بالا و بالاتر رود تا وزیر شود؛ معاون شود یا رئیسجمهور شود. اصلاً هیچ صحبتی از مردم نیست؛ این هم دنیاست. ناگهان کرسی را از زیرِپایش میکشند و لااقل باید بمیرد. وقتی او را در گور گذاشتند، میگویند حالا چه داری؟ گاهی ممکن است اهل نماز و روزه هم باشد؛ یعنی هم دنبال پول و ریاست و مادیات بوده، هم نماز و روزه و عباداتش را انجام میداده. حال چگونه بفهمد دلش درپی دنیاست یا نه؟ کسیکه زیرک است چطور این شخص را بشناسد؟
باید به دلش رجوع کند؛ اگر اینطور است که وقتی مظلومی را میبیند، چشمش را روی هم میگذارد و رد میشود یا اگر پولدار است و وقتی چند فقیر به او رومیآورند، حاضر نیست به اندازهای که تأمین شوند به آنها کمک کند و نهایتاً به مقدارِ بخور و نمیری کمک میکند، بداند اهل دنیاست و نماز و روزهاش هم نمیتواند او را نجات دهد یا لااقل روی مرزِ خطر است.
امّا راه چیست؟ آیا دنیا را کنار بگذارد و منزوی شود؟ خیر؛ هیچکس حق ندارد کنار رود؛ باید کار کرد؛ درس خواند و در هر شغلی جدیت بهخرج داد، امّا همیشه بگوید خدایا کمکم کن اهل دنیا نشوم؛ روبه دنیا نیاورم! هر صبح و شام از خدا بخواهد و به خدا پناه ببرد. چرا؟ چون این نفس چیزِ عجیبی است و کلاه سرِ آدم میگذارد. بعضی اوقات انسان گمان میکند دنبال خداست، ولی درواقع چیز دیگری منظورش است و موقع امتحان ناگهان درونش ظاهر میشود. اگر نشد، مصیبت بیشتر است و موقع مرگ میفهمد هیچ ندارد، ولی اگر یاد خدا کند و از خدا بخواهد، خدای تعالی هم کمکش می کند.
هرکسی متناسب با خودش امتحان میشود. یکی از امتحاناتی که جوان و نوجوان باید بدهد، این است که در ایام عید و نوروز در کوچه و خیابان، سر را که بلند میکنید، هزار جور آدم میبینید، اینجا باید چشم را بست! هرچه نفس میگوید نگاه کن، بگویید: نه! تلوزیون را که روشن میکنید، صحنههایی میبینید که بعید است برای جوان شهوتآور نباشد؛ اینجا هم چشمت را ببند و نگاه نکن؛ درس بخوان یا کار دیگری انجام بده یا کانال دیگری را ببین! نه اینکه تلوزیون بد باشد؛ شما باید حواست به خودت باشد! اگر بیکار هستی و میخواهی وقت بگذرانی و بخندی، کمی فکر کن، ببین کار دیگری نداری؟
وقتی میخواهید با اقوام روبوسی کنید، آنهم با جوانی که هنوز مو در صورت ندارد، آیا نمیترسی از روی شهوت باشد؟ یا دو جوان کنار هم مینشینند، آیا از هم اطمینان دارند؟ چطور اطمینان میکند؟ اینها همه حساب است. این ایام امتحانی است که برای شما؛ چه مرد و چه زن.
نمیگوییم شوخی نکنید، امّا بعضی اوقات چیزهای خلافی درضمنِ شوخی گفته میشود که مسخره کردن دیگران است. حتی گاهی خود شخص هم متوجه نیست، فقط میخواهد بخندد؛ چهبسا این خندهها گناه باشد! همه باید مراقب باشیم؛ پیر و جوان ندارد!
دنیا در نظر علی علیهالسلام
در مدت ۲۵ سالی که خلافت را از مولا غصب کرده بودند، حضرت بیرون مدینه چاه میزدند و باغهای نخل درست میکردند و میفروختند و پولش را به فقرا میدادند. هنوز آبارِ علی در نزدیکی مدینه وجود دارد.
حضرت میفرماید روزی داشتم بیل میزدم و شخم میکردم که دختر زیبایی مقابلم مجسم شد و گفت یا علی با من ازدواج کن تا از سختی کار کردن راحت شوی. گفتم تو که هستی؟گفت من دنیا هستم. فرمود: برو که تو را سهطلاقه کردم که هیچ رجوعی در آن نیست.
میفرمود:
«یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْکِ عَنِّی أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِینُکِ هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی لَا حَاجَهَ لِی فِیکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَهَ فِیهَا فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ آهِ مِنْ قِلَّهِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ»[4]
«اى دنیا اى دنیا! از من دور شو! خود را به من عرضه مىکنى یا آرزومندم شدهاى؟ هرگز زمان وصالت نزدیک مباد! غیرِ مرا فریب ده که مرا به تو نیازى نیست. تو را سهطلاقه کردم و بازگشتى در آن نیست. زندگیات کوتاه، بزرگیات اندک و مرادت کوچک است. آه از کمىِ زاد و درازىِ راه و دورىِ سفر و بزرگیِ قیامت!»
جای دیگر فرمود:
«أَلَا وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ أَلَا وَ إِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ وَ لَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَهٍ وَ لَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَى وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَهٍ مَقِرَهٍ»[5]
«آگاه باش که هر پیروى را امامى است که به او اقتدا مىکند و از نورِ علمش بهره مىگیرد. آگاه باش که امامِ شما از دنیاى خود به دو جامۀ کهنه و دو قرصِ نان قناعت کرده است. بدانید که شما توانایى چنین کارى ندارید، امّا با پرهیزکارى و تلاش در عبادت و پاکدامنى و راستى مرا یارى دهید. سوگند به خدا من از دنیاى شما طلا و نقرهاى نیندوختم؛ از غنیمتهاى آن چیزى ذخیره نکردم؛ بر دو جامۀ کهنهام جامهاى نیفزودم؛ از زمین دنیا حتى یک وجب دراختیار نگرفتم و دنیاى شما در چشم من از دانۀ تلخِ درختِ بلوط ناچیزتر است.»
کسیکه حبّ دنیا دارد و میخواهد روز به روز پول و قدرتش بیشتر شود، حتی اگر نماز هم بخواند، میتواند همۀ خصلتهای بد را داشته باشد؛ چراکه «حبّ الدنیا رأس کل خطیئه» همۀ بدیها از دنیاست. کسی که حبّ دنیا دارد، بخل، کینه، تکبر، ریا و… همۀ صفات بد را دارد.
پس یادمان باشد همیشه باید به خدا پناه ببریم و از او بخواهیم حبّ دنیا را از دل ما خارج کند؛ «اخرِجْ حبّ الدنیا من قلبی» نه اینکه در خانه بنشیند و دنبال کار و تحصیل نرود، بلکه باید خود را به خدا بسپارد تا اهل دنیا نشود و دوستی دنیا نداشته باشد؛ محبّت و دوستیاش به پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام باشد و با عبادت و یاد خدا مأنوس شود.
[1] ـ مفردات و قاموس.
[2] ـ نهجالبلاغه، خطبۀ ۱۸۲.
[3] ـ عمالقه پادشاهان یمن و حجاز بودند با دولت بىحدّ که بنیانشان کنده شد.
[4] ـ نهجالبلاغه، حکمت ۷۷.
[5] ـ نهجالبلاغه، نامۀ ۴۵.