![سوره توبه آیه ۹۳ | جلسه ۶۲ 1 تفسیر سوره توبه](https://dastgheibqoba.info/wp-content/uploads/2020/03/Towbe-001-1395-06-10-mp3-image.jpg)
سوره توبه آیه ۹۳ | جلسه ۶۲
تفسیر سوره توبه آیه ۹۳ | یکشنبه ۱۳۹۶/۰۵/۰۱ | جلسه ۶۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
إِنَّمَا اَلسَّبِیلُ عَلَى اَلَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیٰاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ اَلْخَوٰالِفِ وَ طَبَعَ اَللّهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (۹۳)
ملامت بر کسانی است که توانگرند و از تو اجازه میخواهند. راضی شدند که با خانهنشینان باشند و خدا بر دلهاشان مُهر زد؛ بههمینسبب نمیفهمند.
إِنَّمَا اَلسَّبِیلُ عَلَى اَلَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیٰاء؛ «سَبیل» در لغت یعنی راه و در اینجا بهمعنای «توبیخ» است. آیه دربارۀ جنگِ تبوک است که سیهزار نفر همراه پیامبر عازم میدانِ جنگ شدند و عدهای از منافقان تخلف کردند و نیامدند. گروه دیگری نیز بهخاطرِ عذرِ موجه مثل بیماری یا عدم تمکنِ مالی قادر به همراهی نبودند.
در دورانِ دفاعِ مقدس که جهادی دفاعی بود، برخی امتحان خوبی دادند و برخی خیر. ولی امروز چطور؟ گفتیم که جهاد اقسامِ مختلف دارد؛ ازجمله جهادِ فرهنگی، اقتصادی و جهاد با نفس. جهادِ فرهنگی بیشتر در حیطۀ طلاب است که از ابتدا با خدا عهد کردند در این کسوت با همهچیز بسازند و نظرشان این است که علم بیاموزند؛ مهذب شوند و دیگران را هدایت کنند. حال اگر این عهد را بهخاطرِ جهاتِ غیرشرعی بشکنند؛ یعنی بعداز سالها طلبگی، در فکرِ دنیا بیفتند و خسته شوند، چهبسا در مراتبِ پایین، مشمول این آیه قرار گیرند. کارکردن در کنارِ درسخواندن اشکالی ندارد، ولی اگر بخواهد طلبگی را رها کند، صحیح نیست.
دوستانِ جوان و نوجوانی که به مسجد میآیند؛ حالِ خوبی پیدا میکنند و چیزهایی ملتفت میشوند، گاه ممکن است بهخاطرِ معاشرت با رفقای دنیایی یا ناراحتیهای دنیا، به مسجد پشت کنند. یادمان باشد پشتِپازدن به چیزهایی که خدا نصیب کرده، صحیح نیست؛ مخصوصاً وقتی انسان چیزهای جدیدی ملتفت میشود و نورانیت تازهای در خود احساس میکند. پشت کردن به این نعمتها، کفرانِ نعمت است و چهبسا اگر ادامه پیدا کند، بهتدریج قلب در معرضِ طبع (قفلشدن) قرار گیرد و به جایی برسد که در دلش هیچچیز فرو نرود.
یکی دیگر از مصادیقِ آیه، ترکِ خلافِ نفس است. همۀ ما سعی میکنیم با نفسمان مخالفت کنیم تا گناهی از ما سرنزند و واجبات ترک نشود، ولی اگر خدای ناکرده کسی ناگهان بیاعتنایی کند و اهلِ گناه شود، بهتدریج در مراتبِ پایین مشمولِ خطابِ آیه میشود. هیچکس نباید جهاد با نفس را رها کند. این نفس تاآخر عمر با انسان است، مگر اینکه تسلیم شود و حتی بعداز تسلیمشدن هم راحتی نیست. ازسویدیگر، شیطان هم رها نمیکند. درست است که گفت: به بندگانِ مخلَص راه ندارم، امّا اولاً: مخلَصشدن کار آسانی نیست و ثانیاً: مخلَصین هم در خطرِ بزرگ هستند. از معصوم علیهالسلام نقل شده که فرمود:
«هَلَکَ الْعَامِلُونَ إِلَّا الْعَابِدُونَ وَ هَلَکَ الْعَابِدُونَ إِلَّا الْعَالِمُونَ وَ هَلَکَ الْعَالِمُونَ إِلَّا الصَّادِقُونَ وَ هَلَکَ الصَّادِقُونَ إِلَّا الْمُخْلِصُونَ وَ هَلَکَ الْمُخْلِصُونَ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ هَلَکَ الْمُتَّقُونَ إِلَّا الْمُوقِنُونَ وَ إِنَّ الْمُوقِنِینَ لَعَلَىٰ خَطَرٍ عَظِیم»[1]
«همۀ اهل عمل در معرض هلاکت هستند، مگر عملکنندگانى که عملشان بهعنوان عبادت باشد. همۀ عبادتکنندگان در معرض هلاکتند، مگر آنها که عبادتشان بر پایۀ علم باشد و عالمان در معرض هلاکت هستند، جز اهل صدق و راستى و اینان نیز در معرض خطرند جز اهل اخلاص و مخلصین نیز در خطرند مگر آنان که اهل تقوا و پرهیزگارى باشند و اهل تقوا هم در معرض هلاکتند مگر آنان که داراى یقین باشند و اهل یقین هم بهنوبۀخود در خطر بزرگ هستند.»
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
تا انسان در دنیاست، باید جهاد کند! اینکه خیال کند راحت شد، اشتباه است.
وَ طَبَعَ اَللّهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ؛ این قلبِ صنوبری ظهورِ قلبِ معنوی است. قلبِ معنوی بهوسیلۀ روح که از عالم امر است، بدن را میچرخاند. اگر روح جدا شود، بدن که قالبی بیش نیست از کار میافتد. اگر روح آزاد باشد، همهجا هست و اگر آزاد نباشد مصیبت است.
در جلدِ چهارمِ اصول کافی چند باب دربارۀ قلبِ معنوی آمده است که به برخی از آنها اشاره میشود. در بابِ «علامتِ مُعار» یعنی قلبیکه نورِ ایمان همیشه در آن نیست، بلکه ایمانش عاریهای است؛ گاهی هست و گاهی نیست، مفضَّل جُعَفی از امام صادق علیهالسلام نقل میکند:
إِنَّ الْحَسْرَهَ وَ النَّدَامَهَ وَ الْوَیْلَ کُلَّهُ لِمَنْ لَمْ یَنْتَفِعْ بِمَا أَبْصَرَهُ وَ لَمْ یَدْرِ مَا الْأَمْرُ الَّذِی هُوَ عَلَیْهِ مُقِیمٌ أَ نَفْعٌ لَهُ أَمْ ضَرٌّ. قُلْتُ لَهُ فَبِمَ یُعْرَفُ النَّاجِی مِنْ هَؤُلَاءِ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ مَنْ کَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَأُثْبِتَ لَهُ الشَّهَادَهُ بِالنَّجَاهِ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَإِنَّمَا ذَلِکَ مُسْتَوْدَعٌ[2]
بهراستى حسرت و پشیمانى و واى بر کسیکه به آنچه بیند سود نبرد و آنچه بر آن استوار است (از عقیده) نداند چیست و آیا برایش سود بخشد یا زیان؟ عرض کردم: قربانت شوم پس رستگاران به چه چیز شناخته شوند؟ فرمود: آن کس که کردارش با گفتارش موافقت دارد (به آنچه میگوید، عمل کند) گواهى به نجات و رستگارى براى او ثابت شده است و هر که کردارش با گفتارش موافقت ندارد، ایمانش عاریت است.
یعنی انسان چیزهای خوب را تشخیص میدهد؛ حرام و واجب را میشناسد؛ میداند رعایتِ آنها خوب است و خدای تعالی به این کار راضی است، ولی اعتنا نمیکند. چنین کسی قهراً حالِ خودش دستش نیست؛ وقتی از جهتِ معنوی در گودال میافتد، نمیفهمد؛ چون پا نداشت که مستقیم بایستد؛ لذا به تعبیر امام صادق علیهالسلام وای و حسرت و ندامت برای اوست. ازآنسو کسیکه به آنچه میفهمد خوب است، مقید است و از آنچه میفهمد بد است، بهشدت پرهیز میکند، عمل و قولش موافق و اهل نجات است.
در بابِ «سهوِ قلب» ابوبصیر و دیگران این روایت را از امام صادق علیهالسلام نقل کردهاند:
إِنَّ الْقَلْبَ لَیَکُونُ السَّاعَهَ مِنَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ مَا فِیهِ کُفْرٌ وَ لَا إِیمَانٌ کَالثَّوْبِ الْخَلَقِ قَالَ ثُمَّ قَالَ لِی أَ مَا تَجِدُ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ قَالَ ثُمَّ تَکُونُ النُّکْتَهُ مِنَ اللَّهِ فِی الْقَلْبِ بِمَا شَاءَ مِنْ کُفْرٍ وَ إِیمَانٍ[3]
بهدرستىکه ساعتى از شب و روز بر دل بگذرد که نه کفر در آن است و نه ایمان؛ مانند پارچۀ کهنه است. به من فرمود: آیا در نفسِ خودت چنین چیزى را درک نکردهاى؟ سپس فرمود: پس از طرفِ خداست که هرطور بخواهد نقطهاى به دل زند؛ نقطۀ کفر باشد یا نقطۀ ایمان.
گاه شخص متوجه میشود و «یااللّه» و «یاربّا» میگوید و ایمانش قرار میگیرد؛ گاهی هم اعتنا نمیکند و در وساوسِ بدی میافتتد.
بعضی اوقات انسان واردِ جلسهای میشود که همه مؤمن نیستند. اگر عدهای برخاستند و موسیقی گذاشتند و رقصیدند و کارهای دیگر کردند، برای این شخص مهم نیست و وقتی به قلبش نگاه میکند، از کارِ آنها ناراحت نمیشود یا مثلاً در مهمانی، حرف کسی را پیش میکشند که آدمِ خوبی است، ولی از او بد میگویند و این شخص هم همراهی میکند و میخندد. چنین کسی، دلش طوری است که نه میشود گفت کافر است و نه مؤمن. نه ایمان در دلش است و نه کفر؛ زیرا باوجود آنکه میداند این کار بد است، انجام میدهد و میگوید: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!»
میداند لقمۀ حرام بد است، امّا وقتی غذای لذیذی میآورند که میداند از پول حرام تهیه شده است، میخورد و اعتنا نمیکند. جالب آنکه اهل نماز و روزه است، ولی این بیمبالاتیها را هم دارد؛ چنین کسی حالِ قلبش بسیار خطرناک است؛ ممکن است چندین گناه پشتِسرهم انجام دهد و بهتدریج در خطراتی بیفتد که راهش را عوض کند.
در روایت دیگری، سلام بن مستنیر گوید: در خدمت حضرت باقر علیهالسلام بودم که حمران بن اعین -یکى از اصحاب آن حضرت- وارد شد و چیزهایى از آن حضرت پرسید. هنگامیکه خواست برخیزد، عرض کرد: «خداوند عمرِ شما را دراز کند و ما را به وجودتان بهرهمند سازد! به شما خبر دهم که چون خدمت شما میرسیم، از نزد شما بیرون نمیرویم تا اینکه دلهاى ما نرم شود و جانهامان از بابتِ دنیا تسلى یابد و آنچه از اموال و دارایى که در دست مردم است، بر ما خوار و پست شود، امّا وقتی از نزد شما بیرون رویم و همینکه پیشِ مردم و تجّار رویم، دنیا را دوست بداریم.»
حضرت فرمود: «این دلهاست که گاهى سخت شود، و گاهى هموار و آسان. سپس فرمود: اصحابِ پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله عرض کردند: اى رسول خدا ما بر نفاقِ خودمان ترسانیم.»
فرمود: «چرا از آن مىترسید؟»
عرض کردند: «هنگامىکه نزد شما هستیم و شما ما را متذکر میسازید و به آخرت تشویق میکنید، از خدا مىترسیم؛ دنیا را فراموش میکنیم و در آن بىرغبت میشویم تا آنجا که گویی آخرت را به چشمِ خود میبینیم و بهشت و دوزخ را مینگریم، امّا چون از خدمتِ شما میرویم و واردِ خانههامان میشویم و بوى فرزندان را میشنویم و زنان و خاندان را مینگریم، از آن حال که نزد شما داشتیم، برمیگردیم، بهحدى که گویا هیچ نداشتهایم. آیا شما از اینکه این تغییرِ حالت نفاق باشد، بر ما میترسید؟»
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله فرمود: «هرگز! (این نفاق نیست) اینها وسوسههاى شیطانی است که شما را به دنیا تشویق میکند. بهخداسوگند اگر شما به همان حال که توصیف کردید، میماندید، فرشتگان با شما دست میدادند و روى آب راه میرفتید».
انسان حالاتِ مختلفی دارد. اگر از خدا بخواهد و بتواند در یک حال بماند، خیلی خوب است، ولی آسان نیست و به این زودی حاصل نمیشود. امّا چه کنیم که ثابت بمانیم؟ وقتی انسان به مجلسی میرود که بزرگان در آن هستند و یادِ خدا میشود، موقتاً حالِ خوبی پیدا میکند؛ مثلِ حالِ نماز، امّا مهم این است که بعداز مجلس، حواسِ خود را جمع کند؛ سعی کند آن حال را نگه دارد و در گناه نیفتد؛ مبادا زبانش رها شود! سالها باید از خدا بخواهد و تمرین کند تا بر این حال بماند.
حضرت در ادامه فرمودند:
«اگر نبود که شما گناه میکنید و از خدا آمرزش میخواهید، خداوند خلقى مىآفرید که گناه کنند و از خدا آمرزش خواهند و خداوند آنها را بیامرزد. بهراستى مؤمن در گناه افتد و بسیار توبه کند. آیا نشنیدهاى سخنِ خداى عزّوجلّ را که فرماید:
﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ﴾[4]
«خداوند توبهکنندگان و پاکیزگان را دوست دارد»
﴿اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ﴾[5]
«از پروردگارِ خود آمرزش بخواهید و سپس بهسوی او بازگردید!»[6]
این بهمعنای تشویق بر گناه نیست. قرآن چنین نگفته است و پیامبران هرگز گناه نمیکردند. پیامبر اکرم و اهلبیت علیهمالسلام حتی یک ترکاولیٰ نکردند. توضیحِ سخنِ امام این است که بشر دو جنبۀ ملکوتی و مادی دارد؛ یک عالمِ امر و روح دارد و یک عالمِ دنیا. از یک جهت بهسوی ملائکه است و از یک جهت بهسوی حیوانات.
ملائکه طبعاً گناه نمیکنند. حیوانات هم هیچ بُعدِ معنوی ندارند؛ دراینمیان آدمی بهحسابِ طبعِ حیوانی، به گناه میل دارد؛میخواهد آزاد باشد؛ ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه﴾[7] میخواهد بخورد؛ بخوابد؛ شهوترانی کند؛ مثل حیوانی که کاری به کسی ندارد و زشتوزیبا نمیفهمد و حلالوحرام نمیکند. امّا جنبۀ ملکوتیِ انسان میگوید: «تو حیوان نیستی؛ میتوانی کاری کنی که از ملائکه بالاتر باشی پس بر حیوانیتِ خود پا بگذار!»
اگر هیچ خلافی از انسان سرنزند و نفس و شیطان به او راه نداشته باشند، میشود مَلَک، امّا خدای تعالی برای انسان چنین چیزی نمیخواست، البته این غیراز آن است که با زحمت، نفس را مهار و شیطان را از خود دور کند؛ مثل حضرات معصومین علهیمالسلام اولیاء خدا. منظورِ امام این است که اگر قرار باشد شما هم مثل ملائکه باشید، خداوند مخلوقاتِ دیگری میآفریند که هر دو جنبۀ عالی و سِفلی را داشته باشند.
تهذیبِ نفس لازمۀ سلوکِ الیاللّه
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت میفرمودند:
شخصی خیلی مایل بود امام زمان عجّلاللّهتعالیفرجه را ببیند و زیاد دعا میکرد و زحمت میکشید تا اینکه در مکاشفه یا خواب دید عدۀ زیادی -شاید دوهزار نفر- میخواهند خدمت حضرت صاحب الزمان برسند و او هم در میانِ آنهاست. در بینِ راه از آن جمعیت زیاد کمکم کاسته میشد و گروهگروه جا میماندند تا اینکه فقط خودش باقی ماند و یک نفر دیگر؛ خودش سوارِ الاغ بود و آن یکی سوارِ اسب و هر دو روی آب راه میرفتند.
وقتی نزدیک شدند و آن طرفِ آب حضرت صاحب الزمان عجّلاللّهتعالیفرجه را دیدند، این شخص پیشِ خود گفت: چرا من سوارِ الاغ هستم و او سوار اسب؟ -اسب و الاغ هر دو ظهور نفس هستند- تا این فکر در ذهنش آمد، الاغش تبدیل به اسب شد. همینطورکه نزدیک میشدند، عکسِ حضرت صاحب الزمان در آب افتاد. اسب ایستاد و به عکس خیره شد. هرچه میگفت این عکسِ حضرت است و خود ایشان جلوتر ایستادهاند، اسب حرکت نکرد و پساز مدتی از آن حال بیرون آمد.
منظور اینکه نفسِ انسان به هر شکلی ممکن است درآید؛ اسب، الاغ، فیل، خرس و… الاغ ظهورِ نافهمی است که میشود افسارش را کشید و مهارش کرد، ولی اسب فراستِ زیادی دارد؛ چیزهایی میفهمد، ولی آنطور که باید، تشخیص نمیدهد و ناگهان با فراستش کلاه سر انسان میگذارد.
به این شخص فهماندند که نفسِ تو هنوز به حدی مهذب نشده که بتوانی حضرت را آنطور که دوست میداری، ببینی (با التفات به اینکه امام هستند). فعلاً باید با نفست بجنگی و آن را مهذب کنی تا بتوانی امام را به عنوان امام، ملاقات کنی، نه به عنوا ن یک شخصِ عادی؛ یعنی بفهمی امام است و تمام عالم زیر نگینش میچرخد.
همۀ ما باید حواسمان باشد گناهی از ما سر نزند و واجبی از ما فوت نشود. شبانهروز باید از خدا بخواهیم کمک کند گناه نکنیم. اگر از خدا بخواهید، یقیناً کمک میکند و راه را باز میکند، ولی از خدا چیزهای بالاتر هم بخواهید؛ بگویید: میخواهم تو را بشناسم؛ معرفتِ تو را میخواهم، امّا فکر نکنید امشب و فرداشب و به این زودی حاصل میشود! خدا این مقامات را به هیچکس رایگان نمیدهد؛ باید سالها زحمت بکشید و رها نکنید. تا پای مرگ از خدا بخواهید و همان وقت هم رها نکنید. اگر اینجا نشد، آنجا نصیبتان میکنند.
[1]ـ بحارالأنوار، ۶۷، ۲۴۵.
[2]ـ کافی، 2، ۴۱۹، باب علامه المعار.
[3]ـ کافی، 2، ۴۲۰.
[4]ـ بقره، ۲۲۲.
[5]ـ هود، ۹۰.
[6]ـ کافی، 2، ۴۲۳.
[7]ـ قیامت، ۵.