![سوره توبه آیه ۷۰ | جلسه ۴۶ 1 تفسیر سوره توبه](https://dastgheibqoba.info/wp-content/uploads/2020/03/Towbe-001-1395-06-10-mp3-image.jpg)
سوره توبه آیه ۷۰ | جلسه ۴۶
تفسیر سوره توبه آیه ۷۰ | چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۱/۰۹ | جلسه ۴۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرَاهِیمَ وَ أَصْحَابِ مَدْیَنَ وَ الْمُؤْتَفِکَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لٰکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۷۰)
آیا خبر کسانی که پیش از آنان بودند به گوششان نرسید؟ قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مَدیَن (قوم شعیب) و شهرهای زیر و رو شده (قوم لوط) پیامبرانشان دلایل روشن برایشان آوردند. خدا نخواست به آنان ستم کند، ولی آنها به خود ستم میکردند.
أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ؛ خداوند میفرماید: آیا خبر اقوام و پیامبران گذشته به این مردم نرسید؟ حضرت نوح ۹۵۰ سال مردم را به سوی خدا دعوت کرد، امّا فقط حدود هشتاد نفر به او ایمان آوردند؛ معجره هم میدیدند، امّا قبول نمی کردند. سرانجام حضرت نوح نفرین کرد و اعمال کافران دست و پا گیرشان شد. طوفان و سیلابهای عظیم را که از بالا و پایین آنها را در بر میگرفت، دیدند، امّا حاضر نشدند ایمان بیاورند.
قوم عاد بدنهای قوی و هیکلهای درشتی داشتند که مانندشان در هیچ قوم وسرزمینی نبود؛
﴿أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ ۞ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ۞ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾[1]
«آیا ندیدى پروردگارت با عاد چه کرد؟۞ با شهر ارم که داراى ستونهاى بزرگ بود. ۞ همان که نظیرش در شهرها ساخته نشده بود.»
امّا وقتی عذاب خدا نازل شد، بادهای سهمگین بر آنان وزید و به هوا پرتابشان کرد، طوری که وقتی به زمین میخوردند، پودر میشدند. حضرت هود خطی به دور خود و مؤمنان کشید و از آن عذاب در امان ماندند.
قوم ثمود با زلزله از بین رفتند. قدرت بدنی آنها چنان بود که تخته سنگهای بزرگ از کوه جدا کرده، خانه میساختند.
﴿وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ﴾[2]
«و قوم ثمود که صخرههاى بزرگ را از درّه مىبریدند.»
فکر میکردند در خانههای سنگی و محکم، در امانند امّا وقتی زلزله آمد، همان سنگها رویشان خراب شد.
وَ قَوْمِ إِبْرَاهِیمَ؛ نمرودیان با چشم خود دیدند آتش، حضرت ابراهیم را نسوزاند، امّا دست از بتهایشان بر نداشتند. نمرود دید چگونه پشهها ـ که در واقع سپاه حضرت ابراهیم بودند ـ به جان لشکریانش افتادند و آنها را فراری دادند، امّا نه خودش ایمان آورد و نه سایر مردم. تنها کسانی که به حضرت ابراهیم علیه السلام ایمان آوردند، همسر و پسر خالهاش (جناب لوط) بود که از شهر بیرون رفتند و خدا آن قوم را نابود کرد.
وَ أَصْحَابِ مَدْیَنَ؛ قوم شعیب علاوه بر بتپرستی، کمفروشی هم میکردند. هر چه شعیب آنها را نصیحت میکرد و از این کار بازمیداشت، میگفتند: «ما هر طور بخواهیم در مال خودمان تصرف میکنیم». نه ایمان آوردند و نه دست از گناه خود برداشتند، سرانجام به عذاب خدا گرفتار شدند.
وَ الْمُؤْتَفِکَاتِ؛ «مؤتفکات» یعنی سرزمین زیر و رو شده. مفرد آن «مؤتفکه» از ریشه «اِفک» به معنای وارونه کردن حقیقت است؛ مثل حق را تبدیل به باطل کردن یا راستی را کجی جلوه دادن یا بر عکس.
قوم لوط چند پارچه آبادی داشتند که همه به کار زشت لواط آلوده بودند. حضرت لوط سی سال آنها را نصیحت کرد، امّا فایدهای نداشت. وقتی عذاب خدا حتمی شد، جبرئیل و چند فرشته دیگر به شکل جوانان زیبا به خانه حضرت لوط آمدند تا به آنها خبر دهند عذاب خدا نزدیک است و باید آن سرزمین را ترک کنند. حضرت لوط که ابتدا آنها را نشناخت ترسید، دلش شکست و به خدا پناه برد. گفت کاش پشتیبانی داشتم تا در مقابل این قوم مرا یاری کند. فرشتگان گفتند نترس.
زن حضرت لوط که خود همدست قوم آلوده بود، به آنها خبر داد و آنها به طمع انجام کار زشت به سوی خانه حضرت لوط آمدند. حضرت لوط باز هم آنها را نصیحت کرد، ولی دست بردار نبودند تا این که جبرئیل مشتی خاک بر صورت آنها پاشید و چشمانشان کور شد، ولی بازهم توبه نکردند و سرانجام همه به عذاب خدا گرفتار شدند.
أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ؛پیامبران الهی با دلیلهای روشن به سوی این اقوام آمدند، ولی چون هیچ کدام ایمان نیاوردند، در اثر نفرین پیامبران، به عذاب گرفتار شدند. خداوند به آنها ظلم نکرد، بلکه خودشان بر خویش ستم کردند؛ «فَمَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لٰکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ». ظلم آنها این بود که حرف نشنیدند و تابع فرستادگان خدا نشدند.
حال سؤال این است که چرا این مردم حاضر نبودند دست از کفر و شرک بردارند و بر گناهان و کارهای زشت خود اصرار داشتند با این که میدانستند پیامبرانشان افراد صالحی هستند؛ چگونه حضرت نوح ۹۵۰ سال قوم خود را خواند، ولی ایمان نیاوردند، در حالی که همه او را میشناختند؛ میدانستند شخص راستگو، درستکار و امانتداری است؛ صفات خوب دارد و میدیدند که پیروانش هم افراد صاف و سادهای هستند. در سوره هود میفرماید:
﴿وَ مَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ﴾[3]
«و نمىبینیم کسى از تو پیروى کرده باشد، جز افراد بى سر و پا و زودباور قوم»
حضرت شعیب را رشید و حلیم میخواندند؛ حضرت هود و صالح را به خوبی میشناختند. وقتی به درون خود نگاه میکردند، میگفتند ما چیز بدی از آنها ندیدیم، ولی حاضر نبودند حرفشان را بپذیرند؛ چرا این طور است؟
خدای تعالی در سوره جاثیه میفرماید:
﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَهً﴾[4]
«آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را خدای خویش گرفته است؟ خدا او را از روی علم به باطنش گمراه کرد و بر گوش و دلش مُهر زده، بر چشمش پرده کشیده است.»
در سوره قیامت میفرماید:
﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[5]
«بلکه انسان میخواهد پیش رویش باز باشد.»
آدمی میخواهد آزاد باشد؛ نمیخواهد هوای خود را کنترل کند. وقتی به کسی که نفس، خدایش شده است، میگویی: «دروغ بد است؛ راست بگو!» میگوید: «دلم میخواهد؛ به تو چه؛ میخواهم دروغ بگویم».
میگویی: «نتیجه بدی عایدت میشود!»
میگوید: «بشود؛ به تو که نمی رسد».
میگویی: «دنبال شهوتپرستی نباش؛ شهواتت را از راه صحیح ارضاء کن. عقل هم میگوید به ناموس مردم تعرض نکن؛ شهوتت را هر طور دلت خواست رها نکن!»
میگوید: «دلم میخواهد؛ به تو ربطی ندارد؛ تو خودت را نگه بدار!»
وقتی شما یا عدهای، دنبال عالمی میروید، میگوید: «آخوندتان هم مثل خودتان است». برای این که راه فراری برای گمراهی خود پیدا کند، این طور میگوید. اقوام گذشته هم همین طور بودند
در زمان محمّد رضا پهلوی فساد و بیحجابی طوری بود که اگر کسی میخواست خود را نگه دارد، باید از وقتی از خانه بیرون میآید چشم به زمین بدوزد تا وقتی که برمیگردد. مساجد بسیار خلوت بود و فقط چند پیرمرد در آنها بودند.
به هر حال هوای نفس دوست میدارد جلویش باز باشد؛ آزاد باشد؛ فقط خود شخص با اختیار خود و با توفیق پروردگار میتواند آن را مهار کند یا این که پول و مقامی در کار باشد که ایمان آوردن منفعتی داشته باشد، در چنین صورتی ایمان میآورد و تظاهر به خوبی میکند، ولی اگر مؤمنان فقیر باشند و مال مقامی در کار نباشد، بازار ایمان کساد میشود.
بهانه دیگری که بعضی میآورند این است که میگویند: «کسانی که نماز نمیخوانند و هر گناهی میکنند، وضعشان بهتر است، ولی ما بیچارهها این همه نماز خواندیم و به هیچ جا نرسیدیم». این فکر و حرف شیطان است. فکر نمیکند که پول و مقام، معیار نیست؛ معیار باطن انسان است؛ باید با اختیار و فهم خود خدا را انتخاب کرد، نه به طمع دنیا. این طور نیست که هر کس پولدار باشد، خوب است؛ پول و مقام گاهی خوب و گاهی بد است. این نیست که حتماً مؤمن باید پولدار باشد. خداوند گاه امتحاناتی پیش میآورد تا معلوم شود انسان، پولپرست و مقامپرست است یا خداپرست. از اول دنیا تا امروز همین طور بوده است. همین امروز که شاید مؤمنها بیشتر از گذشته باشند، اگر امتحان سختی پیش آید، نسبت به جمعیت، جز عده اندکی کسی باقی نمیماند؛ لذا باید دائم به خدا پناه ببریم و بگوییم:
«اللّهمَّ اِنّى أعوذ بکَ مِن مَضَلّاتِ الفِتَن»[6]
«خدایا از گمراه شدن در امتحانات به تو پناه مىبرم.»
البته امتحانات سخت پیش نمیآید، مگر آن که مردم فجایع بزرگی انجام دهند، وگرنه کسی که خود را به خدا بسپارد و دائم بگوید «خدایا حفظم کن» خدا حفظ میکند. برای همین خلقمان کرده است، ولی عدهای همه چیز را خراب میکنند و میگویند دلم میخواهد. اگر هم زیاد سر به سرش گذاشتی، شروع به شبههافکنی میکند؛ میگوید: «خدا کجاست؛ آیا خدا را دیدهای؟» شما هم بگویید: «بله با چشم دل و از روی ایمان او را میبینیم. تو نمیبینی خدایی را که من، تو و همهی آسمانها و زمین را خلق کرده است.»
هیچ کس نباید به خود مطمئن باشد؛ باید دائم بخواهد از گناهانی که ناامیدی به همراه میآورد، حفظش کند.
[1] ـ فجر، 6 تا ۸.
[2] ـ فجر، 9.
[3] ـ هود، 27.
[4] ـ جاثیه، ۲۳.
[5] ـ قیامت، 5.
[6]ـ وسائل الشیعه، 7، 137.