سوره انعام آیه ۱۰۴ و ۱۰۵ | جلسه ۶۵ | ۱۹ رمضان ۱۴۳۵
مردم خون به دل مولا کردند و پیامبر فرموده بود که هر گاه از دست آنان به ستوه آمدى، نفرینشان کن! حضرت سه روز پیش از ضربت خوردن، به پروردگار عرض کرد که من از دست مردم خسته شدم و مردم از من. بهتر از اینها را نصیب من فرما و بدتر از مرا بر آنان مسلط گردان.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۰۴ و ۱۰۵ جلسه ۶۵ | پنجشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۲۶ | ۱۹ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها وَ ما أنَا عَلَیْکُمْ بِحَفیظٍ
بصیرتهایى از پروردگارتان براى شما آمد. پس هر کس بصیرت یابد، به سود خود او است و هر کس کور ماند، زیان کرد و من نگهبان شما نیستم.(104)
وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ
و این چنین آیات را به شکلهاى مختلف بیان مىکنیم (بگذار) بگویند درس خواندهاى! و براى این که آن را براى کسانى که مىدانند، روشن سازیم.(105)
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ؛ «بصائر» جمع بصیرت است؛ یعنى چیزى را با عقل و قلب خود درک کردن. از جهتى شبیه دیدن است؛ چراکه با دیدن، براى انسان «یقین» حاصل مىشود. همچنین وقتى شخص مؤمن با نور ایمان و عقل فطرى، به آیات پروردگار توجّه مىکند، به یقین مىرسد. این توجّه، همان بصیرت است. خداوند، قرآن را مایهى بصیرت مىداند. پیامبران و اوصیاى ایشان نیز بصائر هستند؛ یعنى اگر انسان با دیدهى انصاف به قرآن، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام بنگرد، در صراط مستقیم قرار مىگیرد؛ شبهههایش برطرف مىشود و شیطان نمىتواند بر او تأثیر بگذارد.
فَمَنْ أبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ؛ هر کس عقل خود را به کار اندازد و از مسیر فطرت خارج نگردد؛ اسیر شبهات نشود و آنها را با پرس و جو برطرف نماید، به نفع خود کار کرده، آرامش و راحتى مىیابد و حقایق عالم را درک مىکند؛ یعنى به وجود خالقى توانا که رازق و مدبّر موجودات است، پى مىبرد؛ دوست و دشمن خود را مىشناسد؛ راه خویش را مىیابد؛ از مرگ نمىهراسد و آن را نیستى نمىداند و آنچه را لازمهى زندگى عالم برزخ و قیامت است، براى خود مهیّا مىکند؛ به همین دلیل با راحتى وارد عالم برزخ مىشود.
وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها؛ هر کس کورکورانه با فرستادگان خدا برخورد کند؛ چشم قلبش را بر هم بگذارد و بگذارد شبهات در قلبش خانه کنند و در پى رفع آنها برنیاید، یا بنابر شبههانگیزى داشته باشد و سخنان یهودیان، کفّار، وهابیون و گروههاى تکفیرى را این طرف و آن طرف بگوید تا خود را محقق و اهل اطّلاع قلمداد کند، کوردل است؛ یعنى باطن خود را سوزانده و بر آن حجاب افکنده است و به جاى آن که از پیلهى خویش بیرون آید، مىخواهد خود را مطرح کند؛ لذا در برابر ائمه، پیامبر و حتّى خداى تعالى اشکالاتى مىتراشد که هیچ بىسوادى نمىگوید. کسى که عمرى ذلیل شهوت خویش بوده، ادعاى محقق بودن مىکند و با قرآن درمىافتد؛ کسی که نمی تواند جلوی شهوت خود را بگیرد، جلوى شکم خود را بگیرد، همانند حیوانی است که نتوانسته خود را اصلاح کند؛ کجا مىتواند دیگران را اصلاح کند؟
نتیجهى این کورى و کوردلى این مىشود که در دنیا با وحشت و اضطراب زندگى مىکند؛ چراکه عذاب وجدان رهایش نمىکند و نداى فطرت هر روز او را خطاب و عتاب مىکند؛ لذا به دنبال کسى مىگردد که همراهش شود و سخنش را تأیید کند، تا شاید کمى آرامش یابد، لکن روى آرامش را نخواهد دید.
وَ ما أنَا عَلَیْکُمْ بِحَفیظٍ؛ وظیفهى پیامبر این نیست که همراه و مراقب همه باشد و یکى یکى دست آنها را بگیرد و به زور دیندارشان کند. ایشان مطابق عقل و فطرت، با انسانها سخن مىگوید، هر کس خواست، فکر خود را به کار مىاندازد و هر کس نخواست، تابع امیالش مىشود؛
(لا اِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ )[1]
«در پذیرش دین اجبار نیست. راه هدایت از گمراهى آشکار شده است.»
دیندار کردن مردم، به زور شمشیر، هیچ فایدهاى ندارد. پیشترها در کوچه و بازار، یهودیان را مىگرفتند و زیر مشت و لگد، آنها را مجبور به گفتن شهادتین مىکردند. آنها هم از سر ناچارى شهادتین مىگفتند، ولى این کار چه فایدهاى دارد؟ باید شبهات مردم را بر طرف کرد تا هدایت شوند. بله، اگر کسى حق را بشنود و حقّانیّتش را درک کند، امّا زیر بار نرفته، به گمراهى خود اصرار ورزد و به علاوه، سعى در گمراه کردن دیگران داشته باشد، تنبیه مىشود؛ مثل مرتد که چون در صدد اغوا کردن دیگران و ضایع ساختن دین آنهاست، مستوجب قتل مىشود، وگرنه کسى که عقاید فاسدش را براى خودش نگه مىدارد و در صدد اغواى دیگران نیست و به خدا و پیامبر و ائمه ناسزا نمىگوید، کسى کارى با او ندارد.
وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ؛ از ابتدا تا انتهاى قرآن، خداى تعالى نشانههاى خود را در قالب آیات مختلف بیان مىفرماید؛ شاید کسى پند گیرد.
وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ؛ یهودیان و مشرکین مىگفتند: پیامبر درس خوانده و آنچه مىگوید، از دیگرى آموخته است. امروز هم بعضى افراد نادان، به تقلید از برخى شبکههاى اینترنتى و ماهوارهاى چنین مىگویند، در حالى که پیامبر «امّى» (درس نخوانده) بود. تعداد تمام کسانى که در جزیره العرب آن روز سواد داشتند، فقط هفده نفر بود، آنها هم فقط قادر به خواندن و نوشتن بودند و دانشمند و محقق نبودند تا بر ادیان گذشته تحقیق کنند و آنچه قرآن فرموده، بگویند. رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله پس از هجرت به مدینه، مسلمانان را تشویق به سوادآموزى و کمکم آنها را باسواد کرد، البتّه اعراب در فصاحت و بلاغت زبردست بودند و اشعار خوبى مىسرودند، امّا همهى آنها از فصاحت و بلاغت قرآن شگفتزده شدند.
دانش اعراب باسواد آن روز، چنان نبود که بتوانند این همه معانى بلند درباره پروردگار یکتا بر زبان آورند. آنها بت مىپرستیدند و خدایى را قبول داشتند که بتها نمایندهى او بودند و خود بتها هم چیزى نداشتند تا تعریفشان کنند. درباره پیامبران و ادیان گذشته هم اطّلاعات دقیقى نداشتند، مگر مختصرى راجع به حضرت ابراهیم. یهودیان، توراتشان تحریف شده بود. مسیحیان هم در انجیل دست برده بودند و اصلا آن دو کتاب از هیچ نظر قابل مقایسه با قرآن نبودند.
گذشته از این، قرآن بارها و بارها اعراب سخن سرا را تحدّى کرده، مىفرمود: هر کس شک دارد این کتاب از سوى پروردگار نازل شده، سوره یا آیهاى مانند آن بیاورد، اگر مىتواند! امّا نه آن روز و نه تا به حال هیچ کس نتوانسته چنین کارى کند.
بسیارى از کسانى که به قرآن اشکال مىگیرند، حتّى سواد عربى درستى ندارند و بر لغت عرب مسلط نیستند و به قواعد منطق که پایهى بسیارى از آیات قرآن است، آشنایى ندارند. حداقل به یک تفسیر معتبر ـ مثل تسنیم یا المیزان که تفاسیر خوبى هستند ـ مراجعه نکرده تا چیزى بفهمند و بتوانند اشکالى بگیرند.
وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛ روى سخن قرآن، افراد باسواد و اهل دقتند. همچنین کسانى که عقل را به میدان مىآورند و سخن منطقى را مىپذیرند.
هر کس نهج البلاغه را مطالعه کند، در برابر معانى بلند و فصاحت و بلاغت کلام مولا متحیر شده، ابراز عجز مىکند، با این حال خود امیرالمؤمنین مىفرماید: «من بندهاى از بندگان محمّد صلّى اللهعلیه وآله هستم».[2] و به شاگردى در محضر پیامبر اذعان داشته، مىفرمود: «پیامبر
هزار در علم به روى من گشود که از هر در هزار در باز مىشد».[3]
چگونه مىتوان قرآن را که به معناى واقعى کتاب انسان ساز است، انکار نمود و در آسمانى بودن آن تردید به خود راه داد؟ هر کس آن را بخواند و بر آیات بلندش تفکّر نماید، از حیوانیت بیرون مىآید. این خاصیت قرآن است که انسان را بیرون مىکشد.
مولا على علیه السلام
در زمان خانهنشینى مولا على علیه السلام، خلفا چارهاى جز مراجعه به ایشان نداشتند. طبق آنچه در تاریخ ثبت شده، عمر هفتاد بار اعتراف کرد: «لو لا علىٌ لهلک عمر» (اگر على نبود، عمر هلاک مىشد) و چه بسا بیشتر از این هم گفته باشد. ابوبکر بارها مىگفت: «مرا راه کنید که من بهترین شما نیستم، وقتى على در میان شماست».[4]
کسانى که با ایشان دشمنى مىکردند، مىدانستند آنچه مىگویند خلاف حق است و تا وقتى چون او هست، زبان مدعیان کوتاه است؛ از این رو معاویه شروع کرد به مخدوش کردن چهرهى نورانى آن حضرت، و تهمت، لعن و دشنام به ایشان را پایهگذارى نمود.
غیر از معاویه، خوارج هم که هیچ بهرهاى از عقل و خرد نداشتند و به تقلید از چند نفر از دشمنان قسم خوردهى مولا، در مقابل او ایستاند و دوازده هزار نفر مقابلش شمشیر کشیدند که بعد، هشت هزار نفرشان در اثر سخنان آن حضرت و افراد دیگر، از جنگ کنار کشیدند؛ چراکه دانستند فریب خوردند، ولى بیشترشان دست از دشمنى خود برنداشتند؛ چون نفسشان اجازه نمىداد زیر بار حق روند و سوداى ریاست داشتند؛ لذا ابن ملجم و آن دو نفر دیگر که جزء همان هشت هزار نفر بودند، نقشه کشیدند که مولا على علیه السلام و معاویه و عمرو و عاص را از میان بردارند و بعد بنشینند و خلیفه انتخاب کنند، در حالى که معلوم بود این نقشه، اگر هم عملى مىشد، هرگز طوایف و گروههاى مختلف، بر سر یک نفر به توافق نمىرسیدند و اختلاف میانشان شدیدتر مىشد. ابن ملجم، به خوبى على علیه السلام را مىشناخت.
فرازهایى از وصیت امیرالمؤمنین علیه السلام
جناب مولا در فرازهایى از وصیت خود به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام فرمود :
«أُوصِیکُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ ألّا تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَ اِنْ بَغَتْکُمَا وَ لا تَأسَفَا عَلَى شَیْءٍ مِنْهَا زُوِیَ عَنْکُمَا وَ قُولا بِالْحَقِّ وَ اعْمَلا لِلأجْرِ وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أمْرِکُمْ وَ صَلاحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ فَإنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا ص یَقُولُ صَلاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أفْضَلُ مِنْ عَامَّهِ الصَّلاهِ وَ الصِّیَامِ اللَّهَ اللَّهَ فِی الأیْتَامِ فَلا تُغِبُّوا أفْوَاهَهُمْ وَ لا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی جِیرَانِکُمْ فَإنَّهُمْ وَصِیَّهُ نَبِیِّکُمْ مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ لا یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلاهِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ لا تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ فَإنَّهُ اِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ بِأمْوَالِکُمْ وَ أنْفُسِکُمْ وَ ألْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ عَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ اِیَّاکُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ لا تَتْرُکُوا الأمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا یُسْتَجَابُ لَکُم»[5]
«شما را به تقواى الهى سفارش مىکنم و اینکه دنیا را مجویید؛ گرچه دنیا شما را بجوید. بر آنچه از دنیا از دستتان رفته، اندوهگین نباشید. حق بگویید و براى ثواب الهى بکوشید. دشمن ستمگر و یار ستمدیده باشید. شما و همه فرزندان و خاندانم و هر کس این وصیتم به او مىرسد را به تقواى الهى و نظم در زندگى و اصلاح بین مردم سفارش مىکنم؛ چراکه از جدّ شما صلّى اللّه علیه و آله شنیدم، مىفرمود: «اصلاح ذات البین از یک سال نماز و روزه بهتر است». خدا را خدا را در باره یتیمان! آنان را گاهى سیر و گاهى گرسنه مگذارید! مبادا در کنار شما تباه شوند! خدا را خدا را در رابطه با همسایگان، که مورد سفارش پیامبر شمایند! پیوسته به آنان سفارش داشت تا جایى که گمان بردیم میراث برشان خواهد ساخت! خدا را خدا را درباره قرآن! نیاید که دیگران در عمل به آن از شما پیشى گیرند. خدا را خدا را درباره نماز، که نماز ستون دین شماست. خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان! تا وقتى هستید آنجا را خالى مگذارید، که اگر خالى گذاشته شود از کیفر حق مهلت نیابید. خدا را خدا را در باره جهاد با اموال و جان و زبانتان در راه خدا. بر شما باد به پیوند با هم و بخشش مال به یکدیگر و بپرهیزید از دورى و قطع رابطه با هم. امر به معروف و نهى از منکر را وانگذارید که بد کارانتان بر شما مسلّط شوند، آن گاه دعا کنید و به اجابت نرسد.»
اینها همه سفارشاتى است که چون انسان به درون خود مراجعه کند، همه را حق و منطبق بر فطرتش مىیابد.
از خدایى که همواره با شماست پروا کنید. اگر ثروت به شما رو آورد، آن را نگه ندارید و در آنچه رضاى خداست خرج کنید. اگر ریاست آمد، حق را ملاحظه نمایید؛ هرچند از اطرافتان پراکنده شوند. اگر چیزى از دنیا از دستتان رفت بر آن اندوهگین نشوید. همیشه حق را بگویید و به خاطر منافع دنیوى، باطل بر زبان نیاورید. عمل خود را اصلاح کنید.
دشمن ظالم باشید و به گونهاى رفتار کنید که او از شما بترسد و بداند دست از سرش بر نمىدارید، البتّه باید مصداق قطعى ظلم را شناخت، نه آن که از سر جهالت یا تقلید از افراد بىسواد، به این و آن انگ ستمکارى زد. دوست و یار مظلوم باشید؛ هرچند مددکارى نداشته باشید. در حمایت از مظلوم هم باید تکلیف خود را دانست. وقتى در خانوادهاى، پدر و مادر با هم دعوا مىکنند و یکى ظالم و دیگرى مظلوم است، فرزند حق ندارد به حمایت از مظلوم، با پدر یا مادر خود درآویزد و او را کتک بزند یا آزرده خاطرش سازد، هیچ فرزندى حق ندارد جز با زبان نرم و آرام و روش محبّتآمیز با والدین خود رفتار کند.
هر کارى را باید با نظم انجام داد؛ همان طور که نماز و روزه و خمس و جهاد، منظم گشته، امور دنیا را هم باید با نظم انجام داد. اصلاح ذات البین یعنى رفع اختلافات و از بین بردن کدورتها و دشمنىها میان خانواده، دوستان مؤمن یا گروههاى مسلمان.
حضرت در ادامه وصیت خود، درباره یتیمان، همسایگان، قرآن، نماز، حج و جهاد سفارش فرمودند.
درباره یتیم سفارشات فراوانى در دین شده. در روایت است که وقتى کسى دست نوازش بر سر یتیمى مىکشد، به ازاى هر تار مو که از زیر دستش رد مىشود، خداوند حسنهاى منظور مىفرماید. همسایگان خود را اذیت نکنید. در صورت امکان به هم سر بزنید و از حال هم مطلع شوید. درباره قرآن فرمود: مبادا دیگران در عمل کردن به آن، از شما سبقت گیرند. قرآن به همراه سنّت پیامبر، باید دستور العمل زندگى فردى و اجتماعى همهى ما باشد. قانون اساسى کشور ما از قرآن و سنّت گرفته شده است. تدوین کنندگان آن در بعضى بندها، آیات و روایات مطابق بر آن را ذکر کردهاند.
درباره نماز، قرآن نیز سفارشات بسیار کرده است و در آیات مختلف، از اقامه نماز و پرداخت زکات سخن به میان آورده، شرط رسیدن به رستگارى را منوط به نماز خاشعانه فرموده است؛
(قَدْ أفْلَحَ الْمُوْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ )[6]
«مؤمنان رستگار شدند، آنان که در نمازشان فروتنند.»
در صدر اسلام، لشکر و ارتش منظمى وجود نداشت. هرگاه جهادى پیش مىآمد، اعلان عمومى مىکردند و هر کس مىتوانست سلاح دست مىگرفت و مىآمد. بعد از جنگ نهروان، هر چه امیرالمؤمنین براى جنگ مجدد با معاویه، فریاد زد و نصرت طلبید، کسى یارىاش نکرد، مگر اندکى.
میثم تمّار گوید: روزى امیرالمومنین علیه السلام در مسجد جامع کوفه ما را موعظه مىکرد. خطبه امام علیه السّلام به طول انجامید و مردم را از دنیا بر حذر مىداشت. در این موقع یک نفر از منطقه شهر «انبار» به دادخواهى و استمداد وارد شد و فریاد زد: یا على به شیعیان و پیروانت رحم کن؛ زیرا لشکر معاویه به ما حمله کرده و شهرها و ساکنان اطراف فرات را که مابین «هیبت» و «انبار» واقع شده، غارت کرده است.
امام علیه السلام خطبه را قطع کرد و فرمود: واى بر تو! برخى از لشکریان معاویه به دهکدهاى که در همسایگى دیوارهاى شهر انبار است حمله برده، هفت زن و هفت کودک و هفت دختر را کشتند و حرمتشان را از بین بردند و با سم اسبان خود بر بدنشان تاختند و گفتند : این کار را على رغم ابى تراب انجام مىدهیم؟
ابراهیم بن حسن ازدى که پاى منبر نشسته بود، برخاست و عرض کرد: یا على این قدرتى که با آن جریانات را از روى همین منبر مىبینى، دارى و هجوم لشکر معاویه، فرزند آکله الاکباد و تجاوز و بلاهایى که بر شیعیانت وارد مىآورد، مىبینى، ولى کارى صورت نمىدهى؟ چرا در مورد او کوتاهى مىکنى؟
امام علیه السلام این آیه را قرائت کرد: (لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ )[7]
کنایه از این که باید حجّت بر مردم تمام شود و کارها حساب دارد! مردم از گوشه و کنار مسجد فریاد برآوردند: یا على تا کى باید به این آیه مثل بزنى، در حالى که پیروانت نابود مىشوند؟ فرمود: تا قضاى الهى انجام شود.
زید بن کثیر مرادى عرض کرد: یا امیرالمومنین! فرمان مىدهى و ما را به جنگ با معاویه ترغیب مىکنى، امّا دیروز که دو نفر به حکومت نزد تو آمدند و یکى از آنها تندى کرد، به سگ تبدیل کردى؛ آن گاه به تو پناه آورد، دوباره به شکل اولش بازگرداندى! اصحاب مىگویند: چرا با این قدرت، کار معاویه را نمىسازى؟ مىفرمایى: قسم به شکافنده دانه و خالق انسان، اگر بخواهم با همین پا بر سینه معاویه مىزنم و او را از روى تخت واژگون مىکنم؛ پس چرا کار را یکسره نمىکنى؟ مىخواهى دربارهات شک کنیم و به جهنّم برویم؟
امام علیه السلام در پاسخ فرمود: اکنون این کار را انجام مىدهم و بر سینه فرزند هند مىزنم. آن گاه پایش را دراز کرد و از ساختمان مسجد بیرون رفت و سپس آن را برگرداند و بعد فرمود: اى مردم! این تاریخ را یادداشت کنید و بدانید که هم اکنون به سینه معاویه زدم و با سر، او را به روى زمین انداختم و او گمان کرد مورد حمله واقع شده و گفت: یا امیرالمومنین پس آن مهلت مقرّر کجاست؟ من هم پایم را از او باز کشیدم.
مردم منتظر کسب خبر از شام بودند و مىدانستند که کلام امام علیه السلام حق است. سپس خبر رسید که در همان تاریخ و ساعت و در همان روز، پایى از سمت کوفه آمد و وارد کاخ معاویه شد و مردم شاهد ماجرا بودند که بر سینه معاویه خورد و او را از تخت به زیر انداخت و فریاد زد: یا امیرالمومنین مهلت کجاست؟[8]
باید مردم امتحان شوند تا معلوم شود چه کسى با اختیار خود به راه مستقیم مىآید و چه کسى از آن مىگریزد و هر کس با چه انگیزهاى مىآید و مىرود.
مردم خون به دل مولا کردند و پیامبر فرموده بود که هر گاه از دست آنان به ستوه آمدى، نفرینشان کن! حضرت سه روز پیش از ضربت خوردن، به پروردگار عرض کرد که من از دست مردم خسته شدم و مردم از من. بهتر از اینها را نصیب من فرما و بدتر از مرا بر آنان مسلط گردان.
بعد از آن که امام مجتبى علیه السلام، در محراب به بالین پدر آمد، سر او را در بر گرفت و گفت: اى پدر! پشت مرا شکستى. چگونه تو را به این حال توانم دید؟ حضرت چشم گشود و فرمود: اى فرزند از این پس پدر تو را رنج و اندوهى نیست. اینک جدّ تو محمّد مصطفى صلّى اللهعلیه وآله و جدّه تو خدیجه کبرى و مادر تو فاطمه زهرا سلام الله علیها و حوریان بهشت حاضرند و انتظار پدرت را مىکشند. تو شاد باش و دست از گریستن بردار که گریه تو ملائک آسمان را به گریه آورده…
السلام علیک یا ابا الحسن یا على ابن ابى طالب یا حجه الله على خلقه
[1] ـ بقره، 256.
[2] ـ کافى، 1، 90. [3] ـ بحار، 69، 183. [4] ـ بحار الانوار، 10، 28. [5] ـ نهج البلاغه، نامه 47. [6] ـ مؤمنون، 1 و 2. [7] ـ انفال، 42. [8] ـ ارشاد القلوب، 2، 272.