طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۳۲ | دوم رمضان ۱۴۴۵ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۳۲| دوم رمضان ۱۴۴۵ | ۱۴۰۲/۱۲/۲۳ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
قال اللّه تبارک و تعالی فی کتابه المبین:
﴿فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾
خداوند در این ماه مبارک رمضان، ماه رحمت و برکت و قرآن و ذکر، قلبهای ما را به نور قرآن و و عترت منور گرداند!
بحثهایی که قبل از ماه مبارک داشتیم، دربارۀ طلب و اخلاق طلگی و خداجویی و سلوک، به موضوع ذکر و تذکر رسید که بعد از فکر و تفکر بود.
گفتیم که فارسی ذکر یاد است. وقتی ما چیزی را ذکر میکنیم، در واقع از آن یاد میکنیم، به یادش میآوریم. معمولاً هم پس از نسیان است؛ یعنی فراموش کردیم، غفلت داشتیم، به یاد میآوریم و یاد میکنیم، این ذکر است.
ذکر چند رکن دارد؛ یکی خود ذکر و یاد است. کسی که ذکر میکند و به یاد میآورد «ذاکر» است. چیزی که یاد میکنیم و به یادش میافتیم «مذکور» است. آنچه این مذکور را به یاد ما میآورد «مذکِّر» است (یادآورنده). آنکه قبولِ ذکر میکند و این یاد را به جانش میقبولاند «متذکر» است.
در بحث ما آنچه مذکور حقیقی و مرا د ما از مذکور است که ذکرش میکنیم خود خدای تعالی است؛ اللّه تعالی جلّجلاله. در قرآن عبارت «ذکر اللّه» فراوان است.
این مذکور، محبوب حقیقی است؛ یعنی همان که دوستش میداریم، یادش میافتیم، پس از اینکه غفلتی داشتیم، این میشود ذکر.
متعلقات دیگری هم اگر در قرآن یا روایات برای ذکر آمده، همه به شکلی به خدای تعالی برمیگردند؛ مثلاً در قرآن زیاد است «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» نعمت خدا را به یاد بیاورید. اینجا «نعمت» یک مطلب است و اینکه این نعمت از دست چه کسی به دست ما میرسد، مطلب مهمتر.
خود نعمت بزرگ است، ولی از آن بزرگتر -که باید یاد او کنیم- منعم است که به ما نعمت داده و ما را شرمنده احسان خود کرده. ما باید پشت این نعمت دست خدا را ببینیم.
دربارۀ نعمت خدا هم باید صحبت کنیم که هر کسی چیزی را نعمت حساب میکند؛ یکی مسائل مادی و رفاهی و نان و آب و شغل و کار و… را نعمت میداند. یکی بالاتر، دوستی و محبّت و معنویات را نعمت میداند.
رزقوروزی فقط آب بارانی نیست که فرود میآید، ما رزقهای بالایی داریم که خدا به برکت اولیاء نصیب همۀ ما کند. در مسائل معنوی؛ محبّت، معرفت و دوستی اهلبیت علیهمالسلام نعمتهای خداست که عطا میکند.
﴿وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّث﴾
﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾
این نعمتهای عظیمی که خدا از آن سؤال میکند، آب و نان و چای و شلغم نیست. اینها هم نعمت خداست، ولی حاشا که خدا سؤال کند تو در عمرت چند کیلو نان خوردی، ما حسابش را داریم؛ چقدر پرتقال خوردی؟!
«لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ» این نعمت بزرگ، نعمت رسالت حضرت ختمی مرتبت و ولایت امیرالمؤمنین و حسین بن علی و دیگر حضرات معصومین علیهمالسلام است. باید پشت این نعمتها خدا را ببینی که دائم نعمت میدهد. حافظ گفت:
هردمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستۀ انعام افتاد
من که هستم که تو، ای خدا، اینطور نعمت میدهی و تفضل میکنی، من که اصلاً استحقاق نداشتم. همۀ این نعمتها از جود توست که بدون چشمداشت به ما میدهی.
پس نعمت ما را به یاد خدا میاندازد. «اذکروا نعمت اللّه» یاد خداست.
گاهی ما در امور دنیوی یاد گذشته میکنیم و خاطرههای خوبی که از گذشته داریم، به یاد میآوریم. در قرآن شریف خداوند به حضرت موسی علیهالسلام میفرماید یک روزهایی «ایام اللّه» است، متذکر آنها باش؛ «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّه» مذکر باش و یادآوری کن این ایام اللّه را که در گذشته چگونه بودید و چه وضعی داشتید.
امام خمینی رحمهاللّه هم ایام اللّه فجر را از قرآن گرفتند.
این «ایام اللّه» به خدا وابسته است؛ یعنی روزهایی که تجلی خدا، ظهور خدا و بروز قدرت خدا در آن بود، اینها را یاد کنید؛ «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّه». این هم یاد خداست که چگونه دست خدا در کار بود. ما در خیلی اتفاقات هیچکاره بودیم؛ درانقلاب، در جنگ، در جبهه همهکاره خدا بود.
یک وقت یاد آینده میکنیم؛ مثلاً کسی میخواهد سفری برود، این سفر در یادش است، فراموش نمیکند، آمادگی لازم برای آن را دارد. فرقی هم نمیکند چه سفری باشد؛ سیاحتی، تجارتی، زیارتی؛ مثلاً میخواهد به زیارت محبوب برود. اگر محبوب زمینی هم باشد، این قطعۀ اخوان ثالث را عرض کردیم:
لحظۀ دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام مستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
وقتی میخواهی محبوب را ببینی، جانت به حرکت میآید.
های نخراشی به غفلت گونهام را تیغ
وای نفریشی صفای زلفکم را دست
آبرویم را نریزی دل
لحظۀ دیدار نزدیک است
خود را در آیینه میبیند و آماده میشود که محبوبش را ببیند.
امّا منظور ما از سفر کدام است؟ بعداً بیشتر صحبت میکنیم که این سفر آخرت است. در این سفر هم میخواهیم خدا را ببینیم.
این جان عافیت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
در آخرت هم توجه ما به خداست؛ لذا در قرآن، خطاب به آنها که آخرت را فراموش کردند، میفرماید: «فَذُوقُوا بِما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا» این سختی و عذاب را که میکشید، بهخاطر این است که این روز را فراموش کردید. آنجا هم مواجه شدن با خداست.
پس هرچه ذکر است، در نهایت به خدا برمیگردد؛ نعمت خدا، ظهور خدا، تجلی خدا، ملاقات خدا؛ یعنی خدا محور اصلی ذکر است.
ارتباط فکر و ذکر با قلب
گفتیم فکر و ذکر. یک وقت ما همین فکر عادی را که صغری و کبری و نتیجهگیری دارد، در نظر داریم که این مربوط به عقل است. عقل در زبان عربی از بستن و عقال میآید و دودتاچهارتایی و محکم است، امّا فکری که قرآن میفرماید عمیقتر از این فکر و آمیختهای با ذکر است.
ذکر مربوط به قلب است؛ مرکز ذکر قلب است. البته بعضی با قلبشان هم فکر میکنند. در اصل مرکز همهچیز قلب است. در قرآن هم «فؤاد» (قلب) مرکز ادراک معرفی شده.
بهطور عادی ما وقتی میگوییم فکر و مفکره، اشاره به سر و مغز میکنیم؛ میگوییم این مطلب در مکره آدم نمیگنجد؛ به فکر آدم، به کلۀ آدم خطور نمیکند، امّا حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت هروقت صحبت از مفکره و فهم میکردند، به قلب اشاره میکردند و مثلاً میگفتند: مفکره آدم، فهم آدم. البته مغز مادی و مربوط به جسم است، امّا تفکر مربوط به نفس است. این قلب صنوبری هم که در سینه است، مادی و آن قلبی که ادراک دارد، معنوی است.
به هر حال بین نفس و جسم ارتباط وجود دارد. آن کانونی که قلب معنوی است، با این قلب صنوبری ارتباط دارد؛ لذا میگوییم: دلم ریخت.
حالات مختلف قلب
کلمه قلب در عربی یک واژۀ پرمعناست. قلب از دگرگونی، زیرورو شدن و منقلب شدن است. ذکر به این قلب میخورد که انسان را زیرورو و دگرگون میکند؛ پس ذکر مربوط به قلب است.
قلب معنوی حیات و مرگ دارد؛ یعنی کسانی هستند که قلبشان مرده، ادراک ندارد، نمیفهمد. «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها» چشم قلبشان کور و گوش قلبشان کر است، حیات ندارد، نمیشنود.
«وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» مثل اینکه در قبر است. وقتی پیامبر اکرم سخن میگوید، مثل مرده است، نمی فهمد. این قلب مرگ دارد، حیات هم دارد.
چطور میتوان قلب مرده را زنده کرد و حیات به آن بخشید؟
از حضرت ختمی مرتبت صلّیاللّهعلیهوآله روایت شده که فرمودند: «بِذِکْرِ اللَّهِ تَحْیَا الْقُلُوبُ وَ بِنِسْیَانِهِ مَوْتُهَا». با ذکر خدا قلب زنده میشود؛ حیات پیدا میکند و با فراموشی خدا قلب میمیرد؛ یعنی ذکر زنده کننده این قلب است. ذکر و یاد خدا قلب را زنده میکند. این مرکزی که مرده، با یاد خدا منقلب میشود، زنده میشود. بهقول مولانا:
گریه بدم خنده شدم مرده بدم زنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
انقلابی که در دیوان شمس و دیوان کبیر مولانا میبینید که در الفاظ هم ظاهر پیداست، از همین روست.
قلب گاهی مریض میشود. «فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ». حیات دارد، امّا مریض میشود و کار حیاتی خود را خوب انجام نمیدهد. امراض این قلب را پزشکان متخصص قلب معنوی تشخیص میدهند.
امّا این امراض قلبی چطور شفا پیدا میکند؟ شفای این قلب هم به ذکر است.
قلب منقلب میشود؛ گاهی آشفتگی پیدا میکند و پریشان میشود. خواطر متعدد در آن میریزد و پریشانی به وجود میآورد، دیگر جمع نیست؛ لذا نیاز به آرامش و طمئنینه دارد. آرامش و طمئنینۀ قلب ذکر است «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». با ذکر و یاد خدا قلب آرام میشود و از آشفتگی و پریشانی به آرامش میرسد.
قلب گاهی میگیرد، میگوییم دلم گرفت. این دلگیر شدن، دلگرفتن، دلتنگی قبض است، گشایش میخواهد، بسط میخواهد، باز هم ذکر است. اگر ذکر بود، گشادگی و بسط دل است، اگر ذکر نبود، تنگی است.
﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکا﴾
کسی که ذکر خدا نداشته باشد زندگیاش تنگ و ترش است. ممکن است پول و امکانات هم داشته باشد، امّا زندگیاش تنگ است.
﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى﴾
کسی که ذکر خدا نداشته باشد قلبش کر و کور میشود.
«اعینی» دارند که «لا یُبْصِرُونَ بِها»، «آذانی» دارند که «لا یَسْمَعُونَ بِها». این مربوط به قلب است. ذکر خداست که قلب را سمیع و بصیر میکند.
قلب حالات مختلفی دارد؛ گاهی اینقدر در سراشیبی میافتد و گرفتار هوای نفس و گناه میشود که آتش برای خود میخورد؛ یعنی قلب آتشین میشود. در قیامت این آتش ظهور مییابد؛ «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ».
ولی همین قلب وقتی منقلب و دگرگون شود، چشمهها از آن میجوشد. از رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله روایت شده:
«مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَهِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِه»
«هرکس چهل روز خود را برای خدا خالص کند، چشمههای حکمت از قلبش بر زبانش جاری میشود.»
آتش کجا و چشمۀ حکمت و معرفت کجا!
﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا﴾
چشمهای که در بهشت ظاهر میشود، از قلب خود شخص است.
شنیدم رهرویی د رسرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
این از قلب میآید، قلب چنین حالتی دارد.
گاهی قلب ظلمانی و تاریک میشود. ظلمتهایی که فوق ظلمت است. ما یک ظلمت میگوییم، اولیاء یک ظلمت دیگر میگویند.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکبالان ساحلها
قلب تاریکی میگیرد، امّا ذکر نور است. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «عَلَیْکَ بِذِکْرِ اللَّهِ فَإِنَّهُ نُورُ الْقُلُوبِ». ذکر خدا نور قلب است.
خدا نور است «اللّه نور السماوات و الارض». وقتی ذکر خدا آمد، «یا اللّه» و «یا ربّ» میگویی، قلبت روشن میشود.
گاهی این قلب میخشکد؛ هیچ گیاه و سبزی و خرمی در آن نیست. هیچ چشمهای نمیجوشد، این قلب خراب است. عمارت و آبادی آن به ذکر اللّه است.
امیرالمؤمنین علیهالسلام در وصیتی به فرزندشان میفرماید:
«أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَیْ بُنَیَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَهِ قَلْبِکَ بِذِکْرِه»
«تو را به تقوای الهی سفارش میکنم و اینکه قلبت را با ذکر خدا آباد کنی!»
سبز و خرم میشود و سبزه در آن میروید. «ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود». این سرو و گل و لاله که حافظ گفت، ذکر است.
این قلب گاهی سخت میشود و قساوت میگیرد. «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ» بعضی این قدر قلبشان سخت میشود «فَهِیَ کَالْحِجارَهِ» مثل سنگ و حتی از سنگ هم سختتر «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً» چراکه به تعبیر قرآن گاهی از سنگ چشمهای میجوشد. شاید در دشت و صحرا دیده باشید که گاهی از دل سنگ یک درختی بیرون زده، میگویید «سبحان اللّه» ولی گاهی این قلب اینقدر قساوت میگیرد، سنگسنگ میشود که آن تکگیاه هم از آن نمیروید.
چارۀ این قساوت این است که قلب نرم شود، به تعبیر قرآن «خاشع» شود. این نرمی و خشوع قلب هم به ذکر خداست.
﴿أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ﴾
ذکر خدا قلب را خاشع میکند.
قلب اگر حیات دارد، طعام میخواهد، رزق میخواهد. روح و نفس و قلب همه یک حقیقت واحد هستند که در مراحل مختلف قرار دارند. هرکسی باید ببیند طعامش از کجا میآید. «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه».
طعام مادی داریم و طعام معنوی. طعام و قوت و روزی قلب ذکر است. از امیرالمؤمنین علیهالسلام روایت شده: «مُدَاوَمَهُ الذِّکْرِ قُوتُ الْأَرْوَاحِ». تدوام بر ذکر قوتی است که روح و قلب ما میگیرد.
قلب گاهی گرفتار وحشت میشود، وحشت از تنهایی. وحشت در مقابل انس است.
در جمعی، به بچهها گفتیم: سه حیوان وحشی نام ببرید، گفتند: شیر و ببر و پلنگ.
گفتم: گنجشک، قناری، پرستو.
وحشی یعنی آن که انس نمیگیرد. ببر و شیر و پلنگ سَبُعاند (درنده) گنجشک وحشی است که انس نمیگیرد.
ما گاهی انس نداریم، حتی نمیتوانیم با خودمان بنشینیم. از تنهایی وحشت داریم. مجبوریم برویم گعدهای کنیم، فیلمی ببینیم، مشغول چیزی شویم. نمیتوانیم با خودمان بنشینیم؛ چون خودمان را پیدا نکردیم؛ از خودمان وحشت داریم.
چاره این وحشت انس است. خداوند تعالی به حضرت موسی فرمود: «أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَکَرَنِی». من همنشین کسی هستم که یادم کند.
در روایت است «الذِّکْرُ مُجَالَسَهُ الْمَحْبُوبِ» کسی که ذکر محبوب داشته باشد، با او نشسته.
همه گویند طاهر کس نداره
خدا یار منه چه حاجت کس
کنار خدا نشستن «عند ملیک مقتدر» بهشتشان همینجاست. چطور باباکوهی شش ماه، تنها، در غاری بود! ما نمیتوانیم، چون خودمان را پیدا نکریدیم، چون ذکر پیدا نکردیم.
در حدیث قدسی است که خداوند به حضرت داود فرمود: «أَنِّی حَبِیبُ مَنْ أَحَبَّنِی» من دوست کسی هستم که دوستم بدارد «وَ جَلِیسُ مَنْ جَالَسَنِی وَ مُونِسٌ لِمَنْ أَنِسَ بِذِکْرِی» مونس کسی هستم که با ذکر من انس دارد.
ما چون یاد خدا نداریم، انس نداریم و از تنهایی وحشت داریم. یاد خدا به ما انس میدهد، زنده میکند، جوان میکند. به قول حافظ:
هرچند پیر و خستهدل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم
گفتیم قلب محل انقلاب است؛ میتواند زیرورو شود. یاد خدا قلب را زیرورو میکند. رضوان خدا به حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت، میگفتند: «إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَدُوها» ملوک یاد خدا و خود خداست، وقتی در قریۀ دل ما میآید «أَفْسَدُوها» هرچه غیرخدا باشد را خار میکند؛ هوای نفس، جاه، مال، تعلقات همه را خار میکند. «وَ جَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِها أَذِلَّهً» اینها را که بالا بودند، پایین میآورد.
مثل حافظ که وقتی به نماز میایستد:
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
به کسانی که دو قلب دارند کار نداریم، ولی به لحاظ جسمی یک قلب در سینه است. خدا فرمود: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ» خدا دو قلب در سینه ما قرا ر نداده. یک قلب است یا یاد خدا یا یاد غیرخدا. حافظ گفت:
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
تو آمدی و حتی خودم هم از یادم رفت.
قلب قبرگونه
مولانا حکایت زیبایی در مثنوی دارد که نتیجۀ آن، در دوسه بیت، همۀ این چیزهایی است که تا به حال عرض کردیم.
کسی مرده بود و جنازهاش را به قبرستان میبردند که دفن کنند. فرزندش جلو تابوت بر سر خود میزد و با گریه و زاری برای او دلسوزی میکرد؛
کودکی در پیش تابوت پدر
زار می نالید و برمیکوفت سر
کی پدر آخر کجایت میبرند
تا تو را در زیر خاکی آورند
می برندت خانهای تنگ و زحیر
نی در او قالی و نی در وی حصیر
نی چراغی در شب و نه روز نان
نه در او بوی طعام و نه نشان
نی درش معمور و نی بر بام راه
نی یکی همسایه کو باشد پناه
نه آشپزخانهای دارد که غذایی طبخ کنی، نه چراغی که روشنی بخشد، نه دری که باز و بسته شود، نه راهی به بام و نه همسایهای.
زین نسق اوصاف خانه میشمرد
وز دو دیده اشک خونین میفشرد
گفت جوحی با پدر ای ارجمند
والله این را خانه ما میبرند
جوحی یک شخصیت طنز در مثنوی و بعضی اشعار مولوی است.
گفت جوحی را پدر ابله مشو
گفت ای بابا نشانیها شنو
این نشانیها که گفت او یکبهیک
خانه ما راست بیتردید و شک
نه حصیر و نه چراغ و نه طعام
نه درش معمور و نه صحن و نه بام
گفت اینها که این میگوید نشانی خانۀ ماست.
مولانا از این حکایت نتیجه میگیرد که این نشانی قلبی است که نور خدا در آن نباشد که تنگ و تاریک است و نور ندارد و طعام و همسایه و انسی ندارد. همۀ آنچه از روایت عرض کردیم، در اینجا میگوید:
خانۀ آن دل که ماند بی ضیاء
از شعاع آفتاب کبریا
تنگ و تاریک است چون جان جهود
بینوا از ذوق سلطان ودود
نه در آن دل تافت نور آفتاب
نه گشاد عرصه و نه فتح باب
گور خوشتر از چنین دل مر تو را
آخر از گور دل خود برتر آ
اگر دلت اینطور است که نور و یاد خدا در آن نیست، گور خوشتر از این دل است. از گور دلت بالا بیا؛ در این گور نمیر؛ با ذکر خدا زنده شو!
زندهای و زندهزاد ای شوخ و شنگ
دل نمیگیرد تو را زین گور تنگ؟
آری، به خدا که دل میگیرد. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب».
کاهی درون انسان متعفن میشود، قلب بو میگیرد. نه میشود کنارش بنشینی، نه میتواند کنار کسی بنشیند. عالم بیعمل که بوی گندش اهل جهنّم ارا اذیت میکند، این بوی قلب اوست.
تعفن قلب چگونه از بین میرود و قلب خوشبو میشود؟ با عطر ذکر و یاد خدا.
ما به جسم خود عطر میزنیم تا خوشبو شود، امّا وقتی قلب متعفن میشود، نه چهار قطره عطر، اگر در حوز مُشک هم بخوابی، خوشبو نمیشود؛ پس اینقدر به این تن رسیدگی نکن، فقط در حد طبیعی. جای آن به قلب و جانت رسیدگی کن!
گر میان مُشک تن را جا شود
روز مردن گند آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن بر دل بمال
مشک چهبود نام پاک ذوالاجلال
نام خدا درون را معطر میکند. خوشا به حال آنها که درونشان معطر شد؛ خوشا به حال آنها که قلبشان را روانۀ گلستان خدا کردند! به قول حافظ:
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
وقتی که باد در گلستان میوزد، خودبهخود بوی گل میگیرد.
خدایا در این ماه مبارک رمضان که ماه دعا و ذکر و قرآن است، مباد که بینصیب و دست خالی از این ماه بیرون رویم!
خدایا تو را به مقرّبان درگاهت بهترین روزیها و رزق معنوی را در این ماه مبارک رمضان نصیب همۀ ما بگردان!
خدایا ذکر خودت را مداوم در قلب ما شعلهور بگردان!