۱۹ رمضان ۱۴۳۷ | آیت الله دستغیب
کسانى که با عنایت پروردگار، اهل محبّت معصومین علیهم السلام هستند و دست از محبّت ایشان بر نمىدارند؛ سعى مىکنند مرتکب گناه نشوند، اگر هم گناهى کردند، خیلى زود توبه مىکنند و سعى جدى دارند که دیگر نزدیک آن نروند، چنین کسانى از زندگى و عمر خود سود بردهاند. در مقابل کسانى که گناه مىکنند و توبه را عقب مىاندازند، اولا: معلوم نیست موفق به توبه شوند. ثانیاً : معلوم نیست توبهشان پذیرفته شود اگر هم خدا بخواهد توبهشان را بپذیرد، توبه واقعى ندارند. تجارت این افراد سودى به حالشان ندارد و زیانکار مىشوند.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره هود آیه ۴۷ | شنبه ۱۳۹۵/۰۴/۰۵ | ۱۹ رمضان ۱۴۳۷
کلام امیر المؤمنین علیه السلام
قال على علیه السلام :
«مَنْ أبْطَأ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ»[1]
«آن که کردارش او را به کندى حرکت دهد، نسبش وى را سرعت ندهد.»
کسى که عملش به او شخصیت معنوى ندهد، نسبش نمىتواند این کار را بکند. به عبارت دیگر کسى که نماز، روزه و اعمال صالح ندارد یا دست و پا شکسته انجام مىدهد یا اخلاص ندارد، معنویتى در عالم معنا پیدا نمىکند و هر نسب و حسبى داشته باشد، فایدهاى به حالش ندارد.
(فَإذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ )[2]
«هنگامى که در صور دمیده شود، هیچ پیوند خویشاوندى در آن روز میانشان نیست و ]از حال یکدیگر[ سؤال نمىکنند.
«مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ اِغَاثَهُ المَلْهُوفِ وَ التَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوب»
«از کفّارههاى گناهان بزرگ، به داد بیچارگان رسیدن و اندوه مصیبتدیدگان را کم کردن است.»[3]
در روایت است از رسول خدا صلّى الله علیه و آله: اگر کسى نداى دادخواهى مسلمانى را بشنود و با وجود توانایى، به یارىاش نشتابد، مسلمان نیست. بر عکس، به فرموده مولا على علیه السلام اگر به داد مظلومى برسد، کفّاره گناهانش محسوب مىشود؛ یعنى آثار گناه را از بین مىبرد.
ولادت با سعادت مولا على علیه السلام
تولد امیر المؤمنین، 30 سال بعد از عام الفیل و 23 سال پیش از هجرت واقع شد. عمر شریفشان، همچون پیامبر 63 بود که 33 سال آن در حیات پیامبر گذشت.
فاطمه بنت اسد، دختر عموى جناب ابوطالب بود و هر دو، مدت کوتاهى بعد از رسالت پیامبر به ایشان ایمان آوردند، لکن ایمان خود را مخفى کردند تا از او حمایت کنند.
منتهى الآمال جریان ولادت مولا على علیه السلام را چنین مىنویسد :
روزى عباس بن عبدالمطّلب با یزید بن قعنب و گروهى از بنى هاشم و جماعتى از قبیله بنى العزّى در برابر خانه کعبه نشسته بودند. ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد آمد، در حالى که به حضرت امیر المؤمنین، نُه ماه آبستن بود.
او را درد زاییدن گرفته بود. پس در برابر خانه کعبه ایستاد و نظر به جانب آسمان افکند و گفت: پروردگارا! من ایمان آوردهام به تو و به هر پیغمبر و رسولى که فرستادهاى و به هر کتابى که نازل کردهاى و تصدیق کردهام گفتههاى جدّم ابراهیم خلیل را که خانه کعبه بناى اوست؛ پس از تو مىخواهم به حق این خانه و به حق کسى که این خانه را بنا کرده است و به حق فرزندى که در شکم من است و با من سخن مىگوید و به سخن گفتن خود مونس من گردیده است و یقین دارم که او یکى از آیات جلال و عظمت توست که آسان کنى بر من ولادت مرا.
عباس و یزید بن قعنب گفتند: چون فاطمه از این دعا فارغ شد، دیدیم که دیوارِ عقب خانه شکافت و فاطمه از آن رخنه داخل خانه شد و از دیدههاى ما پنهان گشت. سپس شکاف دیوار به هم پیوست به اذن خدا. ما چون خواستیم در خانه را بگشاییم هر چه سعى کردیم، در گشوده نشد. دانستیم که این امر از جانب خدا واقع شده است.
فاطمه سه روز در اندرون کعبه ماند. اهل مکّه در کوچه و بازار این قصّه را نقل مىکردند و زنها در خانه این حکایت را یاد مىکردند و تعجب مىنمودند، تا روز چهارم رسید؛ پس همان موضع از دیوار کعبه دیگر باره شکافته شد و فاطمه بنت اسد بیرون آمد و فرزند خود اسد الله الغالب على بن ابى طالب علیه السلام را در دست داشت و مىگفت: اى گروه مردم! حق تعالى مرا از میان خلق خود برگزید و مرا بر زنان برگزیده که پیش از من بودند، فضیلت داد.
در بعضى روایات است که چون حضرت امیر المؤمنین علیه السلام متولد شد، ابوطالب او را بر سینه خود گذاشت؛ دست فاطمه بنت اسد را گرفت و به سوى ابطح آمدند. در آنجا این اشعار را سرود :
یارَبِّ یاذَا الْغَسَقِ الدُّجِىِّ وَالْقَمَرِ الْمبْتَلَجِ الْمضِىِّ
بَیِّنْ لَنا مِنْ حُکْمِکَ المَقْضیِّ ماذا تَرى فى اِسْمِ ذَا الصَّبِىِّ
یعنى اى پروردگارى که شب تار و ماه روشن و روشنى دهنده را آفریدى! بیان کن از براى ما که این کودک را چه نام گذاریم؟
ناگاه مانند ابر چیزى از روى زمین پیدا شد. ابوطالب آن را برداشت و با على علیه السلام به سینه خود چسباند و به خانه برگشت. چون صبح شد، دید که لوح سبزى است و در آن نوشته شده است :
خُصِّصْتُما بِالْوَلَدِ الْزَّکِىِّ وَالطّاهِرِ الْمُنْتَجَبِ الْرَّضِىِّ
فَاِسْمُهُ مِنْ شامِخٍ عَلِی عَلِىُّ اشْتُقَ مِنَ الْعَلِىِّ
یعنى به شما اى ابوطالب و فاطمه فرزند طاهر پاکیزه پسندیدهاى، عطا شد؛ پس نام بزرگوار او على علیه السلام است و خداوند علىّ اعلا نام او را از نام خود مشتق کرده است.
پس ابوطالب آن حضرت را «على» نام کرد و آن لوح را در زاویه راست کعبه آویخت و همچنان آویخته بود تا زمان هشام بن عبدالملک آن را از آنجا برداشتند و بعد از آن ناپیدا شد.[4]
فضائل مولا على علیه السلام
آیات متعددى از قرآن در شأن امیر المؤمنین نازل شده است که شیعه و سنى آنها را نقل کردهاند. یکى از کتابهایى که در این باره نگاشته شده «شواهد التنزیل» است که قاضى حسکانى از علماى اهل تسنّن آن را تدوین و حضرت آیت الله العظمى نجابت تحت عنوان «بصائر» یا «قرآن و اهل بیت» آن را ترجمه کرده است.
قرآن کریم، اگر به قول اهل تسنّن، به صراحت نام مولا على علیه السلام را نیاورده است اشارات و کنایات فراوانى به فضائل آن حضرت کرده است و در مثل مىگویند، «الکنایه ابلغ من تصریح» «کنایه شیواتر از تصریح است»
تعیین پیامبر با خداست و باید از طرف او داراى معجزه باشد؛ مثل پیامبر اسلام که اضافه بر قرآن که معجزه باقیه است، 4444 معجزه داشتند. اوصیاى پیامبران هم از طرف خدا معیّن و به وسیله پیامبران به مردم ابلاغ مىشوند. رسول گرامى اسلام صلّى الله علیه و آله بارها در جلسات خصوصى و عمومى به وصایت امیر المؤمنین تصریح کردند؛ از جمله مهمترین آنها در عید غدیر خم بود که هم خداوند درباره آن آیه نازل کرد و هم حدیث آن به تواتر از شیعه و سنّى نقل شد، به طورى که علماى اهل تسنّن نتواستند آن را انکار کنند؛ به همین دلیل تأویلات بىاساسى براى آن آوردند که همه به وسیله علماى شیعه پاسخ داده شد.
یکى از اولین مجالسى که پیامبر در آن، مولا على علیه السلام را به عنوان وصى و جانشین خود معرفى فرمود، بعد از نزول آیه (وَ أنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاْقْرَبینَ )[5] بود. در آن جلسه پیامبر به منظور اعلان رسالت خود، از خویشاوندانش دعوت کرد و این امر را به گوش آنان رساند و همان جا وصایت مولا را نیز اعلام فرمود.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله در آخرین لحظات عمر شریف خود نیز فرمود: «کاغذ و قلمى بیاورید تا چیزى بگویم و بنویسید که بعد از من گمراه نشوید». امّا دومى به ساحت پیامبر جسارت کرد و نگذاشت این عمل انجام شود.
منظور اینکه پیامبر از اولین روزهاى علنى سازى نبوت تا آخرین لحظات عمر، این موضوع را بارها و بارها تکرار کرد و به علاوه آیاتى از قرآن نیز به این امر اشاره دارد.
پیامبر به صراحت امامان بعد از مولا على علیه السلام را نیز معرفى فرمود و هر امام، قبل از شهادت، امام بعد از خود را معرفى مىکرد.
علماى بزرگوار، کتابهاى مفصل و دلایل متقنى در این باره نگاشته و ارائه کردهاند. علّامه حلّى، خواجه نصیر الدین طوسى، شیخ مفید، و بسیارى از علماى دیگر شیعه، سخنان مستدل فراوانى در این موضوع بیان کردهاند که جاى هیچ شکى در این باره باقى نمىماند؛ لذا جوانان و نوجوانان عزیز اگر شکى در ذهنشان آمد یا دلایل و کتب اهل سنّت را شنیدند یا خواندند، گمان نکنند حرف آنها بىجواب و اشکالشان صحیح است؛ حتماً اقول و کتابهاى علماى شیعه را نیز بخوانید و شک خود را برطرف کنند. طلّاب جوان و فضلاى مجرب این حوزه نیز به لطف خدا آمادهاند پاسخگوى سؤالات و شبهاتى باشند که در این باره یا در موضوعات دیگر مطرح مىشود.
اضافه بر همهى اینها، کسى که قرار است «امر» مردم را در دست گیرد؛ هدایتگر آنان باشد و به عنوان حافظ قرآن و احکام اسلام، جاى پیامبر بنشیند، باید فضائل و خصوصیات روحى ایشان را داشته، عالم به قرآن باشد. همهى صحابه متّفقند که در این امور هیچ کس مثل على علیه السلام نبود. هیچ کس جز على علیه السلام نتوانست ادعا کند که پیامبر قبل از رحلت، هزار در علم بر من گشود که از هر در، هزار در باز مىشد. هیچ کس این حدیث رسول خدا را انکار نکرد که «أنا مدینهُ العِلم وَ على بابُها».
کسى که قرار است جا پاى پیامبر بگذارد، باید خلقیات خداگونهى ایشان را داشته باشد و جز على علیه السلام احدى این چنین نبود. صرف اینکه چند نفر یا حتّى اهل یک شهر جمع شوند و بگویند فلانى خلیفه است، نمىتوان او را جانشین پیامبر دانست. بر این منصب، کسى باید که بتواند مردم را به آنچه در قرآن است سوق دهد. بارها عمر اعتراف کرد و گفت : «لو لا على لهلک عمر» اگر على نبود، عمر هلاک مىشد.
حضرت امیر المؤمنین در خطبه سوم نهج البلاغه، معروف به «شقشقیه» اتفاقاتى را که بعد از پیامبر رخ داد، بر شمرده، همهى موضوعات را به طور مختصر و موجز بیان فرمودند.
علم مولا
همانطور که خود فرمود، هیچ کس بعد از ایشان نتوانست بگوید : «سلونى قبل ان تفقدونى» فرمود هر کس بعد از من چنین ادعایى کند کذاب است و مشتش باز مىشود در حاشیه منتهى الامال دو حکایت درباره کسانى که چنین ادعایى کردند و خداوند آنان را رسوا کرد، آمده است؛ از جمله اینکه :
در بغداد واعظى بود که به سخنورى و اطّلاع از احادیث و رجال، شهرت داشت. پاى منبر او گروه انبوهى از عوام بغداد و نیز جمعى از فضلا گرد مىآمدند، این واعظ نسبت به مذهب شیعه عِناد و انحراف داشت.
چند تن از روساى شیعه با یکدیگر هم سخن شدند که کسى را بگمارند تا پاى منبر او بنشیند و از وى سوال کند و با دلیل مغلوبش سازد. این عادت وعاظ است که چون در منبر از آنان سوالى شود، مکلف به جوابند.
چنین کسى را پیدا کردند و در روز مقرر او از واعظ سؤال کرد و چون جواب آن را نمىدانست شروع کرد به کلمات سجع گفتن. مجلس به هم ریخت و همه گمان کردند واعظ پیروز شده است. او هم که چنین دید سر شوق آمد و گفت «سلونى قبل انْ تفقدونى» با شنیدن این سخن، شیعیان هر یک از گوشهاى برخاستند و بر او شوریدند و او را مفتضح ساختند، به طورى که مجلس به خروش آمد؛ عوام الناس به جان هم افتادند؛ عمامه ها از سر افتاد؛ جامهها پاره شد و واعظ خوار و رسوا، از منبر فرود آمد.[6]
ائمه اطهار علیهم السلام همه عالم بودند و علم الهى داشتند، ولى همه متفق بودند که بعد از رسول خدا صلّى الله علیه و آله، کسى از مولا على علیه السلام اعلم نیست.
امام باقر صلوات اللّه علیه حکایت فرماید :
روزى امام على بن ابى طالب علیه السلام در بین جمعى از اصحاب حضور داشت. یکى از افراد اظهار نمود: یا امیرالمومنین! اگر ممکن باشد کرامتى براى ما ظاهر گردان تا بیشتر نسبت به تو ایمان پیداکنیم؟
امام على علیه السلام فرمود: چنانچه جریانى عجیب را ظاهر نمایم و شما شاهد آن باشید، کافر خواهید شد؛ از ایمان خود بر مىگردید و مرا متّهم به سحر و جادو مى کنید.
گفتند: ما عقیده و ایمان راسخ داریم که همه چیز از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ارث بردهاى و هر کارى را که بخواهى، مىتوانى انجام دهى.
حضرت فرمود: احادیث و علوم سنگین و مشکلِ ما اهل بیت ولایت را هر فردى نمىتواند تحمّل کند بلکه افرادى باور مىکنند که از هر جهت روح ایمان آنها قوى و محکم باشد.
سپس اظهار نمود: چنانچه مایل باشید کرامتى مشاهده کنید، هر وقت نماز عشاء را خواندیم همراه من حرکت نمایید.
چون نماز عشاء را خواندند، حضرت امیر علیه السلام به همراه هفتاد نفر که هر یک فکر مى کرد نسبت به دیگرى بهتر و برتر است حرکت نمود تا به بیابان کوفه رسیدند. در این لحظه امام على علیه السلام به آنها فرمود: به آنچه مىخواهید نمىرسید مگر آنکه از شما عهد و میثاق بگیرم که هر چه مشاهده کنید، شک و تردید در خود راه ندهید و ایمانتان را از دست ندهید و مرا متّهم به امور ناشایسته نگردانید. ضمناً آنچه من انجام مىدهم و به شما ارائه مىنمایم، همه علوم غیبى است که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ارث گرفتهام و آن حضرت مرا تعلیم فرموده است.
پس از آن که حضرت از یکایک آنها عهد و میثاق گرفت، دستور داد تا روى خود را بر گردانند و چون پشت خود را به حضرت کردند، حضرت دعایى را خواند. هنگامى که دعا پایان یافت، فرمود: اکنون روى خود را برگردانید و نگاه کنید.
همین که چرخیدند و روى خود را به حضرت على علیه السلام برگرداندند، چشمشان افتاد به باغهاى سبز و خرّمى که نهرهاى آب در آنها جارى بود و ساختمانهاى با شکوه در آنها جلب توجّهشان کرد. پس چون به سمتى دیگر نگاه کردند، شعلههاى وحشتناک آتش را دیدند. با دیدن چنین صحنهاى که بهشت و جهنّم در أذهان و أفکارشان یادآور شد، همگى یک صدا گفتند: این سحر و جادوى عظیمى است، و ایمان خود را از دست دادند و کافر شدند، مگر دو نفر که همراه حضرت باقى ماندند و با یکدیگر به شهر کوفه مراجعت نمودند.
در بین راه، حضرت به آن دو نفر فرمود: حجّت بر آن گروه به اتمام رسید و فرداى قیامت، آنان مواخذه و عقاب خواهند شد. سپس در ادامه افزود: قسم به خداى سبحان! که من ساحر نیستم، اینها علوم الهى است که از رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله آموختهام. چون خواستند وارد مسجد کوفه شوند، حضرت دعایى تلاوت نمود. وقتى داخل شدند، دیدند ریگهاى حیات مسجد دُرّ و یاقوت گشته است. آن گاه حضرت به آنها فرمود: چه مىبینید؟
گفتند: دُرّ و یاقوت!
فرمود: راست گفتید، در همین لحظه یکى دیگر از آن دو نفر از ایمان خود دست برداشت و کافر شد و نفر آخر ثابت و استوار ماند.
امام على علیه السلام به او فرمود: مواظب باش اگر چیزى از آنها را بردارى، پشیمان مىشوى؛ اگر هم بر ندارى باز پشیمان مىشوى.
به هر حال او یکى از آن جواهرات را دور از چشم حضرت برداشت و در جیب خود گذاشت. فرداى آن روز، نگاهى به آن کرد، دید دُرّى گرانبها و نایاب است.
هنگامى که خدمت امام على علیه السلام آمد اظهار داشت: من یکى از آن درّها را برداشتهام.
حضرت فرمود: چرا چنین کردى؟
گفت: خواستم بدانم آیا واقعاً این جواهرات حقیقت دارد یا باطل و واهى است.
حضرت فرمود: اگر آن را بر گردانى و سر جایش بگذارى، خداوند رحمان عوض آن را در بهشت به تو عطا مىکند، وگرنه وارد آتش جهنّم خواهى شد.
امام باقر علیه السلام در ادامه فرمود: چون آن شخص، دُرّ را سر جایش نهاد، تبدیل به ریگ شد. بعضى گفتهاند: آن شخص میثم تمّار بود و برخى دیگر او را عَمرو بن حمق خزاعى گفتهاند.[7]
جهاد مولا
شیعه همه قبول دارند و بسیارى از اهل تسنّن اعتراف مىکنند که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام کرّار بلافرار بود. هیچ کدام از اصحاب پیامبر مانند مولا در میادین سخت جنگ پایمردى نشان نداد؛ هرگز به دشمن پشت نکرد و حتّى نقل شده زره ایشان پشت نداشت.
میادین جنگهاى مختلف، عرصهى تاخت و تاز و ایستادگى حضرت بود، در حالى که هنگام سختى کارزار، یا کسى جرأت پیش آمدن نداشت یا فرار را بر قرار ترجیح مىداد.
در جنگ احد، بر اثر تمرّد چندتن از مسلمانان، دشمن از پشت حمله کرد و سپاه اسلام را در هم شکست. بیشتر مسلمانان جان خود را برداشتند و پشت سنگها و تخته سنگها مخفى شدند، امّا در میان میدان، فقط مولا على علیه السلام و دو سه نفر دیگر بودند که با وجود زخمهاى فراوان، پیامبر را رها نکردند و استقامت کردند. در جنگ خیبر بعد از کشتن مرهب یهودى، مولا درِ قلعه را از جا برکند و روى خندق انداخت تا مسلمانان از آن عبور کنند. عرض خندق از در بزرگتر بود به همین دلیل یک طرف در را خود مولا على با دست گرفت تا همه عبور کنند. در جنگ حُنَین، دشمن به یکباره حمله کرد و مسلمانان غافلگیر شده، همه گریختند، جز چند نفر انگشتشمار؛ از جمله مولا على علیه السلام. حضرت رئیس آنان را کشت و ابن عباس فریاد زد و فراریان بازگشتند.
مولا على هرگز از جنگ نگریخت، در حالى که اولى و دومى در جنگها، یا مىگریختند یا مىایستادند و دیگران را با حرفهاى خود سست مىکردند.
در جنگهاى سه گانهاى که در زمان خلافت حضرتش واقع شد نیز دلاورى و زور بازوى على علیه السلام نمایان و البته با عفو، رحمت و بخشش ایشان قرین گشت.
نفس پیامبر
خداى تعالى در آیه معروف به «مباهله» مىفرماید :
(فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا وَ أبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْکاذِبینَ )[8]
«پس از علمى که (درباره عیسى) به تو رسیده، هر کس در این باره با تو مجادله کرد، بگو: بیایید فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را دعوت کنیم، سپس نفرین کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم!»
روز مباهله، رسول خدا صلّى الله علیه و آله به دستور پروردگار؛ امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام را همراه خود آورد و این یعنى على علیه السلام «نَفْس» پیامبر است و در تمام خصوصیات، جز نبوت با او برابر است. در این فضیلت شیعه و سنى اتّفاق نظر دارند و جز معدود دشمنان سرسخت مولا، کسى منکر آن نیست.
در حدیث معروف «منزلت» رسول خدا صلّى الله علیه و آله به مولا على علیه السلام فرمود :
«یا عَلى اَنتَ مِنّى بِمنزلهِ هارُون مِن مُوسى اِلّا اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعدى»
«یا على تو از من به منزله هارون از موسى هستى به جز اینکه بعد از من پیامبرى نخواهد بود».
جاى بسى تعجب است با این همه شواهد و قرائن از قرآن و پیامبر، اهل تسنّن زیر بار ولایت مولا نمىروند و قبول نمىکنند.
کثرت جود و سخا
مولا على علیه السلام در مدت 25 سال خانه نشینى، معمولاً در اطراف مدینه چاه مىکند و نخل مىکاشت، بعد هم همه را وقف فقرا و مستمندان مىکرد. هنوز آثار و بقایاى این چاهها در اطراف مدینه به عنوان «آبار على» وجود دارد. از معاویه ملعون نقل شده است که اگر على خانهاى از کاه و خانهاى از طلا داشته باشد، اول خانه طلا را در راه خدا انفاق مىکند و بعد خانه کاه را.
این جود سخاوت پروردگار بود که در وجود مولا على ظاهر گشت. این همه انسانها، مخلوق خدا هستند؛ از رحمت او روزى مىخورند و زندگى مىکنند، امّا جز اندکى، کسى او را پرستش نمىکنند و حتّى با او دشمنند، امّا خداوند سایهى رحمتش را از آنان نمىگیرد و باز هم اسباب زندگى و آسایش آنان را فراهم مىکند. این است کرم و جود خداوند.
قوم نافرمان
با همهى صبر و تحملى که جناب مولا داشت، سرانجام از دست یاران خود به ستوه آمد. هر چه آنان را به جهاد علیه معاویه فرا مىخواند، نمىآمدند. سرانجام دعا کرد: «خدایا بدتر از مرا بر آنان مسلط کن و بهتر از اینها را نصیب من فرما!» آنان دیگر على را نمىخواستند همان طور که امام حسن و امام حسین علیهما السلام را نخواستند.
این هشدارى براى همهى ماست؛ ما که منتظر حضرت صاحب الزمان هستیم و دائم مىگوییم خدایا چشم ما را به جمال حضرتش روشن بفرما! باید از خدا بخواهیم بر این راه ثابت قدم باشیم. کسانى که جبهه رفتند و شهید یا جانباز شدند، امتحان خود را پس دادند، امّا این کار آسانى نیست. همهى ما باید آماده جهاد و شهادت باشیم. چنین نیست که حضرت بیایند و خیلى زود همه چیز درست شود؛ جنگها در پیش است.
از این گذشته باید قید ریاستها را زد؛ ناگهان لازم مىشود همهى عناوین را رها کنیم؛ قبهها را دور بیندازیم و مثل یک سرباز عادى به یارى حضرت بشتابیم. این کار آسانى نیست.
مردم در اواخر عمر مولا، به دنیا چسبیدند و خداوند دعاى حضرت را مستجاب کرد. در خواب رسول خدا صلّى الله علیه و آله را دید که فرمود یا على بعد از سه روز به ما ملحق خواهى شد.
شب آخر
شب نوزدهم میهمان ام کلثوم بود. وقتى او دو غذا مقابل پدر گذاشت، فرمود: کجا دیدهاى پدرت بر سفرهاى بنشیند که دو خورش در آن باشد. خواست نمک را بردارد، فرمود: شیر را بردار!
دائم بیرون مىرفت و بازمىگشت و «لا حول و لا قوه اِلّا بالله» مىگفت. از حضرتش نقل شده که فرمود: «دخترم! پدرت جنگها دیده است و هزگر ترس به خود راه نداده، امّا هرگز مثل امشب نبوده است.»
چرا این طور است؟ مؤمنانى که عشق على را در سینه دارند، از مرگ نمىترسند، آیا مىتوان گفت على علیه السلام از مرگ مىترسید؟ هرگز چنین نیست.
مولا امیر المؤمنین علیه السلام معرفت خدا را دارد و مىداند قرار است بر محبوب خود وارد شود؛ خدایى که علم و عظمت او بىانتهاست و على با همهى علمش، در مقابل او چون قطره است. مثل على، چون خدا را مىشناسد، وقتى به مرگ نزدیک مىشود، حالى پیدا مىکند که مناسب مقام و شأن اوست. چون عظمت خدا را مىشناسد، این گونه است.
وقتى مرغابىها سر و صدا مىکردند، تکویناً از اتفاق پیش رو اطّلاع داشتند. عجیب هم نیست. همهى موجودات، حتّى سنگریزهها، در عالم تکوین على علیه السلام را که خلیفه خداست، مىشناشند، همان طور که پیامبر را مىشناسند و همچنان که خدا را تسبیح مىکنند. عالم امرشان به اذن الله وابسته به على علیه السلام است؛ لذا مىدانند على علیه السلام به سوى شهادت مىرود و به همین دلیل داد و فریاد مىکنند.
حضرت فرمود با آنها کارى نداشته باشید که بعد از این صیحهها، نوحهها در پیش است. هنگام خروج از خانه، لباس حضرت به در گیر کرد، حتّى جمادات هم به اندازه خود ملتفتند؛ فرمود یا على کمر خود را براى مرگ محکم کن!
با وجود علم به شهادت، با پاى خود به مقتل رفت؛ چراکه استفاده اختصاصى از علم الهى ممنوع است. خداوند مرگ حتمى را براى ایشان رقم زده بود و حضرت اجازه ندارد از قضاى الهى فرار کند. به علاوه، به حساب عادى هیچ خبرى از خطر نبود و همه چیز روال معمول خود را داشت.
السلام علیک یا ابا الحسن یا امیر المؤمنین یا على بن ابى طالب
[1] ـ نهج البلاغه، حکمت 23.
[2] ـ مومنون، 101.
[3] ـ نهج البلاغه، حکمت 24.
[4] ـ منتهى الامال، باب زندگانى امیر المؤمنین. با اختصار و ایجاز.
[5] ـ شعرا، 214.
[6] ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 13، 107. به طور مختصر.
[7] ـ مختصر بصائر الدرجات، 118.
[8] ـ آل عمران، 61.