طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۳۹ | بیست و چهارم رمضان ۱۴۴۵ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۳۹ | بیست و چهارم رمضان ۱۴۴۵ | ۱۴۰۳/۱/۱۶ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
قال اللّه تبارک و تعالی فی کتابه المبین:
﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا﴾
﴿وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ﴾
در بحث طلب و اخلاق طلبگی، بعد از فکر و ذکر، رسیدیم به بحث اعتصام به حبلاللّه، تمسک و استمساک به عروهالوثقی یا جستجو کردن وسیله بهسوی خدا که میشود توسل؛«وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَه».
یعنی کار طالب خدا این است که اعتصام به حبلاللّه و تمسک و استمساک به عروهالوثقی و توسل به وسایل بهسوی خدا داشته باشد.
دو امر بزرگ و دو وسیلۀ بزرگ الهی که استمساک و اعتصام به آنها نجاتبخش ماست -که پیامبر اکرم فرمود- قرآن و عترت است که در رأس عترت، حضرت امیرالمؤمنین، علی علیهالسلام است.
عرض شد این اعتصام و تمسک و ابتغاء وسیله بایستی از درون باشد؛ یعنی امری درونی است، نه چنگ زدن بیرونی. حفظ کردن بیرونی نیست، از درون باید چیزی باشد که ما را حفظ کند و بکشد.
حبلی که خدا قرار داده و طنابی که آویخته است -نه انداخته- باید آن را بکشی تا ببرد. هرچه بیشتر بکشی، بالاتر میروی، محکمتر میشود، نتیجه اینکه از چاه ظلمت نفس بیرون میآیی و این یک امر درونی است.
به چیزی هم باید تمسک کنی که در واقع تجلی خداست. هم قرآن و هم امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، هر دو تجلی خدایند.
وقتی با قرآن نشستی و درآمیختی و به دامن آن پناه بردی، در واقع روح و روانت با انبیاء همراه شده که ذکرشان در این قرآن است. به تعبیر مولانا:
چون که در قرآن حق بگریختی
با روان انبیاء آمیختی
اگر بخواهید همۀ انبیاء را یک جا جمع کنید و ببینید، همچنان که پیامبر اکرم فرموند، امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است که قرآن ناطق و قرآن مجسم است. آن حبل و رشتهای که ما را بهسوی خدا میکشاند، محبّت امیرالمؤمنین است.
اگر شد وقت دیگری آثار تربیتی محبّت را بازگو میکنیم که ببینید چه آثاری دارد. بهترین راه تربیت این است که الگویی ارائه بدهید و آن الگو محبوب باشد. در این صورت نشستن و برخاستن و حرف زدن انسان مطابق این الگو میشود و چون از درون به او محبّت دارد، میشود او.
اگر شیعه علی علیهالسلام هستیم -انشاءاللّه که باشیم- این رشته محبّتِ ما به امیرالمؤمنین، باید ما را یک علی کوچک کند و بهاندازۀ ظرفیت وجودی ما صفات علی علیهالسلام در وجودمان ریخته شود.
در کل جریان تربیت، هر جا حبّ باشد اثر میکند. حبّ هر چیزی داشته باشی و با آن مأنوس باشی، مثل او میشوی.
اگر کسی با اولیاء خدا نشست و برخاست داشته باشد و کنارشان بنشیند، ناخواسته از صفات آنها تأثیر میپذیرد. این بچهها هم وقتی فیلم و سریالی میبینند، از شخصیتهای آن تأثیر میپذیرند.
اگر میخواهید شخصیتی را ارائه بدهید و دیگران را با او آشنا کنید که بهسوی خدا بکشد و بالا ببرد، نه اینکه به خود نگه دارد، آن شخصیت علی علیهالسلام است. حافظ گفت:
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
در غزل دیگر میگوید:
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب گر بکُشد زهی شرف
این طالع را برخی گفتهاند بخت و اقبال است، امّا بعضی گفتهاند طالع به ابجد ۱۱۰ است، عدد علی، امیرالمؤمنین علیهالسلام.
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
شاهدم این است که آخر همان غزل میگوید:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شهنه نجف
انشاءاللّه که هیچوقت دستمان از دامان علی علیهالسلام کوتاه نباشد و خدا هر روز بیشتر علی را، بهعنوان جلوه خود خدا، به ما بشناساند که از توهم بیرون آییم. وقتی میگوییم خدا، چه تصوری از خدا در ذهن داریم؟ امام باقر علیهالسلام فرمودند:
«کل ما میزتموه بأوهامکم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم»
هرچیزی که از خدا تصور میکنید و با اوهمتان میسازید، مخلوق شماست، نه خالق شما. امّا
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
تجسم واقعی صفات خدا را اگر بخواهی ببینی، امیرالمؤمنین است. او را میبینی و از وهم خلاص میشوی.
امیرالمؤمنین کسیت
بهراستی این علی که وسیلهای در کنار قرآن است، کیست؟
عرض شد که معجزات پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله زیاد است، امّا مهمترینِ آن، ثقلین یعنی قرآن و علی علیهالسلام است. این هر دو تجلی خداست
علی قرآن ناطق است. قرآن در طول ۲۳ سال نازل شد. علی علیهالسلام هم ۲۳ سال پس از نزول وحی همراه پیامبر بود و پرورش پیدا کرد، ده سال هم قبل از نزول وحی در دامان پیامبر اکرم پرورش یافت. ۳۳ساله بود که حضرت ختمی مرتبت از دنیا رفت.
در خطبه قاصعه، طولانیترین خطبه نهجالبلاغه، امیرالمؤمنین مسائل اخلاقی و مطالب بلندی میفرماید. در میان این خطبه، یک بیوگرافی از خود ارائه میدهند و جایگاه خود نسبت به پیامبر اکرم را بیان میفرمایند.
حضرت ابوطالب فرزندان متعدد داشت و با آن مقام بلند، در فقر بسر میبرد. هرکدام از فرزندانش در دامان یکی از خویشان بزرگ شدند و علی علیهالسلام نصیب یا صید حضرت ختمی مرتبت شد و از همان کودکی در دامان پیامبر اکرم بزرگ شد.
در آن خطبه میفرماید من کودک بودم و در دامان پیامبر اکرم مینشستم. پیامبر مرا به سینه میچسباند، میبوسید و من بوی عطر وجود مبارکشان را استشمام میکردم. تعابیر زیبایی دارند. میفرمایند: پیامبر اکرم مثل پرندهای که به جوجههای خود غذا میدهد، غذا در دهان من میگذاشت؛ چه غذای روحی و چه غذای جسمی.
تعبیر دیگری دارد که زیباست؛ من قدم به قدم پیامبر و پا جای پای ایشان میگذاشتم؛ مثل بچهشتری که دنبال مادر میرود. اگر این صحنه را ببینید، بچه شتر دقیقا جایی پا میگذارد که مادر میگذارد.
«یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ یَأْمُرُنِی بِالاقْتِدَاءِ بِهِ»
هر روز از اخلاق خود پرچمی برای من برمیافراشت و مرا امر میکرد به ایشان اقتدا کنم.
پیامبر اکرم که در غار حرا معتکف میشدند من با ایشان همراه بودم.
«أَرَى نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَهِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّهِ»
نور وحی را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم.
«وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّهَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ ص فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّهُ فَقَالَ هَذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ»
وقتی وحی نازل شد من صدای زوزه شیطان را شنیدم. از پیامبر سؤال کردم این چیست؟ گفت: این شیطان است که از عبادت خود ناامید میشود.
پیامبر فرمودند: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ»
هرچه من میبینم، تو هم میبینی و هرچه میشنوم، میشنوی، غیر از اینکه تو نبی نیستی.
یک علی با آن استعداد در دامان شخصیت عظیمی مثل پیامبر اکرم که «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم» بود، پرورش پیدا کند و ۲۳ سال پس از نزول وحی، در همهجا همراه پیامبر و سایهبهسایه اوست، در جنگ و سفر و حضر. معلوم است چه میشود این علی.
۲۳ سال مجاهده کرد. در جنگها اسد اللّه الغالب همهکاره بود. فقط یک بار فرمود «ضربه علی یوم الخندق افضل من عبادۀ الثقلین». بدر و اُحد و… هم بود. در اُحد که هیچکس دوروبر پیامبر نماند، پروانهوار اطراف آن حضرت میچرخید و میجنگید.
این چنین پروردهای که از لحظه نزول وحی با قرآن همراه است و آن استعداد و قابلیتی که خدا انتخاب کرده، میشود علی.
بعد از پیامبر اکرم هم ۲۵ سال صبر کرد.
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
فرمود: «فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًى» صبر کردم، در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم.
بعد هم که مردم هجوم آوردند و علی ۵ سال خلیفه شد، آنهمه ماجراها قاسطین و مارقین و ناکثین درآوردند که در نهجالبلاغه دنبال کنید. این علی است؛ قرآن ناطق و بهترین وسیلهای است که میتوانیم به او چنگ بزنیم.
عرض شد که اهل معرفت میگویند اعتصام سه مرحله دارد؛ اعتصام عامه، اعتصام خاصه، اعتصام خاصه الخاص.
اعتصام عام، به شریعت و اخبار و علم الیقین است. اعتصام خاصه، به طریقت و اخلاق و صفات خوب و فضائل الهی و عین الیقین است، و اعتصام خاصه الخاص به حقیقت است. به فنای فی اللّه است.
اعتصام خاصه انقطاع است و اعتصام خاصه الخاص وصال.
اگر این سه لایه؛ یعنی شریعت و طریقت و حقیقت را میخواهی، همه در وجود امیرالمؤمنین است که اگر به آن چنگ بزنی، بلندت میکند.
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
به قول حافظ:
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خُمت یک سر به حوض کوثر اندازیم
ساقی کوثر علیست، اگر عشقش را پیدا کنی و بشناسی و معرفتش را پیدا کنی! محبّت با معرفت حاصل میشود. هرچه بیشتر علی را بشناسی، زیبایی را بهتر شناخی. مگر میشود کسی زیبایی را ببیند و به آن محبّت نداشته باشد؟
اعتصام به شریعت
شریعت اساس و اول کار است که باید با آن به طریقت و حقیقت رسید. معصومین علیهمالسلام همه تعلیم شریعت دادند.
در مذهب شیعه، امام صادق و امام باقر علیهماالسلام بیشتر از همه مسائل شریعت را تعلیم دادند و در مسائل عبادی و معاملات و دیات و… مسائل مختلفی بیان کردند.
امیرالمؤمنین هم بیان شریعت دارند، امّا چیزی که ایشان را از سایر ائمه ممتاز میکند آیین حکومت کردن و آیین دولتداری است. روش حکومتداری ایشان در پنج سالی که حاکم بودند، هیچ کجا پیدا نمیکنید. نه فقط در شریعت، در حقوق و سیاست و… هیچ کجا پیدا نمیکنید. این فقط در سیره علی علیهالسلام پیدا میشود.
بعد هم فرمود: شما نمیتوانید مثل من باشید، «وَ لَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سَدَادٍ» کوشش کنید، خویشتندار باشید، اهل عفاف و اهل راستی باشید.
یکی از بزرگان میگفتند ما با نهجالبلاغه انقلاب کردیم، ولی الآن دلمان را به چیزهای خیلی نازل خوش کردیم.
وقتی که حکومت را قبول کرد خلیفه یک سرزمین پهناور شد، از روم و ایران و مصر و حجاز، امّا مردم آمدند و خواستند که قبول کرد. تا نخواستند، علی صبر کرد؛ «مردمسالاری».
بعد فرمود این حکومت شما در نظر من از این کفش وصلهدار کمارزشتر است. فرمود اینقدر بر این کفش وصله زدم که از خود کفش خجالت میکشم. این حکومت پیش من از این کفش وصلهدار و از آب بینی بز ارزشش کمتر است. اگر قبول کردم، فقط برای این بود که احقاق حقی کنم، عدالتی ایجاد کنم و رفع تبعیض کنم، اگر بتوانم.
حکومت را میخواهم چه کار؟ آیا دل خوش کنم که به من بگویند امیرالمؤمنین؟
در روایتی منسوب به امیرالمؤمنین علیهالسلام که در بعضی کتب روایی راجع به فقر آمده، دلمشغولی آن حضرت برای ریشهکن کردن فقر را نشان میدهد؛
«لو تمثل لی الفقر رجلا لقتلته»
اگر فقر بهصورت مردی بر من ظاهر میشد، آن را میکشتم.
ما آنقدر مشغول اینطرف و آنطرف شدیم که فقر را بیخ گوش خود نمیبینیم.
فقر چه به سر جامعه میآورد؛ این آیین حکومتداری علی است. در نهجالبلاغه میفرماید:
«نظرت إلى کل ما یذل العزیز و یکسره فلم أر شیئا أذل له و لا أکسر من الفاقه»
نگاه کردم ببینم انسانی را که عزیز است، اشرف مخلوقات است، از کنگره عرش صدایش میزنند، چه چیزی ذلیل میکند و او را میشکند، دیدم چیزی به اندازه فقر او را ذلیل نمیکند و نمیشکند.
در جای دیگر فرمود:
«أَهْلَکَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ»
دو چیز مردم را هلاک میکند: ترس از فقر و طلب فخرفروشی.
در کنار ترس از فقر، تفاخر و فخرفروشی و دنبال اینکه کاخ بسازند، مردم را هلاک میکند. کاخ هم فرقی نمیکند چطور باشد، ولو نام آن را حوزه علمیه بگذارند. حوزه علیمه ما برافراشتهتر و سر به فلک کشیدهتر و پهناورتر است.
فرمود:
«مَنِ ابْتُلِیَ بِالْفَقْرِ فَقَدِ ابْتُلِیَ بِأَرْبَعِ خِصَالٍ بِالضَّعْفِ فِی یَقِینِهِ وَ النُّقْصَانِ فِی عَقْلِهِ وَ الرِّقَّهِ فِی دِینِهِ وَ قِلَّهِ الْحَیَاءِ فِی وَجْهِهِ فَنَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفَقْر»
هر کس به فقر مبتلا شود چهار خصلت پیدا میکند؛ اول: یقنش ضعیف میشود. دوم: عقلش کم میشود؛ کارهایی میکند که اصلاً با منطق سازگار نیست. سوم: دینش باریک میشود – اگر پاره نشود کاد الفقر ان یکون کفرا- و چهارم: حیا از چهرهاش میرود.
طلبهها را شاهد میگیریم؛ در خیابان چقدر نمونههای متعدد از این قضیه میبینید که این لباس پیامبر و لباس دین است، ولی در چهره جز جسارت و بیحیایی مقابلت نمیبینی!
فرمود:
«هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَهِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیَمَامَهِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَکْبَادٌ حَرَّى»
من شرم دارم شب سیر بخوابم و نفسم غذا انتخاب کند، امّا شاید در حجاز یا یمامه کسی باشد که امید نداشته باشد نان خالی به او برسد یا کسانی باشند که اصلاً نفهمند سیری یعنی چه؛ من سیر باشم، امّا شکمهایی، از گرسنگی به پشت چسبیده باشد و جگرهایی تفتیده باشد!
همین الآن در همین جامعه ما کسانی هستند که نمیدانند سیری یعنی چه. علی نمیتواند از این قضیه بخوابد.
یک وقت حمله کردند به جایی و زینت دختر یهودی که تحت ذمه اسلام بود، بردند. فرمود:
«فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ عِنْدِی بِهِ جَدِیرا»
اگر مرد مسلمان از این شدت تاسف این واقعه بمیرد، ملامتی بر او نیست و نزد من سزاوار است.
امروز دختران شیعه را در این جامعه میبینید؛ میفهمید؟
یک استان حکومت علی مصر است. وقتی مالک اشتر را به حکومت آنجا منسوب کرد، عهدنامهای برایش نوشت که در نامه ۵۳ نهجالبلاغه آن را ببینید. این نامه مظهر مردمسالاری، نظارت مردمی، پاسخگویی به مردم و دسترسی مردمی است.
میگوید ای مالک باید پاسخگوی مردم باشی. نباید بین تو و مردم حجاب باشد، باید هر وقت خواستند، بتوانند به تو دسترسی داشته باشند. اگر در سیستم تو فساد پیدا شد، سهلانگاری نکن، نگو من منسوب کردم. باید سخت برخورد کنی، در ملأعام رسوا کنی، به مردم نشان دهی که چطور با فساد برخورد میکنی!
میفرماید:
«فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ»
مردم دو دستهاند؛ یا دیندارند که برادر دینی تواند یا دین ندارند، امّا بنیبشرند و در خلق مثل تو هستند؛ حقوق بشر. هر دو را باید داشته باشی. دوقطبی کردن جامعه خطا اندر خطاست.
با یکی از دوستان نواندیش و روشنفکر صحبت می کردیم، گفتم یک وقت آنها که مجریاند، در هر سطحی، میگویند اسلام همین است که ما میگوییم، امّا مردم و روشنفکران میگویند خیر اسلام این نیست.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست
او اصرار دارد اسلام همین است، به جای نمازخوان کردن مردم، در پارک مسجد میسازد.
امّا امان روزی که اجماع مرکب حاصل شود؛ یعنی اینها بگویند اسلام همین است که من اجرا میکنم، شمای روشنفکر هم بگویی بله، اسلام همین است؛ یعنی هر دو متفق شوند. اینجا دیگر انتقاد به سیستم مدیریتی، میشود انتقاد به اسلام. هرکس هر سنگی بزند به اسلام میخورد.
نباید علی را خرج اشتباهات خود کنیم که هرجا کم آوردیم، بگوییم علی هم همین بود، درسیستمش فساد بود. در حالی که امیرالمؤمنین آنطور با فساد برخورد میکند. حیف است این علی را پایین بیاوری و خرج کنی. این اجماع مرکب خیلی سخت و خطرناک است.
به عثمان بن حنیف نامه نوشت که شنیدم در مجلس پولدارها رفتهای! گناهی هم نکرد بود، در مجلسی رفته بود که فقرا در آن راه ندارند و فقط پولدارها جمع بودند. سخت توبیخ کرد.
فرمود: ببین من چطور زندگی میکنم؛ به دو قرص نان خرما و دو لباس که یکی را تن میکنم و دیگری را میشویم، اکتفا کردهام. همۀ دنیای علی این است، نه زمینی دارد، نه چیز دیگری.
برادرش عقیل که از او بزرگتر و نابیناست و حق گردنش دارد و دوستش میدارد، تقاضای چیزی بیشتر از سهم خود کرد. چطور آهن داغ نزدیک دستش گذاشت تا گرمای آن را حس کند!
یک یهودی آمد نزد قاضیای که علی منصوب کرده، از علی شکایت کرد. قاضی ایشان را احضار کرد. وقتی حضرت وارد دادگاه شد و نشست، قاضی عرض کرد: یا امیرالمؤمنین!
حضرت عصبانی شد که چرا در محکمه به یکی بیشتر نظر داری و او را امیرالمؤمنین میخوانی!
در صفین خطبهای ایراد کرد، فرمود:
«وَ لَکُمْ عَلَیَ مِنَ الْحَقِ مِثْلُ الَّذِی لِی عَلَیْکُمْ وَ الْحَقُّ»
همان طور که من گردن شما حق دارم، شما هم گردن من حق دارید. حق متقابل است، نه اینکه من فقط گردن شما منّت دارم که امیرالمؤمنین شما هستم، شما هم گردن من حق دارید.
«أَجْمَلُ الْأَشْیَاءِ فِی التَّوَاصُفِ وَ أَوْسَعُهَا فِی التَّنَاصُفِ»
حق را وقتی وصف میکنی، گسترده است، ولی وقتی خواستی انصاف بدهی، خیلی باریک میشود.
«وَ قَدْ کَرِهْتُ أَنْ یَکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ»
من خوش ندارم حتی در ذهن شما بیاید که من چاپلوسی را دوست دارم. ثنای جمیل من بگویید و من خوشم بیاید.
«فَلَا تُثْنُوا عَلَیَّ بِجَمِیلِ ثَنَاءٍ»
از من تعریف نکنید.
«فَلَا تُکَلِّمُونِی بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَهُ»
آنطور که با سلاطین و شاهان و خدایگان سخن میگویید با من سخن نگویید.
من علیام، بنده خدایم.
«لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِمَا یُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَهِ»
چیزی را از من مخفی نکنید که بگویید ممکن است عصمانی شود! مقابل من لکنت زبان نداشته باشید.
«وَ لَا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقَالًا فِی حَقٍّ قِیلَ لِی»
فکر نکنید اگر مقابل من حقی را گفتید، برای من سنگین است. بگو!
«فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَهٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَهٍ بِعَدْلٍ»
از این خودداری نکنید که حقی جلو من بگویید و مرا به عدل مشورت دهید.
آنکه حق مطلق است و گردن همه حق دارد فقط خداست.
«مَا أَرَى شَیْئاً أَضَرَّ بِقُلُوبِ الرِّجَالِ مِنْ خَفْقِ النِّعَالِ وَرَاءَ ظُهُورِهِم»
هیچ چیز ضررش برای آدمهای بزرگ و اهل ریاست مثل این نیست که صدای کفش پاهایی پشتسرشان باشد. بگوید اینهمه جمعیت پشتسر من است. این برای قلب ضرر دارد
«فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِی»
من خودم را که نگاه میکنم، فوق این نمیبینم که خطا کنم، من هم خطا میکنم. اطمینان ندارم به فعل خودم، ممکن است خطا کنم، شما به من تذکر بدهید.
«إِلَّا أَنْ یَکْفِیَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِی»
مگر اینکه خدا مرا از نفسم کفایت کند.
«فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَیْرُهُ»
من و شما همه بنده خدایی هستیم که غیر از او خدایی نیست. هرکه بخواهد خدایی کند، جا پای علی نگذاشته.
طریقت علی علیهالسلام
امّا طریقت علی؛ یعنی صفات علی علیهالسلام؛ زهدش، علمش، شجاعتش، عشق و ایثارش نسبت به پیامبر اکرم و آن اخلاق بزرگی که از پیامبر یاد گرفته.
ابوسعید خراز، از عرفای بزرگ، گفت: «عرفت اللّه بجمعه بین الاضداد» خدارا به جمع اضداد شناختم؛ هم منتقم است، هم رحیم.
علی که جلوه خداست، یک وقت در صحنه جنگ آنچنان میغرد و شمشیر میزند. اگر شمشیر کج شد، به آن عتاب میکند که چرا کج شدی؟ یک وقت هم در خانه زنی که شوهرش در جنگ همراه علی شهید شده بود، با بچههای یتیم بازی میکرد و پایش میلرزید! علی که اشجع شجاعان عرب است، اینجا پایش میلزرد، این رحم علی است.
علی مرد شمشیر است یا مرد قلم! نهجالبلاغه را ببنید، اینهمه حکمت در آن نزال شده.
کتاب علی و فلسفه الهی را کسی مثل علامه طباطبایی که شاگرد شاگردان علی حساب میشود، از نهجالبلاغه جمع کرده. دیگران هم همین طور.
نهجالبلاغه را که سید رضی چنین نامگذاری کرد، یعنی هنر قلم علی. هم مرد شمشیر است، هم هنرمند است. جُمِعَت فی صفاتک الاضداد.
در هیچکدام کسی به گرد پای علی هم نمیرسد؛ در زهد، در عرفان، در شجاعت، در محبّت، در جمعش که دیگر هیچ.
گفتیم چه کسانی عاشق علی شدند. آقای ویلیام چیتیک -که بر ابنعربی کار میکند- شیعه و مقیم امریکاست. بنده یک هفته در نیویورک میهمان ایشان بودم. دعای کمیل و نامه ۵۳ امیرالمؤمنین را به انگلیسی ترجمه کرده که دیگران هم بدانند علی کیست.
آنها هم که نام بردم، اگر عاشق اسلام شدند، همه در رخ علی دیدند که آمدند.
حقیقت علی علیهالسلام
علی علیهالسلام دوستانی داشت که عاشقش بودند و پروانهوار دورش میچرخیدند و برایش جانفشانی میکردند؛ چه در زمان حیات او؛ مثل عمار یاسر، چه بعد از شهادتش؛ مثل میثم تمار و رشید هجری. «ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی».
یکی مثل حارث همدانی، شب در خانه نشسته، ناگهان دلش هوای علی کرده، به درِ خانه علی آمد و در زد.
چه کار داری؟
آقا، دلم هوایتان کرده بود، خواستم ببینمتان.
فرمود: «من یَمُتْ یَرَنی» هرکس بمیرد مرا میبیند. این مردن به دو معناست؛ هم «موتوا قبل ان تموتوا» و هم مرگ عادی.
در دیوان منسوب به امیرالمؤمنین آمده، بعضی هم گفتند از سید حمیری است که به شعر درآورده:
یا حار همدان من یمت یرنی
من مؤمن او منافق قُبُلا
ای حارث همدانی هرکس بمیر د مرا میبیند. مؤمن باشد یا منافق، مقابل میبیند.
بعد هم چه زیبا به فارسی برگرداندند:
ای که گفت فمن یمت یرنی
جان فدای کلام دلجویت
کاش روزی هزار مرتبه
مُردمی تا ببینمی رویت
یک وقت بحث ابوذر و سلمان است که امیرالمؤمنین حدیث نورانیت را برایشان بگوید و حقیقت را که وصال است.
گفتیم اعتصام خاصه، به تعبیر خواجه عبداللّه انصاری، یعنی اعتصام به طریقت و انقطاع از غیر. اعتصام مرتبۀ سوم (خاصهالخاص) یعنی وصال.
در مناجات شعبانیه چنین میگوید:
«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ»
هم انقطاع است و هم وصال. «فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ».
یعنی اگر اعتصام داشته باشی، از حجاب ظلمانی بلندت میکند و از حجاب نورانی بالاتر میبرد.
حدیث نورانیت را برای سلمان و ابوذر، چون اهل بودند، بیان کرد.
جناب کمیل از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین است. راجع به نفسشناسی سؤالاتی از امیرالمؤمنین میکند و پاسخهای عجیبی میگیرد که ببنید در عرفان کجا رفته است!
کمیل در حدیثی که به حدیث حقیقت مشهور است -بُعد سوم اعتصام- سؤال کرد: «ما الحقیقه؟»
حضرت فرمود: «ما لک و الحقیقه» تو را چه به حقیقت؟
عرض کرد: «أ و لست صاحب سرّک» آیا من صاحب سرّ شما نیستم؟
فرمود: «بلى و لکن یترشح علیک ما یطفح منی» اینکه من بگویم، ترشحی به تو میرسد، نمیتوانی!
عر ض کرد: «أو مثلک یخیب سائلا» آیا مثل شما سائلی مثل من را رد میکند؟
امیرالمؤمنین شروع کردند به بیان حقیقت، از طریقت گذشته و چنان بالا رفتند که ما عقلمان نمیرسد.
این قدر کیمل بال درآورد که عرض کرد «زدنی بیانا» باز هم بگویید! باز هم گفتند؛ حقیقت این است، این است. باز عرض کرد: «زدنی بیانا».
به جایی رسیدند که فرمود: «ادفع السراج فقد طلع الصبح». اینجا که برسی دیگر عقل کار نمیکند. چراغ عقل را خاموش کن که صبح شهود رسیده.
رضوان خدا بر حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت بر آیتاللّه قاضی، وقتی مشرف میشوید نجف، این فقره از حدیث حقیقت را حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت گفتند بالای قبر آیتاللّه قاضی نوشتند: «ادفع السراج فقد طلع الصبح».
یکی دیگر از یاران امیرالمؤمنین علیهالسلام اصبغ بن نباته است.
روزهای پایانی آقا امیرالمؤمنین در این حیات دنیوی که امیرالمؤمنین در بستر شهادت افتادند، اصبغ و دیگران آمدند دور خانه علی.
چون کبوتر آمدم بنشستهام بر بام تو
قلبم اینجا میتپد سلطان خوبان یا علی
میخواست آقا را زیارت کند. امام حسن علیهالسلام فرموند آقا حال خوشی ندارد، بروید!
همه رفتند ولی اصبغ ماند. شاید این بیت سعدی وصف حال او باشد؛
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن آنگه بده اصحاب را
سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بیبصر من میروم؟ او میکشد قلاب را
وقتی امام حسن تشریف بردند و اذن از امیرالمؤمنین گرفتند، انگار بال درآورد، این کبوتر اطراف خانه علی.
عمری گفتیم یا علی، عمری درِ خانه شما را زدیم، انشاءاللّه آخر عمر، آن زمان که سر به زمین میگذاریم، غیر علی هیچ نگوییم!
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
به آن امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
ای حبلاللّه، عروهالوثقی، دستمان را بگیر که ما غیر از شما وسیلهای نمیشناسیم.
خدایا قریبیم، خدایا دستمان خالی است، بیچارهایم، خدایا تو را به علی، دست ما را از دامن علی کوتاه مگردان!
خدایا خداوندا تو را به مقربان درگاهت، ما را در دنیا و آخرت از علی جدا نفرما!
ما را به علی ببخش و بیامرز، پدر و مادر ما و بزرگان ما را که به ما یا علی گفتن را یاد دادند، ببخش و بیامرز! حقداردان گردن ما حقشان را ادا فرما!