طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۳۷ | هفدهم رمضان ۱۴۴۵ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
طلب و اخلاق و طلبگی جلسه ۳۷ | هفدهم رمضان ۱۴۴۵ | ۱۴۰۳/۱/۹ | حجت الاسلام والمسلمین کاکایی
قال اللّه تبارک و تعالی فی کتابه المبین:
﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ﴾
﴿قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولاً﴾
بحث جلسات گذشته ما دربارۀ ذکر و تذکر بود و رسیدیم به اینکه ذکر، آنطور که بزرگان گفتند- عبارت است حضور مذکور نزد داکر «حقیقه الذکر حضور المذکور لدی الذاکر». ما که ذکر میکنیم و یاد میآوریم، ذاکر هستیم؛ آنکه یا آنچه یاد آورده میشود مذکور است.
ذکر همان طور که در دعای شریف کمیل آمده «یَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفَاء» اسم خدای تعالی و شفای وجود و قلب انسان است.
این اسم گاهی به زبان است که میگوییم: یا ربّ، اللّهم، یا اللّه، یا الهی و سیدی و مولای، سبحاناللّه و الحمدللّه، اینها ذکر است و اسم خدا در آن است و دهان به گفتنشان معطر میشود، امّا گاهی بالاتر از این، یک حضور قلبی ایجاد میکنیم.
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
سعی میکنیم حضور قلب داشته باشیم که ذکر ما قلبی باشد. اگر ذکر خدا بر زبانمان جاری است، باید یاد خدا در قلبمان هم باشد.
این یادِ قلبی همان خیال به معنای مثبت است -نه تخیل به معنای منفی- خیال مثبت مثل همان که حضرت ختمی مرتبت فرموند: «اعْبُدِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ» یعنی خدا را چنان عبادت کن که گویا او را میبینی. این خیال مثبت است.
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
این خیال مثبت یک مرحله بالاتر از ذکر زبانی و لسانی است، شفای قلب است؛ «یَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفَاء» خود قرآن هم که ذکر است، شفای قلب است. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ». مرکز ذکر قلب است که انسان را منقلب و دگرگون میکند.
وقتی بالاتر میآید، ذکر در وجود شما -نه در قلب شما- پیدا میشود؛ یعنی صفات خدا در شما پیدا میشود و از آنجا که اسم، صفت بهاضافه ذات است، شما میشوید عبد آن اسم؛ یعنی آن اسم در شما پیدا میشود.
این اسم تکوینی و وجودی است، صرف لفظ نست، عمیقتر از آن است. صرف خیال یار و محبوب نیست، این صفت در شما پیدا میشود. این ذکرِ وجودی است؛ یعنی مذکور که خداست، با صفاتش در وجود شما که مؤمن و اهل عمل صالح هستید، پیدا میشود. شما میشوید ذاکر خدا، امّا نه با زبانتان، با صفت و وجودتان ذاکر خدایید. خدا اینجا حاضر است.
گفتیم اسم، ذات بهاضافه صفت است؛ یعنی کریم، ودود، غفور، رحیم و… اینها در جان شما پیدا می شود. کریم میشوی «عبدالکریم». غفور میشوی «عبدالغفور»، ستار عیوب دیگران میشوی «عبدالستار».
در دوره دکترای دانشگاه تربیت مدرس، استادی داشتیم که فلسفه تدریس میکرد و بسیار فیلسوف بود، به نام مرحوم آیتاللّه سید حسن مصطفوی. ایشان به عرفان و حکمت متعالی که آمیخته با عرفان بود، دید خوبی نداشت.
سر کلاس دائم با ایشان بحث میکردیم و دعوای طلبگی داشتیم، ولی اصلاً آدمی نبود که نفسانیتی بهخرج دهد.
یکی از بحثهای ما در حکمت متعالیه این بود که ایشان میگفت: اسم همین الفاظ است؛ رحیم ر ح ی م، غفور غ ف و ر. صرف الفاظ است و چیزی جز این نیست. آنچه عرفا راجعبه اسم میگویند و تکوینی و این حرفها نیست.
ما میگفتیم: قرآن را که میخوانید، آخر یک آیه میفرماید «هو الغفور الرحیم» آخر یک آیه میفرماید «شدید العقاب». اینها با هم فرق دارد. محتوای این آیه با غفور و رحیم تناسب دارد و محتوای آن آیه با شدید العقاب. اینطور نیست که فقط لفظ باشد، معنایی است که حقیقت دارد.
ایشان میگفتند: خیر، این اسماء همه مترادفند. مترادف یعنی دو کلمه که یک معنا داشته باشد و به یک نفر برگردد؛ مثل کسی که دو اسم دارد و هر دو به یکی برمیگردد. اسماءاللّه هم همه مترافند.
میگفتیم: در دعای جوشن کبیر که شب احیا میخوانیم، هزار اسم خدا را نام میبریم، قلب با هر اسمی این طرف میآید و آن طرف میرود. اگر اینطور بود میگفتند هزار بار یا اللّه یا اللّه بگویید. چرا اسامی مختلف بیاورند؟
ایشان میگفتند: به این میمامند که یکی همسرش را خیلی دوست میدارد و این خانم اسمهای متعدد دارد؛ مهین، شهین، شوکت. چون او را دوست دارد، اسمهایش را صدا میزند؛ یا مهین، یا شهین، یا شوکت، امّا همه یکی است، مترادفند.
گفتیم: این مهین یعنی مثل ماه. اگر کچل و زشت باشد که اسم با او تناسب ندارد. حتماً حقیقت مهین باید باشد. اینکه خدا را به این نامها میخوانیم، آن اوصاف در او وجود دارد که به این اسم میخواینش.
خلاصه خیلی بحث داشتیم تا اینکه بهعنوان روحان کاروان به مکه رفتیم و برگشتیم. سر کلاس، ایشان بعد از سلام و احوالپرسی، گفتند: آیا از من هم یاد کردی؟
گفتم: بله.
گفت: کجا؟
گفتم: شب جمعه، بینالحرمین. بین بقیع و حرم رسولاللّه. نشسته بودیم و دعای کمیل میخواندیم که مداح این فقره را خواند «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِ شَیْء» به اسماء تو که ارکان همهچیز را پر کرده. آنجا یاد شما افتادم و گفتم این اسمائی که ارکان همهچیز را پر کرده که نمیتواند صرف لفظ باشد.
خندید و گفت: آنجا هم اینطور یادم کردی؟
منظور اینکه اسم وجودی است؛ یعنی کسی که به معنای واقعی عبدالکریم و عبدالرحیم میشود، معنای کرم و رحم در او پیدا میشود. بالاترین مقام عبداللّه و مقام حضرت ختمی مرتبت صلّیاللّهعلیهوآله است. «اللّه» مستجمع جمیع اسماء است. مولانا گفت:
دیدهای از شاه خواهم شهشناس
که شناسد شاه را در هر لباس
بنابراین اگر کسی با وجودش ذاکر خدا شد؛ یعنی رحیم شد، با وجودش یا رحیم میگوید. کسی که کریم شد، با وجودش داد میزند یا کریم؛ یعنی با وجودش کریم و رحیم و ودود را یاد میکند، این ذکر وجودی است.
تقرّب در پرتو صفات
در نماز و عبادات میگوییم مثلاً دو رکعت نماز میخوانم، قربهً الی اللّه. این قربهً الی اللّه یعنی برای تقرّب به خدا. میخواهیم به خدا قریب و نزدیک شویم. نزدیک و نزدیک و نزدیکتر تا وصال. آخر قرب وصال است.
این لقلقه لسان نیست. هرچه صفات خدا بیشتر در شما پیدا شود، به خدا نزدیکتر میشوید؛ هرچه کریمتر شدی، قریبتر میشوی؛ رحیمتر شدی قریبتر میشوی؛ غفور، ستار، مؤمن، مهیمن… . همۀ اینها که صفات خداست، اگر در شما به وجود بیاید، قرب است که درجات دارد و در بالاترین درجه، حضرت ختمی مرتبت صلّیاللّهعلیهوآله هستند که همۀ صفات، در اوج شدت، در ایشان پیدا شده؛ لذا قرب کامل دارند.
پس ذکر با قرب همراه است. هرکس صفات خدا را بیشتر دارد، قریبتر و ذاکرتر است؛ بیشتر نشان میدهد و یاد میکند و داد میزند.
در حدیث قرب نوافل و قرب فرایض که فرمود: «لَا یَزَالُ الْعَبْدُ یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ» بنده من با نوافل، به من نزدیک میشود؛ یعنی شعلهورتر میشود و جانش بیشتر رنگ میگیرد. «حَتَّى أُحِبَّهُ» تا وقتی که من دوسش میدارم.
«فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ» وقتی دوستش داشتم «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِه» گوش او میشوم که با آن میشنود «وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِه» چشم او میشوم که با آن میبیند «وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا» دستش میشوم که با آن عمل میکند «وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا» پای او میشوم که با آن راه میرود؛ یعنی گوشش خدایی، چشمش خدایی، زبانش خدایی، سرتاپا خدایی میشود، این قرب است. در وجودش اینها شعله میکشد و یاد خدا میکند.
لذا حضرت ختمی مرتبت صلّیاللّهعلیهوآله که تجلی خداست، آیه شریفه «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولا» هم انزال معلوم میشود که از بالاست و هم ذکرا که سرتاپا ذکرند.
مولانا دربارۀ همین قرب نوافل تمثیلی دارد که بعضی اشتباه جمع کردند و نفهمیدند. اینکه حلاج گفت «انا الحق» وقتی در وجودت شعله کشید، نمیفهمی و شاید درست نتوانی جمع کنی.
مولاتا در تمثیل آهن و آتش میگوید وقتی آهن کنار آتش قرار بگیرد، کمکم رنگ آتش میگیرد، به حدی که با وجود آنکه ذاتش آهن است، صفتش آتش میشود.
رنگ آهن محو رنگ آتش است
زآتشی میلافد و خامشوش است
ذاتش آهنِ خاموش است، ولی صفتش آتش است.
چون به سرخی گشت همچون ذرّهکان
پس انا النار است لافش بیزبان
میگوید انا النار. درست است که صفت آتش پیدا کردی، ولی آهنی؛ مثل آنکه گفت «انا الحق».
شد ز رنگ و طبع آتش محتشم
گوید او من آتشم من آتشم
آتشم من گر تو را شک است و ظنّ
آزمون کن دست را بر من بزن
آتشم من بر تو گر شد مشتبه
روی خود بر روی من یکدم بنه
آدمی چون نور گیرد از خدا
هست مسجود ملائک ز اجتبا
اجتبا یعنی اختیار کردن، مجتبی شدن. نور مال خداست. ملائکه که به آدم سجده کردند، بهخاطر آن بود که صفات خدا در او بود و آدم آیینۀ صفات خدا شد. سجدهشان به خدا بود، نه به آدم.
بعد هم خودش میگوید این تمثیل مشکل دارد؛
آتش چه آهن چه لب ببند
ریش تشبیه مُشَبِه را مخند
بر ریش من که مشبه بودم نخند.
در جای دیگر میگوید:
قوم دیگر میشناسم ز اولیاء
که دهانشان بسته باشد از دعا
دعا روی زبانشان نیست، در تمام جانشان است. با تمام جانشان فقیر الی اللّه هستند و قبول کردند که «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید».
دعا یعنی خواستنِ فقیر از غنی. اینها با تمام جانشان فهمیدند فقر محضند، هیچند؛ لذا خداوند تعالی بهاندازه فقرشان به آنها عنایت میکند و دارای آن صفت میشوند.
اینها به حکم «موتوا قبل ان تموتوا» قبل از مرگشان همۀ تعلقات دنیوی را کنار زدند، به همین خاطر جلا یافتند و آیینه شدند و خدا را نشان میدهند.
یکی از تفاسیر «المومن مرآت المومن» این است که خدا مؤمن است. کسی که اینجا مؤمن باشد؛ یعنی وجودش را جلا داده باشد و به مقام ولایت رسیده باشد، رنگ خدا را میگیرد که بیرنگی است، عدم تعلق است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
از آنچه رنگ تعلق بگیرد آزاد است
آزاد بودن یعنی هیچ تعلق و رنگی نداشتن.
رضوان خدا به حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت، مصداق کامل این حقیقت بودند.
عرصۀ بروز ذکر وجودی
ذکر وجودی در بحث تبلیغ، یعنی مُذکِّر بودن خود را نشان میدهد.
یک وقت شما ذاکرید، یک وقت مُذکِّرید. ذاکر یعنی آنکه یاد خدا میکند؛ یا برای خودش یا برای دیگران، امّا مُذکِّر آن است که شما را به یاد خدا میاندازد.
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاهَ وَ الْخَیْرَ فَإِنَّ ذَلِکَ دَاعِیَهٌ»
مردم را دعوت کنید به سمت خدا، امّا نه بازبانتان، بابد از شما ورع و اجتهاد و نماز و خیر ببینند. اینها داعی الی اللّه است.
روحانی و طلبه باید این صفات را داشته باشد، نه اینکه با این لباس سوءتبلیغ داشته باشد؛ یعنی به ربان بگوید یاد خدا باشید، زراندوزی نکنید، ولی خودش دروغ بگوید و زراندوزی کند، این سوءتبلیغ است.
«فَإِنَّ ذَلِکَ دَاعِیَهٌ» صدق و ورع و خیری که در وجود شماست داعی الی اللّه است، نه زبان شما.
علاوه بر اینکه با فعلت به خدا دعوت میکنی؛ یعنی نمازت را میخوانی، عباداتت را انجام میدهی، افعال اخلاقیات را انجام میدهی که تأثیر میکند، علاوه بر اینها اگر ذاکر وجودی شدی؛ یعنی صفات خدا در تو پیدا شد، دیگر نه فقط با زبان و عمل، با صفتت به خدا دعوت میکنی؛ یعنی همین که بنشینی و حرف هم نزنی، به خدا دعوت میکنی.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت درس اخلاق رسمی نداشتند که مسائل اخلاقی بگویند، با طلاب زندگی میکردند. نشست و برخاست و حرف زدن و غذا خوردن و رفتار و سکنات و نمازشبشان همۀ اینها بر طلاب تأثیر میکرد. اصلاً صرف حضور و جودشان تأثیرگذار بود.
ممکن است کسان دیگر هم باشند که رؤیت آنها ما را به یاد خدا بیندازد یا خدا را به یاد ما بیاورد. بعضی هم دیدنشان موجب غفلت میشود.
از عیسی علیهالسلام پرسیدند: مَن نُجالِس؟
یعنی من و شما که میخواهیم متذکر باشیم چه کار کنیم؛ با که بنشینیم و برخزیم؟
فرمود: «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ» کسی که دیدن او شما را به یاد خدا اندازد، خدا را به یاد شما آورد. گویی کنار خدا نشستی، در بهشتی؛ «عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر». یعنی کسی که صفات خدایی داشته باشد.
امیرالمؤمنین، علی علیهالسلام فرمودند:
«صُحْبَهُ الْأَخْیَارِ تَکْسِبُ الْخَیْرَ کَالرِّیحِ إِذَا مَرَّتْ بِالطِّیبِ حَمَلَتْ طِیبا»
«همنشینی با نیکان خیر را کسب میکند؛ مانند بادی که از روی گل و عطر عبور کند و خوشبو شود.»
هوایی که کنار عطر قرار گیرد خوشبو میشود. اگر کسی هم کنار ابرار بنشیند، خواهناخواه از بوی خوش آنها معطر میشود؛ مثل کسی که هر روز از بازار عطرفروشها عبور میکند و بوی عطر میگیرد. کنار ولیّ خدا نشستن یا اصلاً کنار مؤمن نشستن، انسان را خوشبو میکند؛ چراکه «المومن مرآت المومن».
امیرالمؤمنین فرمودند:
«لِقَاءُ أَهْلِ الْخَیْرِ عِمَارَهُ الْقَلْبِ»
اگر قلبت خراب شد، برای آبادی آن، اهل خیر را ملاقات کن!
در حدیث دیگر فرمود:
«مُجَالَسَهُ الْأَبْرَارِ تُوجِبُ الشَّرَفَ»
«همنشینی با نیکان موجب شرف است.»
مولانا در دیوان شمس میگوید:
دلا نزد کسی بنشید که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هرسو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
بعضی میگویند این کتاب را بخوانیم، آن را بخوانیم. مگر ما چقدر عمر داریم که بگوییم هر کتابی به یک بار خواندن میارزد؟
به هر دیگی که میجوشد نیاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد در آن چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هرچشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
کنار یک عده باید نشست، از یک عده هم باید اجتناب کرد. کنار کسی بنشین که صاحبنظر باشد!
توصیۀ من به همۀ جوانها این است که در این روزگار وانفسا که فرمودند نگه داشتن دین از نگه داشتن آتش در دست سختتر است، این جمع و محفل و مسجد را از دست ندهید و همگی سعی کنید هرچه بیشتر حضور داشته باشید.
همین که همدیگر را ببیند و جمع مؤمنان را ملاقات کنید، مغتنم است. اینکه بهصورت مجازی مراسم پخش میشود خوب است و اثر خود را دارد، ولی دیدن و رؤیت موجب از هم نور گرفتن و قوت قلب برای هم شدن است. کانونی را که میتواند گرما و حرارت بدهد، دیگی که میجوشد و در آن حق است، از دست ندهید. کنار این مؤمنان نشستن رؤیت کردن را از دست ندهید.
اجتناب از همنشینی با اغیار
مخالف ذکر «نسیان» است. همان طور که دیدن کسی که خودش ذکر و صفت و وجودش ذکر است، شما را به ذکر وامیدارد و خدا را به یاد شما میآورد، دیدن و همنشینی با اهل غفلت، غفلت میآورد، مگر اینکه شما مُذکِّر و واعظ باشید.
پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله فرمودند:
«اغْتَنِمُوا بَرْدَ الرَّبِیعِ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ بِأَبْدَانِکُمْ مَا یَفْعَلُ بِأَشْجَارِکُمْ وَ اجْتَنِبُوا بَرْدَ الْخَرِیفِ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ بِأَبْدَانِکُمْ مَا یَفْعَلُ بِأَشْجَارِکُم»
«باد و سرمای بهار را غنیمت بشمارید که با بدنهای شما همان کاری را میکند که با درختان شما میکند و از باد و سرمای پاییز اجتناب کنید که با بدنهای شما همان کاری میکند که با درختانتان میکند.
از کسی که غافل است باید تن پوشاند، امّا از باد بهاری تن مپوشانید. مولوی میگوید:
گفت پیغمبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
جای دیگر هم فرمود:
خلوت از اغیار باید نی ز یار
پوستین بهر دی آمد نی بهار
رضوان خدا به حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت، ذیل همین بیت فرمودند:
«شما باید اینطور باشید، سالک طلبه باید اینطور باشد که از آدمهای پختۀ مؤمنِ چیزفهم اجتناب نمیکند -چیزفهم یعنی عارف که میفهمد، صاحب معرفت است- بلکه انس با اینها را انس با خدا میداند. انس با مؤمن فوق العاده را غنیمت میشمارد، ولی از اهل غفلت هم پرهیز میکند.»
حضرت ختمی مرتبت صلّیاللّهعلیهوآله فرمودند: از همنشینی با مرده پرهیز کنید! سؤال شد مرده کیست؟
در یک روایت فرمودند: «کُلِّ ضَالٍّ عَنِ الْإِیمَانِ» هر کسی که از ایمان گمراه است.
قطعاً این نشست و برخاست تأثیر میکند. در امور تربیتی، بچهها از فیلم و تلوزیون الگو میگیرند. گاهی اینها ضالّ و گاهی بدتر، مضلّ هستند؛ یعنی گمراه کنندهاند. شیطان در جلد و پوست و رگشان رفته؛ چه خواسته کسی حرف عرفا را هم بزند و باعث گمراهی بشود!
در روایت دیگر فرمودند: «کُلُّ غَنِیٍّ مُتْرَفٍ» هر کسی که پولدار و خوشگذران باشد.
﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى﴾
«انسان همین که خود را بینیاز دید طغیان میکند.»
در اثر همنشینی با این افراد کمکم یاد خدا فراموش میشود.
همچنین فرمودند از چیزهایی که قساوت قلب میآورد «إِتْیَانُ بَابِ السُّلْطَان» است؛ یعنی رفتن بر در افراد گردنکلفتی که زروزور دستشان است. این را مخصوصاً برای آقایان طلبه گفتند. حافظ فرمود:
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشنینی که خواجه کی به در آید
برو در خانه خدا بنشین.
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
ناجنس یعنی آنکه از جنس شما نیست؛ ایمانتان را ذوب میکند.
خدایا خداوندا تو را به مقرّبان درگاهت، ما را جزو ذاکرین خودت قرار بده!
خدایا خداوندا، در دنیا و آخرت و برزخ ما را همنشین ابرار و نیکان و اولیاء خدا قرار بده!
خدایا تو را به مقربان درگاهت، کمک کن این چندروزه دنیا ما را نفریبد!
خدیا ما را ببخش و بیامرز، پدر و مادر ما را بخش و بیامرز، حقداران گردن ما را حقشان را ادا بفرما!