سخنرانی شب چهارم محرم ۱۳۹۷
کسی چون حسین علیهالسلام جز رضای خدا نمیخواهد. «رضا اللّه رضانا اهل البیت» همۀ دوستان ایشان که با ایشان محشور بودند، همینطور بودند و ما هم باید اینطور باشیم. این روزها خود را امتحان کنیم، ببنیم آیا توسلاتمان واقعاً اینطور است؟
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب چهارم محرم | پنجشنبه ۱۳۹۷/۰۶/۲۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
کلام امام حسین علیهالسلام
«وَ اعْلَمُوا أَنَ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَیْکُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَماً وَ اعْلَمُوا أَنَ الْمَعْرُوفَ مُکْسِبٌ حَمْداً وَ مُعَقِّبٌ أَجْراً فَلَوْ رَأَیْتُمُ الْمَعْرُوفَ رَجُلًا رَأَیْتُمُوهُ حَسَناً جَمِیلًا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ وَ لَوْ رَأَیْتُمُ اللُّؤْمَ رَأَیْتُمُوهُ سَمِجاً مُشَوَّهاً تَنْفِرُ مِنْهُ الْقُلُوبُ وَ تُغَضُّ دُونَهُ الْأَبْصَار»
«بدانید نیازهای مردم به شما از نعمتهای خداوند بر شماست، پس نعمتها را رد نکنید که به عقوبت تبدیل خواهند شد. بدانید که نیکیها ستایشانگیز هستند و پاداشِ آخرت را به همراه دارند. اگر نیکی را بهصورت مردی مشاهده میکردید او را نیکو و زیبا میدیدید، بهگونهای که بینندگان را شادمان میکند و اگر بخل و پستی را میدیدید، او را زشت و بدقیافه و ناهنجار مشاهده میکردید که دلها از آن متنفر و چشمها از آن بسته می شود.»
اعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَیْکُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیْکُم؛ بدانید که حاجتهای مردم به شما نعمتهای خداست؛ مثلاً بزرگِ خانواده باید نفقۀ زن و فرزندانش را بدهد و گاهی اقوام دیگر هم اگر ضعیف و فقیر باشند، باید نفقۀ آنها را هم اگر دارد، بدهد. این نعمتی است که خدای تعالی بر عهدۀ این شخص قرار داده است؛ لذا کاری که میکند و زحمتی که میکشد تا نیازهای آنان را برآورده کند، وقتگذرانی و دنیاطلبی نیست، بلکه اطاعتِ امر پروردگار و نوعی بندگی اوست. روایات بسیاری دربارۀ کار کردن برای رفعِ احتیاجات اهل و عیال داریم که مقداری از آنها را در کتاب دعا و توسل آوردهایم.
کمی بالاتر، کسیکه دهدارِ دهی یا بخشدارِ منطقهای یا استاندار است یا کسانیکه در جاهای مختلف؛ اعم از مدارس و دانشگاهها و ادرات، محل رجوع مردم هستند و احتیاجاتِ آنها را برآورده میکنند، این را نعمتی برای خود بدانند و از این نعمت ملول نشوند. اگر میخواهند حقوقی که میگیرند حلال باشد، باید سرِوقت بیایند و بهموقع بروند و کمکاری نکنند، حتی اگر یک نفر ارباب رجوع دارند، باید بیایند و کارش را انجام دهند. برای انجام کارِ مردم شوق داشته باشند؛ چون خداوند حاجاتِ گروهی از بندگان خود را به آنها حواله داده یا ایشان را واسطۀ رزقشان ساخته است؛ باید قدرِ این نعمت را بدانند. وزرا، رئیس جمهور و دیگر مقامات هم همینطور. وقتی کاری برای مردم انجام میدهند، آن را لطفِ خدا بدانند و اگر هم نتوانستند، عذرخواهی کنند.
فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما؛ این نعمتها را رد نکنید که باعث زیان وپشیمانی شما میشود.
وَ اعلَمُوا أنَّ المَعرُوفَ مُکْسِبٌ حَمداً و مُعْقِبٌ أجرا؛ خوبیهایی که در حق دیگران میکنید، معروفی است که باعث حمد و ستایش برای شماست. بزرگِ خانوادهای که به افراد تحت تکفلش کمک میکند یا مغازهداری که به شاگردش و به مشتریان خوبی میکند یا کارمندی که کارِ مردم را راه میاندازد، معروف انجام میدهد و دلِ بندگان خدا را شاد میکند. وقتی کار خوبی برای مردم انجام میدهید و حاجاتِ آنها را آنطور که دلشان میخواهد برآورده میکنید، آنها ستایشت میکنند و این از خداست. وقتی دلِ مؤمنی یا انسانی را شاد میکنید، خدای تعالی از جهت مادی و معنوی دلِ شما را شاد میکند؛ این کسبِ حمد است؛ هم از طرفِ مردم و هم از طرفِ خدای تعالی.
اینکه بهتوفیق الهی به مسجد میآییم و مؤمنان با امید میآیند تا نمازِ خوبی پشتِسرِ شخصِ عادلی بخوانند، این کار برآورده کردن حاجات مؤمنان است و از خدا میخواهیم حال و وضعمان خوب باشد و برای خدا بیاییم. طلابِ عزیز هم که در مساجد نماز میخوانند، به نوعی حاجت مؤمنان را برآورده میکنند. اگر فکر میکنید لیاقتِ این کار را ندارید، بهتر است؛ این حال خوبی است. اگر بگوید من لایق هستم، فایدهای ندارد. بگو خدایا من لیاقت این کار را ندارم، ولی چون حاجت مردم است و از من خواستند، جلو میایستم. اگر کسی گفت نصیحتی به من کنید یا جوانان و مؤمنانی طالب بودند، باید چیزهایی که بلد هستید به آنها یاد بدهید و جوانان و نوجوانان و برادران و خواهران خود را به راه بیاورید، بهخصوص کسانی را که شوق دارند و طالبند.
و مُعْقِبٌ أجرا؛ پشتِ این کار خوب پاداشِ الهی است؛ پاداشی درخور، آنطور که خدا میخواهد، چون او سخی است.
فَلَو رَأیتُمُ المَعرُوفَ رَجُلاً رَأیتُمُوهُ حَسَناً جَمیلاً یَسُرُّ النّاظِرینَ؛ اگر بخواهید خوبی را به شکلِ انسانی درآورید، شخصِ بسیار زیبایی خواهد شد که مردم از دیدن آن مسرور خواهند شد. در عالم برزخ همین اتفاق میافتد. در آنجا حورالعین و ولدان و غلمان، اعمال شما هستند که صورت پیدا میکنند و آنقدر زیبا و خوشبرخورد هستند که هر بینندهای را بهوجد میآورند. این عمل شماست و حضرت آنچه را در عالم برزخ است، مجسم میکند.
وَ لَو رَأیتُمُ اللَّؤم رَأیتُمُوهُ سمجاً مُشَوِّهاً تُنَفِّرُ مِنهُ القُلُوب و تَعِضُّ دُوَنُه الابصار؛ در مقابل، اگر بخل و پستی را بهشکلِ انسانی درآورند، آدمی بسیار زشت و عبوس خواهد شد که مردم از دیدنش متنفر و قلبها از او منزجر میشوند. در عالم برزخ هم همین است. اینها همه در خود آدمی است که نشانش میدهند. اینکه کسی خودش را بگیرد و حاجات مردم را روا نکند یا بعضی کارمندان که در ساعات کاری با همکارانشان حرف میزنند و شوخی و خنده میکنند یا غذا میخورند و مردم را منتظر میگذارند، به نوعی بخل میکنند.
شرح دعای عرفه
أَمْ کَیْفَ لَا تُحْسِنُ أَحْوَالِی وَ بِکَ قَامَتْ
چگونه حال و احوال مرا نیکو نمیکنی وقتی حال من به تو قیام دارد؟
این فرازِ دعا نسبت به ما یک معنا دارد و نسبت به امام حسین علیهالسلام یک معنای دیگر. گاهی ما که معرفتِ چندانی نداریم، میگوییم خدایا حالِ مرا خوب کن. اینجا ما خود را در مقابل خدا کسی میدانیم و درکِ درستی از او نداریم، البته رسیدن به «درک درست» سخت است و توفیقِ خدا را میخواهد. میگوییم خدایا حالم بد است؛ حالِ نماز ندارم؛ حالِ دعا و استغفار و توجه به تو را ندارم. خودت حالم را خوب کن. از خدا میخواهی و خدا بهاندازۀ جدیتی که در خواستت داری، عنایت میکند.
بنابراین دعا کردن لازم و گاهی حتی واجب است. باید همیشه دعا کرد. کسی نگوید خدا خودش میداند. درست است که خدا میداند، ولی ما دستور داریم دعا کنیم. باید از خدا بخواهیم وسعت به زندگیمان بدهد. این منافاتی با رضا و تسلیم ندارد. اگر روزیات تنگ شد، دعا بکن، ولی اگر صلاح نبود و اجابت نشد، راضی باش!
﴿إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ﴾ (غافر، ۶۰)
«کسانی که از عبادت من تکبر میکنند، بهزودی با خواری و ذلت وارد جهنّم میشوند.»
در روایت است که «عبادتی» یعنی «دعایی» یعنی کسانی که از دعا به درگاه پروردگار اعراض میکنند، وارد جهنّم میشوند. بنابراین نباید در دعا کوتاهی کرد، بهخصوص بعداز نمازها.
این برای ما، امّا حسین بن علی علیهالسلام میخواهد مطلبِ بالاتری مطرح کند. میخواهد بگوید من همهچیزم به تو وابسته است. این را فهمیدم که در محضر تو هستم و چیزی غیر از تو ندارم. تو همهچیز به من میدهی و جز خوبی نمیدهی. آن حضرت ظهور اسماء و صفات خدا را در خود و در همهجا ملتفت است. این حرف، حرفِ حسینی است که متوجه رابطۀ خود با خدای تعالی شده؛ او که فرزند علی مرتضی و فاطمۀ زهرا و رسول خداست. صلواتاللّهعلیهماجمعین.
این وضعِ کسی است که از مادیات و از نفسِ خود وارسته شده، در دلش هیچ محبّتی به دنیا نیست. نه اینکه دراز به دراز بخوابد و قیدِ زندگی را بزند، خیر؛ بهاندازۀ خود خانه و خانواده دارد و همه را دوست میدارد و به آنها محبّت میکند، ولی در عین حال هیچکدامِ اینها به دلش نچسبیده، متوجه است که همۀ اینها از ناحیۀ خدا و مال اوست، همچنان که خودش هم مال خداست. التفات به نیستی خودش دارد و همهچیز را از خدای تعالی میداند و میگوید «لا اله الا اللّه». یعنی هیچچیزی که قابلِ دلبستگی باشد، وجود ندارد، مگر خدای تعالی؛ فقط اوست که باید به آن دل بست.
خدای تعالی اول و آخر و ظاهر و باطن است. در همهجا ظهور دارد، ولی آیا میشود او را دید؟ با این چشم، نه، امّا با دل و با حقیقت ایمان میشود. امیرالمؤمنین علیهالسلام در توصیفش میفرماید:
«دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیْءٍ» (کافی، ۱، ۸۶)
«درون همهچیز است، ولی نه مانند داخل بودن چیزى در چیزى و از همهچیز خارج است، امّا نه مانند چیزى که از چیزى خارج باشد.»
این یک فهم است که با خواندن و تحصیل علم بهدست نمیآید. علوم نهایتاً میتوانند مقدمه باشند، ولی فهم را خدا باید عنایت کند. البته همۀ کسانی که در این شبها یا هر زمان دیگر به حسین بن علی علیهالسلام متوسل میشوند، هرکه و هرچه باشند، از وضع خود بیرون میآیند و بالا میروند.
وَ فِی فَضْلِکَ أَرْغَبُ فَلَا تَحْرِمْنِی
من به فضل تو مشتاقم، مرا محروم نکن!
خدای تعالی پاداشِ عمل را به فضل خود میدهد؛ یعنی اگر کسی انفاقی کند یا عمل خوبی انجام دهد، خدای تعالی ۱۰برابر پاداش میدهد و گاهی برای بعضی بیشتر عنایت میکند. کسانی که تقاضاشان بیشتر است و دستبردار نیستند، گاهی ۲۰برابر و ۳۰برابر میدهد و برای برخی نیز تا ۷۰۰برابر و حتی بیشتر زیاد میکند.
﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾ (بقره، ۲۶۱)
«مَثَل کسانى که اموالشان را در راه خدا انفاق مىکنند، مانند دانهاى است که هفت خوشه مىرویاند و در هر خوشه، صد دانه است و خدا براى هرکس بخواهد افزونتر مىکند و خدا گشایشگر و داناست.»
این فضل خدای تعالی است و کسانی از آن بیشتر بهره میبرند که طلبِ بیشتری دارند و شب و روز بهجد دعا میکنند و میگویند خدایا عنایتت را بر من زیاد کن. همیشه به زبان و دل، بعداز هر نماز و در هر زمان دیگر میگوید و میخواهد و حالش خواست از خداست.
امام حسین علیهالسلام در این فرازِ دعا میگوید خدایا من فضلِ تو را میخواهم، مرا محروم نکن. امّا فضل خدای تعالی به حسین بن علی علیهالسلام چیست و او چه میخواهد؟
کسی چون حسین علیهالسلام جز رضای خدا نمیخواهد. «رضا اللّه رضانا اهل البیت» همۀ دوستان ایشان که با ایشان محشور بودند، همینطور بودند و ما هم باید اینطور باشیم. این روزها خود را امتحان کنیم، ببنیم آیا توسلاتمان واقعاً اینطور است؟
فضلِ خدا چنان وسعت دارد که حتی کسی هم که اینجا میآید، ببیند چه خبر است، در معرضِ آن قرار دارد و حسین بن علی علیهالسلام رهایش نمیکند، چه خواسته شما دوستان اهلبیت که برای خدا و امام حسین علیهالسلام میآیید و به تعبیر روایت در حزن ایشان محزون و در فرحشان خوشحالید. شما که میآیید تا از کلمات امام بهره بگیرید و کمی معرفت نصیبتان شود.
پس خدا را به فضلش بخوانید و بگویید پروردگارا دستِ تو همیشه برای فضل و بخشش باز بوده. تو ما را خلق کردی تا به ما علم و معرفت بدهی و نعمتهای بزرگِ درونمان را به ما بفهمانی، حال چگونه ممکن است ما را از فضل و عنایت خود محروم کنی؟! محال است. او خود در قرآن قسم خورده که رزق و روزی ظاهری و باطنی ما را میرساند.
اگر گفتی این حرفها به کارِ ما نمیآید؛ شکمِ گرسنه ایمان ندارد، یعنی آنقدر پایین آمدهای که بهخاطرِ شکم قیدِ همهچیز را میزنی.
مختصری از احوال امام حسین علیهالسلام
وقتی حسین بن علی علیهالسلام نامۀ مسلم بن عقیل مبنیبر اینکه ۱۸هزار نفر با ا و بیعت کردهاند بهدستش رسید، آمادۀ حرکت بهسوی کوفه شد. در این بین افراد زیادی آمدند و سعی کردند حضرت را از این تصمیم منصرف کنند، امام به هرکدام جوابی درخور میداد و میفرمود این تکلیف من است و باید بروم.
در کاروان حسینی، گروهی از ابتدا همراه حضرت بودند و گروهی در راه ملحق شدند که یکی از آنها «زهیر بن قین» بود.
زهیر عثمانى مذهب بود و امیرالمؤمنین را خلیفۀ چهارم مىدانست و هرگز در صف شیعیان ایشان نبود، لکن شخص خوب و درستکردارى بود و به راستى روح تشنهاش تقاضاى هدایت و جذب داشت.
گروهى از قبیله فزاره و بجیله گویند: ما به همراه زهیر بن قین بجلى بودیم آن گاه که از مکه بیرون آمدیم و با قافله حسین علیهالسلام همسفر بودیم و همچنان که او با همراهانش به سوى کوفه مىرفت، ما نیز جداگانه به همراه زهیر مىرفتیم و از آنجا که از بنىامیه اندیشه داشتیم، نمىخواستیم با او هممنزل شویم و چیزى نزد ما ناخوشتر از این نبود که در جایى با او هممنزل شویم، تا آنکه حسین علیهالسلام رفت و در جایى فرود آمد که ما نیز جز این چاره نداشتیم که در آنجا فرود آییم، پس حسین علیهالسلام در یک سو فرود آمد و ما نیز در سوى دیگر فرود شدیم.
در این میان که ما نشسته بودیم و مشغول خوردن غذایى بودیم، ناگاه مردى از طرف حسین علیهالسلام نزد ما آمده، سلام کرد و گفت: اى زهیر بن قین اباعبدالله الحسین علیهالسلام مرا بهسوى تو فرستاده که بگویم نزد او بروى.
هر که با ما نشسته بود، آنچه در دست داشت انداخت و خموش نشستیم؛ گویی پرنده بر سر ماست و هیچ جنبشی نمىکردیم.
زن زهیر به او گفت: سبحان اللّه! آیا پسر پیغمبر خدا بهسوى تو مىفرستد و تو بهسوى او نمىروى؟ چه مىشود که نزدش بروى و سخنش را بشنوى سپس بازگردى؟
زهیر بن قین نزد آن حضرت رفت و چیزى نگذشت که خوشحال برگشت، بدانسان که صورتش مىدرخشید. دستور داد خیمههاى او را بکنند و بارها و اسباب سفرِ او را بهسوى حسین علیهالسلام ببرند. آنگاه به زنش گفت: تو را طلاق دادم و آزادى. پیشِ کسانِ خود برو؛ زیرا من دوست ندارم به سبب من گرفتار شوى. سپس به همراهان خود گفت: هرکس از شما مىخواهد، پیروى من کند، وگرنه اینجا آخرین دیدارِ ما است.[1]
جناب زهیر آماده بود و معلوم میشود خواستی درونش داشت که اینطور خدا کشاندش. تا انسان طالب نباشد، نمیشود. محال است کسی محبّت اهلبیت در قلبش نباشد و خواستی نداشته باشد و خدا هدایتش کند.
زن او هم شیرزنی بود. چه خوب است زنی که در مواقع حساس شوهرش را متوجه خدا میکند! در وقتِ تنگدستی صبر میکند و به شوهرش دلداری میدهد و میگوید خدا قادر است؛ یا اللّه بگو و باز دنبال کار برو.
امام حسین علیهالسلام از نهم ذیحجه تا دوم محرم، ۲۳روز در راه بودند تا به کربلا رسیدند و در بین راه منزل به منزل اخبارِ اتفاقاتِ کوفه به دستش مىرسید. ابن زیاد راههای کوفه را بسته بود و اجازه نمیداد کسی وارد یا خارج شود.
شیخ مفید رحمهاللّه از عبداللّه بن سلیمان اسدى و مُنذِر بن مُشْمَعِل اسدى روایت کرده که گفتند: چون ما از اعمال حجّ فارغ شدیم به سرعت مراجعت کردیم و غرض ما از سرعت و شتاب آن بود که به حضرت حسین علیه السّلام در راه ملحق شویم تا آنکه ببینیم عاقبت امر آن جناب چه خواهد شد.
پس پیوسته به قدم عجل و شتاب طىّ طریق مىنمودیم تا نزدیک ثَعْلَبیّه به آن حضرت رسیدیم. چون خواستیم نزدیک آن جناب برویم ناگاه دیدیم مردى از جانب کوفه پیدا شد و چون سپاه آن حضرت را دید مسیر خود را تغییر داد و از جاده منحرف شد. امام علیهالسلام مقدارى مکث فرمود تا او را ملاقات کند، امّا وقتی نیامد، از آنجا گذشت.
ما با هم گفتیم خوب است برویم این مرد را ببینیم و از او خبر بپرسیم؛ چه او اخبار کوفه را مى داند؛ پس خود را به او رساندیم و بر او سلام کردیم و از اخبار تازه کوفه پرسیدیم، گفت: از کوفه بیرون نیامدم تا مسلم بن عقیل و هانى بن عروه را کشته دیدم و دیدم پاهاى ایشان را گرفته بودند در بازارها مىگرداندند.
از آن مرد گذشتیم و به لشکر امام حسین علیه السّلام ملحق شدیم و رفتیم تا شب به ثعلبیه رسیدیم. حضرت در آنجا منزل کرد و ما بر آن بزرگوار وارد شدیم و سلام کردیم و جواب شنیدیم. پس عرض کردیم نزد ما خبرى است که اگر خواسته باشید آشکارا گوییم و اگر نه، در پنهانى عرض کنیم.
آن حضرت نظرى به جانب ما و بهسوى اصحاب خود کرد و فرمود من از اصحاب خود چیزى پنهان نمىکنم، آشکارا بگویید.
ما آن خبر را که در باب شهادت مُسلم و هانى از آن مرد شنیده بودیم بر آن حضرت عرض کردیم. آن جناب از شنیدنِ این خبر اندوهناک شد و مکّرر فرمود: «اِنّا لِلِّه وَانّااِلَیْه راجعُون» رَحْمَهُاللّهِ عَلَیْهِما.
از بعض تواریخ نقل شده که مسلم بن عقیل علیهالسلام را دخترى ۱۳ساله بود که با دختران جناب امام حسین علیهالسلام مىزیست و شبانهروز با ایشان مصاحبت داشت. چون امام حسین علیهالسلام خبر شهادت مسلم را شنید، به سراپرده خویش درآمد و دختر مسلم را پیش خواست و نوازشى به زیادت و مراعاتى بیرون عادت با وى فرمود.
دختر مسلم عرض کرد: یابن رسول اللّه! با من ملاطفتِ بىپدران و عطوفتِ یتیمان میکنی، مگر پدرم مسلم را شهید کردهاند؟
حضرت گریست و فرمود: اى دختر! اندوهگین مباش. اگر مسلم نباشد، من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو و پسرانم برادران تو باشند.
دختر مسلم فریاد برآورد و زارزار گریست. پسرهاى مسلم سرها از عمامه عریان کردند و هاىهاى بانگ گریه برداشتند و اهل بیت علیهمالسلام در این مصیبت با ایشان موافقت کردند و به سوگوارى پرداختند.
[1] ـ ارشاد، ترجمه رسولى محلاتى، 2، 73.