محرم ۱۴۴۰ - ۱۳۹۷

سخنرانی شب هفتم محرم ۱۳۹۷

همۀ ما در بساط حسین علیه‌السلام هستیم و امیدمان به ایشان است. درخواستمان این است که بتوانیم از عمرِ خود استفاده کنیم و خدا و اولیای او از ما راضی باشند. می‌خواهیم فرزندانمان در سلامت و عافیت باشند و به آرزوهای خوبشان برسند. همۀ ما دوست داریم هنگام مرگ ذکر خدا و اهل‌بیت بر زبانمان جاری باشد و بگوییم «اشهد انْ لا اله الا اللّه و اشهد انّ محمدا رسول اللّه و اشهد انّ علیا و اولاده حجج اللّه». این‌ها را می‌خواهیم و یقین داریم از برکت حسین بن علی علیه‌السلام این آرزوها محقق می‌شود.

 

فیلم جلسه
صوت جلسه

دانلود فایل‌های صوتی محرم ۱۳۹۷

 

متن تفسیر

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

سخنرانی شب هفتم محرم  | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۶/۲۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب 

 

 

 

کلام امام حسین علیه‌السلام

فَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

پس توشه بردارید و بهترین توشه، تقواست. تقواى الهى پیشه کنید تا رستگار شوید.

ملاهادی سبزواری دربارۀ تقوا می‌گوید تقوا مانند توبه سه درجه دارد:

کَدَرَجِ التَّوب مَراتِبِ التُّقَیٰ

مِن حُرمَهٍ أوْ حلٍّ أو غَیرِ اللِّقاء

مرتبۀ اول تقوا آن است که آدمی از حرام پرهیز کند؛ یعنی هرچه معصیت پروردگار است، انجام ندهد و بالطبع واجبات را ترک نکند؛ چون ترکِ واجب نیز حرام است؛ پس ترکِ نماز حرام است. این تقوای عام است.

مرتبه دوم یعنی تقوای خاص، ترک برخی مباحات است؛ مثلاً همیشه سیر غذا می‌خورده -نه اینکه پُر بخورد- حالا دو یا سه لقمه کمتر می‌خورد و قبل‌از سیر شدن دست از غذا می‌‌کشد، امّا نه یک روز و دو روز؛ خودش را عادت می‌هد همیشه این‌طور باشد یا زیاد حرف می‌‌زد امّا حالا کمتر حرف می‌زند و بیشتر سکوت می‌کند. البته گاهی انسان با دوستانِ خوب می‌نشیند و حرف‌های خوب می‌زند یا با همسر و فرزند و پدر و مادرش حرف می‌زند تا با آنها انس بگیرد و محبّت کند؛ این حرف زدن‌ها پسندیده و مستحب است. منظور از حرفِ کمتر، حرف‌هایی است که حرام نیست، امّا گفتنش هم لزومی ندارد؛ مثلاً می‌گوید رفتم آنجا و این‌طور شد و این کار را کردیم و این غذا را خوردیم و… حرف‌هایی که صد منش یک غاز نمی‌ارزد.

دربارۀ نگاه کردن، تقوای خاص این است که ساعت‌ها چشمش را به صفحۀ موبایل ندوزد و کمتر برای آن وقت بگذارد؛ آن‌هم مطالب مفید و مواعظ اخلاقی ببیند و مطالب سیاسی و اجتماعی را در حد لازم رصد کند. همچنین وقتی در کوچه و خیابان راه می‌رود، به مغازه‌ها نگاه نکند و سرش پایین باشد. گوشش همین‌طور رفت و آمدش همین‌طور و…

تقوای سوم که تقوای «اخص» است یعنی سعی کند دلش را از غیر خدا خالی کند. این کارِ سختی است و طلب خاصی می‌خواهد و کمک خدای تعالی را باید داشته باشد. جناب ملاهادی این مرتبه را در بیت فوق «أو غَیرِ اللِّقاء» خوانده؛ یعنی پرهیز از غیر لقاء پروردگار. حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت این بیتِ سعدی را زیاد می‌خواندند:

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمتِ فردوس شما را

 این ارزش دیگری دارد. کسی‌که خدای تعالی را می‌خواهد، قهراً محبّت پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام را هم دارد. نه اینکه بهشت را نخواهد؛ بهشت و حور خیلی خوب است، ولی می‌گوید این‌ها همه ظهورِ جمالِ پروردگارند و من بالاتر از این‌ها را می‌خواهم. به‌قول حافظ:

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق

چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت در شرح این بیت می‌فرمود:

«تا فهمیدم خدا اُسّ و اساسِ همه است؛ خدا آقای همه است؛ مرجعِ همه است؛ خدا مرادِ همه است؛ همه‌کاره خداست، غیر خدا را مرده فرض کردم. می‌گوید «من همان دم که وضو ساختم از چشمۀ عشق چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست». نمازِ مرده هم خواندم. این مرده را هم منافق حساب کردم. یعنی غیر خدا را از دل، از فهم، از شعور، از مشرب بیرون کردم. البته معنایش این نیست که با مؤمنین هم ننشینند. مولوی گوید:

خلوت از اغیار باید نی ز یار

پوستین بهر دی آمد نی بهار

با مؤمنین آدم بنشیند؛ حرف بزند؛ مشورت بکند، این ثواب هم دارد، عمده این است که غیر نباشد. حضرت ختمی مرتبت و بقیۀ معصومین علیهم‌السلام و مؤمنین غیر نیستند؛ اینها همه شعبۀ خدا هستند.

گر تو خواهی همنشینی با خدا

رو نشین اندر حضور اولیاء

برو نزد مؤمنین بنشین. روایت است ذکر مؤمنین، ذکر اولیاء رحمت است. این‌ها همه خودی هستند.

اینکه جناب ملاهادی سبزواری می‌گوید سوم خاص‌الخاص است؛ غیراللقاء است، یعنی غیر خدای تعالی و محبوبین خدای تعالی همه بروند بیرون. این مال آقایانِ پُرفهم است. هرکه فهمش بیشتر است، این کار را می‌کند. هرکه ذکاء و روشنایی‌اش بیشتر است، این کار را می‌کند. به تمام اولیاء قسم، خوشا به حال کسی‌که همۀ عمرش را صرف خدا بکند.»

منظور این نیست که انسان کار و کاسبی را رها کند و درس نخواند؛ درس بخواند تا فردا بتواند به مردم کمک کند. این سرجای خود. امام باقر علیه‌السلام هم در مزرعه کار می‌کردند.

محمّد بن منکدر گوید: به اطراف مدینه رفته بودم و ساعت بسیار گرمی بود. در آن هنگام با محمّد بن علی (امام باقر علیه‌السلام) مواجه شدم. او هیکل مند بود و به دو نفر از غلامانش تکیه داده بود. من با خودم گفتم یکی از شیوخ قریش در این گرما و با این حال در طلب دنیاست. به خدا او را اندرز خواهم گفت.

پس نزدیک شدم و سلامش دادم. او نیز در حالی که عرق می‌ریخت با گشاده‌رویی جوابم گفت. به وی عرض کردم: خداوند کار تو را اصلاح کند! یکی از شیوخ قریش در این ساعت و با این حال برای دنیا کوشش می‌کند؟ به‌راستی اگر مرگ فرا رسد و تو در این حال باشی چه می کنی؟

او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تکیه کرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگِ من در این حالت فرا رسد، در حالی رسیده که به طاعتی از طاعاتِ الهی مشغولم. من با این طاعت می‌خواهم خود را از تو و از دیگران بی‌نیاز کنم. هنگامی از مرگ باک دارم که از راه برسد، در حالی که من مشغولِ معاصی الهی باشم.

محمّد بن مکندر گوید: گفتم: خدا تو را رحمت کند! می‌خواستم اندرزت داده باشم، امّا تو به من اندرز دادی.

معنای خدایی شدن این نیست که هیچ کاری نکند و فقط نماز بخواند. واجب است نفقۀ عیالش را بدهد و اگر نداد، بدهکارش است. واجب است مسکنِ او را تا آنجا که می‌تواند، تأمین کند. یک کار هم این است که در حوزه درس بخواند و درس بدهد و بنویسد، ولی نه روزی یکی‌دو ساعت، آن‌هم با حواسِ پرت؛ باید یا درست درس بخواند یا پی کاری برود و معاش زندگی‌اش را تأمین کند!

 

توبه

همان‌طور که تقوا سه درجه دارد، توبه هم سه درجه دارد؛ عام، خاص و اخص. توبۀ عام این است که انسان از گناهان دست بردارد؛ واجبات را انجام دهد و قضای آنها را به‌جا آورد. توبۀ خاص این است که سعی کند مستحبات را هم انجام دهد و از مکروهات غلیظ پرهیز کند. توبۀ اخص این است که یاد خدا را فراموش نکند.

بارها گفته‌ایم یاد خدا این نیست که دائم بگوید «سبحان اللّه، لا اله الا اللّه». از مصادیق یاد خدا این است که انسان نعمت‌های خدا را فراموش نکند. سراپای ما نعمت است. همین که آنها را یاد کنیم، یادِ خدا و شکرِ او کرده‌ایم. اگر «الحمدللّه» و «شکراًللّه» هم بگوییم، بهتر. نعمت سلامتیِ خود و خانواده، جای شکرگزاری بسیار دارد. اگر کسی هم بیمار است، امیدِ شفا به خدای تعالی داشته باشد. محبّت اهل‌بیت بزرگ‌ترین نعمت است که باید به‌خاطرِ آن شاکر خدا بود؛ این‌ها یاد خداست.

قضیۀ حربن یزید ریاحی را همه می‌دانید و متوجه هستید. او اولین کسی بود راه را بر حسین بن علی علیهماالسلام بست.

امام بعداز نماز ظهر برای اصحاب حر خطبه خواند و فرمود:

«اى مردم! من به سوى شما نیامدم مگر زمانى که نامه‌هاتان به من رسید و فرستاده‌هاتان بر من وارد شدند، با این پیام که ما امامى نداریم؛ نزد ما بیا تا که شاید خداوند در پرتو شما ما را بر محور هدایت جمع کند. اگر بر دعوتتان پایبند هستید، من آمدم. اگر عهد و پیمانى را که موجب اطمینان من بشود به من مى‌سپارید به شهرتان وارد مى‌شوم و اگر این کار را نمى‌کنید و ورودم را خوش ندارید، بازمى‌گردم!»

بعد از نماز عصر امام دستورِ حرکت داد، امّا وقتى خواستند حرکت کنند، حرّ جلو آمد و مانع شد. حضرت فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند! چه مى‌خواهى؟»

حرّ گفت: «به خدا قسم اگر در میان عرب جز شما کسى نام مادرم را مى‌برد از او نمى‌گذشتم، ولى من نام مادر شما را جز به بهترین وجه نمى‌توانم بر زبان آورم.»

فرمود: پس چه مى‌خواهى؟ حرّ گفت: واللّه مى‌خواهم تو را نزد عبیداللّه بن زیاد ببرم! امام نپذیرفت. حر گفت: حال اگر نمى‌پذیرى، راهى را انتخاب کن که شما را نه به کوفه برساند و نه به مدینه بازگرداند. این پیشنهاد حد وسطى بین من و شما باشد تا اینکه من به ابن زیاد نامه بنویسم. پس دو گروه رفتند تا به کربلا رسیدند.

پیکِ عبیداللّه از دور ظاهر شد و از کنار امام حسین علیه‌السلام گذشت، بى‌آنکه ابراز ادب و احترام کند. معلوم شد دستور عبیداللّه چیست. آن ملعون حر را به‌خاطر ملایمت با امام سرزنش کرد و فرمان داد عرصه را بر حسین علیه‌السلام تنگ کن. حر و سپاهش راه حضرت را گرفتند و از حرکت آن جناب جلوگیرى کردند.

کار حر گناه بزرگی بود، امّا امید به لطف خدای تعالی خیلی مهم است.

راوى مى‌گوید: روز عاشورا دیدم حرّ مثل بید مى‌لرزد. گفتم: تو را چه شده؟ اگر از من مى‌پرسیدند شجاع‌ترین مرد کوفه که با هزار نفر برابرى مى‌کند، کیست؟ تو را نشان مى‌دادم، چرا این‌گونه به خود مى‌لرزى؟

گفت: خود را میان بهشت و دوزخ مخیر مى‌بینم و محال است دوزخ را بر بهشت برگزینم. وقتى از خانه بیرون مى‌آمدم، شنیدم هاتفى مى‌گفت: بشارت باد بر تو بهشت! گفتم چگونه ممکن است به بهشت روم، در حالى که به جنگ پسر رسول خدا مى‌روم؟

وقتی استغاثه‌های حسین علیه‌السلام را شنید، به شخصى که کنار دستش بود گفت: آیا به اسبت آب داده‌اى؟ گفت: آرى. امّا فهمید قصد حر چیست.

حر از سپاه عمر سعد کناره گرفت و خود را به یاران امام رساند. پیوسته مى‌نالید و هر دو دست بر سر گذاشته، سر به آسمان نمود و عرض کرد: خدایا به‌سوى تو انابه دارم. دست توبه بر سر من بگذار که من دل اولیاى تو را و اولاد دختر پیغمبر تو را آزردم.

چون به امام رسید، خود را به روى خاک انداخت و پیشانى را بر خاک نهاد. حضرت فرمود: سر بردار. تو کیستى؟ عرض کرد: پدر و مادرم فداى تو باد! منم حرّ بن یزید ریاحى. من آن هستم که تو را حبس کردم و مانع مراجعتت به مدینه شدم. اکنون به راستى آمده‌ام خدمت شما، توبه کار و فداکار که جانم را با تو به میان بگذارم. حالیا آیا این کار را براى من توبه مى‌بینید؟

حضرت فرمود: آرى. خدا توبه‌پذیر است توبه‌ات را مى‌پذیرد و تو را مى‌آمرزد.

حر در پیش روى حضرت سید الشهدا علیه‌السلام جنگ نمایانى کرد تا آنکه عده‌اى از آن قوم نابکار را به درک واصل نمود. ابن سعد دستور داد او را تیرباران کردند. او لختى پیاده رزم داد. از بارش تیر از پا افتاد. اصحاب امام حسین علیه‌السلام تاختند و جسد او را نزد آن حضرت نهادند. امام چهرۀ خون آلود او را مسح مى‌فرمود و مى‌گفت: به خدا قسم تو را مادر به غلط حر نام نگذاشت؛ واللّه تو در دنیا و آخرت حرّى و آزادى! آن‌گاه امام گریست و برای او استغفار فرمود.

در بعضی نقل‌ها آمده خون سرش بند نمی‌‌آمد. امام علیه‌السلام دستمالی بر سرش بستند و خونش بند آمد.

جناب حر بزرگ‌ترین گناه را کرد، امّا با توبه‌اش در عرض چند ساعت همۀ مراتب را طی کرد. این توبۀ اخص است؛ یعنی جز محبّت خدا و پیامبر و اهل‌بیت در دلش نبود. چنان مرتبه‌ای خدا به او عنایت کرد که همۀ امامان مقابل قبرش ایستادند و گفتند پدر و مادرم فدایت. دستگاه خدای تعالی این طور است؛ ناگهان شخص را چنان بالا می‌برد که یکی از اولیاءاللّه می‌شود و نزد امام حسین علیه‌السلام قرار گیرد؛ یعنی اگر کسی برای حر بن یزید محزون می‌شود، برای امام حسین علیه‌السلام محزون شده است. سلام خدا بر او!

بنابراین ناامیدی از رحمت خدا، نه‌فقط معصیت، بلکه مثل کفر است. بی‌شک خدای تعالی می‌بخشد. امّا صحبت اینجاست که وقتی انسان به خدا و امام حسین علیه‌السلام قول می‌دهد سراغ گناه نرود و واجبی را ترک نکند، باید سرِ قولش بایستد! خانمی که به حضرت زینب قول می‌دهد خود را از نامحرم بپوشاند یا آقایی که قول می‌دهد با خانواده‌اش خوش‌اخلاق باشد و عصبانی نشود، باید سرِ قولش بایستد. یقیناً خدا می‌بخشد. این کاملاً درست است که «بازآ بازآ هرآنچه هستی بازآ گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ» ولی آیا عیب نیست که به امام حسین علیه‌السلام قولی بدهیم و آن را بشکنیم؟

نه‌فقط در بابِ گناهان، خواسته‌های دنیایی هم اگر داشتی و نشد، ناامید نشو. اگر صد بار خواستی، باز دست بر ندار و ناامید نشو. ناامیدی در درگاه الهی معنا ندارد.

﴿وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ﴾ (حجر، ۵۶)

«و جز گمراهان چه کسی از رحمت پروردگارش ناامید می‌شود؟»

 

خطبۀ امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا

حضرت اباعبداللّه علیه‌السلام روز عاشورا مقابل لشکر کوفه ایستاد و نظری به صف‌هاى آنان افکند که چون سیل بود و نگاهی به ابن سعد کرد که در میان رجال کوفه ایستاده بود و فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ الدُّنْیَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَهً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ‏ وَ الشَّقِیُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلَا تَغُرَّنَّکُمْ هَذِهِ الدُّنْیَا فَإِنَّهَا تَقْطَعُ‏ رَجَاءَ مَنْ‏ رَکِنَ‏ إِلَیْهَا وَ تُخَیِّبُ‏ طَمَعَ‏ مَنْ‏ طَمِعَ‏ فِیهَا وَ أَرَاکُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللَّهَ فِیهِ عَلَیْکُمْ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْکَرِیمِ عَنْکُمْ وَ أَحَلَّ بِکُمْ نَقِمَتَهُ وَ جَنَّبَکُمْ رَحْمَتَهُ فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا وَ بِئْسَ الْعَبِیدُ أَنْتُمْ أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَهِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله ثُمَّ إِنَّکُمْ زَحَفْتُمْ إِلَى ذُرِّیَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُرِیدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْکُمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاکُمْ ذِکْرَ اللَّهِ الْعَظِیمِ فَتَبّاً لَکُمْ وَ لِمَا تُرِیدُونَ‏ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ‏ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ‏ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِین‏» (بحارالأنوار، ۴۵، ۵)

«سپاس مخصوص خدایى است که دنیا را دار فنا و زوال قرار داد و همواره اهلش را از حالى به حال دیگر درآورد. فریب‌خورده کسى است که دنیا او را فریب دهد و شقی کسی است که دنیا او را مفتون کند. مبادا دنیا شما را بفریبد که دنیا امید هرکه را به او دل ببندد، قطع مى‌کند و طمع آزمندان به خود را مى خشکاند. شما را مى‌بینم که تصمیم بر کارى گرفته‌اید که خداوند را خشمگین ساخته، نظرِ کریمانه‌اش را از شما برتافته، عذابش را بر شما نازل کرده و رحمتش را از شما دریغ داشته است. خداى ما خوب پروردگارى است، ولى شما بد مردمى هستید. به ظاهر اقرار به طاعت او کرده، به پیامبرش محمّد صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله ایمان آورده‌اید، ولى براى کشتن فرزندان و ذرّیه‌اش هجوم آورده‌اید! به یقین شیطان بر شما چیره گشته، شما را از یاد خدا غافل کرده است. مرگ بر شما و برخواسته‌هاتان! همۀ ما از خداییم و به‌سوى او بازمى‌گردیم. اینان جماعتى هستند که بعد از ایمان، کافر شدند. دور باد رحمت پروردگار از ستمگران!»

دنیا فانی و عمر انسان رو به زوال است. هرروز عده‌ای می‌روند و عده‌ای دیگر جای آنها می‌آیند. انسان اگر به خود نگاه کند، می‌فهمد چه وسعتی دارد! اگر دنبال پول بیفتد و عاشق آن شود، هرچه به‌دست آورد، باز بیشتر می‌خواهد. اگر عشقِ ریاست در سرش بیفتد، به هیچ‌چیز قانع نمی‌شود؛ همۀ مردم هم زیردستش بیایند و رئیس کل کره زمین هم بشود، باز بیشتر می‌خواهد. فرعون فکر می‌کرد رئیسِ همۀ دنیاست. در عین حال می‌خواست به آسمان‌ها برود و ببیند خدا کجاست. دستو ر داد برجی برایش درست کردند و از آن بالا رفت و تیری انداخت و گفت نه خدایی بود و نه چیزی؛ اگر هم بود، ما او را کشتیم! بشر این‌طور است؛ هرگز قانع نمی‌شود و بیشتر می‌خواهد. این به‌خاطرِ وسعتِ انسان است.

از نظر معنوی هم همین است. چنان وسعت دارد که هرچه خدای تعالی عنایت کند، هنوز جا دارد، امّا نباید عجله کند! خدای تعالی آن‌قدر تو را وسیع و پُرمایه قرار داده که هرچه نعمت و نور و فهم نصیبت شود، باز هم بیشتر می‌خواهی و می‌گویی «هل من مزید» اگر خسته نشوی و دنبالش باشی.

آیا واقعاً حیف نیست آدمی این استعداد را صرفِ دنیا کند و گولِ آن را بخورد؟ لذا حضرت می‌فرماید «فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ‏ وَ الشَّقِیُّ مَنْ فَتَنَتْه». بیچاره کسی‌که فریب دنیا را بخورد و افسونِ آن شود! ببین چه متاع بزرگی از دست دادی و چه گرفتی!

ابن زیاد نزد قاضی شُریح آمد و از او خواست فتوا دهد که حسین بن علی علیه‌السلام بر خلیفه شوریده و به همین جهت خونش مباح است، در عوض وعده داد هزار سکه به او بدهد. شریح با شنیدن این حرف خشمگین شد و قلمدانش را بر سر خود کوبید و گفت وای بر من! چگونه دینم را به دنیا بفروشم و فتوای قتلِ فرزند رسول خدا را بدهم؟

ابن زیاد همان مقدار سکه‌ها -بعضی گفته‌اند نصف آنها را- برای او فرستاد و گفت این‌ها را امانت نزد خود نگه دار، برای فرزندم. او که می‌دانست وقتی شریح برقِ سکه‌ها را ببیند، دست و پایش می‌لرزد، بعداز چند روز دوباره درخواست خود را مطرح کرد و گفت اگر چنین فتوایی بدهی همۀ آن سکه‌ها ازآنِ تو خواهد شد. شریح دیگر نتوانست در برابر دنیا مقاومت کند و درخواستِ او را اجابت کرد.

این دنیاست. امام حسین علیه‌السلام فرمود «مبادا دنیا شما را بفریبد که دنیا امید هرکه را به او دل ببندد، قطع مى‌کند و طمع آزمندان به خود را مى خشکاند». در اوج غفلت ناگهان مرگ می‌رسد و انسان را لخت در گور می‌گذارند.

رحمت خدا به امام خمینی؛ سعی می‌کرد برای خدا خود را مهذّب کند. چقدر مردم دوستش می‌داشتند و مشتاقش بودند! امّا وقتی از دنیا رفت، مثل همه او را در قبر گذاشتند. هرچه هم امروز بر مزارش بسازند، برای زنده‌هاست. این چیزها به‌کارِ او نمی‌آید. رضاخان هم مرد و خاکش کردند. خوب و بد، همه رفتنی هستند؛ این رسمِ دنیاست. حیف نیست عمری که می‌شود با آن نعمت‌های بی‌پایانِ ابدی به‌دست آورد، صرفِ متاعِ فانی دنیا شود؟

 

شهادت علی‌اصغر علیه‌السلام

جناب سید بن طاوس، از بزرگان و فقهای شیعه بود و خدای تعالی معرفت خویش را نصیبش کرده بود. ایشان کتاب شریف «لهوف» را در رثای حسین بن علی علیه‌السلام نگاشت و سعی کرد روایات اهل‌بیت دربارۀ امام حسین علیه‌السلام را در آن بیاورد، درضمن مطالبِ تواریخِ دیگر را نیز آورده است. رحمت خدا بر او باد!

ایشان دربارۀ جناب علی‌اصغر می‌نویسد:

«وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَیْنُ علیه‌السلام مَصَارِعَ فِتْیَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِی إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ‏ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِیلِ فَتَقَدَّمَ‏ إِلَى الْخَیْمَهِ وَ قَالَ لِزَیْنَبَ نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ فَأَخَذَهُ وَ أَوْمَأَ إِلَیْهِ لِیُقَبِّلَهُ فَرَمَاهُ حَرْمَلَهُ بْنُ الْکَاهِلِ الْأَسَدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِی نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقَالَ لِزَیْنَبَ خُذِیهِ ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِکَفَّیْهِ فَلَمَّا امْتَلَأَتَا رَمَى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ قَالَ الْبَاقِرُ علیه‌السلام فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ قَطْرَهٌ إِلَى الْأَرْضِ»

چون حسین علیه‌السلام مشاهده فرمود جوانان و دوستانش همه بر زمین افتاده‏اند، عزم به جنگ با دشمنِ دون جزم کرد تا خون دل را نثار دوست کند. صدا زد آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستى هست که دربارۀ ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسى هست که به امید پاداش خداوندى به‌داد ما برسد؟ آیا یاورى هست که به‌ امید آنچه نزد خداست ما را یارى کند؟

زنان حرم که صداى آن جناب را شنیدند، صدا به گریه بلند کردند. حسین علیه‌السلام به درِ خیمه آمد و به زینب سلام‌اللّه‌علیها فرمود: فرزند خردسال مرا بده تا براى آخرین بار او را ببینم! کودک را به روى دست گرفت و همین که خواست او را ببوسد، حرمله بن کاهل اسدى تیرى به‌سویش پرتاب کرد که به گلوى کودک نشست.

حسین علیه‌السلام به زینب فرمود: این طفل را بگیر! سپس دو کفِ دست از خون و پر کرد و به‌سوى آسمان پاشید و فرمود: آنچه این مصیبت را بر من آسان می‌کند این است که خداوند همه را مى‏بیند.

امام باقر علیه‌السلام ‏فرمود: از آن خون قطره‏اى به زمین فرود نیامد.

از طرق دیگر روایت شده که زینب سلام‌اللّه‌علیها کودک را آورد و گفت: این طفل سه روز است آب نیاشامیده، برایش آبى طلب کن.

امام علیه‌السلام کودک را به روى دست گرفت و فرمود:

«یا قوم قد قتلتم شیعتی و أهل بیتی و قد بقی هذا الطفل یتلظّى عطشا فاسقوه شربه من الماء»

«اى قوم! شما همۀ شیعیان و اهل‌بیت مرا کشتید و فقط این طفل باقى مانده که از عطش بخود مى‏پیچد، او را با شربتى از آب سقایت کنید!»

در میان سخنان امام مردى از دشمن تیرى انداخت که کودک را گلو برید و امام آنان را نفرینى کرد آن‌گونه که به‌دست مختار و دیگران گرفتار آمدند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است